اومانيسم يا انسان مداري

در باب هويت واقعي انسان و استعدادها و توانمنديهاي وي دو ديدگاه کاملا متفاوت بلکه متضاد مطرح شده است. در يک ديدگاه، انسان موجودي کاملا آزاد و مستقل در نظر گرفته مي شود که در شناخت سعادت واقعي خويش و راه رسيدن به آن خودکفاست، سرنوشت خود را خود رقم مي زند و موجودي خودمختار، داراي قدرت مطلق و وانهاده به خويش است و از هر گونه تکليف و الزام بيروني (بيرون از خواست و تصميم گيري خود) مطلقا آزاد است
دوشنبه، 4 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اومانيسم يا انسان مداري
اومانيسم يا انسان مداري
اومانيسم يا انسان مداري


در باب هويت واقعي انسان و استعدادها و توانمنديهاي وي دو ديدگاه کاملا متفاوت بلکه متضاد مطرح شده است.
در يک ديدگاه، انسان موجودي کاملا آزاد و مستقل در نظر گرفته مي شود که در شناخت سعادت واقعي خويش و راه رسيدن به آن خودکفاست، سرنوشت خود را خود رقم مي زند و موجودي خودمختار، داراي قدرت مطلق و وانهاده به خويش است و از هر گونه تکليف و الزام بيروني (بيرون از خواست و تصميم گيري خود) مطلقا آزاد است.
در ديدگاه دوم انسان از قدرت شناخت لازم نه کافي براي رسيدن به سعادت واقعي برخوردار و نيازمند راهنمايي الهي است، تحت تدبير و سيطره قدرتي ماورايي (خدا) قرار دارد و براي رسيدن به سعادت خويش، داراي تکاليف و الزامهايي است که از سوي خداي متعال به وسيله پيامبران در اختيار او نهاده مي شود.

معني و مفهوم اومانيسم (1)

اومانيسم به هر نوع فلسفه اي که منزلت ويژه اي براي انسان قائل است و او را مقياس همه چيز قرار مي دهد اطلاق مي شود. از منظر تاريخي، اومانيسم در آغاز يک تحول ادبي و تغيير در برنامه آموزشي و فرهنگي بود که در مراحل بعد، جنبه سياسي و نفي دين و ارزشها را به خود گرفت. اين جنبش که در کل به روم و يونان باستان چشم دوخته بود؛ (2) و بيش تر يک جنبش غير روحاني و وابسته به طبقات بالاي اجتماعي و طرفدار نخبه سالاري بود، مقارن پايان قرن سيزدهم در جنوب ايتاليا شکل گرفت؛ سپس در سراسر ايتاليا گسترش يافت و پس از آن، آلمان و بعد فرانسه، اسپانيا و انگلستان را در برگرفت و مي توان آن را يکي از عوامل فرهنگ جديد غرب به شمار آورد. انسان مداري در اين معني يکي از مؤلفه هاي بنيادين رنسانس به شمار مي آيد و متفکران رنسانس با مدار قرار دادن انسان در صدد نوسازي آن در جهان طبيعت و تاريخ و تفسير انسان از اين منظرند.
چنان که اشاره شد انسان مداري بازگشتي به روم و يونان باستان بود. انسان مداران بر اين باور بودند که منزلت، توانمنديها و استعدادهاي انسان که در دوران روم و يونان باستان مورد توجه بود، در قرون وسطي ناديده گرفته شده است و بايد در فضاي جديد به احياي آنها همت گماشت. آنان تصور مي کردند که با اهتمام ورزيدن به احياي تعليم و تعلم و رواج علومي مانند رياضيات، منطق، شعر، علوم بلاغي، تاريخ، اخلاق و سياست يونان و روم مي توان انسان را در وضعيت فعال و پويايي قرار داد که آزادي خود را تجربه کند. به همين دليل به کساني که اين علوم را تعليم مي دادند و يا مقدمات تعليم و رواج آن را فراهم مي آوردند اومانيست اطلاق مي شد. (3)
سست بودن مباني عقيدتي و ارزشي مسيحيت، ضرورت تقدم ايمان بر آگاهي و فهم و نيز برخي از آموزه هاي نادرست مسيحي مانند گناهکار ذاتي دانستن انسان و خريد و فروش بهشت، زمينه را براي پشت پا زدن به همه ي ارزشهايي که در قرون وسطا حاکم بود و رويگرداني از دين حاکم و رايج يعني مسيحيت و الگو گرفتن از رم و يونان قديم که به انسان و خرد طلايي او اهميت مي داد، فراهم ساخت. در تداوم اين حرکت است که تفسير جديد از دين و خدا، پذيرش خدا و نفي دين و تعاليم مسيحي، شکاکيت در دين و بالاخره انکار کامل دين مطرح مي شود.
البته در اين ميان نمي توان از ارتباط بسياري از اومانيستها با مراکز قدرت و تلاش براي توجيه وضع موجود و يافتن راه حل براي سالار منشي گروههاي پيشين و نخبه سالاري و تبيين عقلاني تحولات سياسي و مدرنيته و توجيه عوارض منفي آن و به تعبير ديويس توني توجه سبعيت مدرنيسم چشم پوشيد.

مؤلفه ها و پيامدهاي اومانيسم

جوهره و روح اومانيسم که عنصر مشترک نحله هاي مختلف اومانيستي را تشکيل مي دهد مدار، محور و معيار قرارگرفتن انسان براي همه چيز است. اگر مؤلفه ها و استلزامات منطقي همين يک گزاره را در نظر گيريم با گزارشهايي که در باب انسان مداران به ما رسيده است تطابق تقريبي دارد؛ در اين قسمت به بررسي اين مؤلفه ها مي پردازيم.

1. خردگرايي و تجربه گرايي

يکي از مؤلفه هاي اساسي اومانيسم، عقل گرايي و اعتقاد به خودکفايي و استقلال عقل انساني در شناخت خود و هستي و سعادت واقعي و راه رسيدن به آن است. (4) اومانيستها هم در بعد هستي شناختي معتقد بودند که چيزي وجود ندارد که با سرپنجه قدرت عقلاني بشر قابل کشف نباشد و هم در بعد ارزش شناختي بر اين باور بودند که ارزشهاي اخلاقي و حقوقي را بايد با استمداد از عقل بشري تعيين کرد. اصولا اومانيسم جنبشي بود در برابر دستورات به اصطلاح سلسله مراتبي سنتي که از طريق دين و وحي (مسيحيت) دريافت مي شد و به عبارت ديگر، اومانيسم، دين را مانعي براي خود تلقي مي کرد. (5)
و جوهر خود را دريافت تازه از شأن و منزلت انسان به عنوان موجودي خردگرا به جاي خداگرا مي دانست؛ علم زدگي زاييده چنين تفکري است.
اين عقل گرايي و تجربه گرايي دامن گستر، شامل حوزه هاي ارزشي دين و اخلاق نيز مي شد؛ آنان معتقد بودند همه چيز از جمله قواعد اخلاقي ساخته دست بشر بوده و بايد باشد. (6)

2. آزادي

اومانيسم معتقدند انسان آزاد به دنيا آمده است و بايد از هر قيد و بندي جز آنچه خود براي خود تعيين مي کند آزاد باشد؛ اما نهادهاي اساسي قرون وسطي انسان را اسير نموده و احکام ديني و اخلاقي را به عنوان مجموعه اي از ارزشهاي دريافت شده از مافوق بر او حاکم کرده اند. (7) اومانيستها اين ارزشها را به عنوان «ارزشهاي الهي ولازم الرعايه» مردود و ناپذيرفتني مي دانستند. (8) زيرا هنجارهايي بودند که بايد پذيرفته شوند و امکان تغييردادن آنها وجود نداشت؛ (9) و اين امر به نظر آنان با استقلال آدمي سازگار نبود. آنها مي گفتند: بشر بايد آزادي خود را در طبيعت و جامعه تجربه کند و خود بر سرنوشت خويش حاکم شود و اين انسان است که حقوق خويش را تعيين مي کند نه آن که تکليفي از مافوق براي او تعيين شود. در اين ديدگاه انسان حق دارد نه تکليف.

3. تساهل و تسامح

در اثر جنگهاي ديني قرن 16و 17 مسأله امکان همزيستي مسالمت آميز بين معتقدات اديان مختلف مطرح شد و مفهوم تساهل و تسامح مورد تأکيد قرار گرفت و بينشهاي ديني راجع به اومانيسم شديدا تحت تأثير روحيه تساهل و تسامح قرار گرفت. در اين ديدگاه تسامح به اين معني بود که اديان با حفظ تفاوتهاي هريک با ديگري، مي توانند در کنار يکديگر همزيستي مسالمت آميز داشته باشند ولي تسامح انسان گرايان از اين ايده مايه مي گرفت که معتقدات ديني نوع انسان، که از درون انسان مايه مي گيرد و امري ماورايي نيست، وحدت بنيادين و اساسي دارند و امکان صلح جهاني وجود دارد؛ اومانيستها با تفسيري اين جهاني از خدا، خداي مسيح را همان عقل فلسفي بشر قلمداد مي کردند که در قالب مذهب ساده تر شده است. (10) در اين نوع نگرش علاوه بر تساهل نسبت به مذاهب، تساهل و همزيستي مسالمت آميز بين فلسفه و دين که در گذشته با يکديگر سازگاري نداشتند نيز فراهم مي آيد. اين امر مقتضاي رجوع به يونان باستان و خردگرايي آن بود.

4. سکولاريزم

هرچند در ميان اومانيست ها افراد معتقد به خدا و دين يافت مي شود و انسان مداران را به انسان مداران مؤمن و ملحد تقسيم مي کنند، اما مي توان گفت اگر اومانيسم را دين گريز و دين ستيز ندانيم دست کم با خداناشناسي و انکار دين کاملا سازگار است. تاريخ اومانيسم نيز حکايت از آن دارد که اصالت دادن به انسان در برابر اصالت به خدا سبب گرديد که قدم به قدم، اومانيستها به سوي سکولاريزم و بي خدايي و بي ديني رانده شوند؛
البته جاي اين نکته سنجي نيز وجود دارد که خدايي که کساني مانند هگل مي پذيرند با خدايي که در اديان ابراهيمي از آن سخن گفته مي شود به کلي متفاوت است و تفاسير جديدي که از دين و خدا در پروتستانتيسم مطرح مي شود با روح اين اديان سازگار نيست و نوعي انکار و تهي کردن بينشها و ارزشهاي ديني از درون به شمار مي آيد. در هر حال، حتي از منظر اومانيستهاي مؤمن، خدا و دين نقطه نهايي و اصلي به شمار نمي آيند؛ بلکه ابزاري در خدمت انسان مي باشند و اين انسان است که از اصالت و محوريت برخوردار است.
«اين واژه [اومانيسم] در انگلستان معناي ضمني و ناخوشايند يونيتاريانيسم [يگانگي (11)] يا حتي خداناشناسي مي داد و قطعا با موقعيت مسيحي و اشراقي سازگار نبود. به طور کلي اين واژه ي متضمن نوعي آزادي از آموزه هاي الهياتي بود. ت. ه. هاکسلي قهرمان داروينيسم بدون خدا و چارلز بر اولاف بنيانگذار انجمن سکولار ملي، روح اومانيسم را به ياري مي طلبد تا بساط آخرين توهمات جان سخت مسيحي را برچينند. » (12)
ارنست کاسيرر در توصيف بينش حاکم بر عصر روشنگري (رنسانس) که برخاسته از اومانيسم و درآميخته با آن است مي نويسد:
«به نظر مي آيد که تنها وسيله اي که انسان را از تعبد و پيش داوري آزاد مي کند و راه را براي خوشبختي واقعي او هموار مي کند، مردود شمردن کامل اعتقاد مذهبي به طور عام است يعني به هر فرم تاريخي که ملبس شود و برهر شالوده اي که متکي باشد. خصلت کلي عصر روشنگري، رويه آشکار انتقادي و شکاکانه نسبت به دين است. » (13)

نقد و بررسي تفکر اومانيستي

اولين نکته در باب اومانيسم، وجود فاصله عميق بين اومانيسم به عنوان يک جنبش فکري و آنچه در عمل و در متن تاريخ حاکميت اومانيسم بر جوامع بشري روي داده است مي باشد؛ جنبش اومانيسم به جاي ارج نهادن به مقام انسان، در عمل، انسان را قرباني اين افيون جديد کرده است و مدعيان انسان مداري از اين واژه براي تأمين منافع خويش سوء استفاده کردند. از همان آغاز که از حق زندگي، آزادي انسان و شادي و رفاه به عنوان حقوق انساني اومانيستي، سخن به ميان مي آمد تا يک قرن بعد، بردگي سياهان در آمريکا قانوني بود. (14) و گروه کثيري از انسانها در جامعه به نام انسان مداري مدرن، سرکوب مي شدند. (15)نازيسم، فاشيسم، استالينيسم و امپرياليسم، همزاد و هم تبار و همراه با اومانيسم بوده است. (16)
پيامدهاي ناگوار اومانيسم به نحوي بود که برخي از دانشمندان، آن را نوعي اسارت انسان شمردند و برنامه ريزي براي رهايي از آن مطرح کردند. دومين نکته کلي، بي دليل بودن اصول و مباني مدعيات اومانيستي است. اومانيستها بيش از آن که در پرتو براهين و دلايل، آنچه را که مدعي آن بودند نتيجه گيري کنند، گرفتار نوعي حرکت احساسي و عاطفي در برابر حاکميت کليسا و دلباختگي و شيفتگي در برابر روم و يونان باستان دلبستگي ويژه به نخبه سالاري شده بودند.
در کل، اومانيستها درصدد تهيه برنامه اي براي ارج و مقام انسان و اصلاح انديشه ها نبودند؛ بلکه در پي راه حلهاي ساده تري براي سالاري گروههاي اجتماعي پيشين بودند. ...
آنان از هرچه که نفي قرون وسطا باشد استقبال مي کردند و بر آن تأکيد داشتند. حاکميت کليسا و نگرش ديني و خدا، گناه نخستين و بدسرشتي انسان، توجه به بعد روحي و رياضت کشي و بي اعتنايي لذايذ جسمي، بي اعتنايي به عقل و خردورزي اموري بود که در قرون وسطا بر جامعه سيطره داشت؛ و اومانيستها دقيقا به مبارزه با قدرت و حاکميت کليسا، اعتقادات ديني و خدامحوري پرداختند و به نيک سرشتي انسان و لذايذ مادي و جسماني و اهميت دادن به خردورزي و آزادي انسان از قيد و بندهاي اخلاقي و حقوقي الهي همت گماشتند. آنان با صراحت مي گفتند: مزايا و حقوقي را که کليسا در قرون وسطا از انسان سلب کرده است، بايد به وي بازگردانيم.
سومين نقدي که بر اکثر قريب به اتفاق اومانيستها وارد است طبيعت گرايي آنان نسبت به انسان است؛ اومانيستها انسان را موجودي طبيعي و همتراز حيوانات معرفي مي کنند و رده بندي جانوران - خواه انسان و خواه غير انسان - را صرفا قراردادي مي دانند. پيامدهاي اين نوع نگرش نسبت به انسان، از يک سو سودانگاري و اصالت لذت مادي و فسادي است که جهان غرب هم اکنون دچار آن است و از سوي ديگر نفي هرگونه ارزش اخلاقي و حقوقي ماورايي و فضايل، کمالات معنوي و سعادت جاوداني است.

افراط در خودکفايي عقلي انسان

عقل و خردورزي موهبتي الهي و به تعبير روايات حجت دروني خدا در کنار انبياي الهي به عنوان حجت بيروني است. بنابراين، هرگونه مخالفت با اومانيسم را نمي توان به معناي مخالفت با بهادادن به عقل وخردورزي دانست. آنچه در نقد اومانيسم در اين خصوص مطرح است، افراط در بها دادن به عقل همتراز دانستن خدا و خرد يا تفوق خرد بر خدا و خردگرايي را به جاي خداگرايي نهادن است. در منظر دين، عقل انسان را به خدا رهنمون مي شود و زمينه شناخت و عبادت او را فراهم مي سازد. از امام صادق (ع)نقل شده که فرمود: «العقل ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان (17)؛ عقل چيزي است که به وسيله آن خدا عبادت مي شود و بهشت به دست مي آيد» و نيز از ابن عباس نقل شده است که فرمود: «ربنا يعرف بالعقل و يتوسل اليه بالعقل»؛ به وسيله ي عقل، خداوندگار ما شناخته مي شود و با او ارتباط برقرار مي باشد.
به کارگيري درست عقل، انسان را به اين نکته متفطن مي سازد که انسان موجودي وانهاده نيست و تحت ربوبيت الهي قرار دارد.
در بعد ارزشها نيز اصول ارزشهاي اخلاقي وحقوقي با کمک عقل و فطرت الهي قابل دستيابي است ولي اين مقدار از توانمندي و راهنمايي عقل آن گونه که عقل خود نيز بر آن گواهي مي دهد نه مستلزم فردگرايي اومانيستي است و نه براي دستيابي انسان به سعادت واقعي وي کفايت مي کند. آنچه عقل در اختيار مي نهد اصول کلي و مبهم تأمين نيازهاي انسان و رعايت عدالت و حقوق افراد، آزادي، ارزشهاي متعالي انسان و ارضا و شکوفاسازي و استعدادهاي انسان است؛ اما براي رسيدن به سعادت واقعي، بايد ميزان و حدود امور ياد شده و مصاديق و موارد شناخته شود، امري که از تيررسي عقل بشري دور است.

آزادي عنان گسيخته

اين نوع آزادي افسارگسيخته چنان که در عمل نشان داده شد به جاي آن که فراهم آورنده زمينه هاي شکوفايي انسان و تأمين کننده ي حقوق و نيازهاي واقعي انسان باشد، ابزاري براي ستم بر انسان و ناديده گرفتن حقوق و ارزشهاي حقيقي او شد و سر از فاشيسم و نازيسم در آورد.
اندکي تأمل در خوددوستي انسان که از ميلهاي اصيل و سرشتي اوست ما را به اين نتيجه مي رساند که اگر آزادي انسان در پرتو تعاليم ديني و ارزشهاي اخلاقي و حقوق مهار نشود، عقل و خرد وي محکوم و تحت سيطره ي ميل به خوددوستي و شعب آن - به ويژه عواطف، غضب، شهوت و ديگر اميال پست حيواني - قرار مي گيرد و نه تنها به هر جنايتي دست مي زند، که براي توجيه علمي و عقلي نيز مي سازد و مي بافد. (18) در قرآن مجيد و روايات نيز بر اين نکته تأکيد شده است که انسان جداي از وحي، زمينه سقوط خويش و ديگران را فراهم مي سازد و گذشته از محروم ساختن خود و ديگران از سعادت ابدي، زندگي دنيوي را نيز به فساد و تباهي مي کشاند. (19)
از سوي ديگر، آزادي بي حد و مرز اومانيستي جايي براي تکليف و مسؤوليت و رعايت مصالح عمومي باقي نمي گذارد. در اين بينش سخن از حقوق هر انسان - نه تکليف او - مطرح است. او بايد حق خود را بستاند نه تکليف خود را انجام دهد؛ زيرا اصولا تکليفي اگر هست براي تأمين حق آزادي اوست.
آزادي اومانيستي در شکل اجتماعيش، مردم سالاري و نسبيت در ارزشهاي اجتماعي، حقوقي را بهمراه دارد.
در بينش ديني ما چون هستي موجودات از خداست و انسانها برابر آفريده شده اند، همه در برابر دستورات الهي مکلفند و حق حاکميت از آن خدا و کساني که او اجازه داده است يعني پيامبران و امامان عليهم السلام و نايبان آنهاست و ارزشهاي اخلاقي و حقوقي که از سوي خداوند تعيين و دريافت مي شود ثابت و لايتغيرند. در منظر ديني هرچند براي افراد حقوق مشخصي مطرح است که درک کليت آن در توان عقل و فطرت بشري مي باشد، اما تعيين حد و مرز و مصاديق و موارد اين حقوق از سوي خداست و به عنوان تکليف الهي، افراد ملزم به رعايت آنها هستند. در بينش اومانيستي، آزادي انسانها حد و مرزهاي معتقدات ديني را مي تواند ناديده بگيرد ولي در اسلام و اديان آسماني علاوه بر حريم حقوق انسانها، براي برخي از معتقدات و مقدسات نيز حريم لازم الرعايه وجود دارد.

تسامح و تساهل

اين نگرش به کلي با آنچه در تعاليم اديان آسماني به ويژه اسلام آمده است، از جهات مختلف ناسازگار بلکه متضاد است. از يک سو مباني تسامح و تساهل (بشري بودن و نسبيت ارزشها و معرفت) با بينشهاي ديني سازگار نيست. در بينش ديني خاستگاه ارزشها خداوند است نه انسان، و اين ارزشها از اطلاق و پشتوانه معرفتي يقيني برخورد است.
از سوي ديگر، اسلام تساهل و تسامح نسبت به هر ديني (حتي اديان غير آسماني) و پيروان آنها را مي پذيرد و نسبت به کفر و الحاد موضعي آشتي ناپذير دارد؛ در خصوص پيروان ديگر اديان آسماني نيز مداراي اسلامي داراي حد و مرز و چارچوب خاص خود است؛ تبليغ بي قيد شرط اديان در جامعه اسلامي و در ميان مسلمانان پذيرفته نيست و آنان از انجام اعمال خلاف مقررات حکومت اسلامي و تظاهر به ارتکاب محرمات اسلام، ممنوعند.

پي نوشت :

1.Humanism.
2. پترارک مي پرسيد: تاريخ چه چيزي جز پژوهش تاريخ روم مي تواند باشد. ر. ک: احمدي، بابک، معماي مدرنيته، ص 92-93.بوکهارت مي گفت: آتن يگانه سند در تاريخ جهان است که فاقد صفحات کسالت بار است. هگل مي گفت: نام يونان در دل مردم فرهيخته اروپا ميهن را تداعي مي کند. توني، ديويس، اومانيسم، ترجمه عباس فجر، ص 23،21،17.
3. ر. ک: توني، ديويس، اومانيسم، ص 171؛ Abbagnano، Nicola، Ibld.
4. Abbagnano , Nicola , Ibid.
5. Ibid.
6. Abbagnano، Nicola، Ibld.
7.آربلاستر مي نويسد: براساس اومانيسم اراده و خواست بشر ارزش اصلي بلکه منبع ارزشگذاري محسوب شده و ارزشهاي ديني که در عالم اعلا تعيين مي شوند تا سر حد اراده انساني سقوط مي کند. آربلاستر، آنتوني، ظهور و سقوط ليبراليسم، ص 140.
8. لالاند، آندره، همان.
9. Ibid.
10. مقصود از يگانگي اعتقاد به توحيد مطرح شده از سوي فرقه پروتستان در برابر اعتقاد به تثليث مطرح شده از سوي کليساي کاتوليک است و نوعي تفسير جديد از مسيحيت به شمار مي آيد که در صدد تهي ساختن دين از محتواي واقعي آن است.
11. توني، ديويس، اومانيسم، ص27.
12.کاسيرر، ارنست، فلسفه روشنگري، ترجمه يد الله موقن، ص 210.
13. احمدي، بابک، معماي مدرنيته، ص 111؛ ديويس، تونيس، همان، ص 36.
14. همان، ص 20.
15. همان، ص 9، 54، 64 و 84.
16. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج 1، ص 116و170.
17. ديويس توني مي گويد: به نظر نمي رسد جفر سون و همکارانش، آزادي عام مندرج در بيانيه استقلال (1776).
18. توضيح ديدگاه قرآن در اين زمينه، در مباحث آينده خواهد آمد.
19. ما در اين جا درصدد بررسي اين مسأله نيستيم که تکليف مدار بودن معقول تر وسومندتر است يا حق مدار بودن ولي به اختصار يادآور مي شويم که با توجه به تلازم موجود بين تکاليف اجتماعي و حقوق ديگران، تکليف مداري الهي و ديني علاوه بر پشتوانه عقلي مستحکمي که دارد، به لحاظ سودمندي دنيوي و نقشي که در تأمين حقوق افراد جامعه دارد، نيز بر حق مداري اومانيستسي ترجيح دارد؛ زيرا در اين نظام ارزشي علاوه بر آن که افراد، هر يک طالب حقوق خود هستند، هر کس در برابر رعايت حقوق ديگران، احساس مسؤوليت مي کند.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.