فلسفه و کودک
موضوع فلسفه و کودک عنوان جدیدی ات که در دهههای اخیر تحت عنوانهای مختلفی از جمله فلسفه برای کودکان ( P4C ) ، فلسفه با کودکان ( PWC ) ، فلسفه و کودک ( PAC ) و ... به عرصه فرهنگ و فلسفه آمده است. این موضوع دارای دو جنبه است اول؛ بطور کلی در زمینه آموزش و پرورش و دوم؛ در زمینه آموزش فلسفه بطور خاص که البته مورد اول بیشتر مورد نظر است. در این شیوه، آموزش علوم و انجام کار تدریس در مدارس، شیوه آموزش خلاّق و نقاد بصورت تعامل بین شاگرد و معلم پیشنهاد میشود که در آن شاگرد حق دارد دربارة هر موضوعی به پرسش و کندوکاو بپردازد و استاد در این کار به او کمک میکند. این شیوه سبب میشود شاگردان درس را بهتر و عمیقتر درک کنند و به ذهن بسپارند و در حقیقت درس را اجتهادی و نه تقلیدی بیاموزند و در آینده نیز افکار و عقاید مختلف را پس از تحلیل و بررسی و استدلال بپذیرند یا رد کنند.
این روش در عمل، ظرافتهای بسیاری دارد که باید به معلمین آموزش داده شود تا بتوانند کودکانی فعال و اجتماعی پرورش دهند. افرادی بینا و هوشمند که پیش از ورود به هر کار، آن را عاقلانه بررسی میکنند و با تحلیل دقیق وارد آن میشوند. در حقیقت میتوان آموزش فلسفه به کودک را پرورش تفکر در کودک نامید و این آموزش تفکر، مزایا و فوائدی دارد که از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
ـ ایجاد خودباوری و بالا بردن اعتماد به نفس در کودک؛
ـ علاقمندی به درس و معلم؛
ـ اعتقاد به مفید بودن دروس و ایجاد انگیزه برای یادگیری؛
- بروز استعدادهای پنهان و شکوفایی آن؛
ـ درک و یادگیری بهتر معلومات؛
ـ قدرت مقابله با مشکلات؛
ـ قدرت نقادی و پرورش خلاقیت؛
ـ کشف کمبودهای معنوی کودک؛
ـ بروز پرسشهای پنهان کودک؛
ـ عادت به تفکر فردی و گروهی؛
ـ تقویت روحیه همکاری؛
ـ ایجاد رقابت سالم و دوستانه؛
- استفاده از عقاید دیگران؛
ـ ایجاد مسئولیتپذیری؛
ـ داشتن انعطافپذیری در زندگی آینده ؛
ـ مقابله با شستشوی مغزی و تبلیغات سوء؛
ـ ارتقاء سطح قضاوت در کودک از طریق استفاده از ملاکها و معیارها ؛
ـ بوجود آمدن خود تصحیحگری در کودکان؛
ـ بالا بردن سطح توجه کودک به عقاید و آراء افراد در جامعه.
رسیدن به این نتایج نه تنها توانایی کودک را برای تحصیل بالا می برد ،بلکه اورا برای زندگی اجتماعی آماده می سازد .در ضمن کودک را دارای قدرت تشخیص و تمیز، تفکر، پرسشگری صحیح و مفید، انتقاد، استدلال ، خلاقیت و نوآوری بار میآورد و استعدادهای خفتة او را بیدار میکند . بعلاوه کودک، نکات اخلاقی، فلسفی، دینی و اجتماعی را نیز یاد میگیرد.
در میان جانداران، حتی با هوشترین آنها فکر و آگاهی و استدلال وجود ندارد و این ویژگی فقط در انسان نهاده شده که متأسفانه برخی از آن استفاده نمیکنند. بیشتر مردم علیرغم ظاهر انسانی خود ماشینهایی هستند که طبق غریزه ،برنامهریزی و کوک اولیه خلقت خود، رفتار و زندگی میکنند و برای خود تصمیم میگیرند. بطوریکه اغلب مردم کارهای خود را کمتر با تفکر ، اندیشه و تحلیل منطقی انجام میدهند و کمتر اتفاق میافتد در برابر هر برنامه، اقدام یا عمل خود «چرا» بگذارند و این نوعی ماشینی عمل کردن است که انسان را در یک چارچوب خشک نگه داشته و از رشد و شکوفایی باز میدارد.
پرسش از ماهیت هرکار به روح انسان طراوت میدهد و او را به تفکر وامیدارد. این تفکر، انسان را به نوعی آزادی و آزادگی و انصاف و دوری از تعصب میکشاند و به او استدلال در اندیشه میدهد تا بتواند بایستههای زندگی و اطراف خود را با ابزار تفکر و استدلال درک کند نه از روی عادت، تقلید، تعصب یا غریزههای اولیه حیوانی و خلاصه ماشینوار. اما بهتر است که اساس کار منطقی اندیشیدن از زمان کودکی و دوران آموزش اولیه باشد نه در بزرگسالی که نهادهای درونی انسان شکل گرفته و عادات و ملکات بر انسان حکومت میکند.
انسانی که با این روش عادت کند نه در کودکی و نه در جوانی دنبال هوسها نمیرود و زود شکار افکار و اهداف و ایدئولوژیهای مضر نمیشود و با چراغ تفکر و استدلال راه مستقل خود را طی میکند و در عمل یک شهروند خوب، یک دانش آموختة مجتهد و مبتکر و در زندگی داخلی، همسر و مربی خوبی خواهد بود.
در این کار ظریف و پیچیده، گام اول و مهم آنست که کودک به تفکر و پرسش فلسفی عادت کند و پدیدههای اطراف خود را به دیده تدبر بنگرد و برای هرچیز در جستجوی علت و اسبابی باشد. گام بعدی، بهرهگیری از این عادت برای یافتن پاسخ پرسشهای اصلی هر انسان است. سؤالاتی از قبیل اینکه «از کجا آمدهام»، «چرا آمدهام»، «به کجا میروم»، «چگونه باید زندگی کنم» و ... که این پرسشها استخوانبندی اصلی فلسفه است و در آن ارکان ایمان دینی و اعتقاد به خدا و توحید و معاد و بعثت انبیاء و دیگر امور اعتقادی شکل میگیرد.
هر کودک از سنین پایین با پدیدههای طبیعی اطراف خود آشنا میشود و در ذهنش پرسشهایی شکل میگیرد که فلسفی است و برای آن به پاسخ نیازمند است و اگر به او پاسخ داده نشود این احساس فطری سرکوب میشود و گاه پیامدهای ناشایستی به بار میآورد. توجه به این نکته لازم است که فلسفهای که به مدرسه کودکان میرود جدای از فلسفهای است که فلاسفه آن را از عامه دورنگه میداشتند. اصولاً فلسفه سطوح مختلفی دارد، پارهای از مسائل آن برای عامه مردم قابل فهم است .برای مثال؛ اصول دین از مسائل فلسفی ای هستند که مردم باید آن را با استدلال و بدون تقلید و تعبد بیاموزند و حتی تقلید در آن ممنوع است. بنابراین نباید عامه مردم را دست کم گرفت و آنها را از تمام اقسام مسائل فلسفی محروم کرد. اما مسائل پیچیدهای هم در فلسفه هست که ممکن است برخی از مدعیان فلسفه نیز از درک و فهم دقیق آن عاجز باشند. به هر حال آموختن آن بخش از فلسفه که برای زندگی انسان مفید باشد ضروری است.
به پرورش ذهن کودک از زاویه دیگری نیز میشود نگاه کرد و آن حق ذاتی کودک برای سؤال کردن و کنجکاوی برای درک مطلب است. به عبارت دیگر اولیاء و مربیان کودک موظفند به این حق طبیعی کودک پاسخ مناسب دهند و به وی ، به چشم یک دانشجوی فلسفه نگاه کنند و سعی کنند او را کودکی قادر به تفکر و خلاق بار بیاورند و از سؤال و استدلال او جلوگیری نکنند و این را بدانند که سؤال، هم حق معلم است و هم شاگرد و بیشتر حق شاگرد است تا معلم! به هر حال مربیان در فرایند رشد کودک میتوانند با استفاده از فعالیتهای خاص، روش معین و ویژگیهای فکری فیلسوفان به آموزش فلسفه به کودکان و نوجوانان بپردازند.
منبع:http://pac.org.ir
/س
این روش در عمل، ظرافتهای بسیاری دارد که باید به معلمین آموزش داده شود تا بتوانند کودکانی فعال و اجتماعی پرورش دهند. افرادی بینا و هوشمند که پیش از ورود به هر کار، آن را عاقلانه بررسی میکنند و با تحلیل دقیق وارد آن میشوند. در حقیقت میتوان آموزش فلسفه به کودک را پرورش تفکر در کودک نامید و این آموزش تفکر، مزایا و فوائدی دارد که از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
ـ ایجاد خودباوری و بالا بردن اعتماد به نفس در کودک؛
ـ علاقمندی به درس و معلم؛
ـ اعتقاد به مفید بودن دروس و ایجاد انگیزه برای یادگیری؛
- بروز استعدادهای پنهان و شکوفایی آن؛
ـ درک و یادگیری بهتر معلومات؛
ـ قدرت مقابله با مشکلات؛
ـ قدرت نقادی و پرورش خلاقیت؛
ـ کشف کمبودهای معنوی کودک؛
ـ بروز پرسشهای پنهان کودک؛
ـ عادت به تفکر فردی و گروهی؛
ـ تقویت روحیه همکاری؛
ـ ایجاد رقابت سالم و دوستانه؛
- استفاده از عقاید دیگران؛
ـ ایجاد مسئولیتپذیری؛
ـ داشتن انعطافپذیری در زندگی آینده ؛
ـ مقابله با شستشوی مغزی و تبلیغات سوء؛
ـ ارتقاء سطح قضاوت در کودک از طریق استفاده از ملاکها و معیارها ؛
ـ بوجود آمدن خود تصحیحگری در کودکان؛
ـ بالا بردن سطح توجه کودک به عقاید و آراء افراد در جامعه.
رسیدن به این نتایج نه تنها توانایی کودک را برای تحصیل بالا می برد ،بلکه اورا برای زندگی اجتماعی آماده می سازد .در ضمن کودک را دارای قدرت تشخیص و تمیز، تفکر، پرسشگری صحیح و مفید، انتقاد، استدلال ، خلاقیت و نوآوری بار میآورد و استعدادهای خفتة او را بیدار میکند . بعلاوه کودک، نکات اخلاقی، فلسفی، دینی و اجتماعی را نیز یاد میگیرد.
در میان جانداران، حتی با هوشترین آنها فکر و آگاهی و استدلال وجود ندارد و این ویژگی فقط در انسان نهاده شده که متأسفانه برخی از آن استفاده نمیکنند. بیشتر مردم علیرغم ظاهر انسانی خود ماشینهایی هستند که طبق غریزه ،برنامهریزی و کوک اولیه خلقت خود، رفتار و زندگی میکنند و برای خود تصمیم میگیرند. بطوریکه اغلب مردم کارهای خود را کمتر با تفکر ، اندیشه و تحلیل منطقی انجام میدهند و کمتر اتفاق میافتد در برابر هر برنامه، اقدام یا عمل خود «چرا» بگذارند و این نوعی ماشینی عمل کردن است که انسان را در یک چارچوب خشک نگه داشته و از رشد و شکوفایی باز میدارد.
پرسش از ماهیت هرکار به روح انسان طراوت میدهد و او را به تفکر وامیدارد. این تفکر، انسان را به نوعی آزادی و آزادگی و انصاف و دوری از تعصب میکشاند و به او استدلال در اندیشه میدهد تا بتواند بایستههای زندگی و اطراف خود را با ابزار تفکر و استدلال درک کند نه از روی عادت، تقلید، تعصب یا غریزههای اولیه حیوانی و خلاصه ماشینوار. اما بهتر است که اساس کار منطقی اندیشیدن از زمان کودکی و دوران آموزش اولیه باشد نه در بزرگسالی که نهادهای درونی انسان شکل گرفته و عادات و ملکات بر انسان حکومت میکند.
انسانی که با این روش عادت کند نه در کودکی و نه در جوانی دنبال هوسها نمیرود و زود شکار افکار و اهداف و ایدئولوژیهای مضر نمیشود و با چراغ تفکر و استدلال راه مستقل خود را طی میکند و در عمل یک شهروند خوب، یک دانش آموختة مجتهد و مبتکر و در زندگی داخلی، همسر و مربی خوبی خواهد بود.
در این کار ظریف و پیچیده، گام اول و مهم آنست که کودک به تفکر و پرسش فلسفی عادت کند و پدیدههای اطراف خود را به دیده تدبر بنگرد و برای هرچیز در جستجوی علت و اسبابی باشد. گام بعدی، بهرهگیری از این عادت برای یافتن پاسخ پرسشهای اصلی هر انسان است. سؤالاتی از قبیل اینکه «از کجا آمدهام»، «چرا آمدهام»، «به کجا میروم»، «چگونه باید زندگی کنم» و ... که این پرسشها استخوانبندی اصلی فلسفه است و در آن ارکان ایمان دینی و اعتقاد به خدا و توحید و معاد و بعثت انبیاء و دیگر امور اعتقادی شکل میگیرد.
هر کودک از سنین پایین با پدیدههای طبیعی اطراف خود آشنا میشود و در ذهنش پرسشهایی شکل میگیرد که فلسفی است و برای آن به پاسخ نیازمند است و اگر به او پاسخ داده نشود این احساس فطری سرکوب میشود و گاه پیامدهای ناشایستی به بار میآورد. توجه به این نکته لازم است که فلسفهای که به مدرسه کودکان میرود جدای از فلسفهای است که فلاسفه آن را از عامه دورنگه میداشتند. اصولاً فلسفه سطوح مختلفی دارد، پارهای از مسائل آن برای عامه مردم قابل فهم است .برای مثال؛ اصول دین از مسائل فلسفی ای هستند که مردم باید آن را با استدلال و بدون تقلید و تعبد بیاموزند و حتی تقلید در آن ممنوع است. بنابراین نباید عامه مردم را دست کم گرفت و آنها را از تمام اقسام مسائل فلسفی محروم کرد. اما مسائل پیچیدهای هم در فلسفه هست که ممکن است برخی از مدعیان فلسفه نیز از درک و فهم دقیق آن عاجز باشند. به هر حال آموختن آن بخش از فلسفه که برای زندگی انسان مفید باشد ضروری است.
به پرورش ذهن کودک از زاویه دیگری نیز میشود نگاه کرد و آن حق ذاتی کودک برای سؤال کردن و کنجکاوی برای درک مطلب است. به عبارت دیگر اولیاء و مربیان کودک موظفند به این حق طبیعی کودک پاسخ مناسب دهند و به وی ، به چشم یک دانشجوی فلسفه نگاه کنند و سعی کنند او را کودکی قادر به تفکر و خلاق بار بیاورند و از سؤال و استدلال او جلوگیری نکنند و این را بدانند که سؤال، هم حق معلم است و هم شاگرد و بیشتر حق شاگرد است تا معلم! به هر حال مربیان در فرایند رشد کودک میتوانند با استفاده از فعالیتهای خاص، روش معین و ویژگیهای فکری فیلسوفان به آموزش فلسفه به کودکان و نوجوانان بپردازند.
منبع:http://pac.org.ir
/س