پيشنهاد خلافت و ولايتعهدي به امام رضا (عليه السلام)

انگيزه هاي ياد شده «مأمون» را بر آن داشت تا با شتاب تصميم خود را عملي سازد، از اين رو، «رجاء بن ابي ضحاک»(1) يکي از فرماندهان و واليان خود را مأمور کرد به مدينه رود و امام (ع) را از راه «بصره»، «اهواز» و «فارس» به «مرو» آورد و تأکيد کرد که آن حضرت را از راه «کوفه» و «قم» عبور ندهد.(2) وي به اين اکتفا نکرد. در نامه اي که براي امام رضا (ع) نوشت تأکيد کرد؛ راه خود را از کوفه و قم انتخاب مکن بلکه راه «بصره»، «اهواز» و «فارس» را در پيش
سه‌شنبه، 5 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پيشنهاد خلافت و ولايتعهدي به امام رضا (عليه السلام)
پيشنهاد خلافت و ولايتعهدي به امام رضا (عليه السلام)
پيشنهاد خلافت و ولايتعهدي به امام رضا (عليه السلام)


احضار امام رضا (ع) به «مرو»

انگيزه هاي ياد شده «مأمون» را بر آن داشت تا با شتاب تصميم خود را عملي سازد، از اين رو، «رجاء بن ابي ضحاک»(1) يکي از فرماندهان و واليان خود را مأمور کرد به مدينه رود و امام (ع) را از راه «بصره»، «اهواز» و «فارس» به «مرو» آورد و تأکيد کرد که آن حضرت را از راه «کوفه» و «قم» عبور ندهد.(2)
وي به اين اکتفا نکرد. در نامه اي که براي امام رضا (ع) نوشت تأکيد کرد؛ راه خود را از کوفه و قم انتخاب مکن بلکه راه «بصره»، «اهواز» و «فارس» را در پيش گير.(3)
علت اين محدوديت اين بود که مردم «کوفه» و «قم» به دوستي اهل بيت عليهم السلام معروف بودند و گذر امام (ع) از اين دو شهر به ويژه کوفه که از نظر دستگاه بسيار حساس و مرکز انقلابهاي علويان عليه امويان و عباسيان بود، موجب مي شد که مردم از آن حضرت چنانکه شايسته ي مقام امامت است استقبال کنند و چه بسا هنگامي که پيشوايان را در ميان خويش ببينند مشکل تازه اي براي دستگاه به وجود آورند. در صورتي که راهي که «مأمون» تعيين کرده بود اين خطر را نداشت. زيرا مردم «بصره» گرايش عثماني داشتند و اين شهر تا حدودي سنگر عباسيان به شمار مي رفت. از اين رو، وقتي «زيد النار» در آنجا قيام کرد خانه هاي آنان را به آتش کشيد.
«رجاء بن ابي ضحاک» در رأس هيأتي در سال دويست هجري(4) براي آوردن امام (ع) رهسپار مدينه شد.
امام رضا عليه السلام که تاکنون به تمامي دعوتنامه هاي «مأمون» پاسخ رد داده بود،(5) با آمدن پيک مخصوص خليفه و اصرار وي بر حرکت امام (ع) به سوي «مرو»، چاره اي جز پذيرفتن دعوت او نيافت.
امام (ع) پيش از ترک مدينه کنار قبر مطهر جد بزرگوارش رسول خدا (ص) رفت و با آن حضرت وداع کرد. حضرتش روي شدت علاقه اي که به پيامبر (ص) داشت چندين بار با مرقد شريف وداع کرد اما هر بار به کنار قبر باز مي گشت، آن را مي بوسيد و با صداي بلند گريه مي کرد و از مفارقت آن روضه ي مقدسه بي تابي مي نمود.(6)
در اقدام ديگري خانواده ي خود را جمع کرد و دستور داد براي آن حضرت مجلس سوگواري تشکيل داده و گريه کنند. در پايان مبلغ دوازده هزار دينار بين آنان تقسيم کرد و فرمود: من از اين سفر باز نخواهم گشت.(7)

از مدينه تا مرو

منازلي که علي بن موسي عليه السلام در طي سفر خود به خراسان پيموده و همچنين حوادثي که در هر يک از اين منازل رخ داده در کتابها به صورتهاي گوناگون نقل شده است که در ذيل مهمترين آنها را يادآور مي شويم:

در «مکه»

از بعضي روايات و منابع تاريخي بر مي آيد که چون موسم حج نزديک بود، امام (ع) نخست به «مکه» رفت و پس از انجام مناسک حج، حجاز را به عزم خراسان ترک کرد.
«محمد بن ميمون» مي گويد:
در مکه همراه امام (بودم). پيش از آنکه به طرف خراسان حرکت کند، عرض کردم من عازم مدينه هستم. نامه اي براي فرزندان «ابوجعفر» بنويسيد تا با خود ببرم. حضرت رضا تبسمي کرد، سپس نامه اي نوشت. من نامه را به مدينه برده به حضرت جواد عليه السلام تسليم کردم.(8)

در «قادسيه»

امام عليه السلام در مسير خود به «بصره» وارد «قادسيه» شد. «احمد بن محمد بزنطي» مي گويد:
در «قادسيه» به استقبال امام رضا (ع) رفتم. پس از آنکه به حضور آن حضرت رسيدم فرمود: «براي من اتاقي کرايه کن که دو در داشته باشد، دري به حياط باز شود و دري به بيرون. تا رفت و آمد تو را بيشتر پوشيده دارد»(9) از اين بيان امام عليه السلام استفاده مي شود که حضرت کاملا تحت نظر نيروهاي امنيتي بوده و دوستان او نمي توانستند آزادانه به حضور آن گرامي برسند.

در «بصره»

حضرت علي بن موسي عليه السلام و همراهان پس از ترک «قادسيه» از طرف باديه و دهکده ي «نباج» وارد «بصره» شدند. «ابن علوان» مي گويد:
در خواب ديدم مردي مي گفت: پيامبر (ص) به «بصره» آمده و در باغ فلان شخص منزل گزيده است. من خود را بدان باغ رساندم، ديدم رسول خدا (ص) در وسط باغ نشسته و گروهي گرد آن حضرت جمع شده اند و مقداري رطب جلوي آنان گذراده شده است. پيامبر (ص) مشتي خرما برداشت و به من داد خرماها را شمردم، هيجده دانه بود.
مدتي از اين جريان گذشت تا آنکه شنيدم علي بن موسي الرضا (ع) وارد «بصره» شده و در همان باغ فرود آمده است. خود را بدان باغ رسانيدم. ديدم امام (ع) در همانجايي نشسته که پيامبر (ص) نشسته بود. در مقابل آن حضرت چند طبق خرما نهاده شده بود. امام (ع) هجده دانه از آنها را به من داد. عرض کردم: اي فرزند رسول خدا! بيشتر مرحمت فرماييد؟ فرمود: اگر جدم بيشتر از اين به تو مي داد من هم مي دادم.(10)

در «اهواز»

امام (ع) پس از ترک «بصره» با کشتي وارد «خرمشهر» شد و از آنجا به سمت «اهواز» حرکت کرد. در اين شهر نيشکر خواست. گفته شد: در اين فصل گرما نيشکر يافت نمي شود. اين محصول در زمستان به دست مي آيد. فرمود: جستجو کنيد پيدا خواهد شد.
«اسحاق بن ابراهيم» گفت: سوگند به خدا، سرور من چيزي را که موجود نباشد نمي خواهد. گروهي در پي نيشکر رفتند. در اين ميان کارگران «اسحاق» رسيدند و گفتند: ما مقداري نيشکر براي بذر در منزل نگهداشته ايم. سپس براي امام (ع) آوردند.(11)

در کوير «لوت»

خط سير امام (ع) از «اهواز» تا «نيشابور» به اختلاف نوشته شده است. ظاهرا امام (ع) پس از ترک «اهواز» از مسير «رامهرمز»، «اصطخر»، «يزد» و «طبس» رهسپار «نيشابور» شد.
کاروان امام (ع) به هنگام عبور از «کوير لوت» که پهناورترين و خطرناکترين کويرهاي دنياست و قصبات و آباديهاي بسيار اندک دارد و افرادي انگشت شمار راههاي ارتباطي آن را مي شناختند، دچار بي آبي و تشنگي سختي شدند؛ به گونه اي که نزديک بود همه ي آنان با چهارپايانشان از فرط تشنگي از بين بروند.
در اين هنگام امام (ع) جهتي را نشان داد و فرمود چشمه اي در آن سوي هست بدانجا برويد. افراد بدان سوي رفتند و به آب گوارايي برخوردند و از مرگ نجات پيدا کردند.
وقتي براي بار دوم به دستور امام (ع) در طلب آب در همان ناحيه رفتند اثري از چشمه نديدند.(12)

در «نيشابور»

موکب امامت هنگام ورود به «نيشابور» که در آن زمان از شهرهاي آباد و پر جمعيت بود و مرکز علم و فرهنگ و پايگاه اهل حديث به شمار مي رفت، مورد استقبال انبوه علاقه مندان و دانش دوستان قرار گرفت.
«ابو زرعه» و «محمد بن اسلم طوسي» دو تن از رجال علم و حافظان حديث در وسط خيابان جلوي مرکب امام (ع) را گرفته عرض کردند:
اي بزرگوار، فرزند بزرگواران، اي پيشوا و فرزند پيشوايان، اي سلاله ي پاک! اي يادگار شجره ي نبوت! تو را به حق پدران پاک و دودمان بزرگوارت، چهره ي مبارکت را بر ما بنمايان و از پدرانت براي ما حديثي نقل کن.
موکب امام (ع) متوقف گشت، سايبان کنار زده شد و ديدگان حاضران به جمال مبارک و طلعت نوراني فرزند پيامبر (ص) روشن گرديد.
انبوه جمعيت به احترام امام (ع) روي پاي خود ايستاده بودند. موجي از هيجان و احساسات آنها را فرا گرفته بود. گروهي از شوق مي گريستند و جمعي فرياد هلهله و شادي سر مي دادند. عده اي از فرط خوشحالي جامه هاي خود را پاره مي کردند و برخي در خاک مي غلطيدند، جمعي بر افسار استرش بوسه ي ادب مي زدند و جمعي ديگر گردن هاي خود را بر افراشته و چشم به هودج امام (ع) دوخته بودند. وضع تا ظهر بدين منوال بود.
پيشوايان مردم و قاضيان، فرياد بر آوردند: «اي مردم! بشنويد و گوش فرا دهيد و فرزند پيامبر (ص) را نيازاريد.»
امام (ع) پس از سکوت جمعيت، آغاز به سخن کرد و حديث معروف «سلسله الذهب» را املا فرمود که بيش از بيست و چهار هزار قلم به دست آن را نوشتند.(13)

ورود به «مرو»

پيشواي هشتم عليه السلام پس از ترک «نيشابور» از طريق «ده سرخ»، «سناباد» و «سرخس» وارد «مرو» مرکز خلافت «مأمون» شد و از سوي دستگاه خلافت به طور باشکوهي مورد استقبال قرار گرفت.(14)

پيشنهاد خلافت به امام عليه السلام

پس از سپري شدن چند روز از توقف امام رضا عليه السلام در «مرو» و برطرف شدن خستگي سفر، «مأمون» در ادامه ي نقشه ي خود مذاکرات را آغاز نمود و انگيزه خود را از دعوت آن حضرت از «مدينه» به «مرو» اين چنين بيان کرد:
اي فرزند رسول خدا! من به برتري، دانش، پارسايي، پرهيزکاري و عبادت شما شناخت پيدا کردم، (در نتيجه) شما را براي خلافت شايسته تر يافتم.
امام عليه السلام در پاسخ فرمودند:
من به بندگي خدا افتخار مي کنم و به پارسايي در دنيا اميد نجات از شر آن، و در پرتو پرهيزکاري از گناهان، اميد رسيدن به غنائم اخروي، و با فروتني در دنيا اميد سرافرازي نزد خداوند را دارم.
«مأمون» پيشنهادش را صريحتر بيان کرد و گفت:
من چنان مصلحت ديدم که خود را از خلافت برکنار کنم و آن را براي شما قرار داده با شما بيعت نمايم.
امام عليه السلام فرمودند:
اگر اين خلافت از آن توست، روا نيست لباسي را که خداوند بر اندام تو پوشانده از خود برگيري و بر ديگري بپوشاني و اگر از آن تو نيست جايز نيست چيزي را که از تو نيست به من واگذاري.
«مأمون» پاسخي در برابر منطق امام (ع) نداشت، ناچار به زور متوسل شد و گفت:
ناگزير از پذيرفتن اين امر هستيد!
امام عليه السلام فرمودند:
با ميل و رغبت هرگز چنين کاري نمي کنم.(15)
«مأمون» هر چه کوشيد امام (ع) را به قبول خلافت وادار سازد موفق نشد. او اصرار مي کرد و امام عليه السلام انکار. گفتگوها دو ماه به طول انجاميد اما امام همچنان از پذيرفتن خلافت سرباز مي زد.(16)
«فضل بن سهل» در پايان يکي از اين جلسات از موضع سرسخت امام عليه السلام به شگفت آمد و خطاب به مردم گفت:
امر شگفتي ديدم! ديدم اميرمؤمنان «مأمون» امر خلافت را به (امام) رضا وا مي گذارد ولي رضا (عليه السلام) در پاسخ مي گويد: من طاقت چنين امري و توان انجام آن را ندارم. هرگز خلافت راتباه شده تر از اين نديده بودم.(17)

پيشنهاد ولايتعهدي

«مأمون» پس از ناکامي در مرحله ي نخست، پيشنهاد اصلي را مطرح کرد و گفت: حال که از پذيرش خلافت سرباز زدي وليعهدي را بپذير!
امام عليه السلام فرمودند:
سوگند به خدا، پدرم از پدرانش از اميرمؤمنان از رسول خدا (ص) نقل کرده است که من پيش از تو از دنيا خواهم رفت. در حالي که مظلومانه به ستم کشته مي شوم و فرشتگان آسمان و زمين بر من گريه خواهند کرد و در سرزمين غربت در کنار قبر هارون دفن خواهم شد.

مأمون:

کيست آنکه جرأت کشتن و حتي جسارت به شما را داشته باشد و حال آنکه من زنده باشم؟!
امام عليه السلام: «اگر بخواهم نام قاتل خود را بگويم، به طور يقين مي گويم.»
مأمون: «شما مي خواهيد با اين گفتار، خويشتن را سبکبار کنيد و خود را کنار بکشيد.»
امام عليه السلام:
«مي دانم که نظر تو (از اينهمه اصرار) چيست؟ تو مي خواهي به مردم بگويي که «علي بن موسي» نسبت به دنيا بي اعتنا نيست، بلکه دنيا از وي روي گردانده است؛ مگر نمي بينيد که چگونه به طمع خلافت وليعهدي را پذيرفت؟!»
«مأمون» وقتي با اين منطق و صراحت بيان امام (ع) مواجه شد، پيشنهاد خود را با جديت بيشتر توأم با تهديد دنبال کرد و گفت:
عمر بن خطاب شوراي خلافت را بين شش نفر قرار داد و فرمان داد هر يک از آنان که مخالفت کند گردنش زده شود. سوگند به خدا، اگر ولايتعهدي را بپذيري (چه بهتر) وگرنه تو را به پذيرفتن آن اجبار خواهم کرد و در صورت مقاومت، گردنت را خواهم زد.
امام (ع) وقتي ديد مأمون دست بردار نيست و در صورت خودداري وي تهديدش را عملي خواهد کرد با کراهت پذيرفت و فرمود:
خداوند مرا از اينکه به دست خود، خودم را به هلاکت بيندازم نهي کرده است. اگر امر چنين است هر کاري دلت مي خواهد انجام بده.(18)

جشن ولايتعهدي

«مأمون» پس از وادار کردن امام رضا (ع) به پذيرش وليعهدي، مجلس با شکوهي در ماه رمضان سال 201 هجري(19) با شرکت تمامي شخصيتهاي کشوري و لشکري ترتيب داد و مراسم بيعت با امام رضا (ع) به عنوان وليعهدي را در همين مجلس عملي ساخت.
وي، نخست به فرزند خود «عباس» فرمان داد با آن حضرت بيعت کند؛ سپس تمامي مردم يکي پس از ديگري با امام (ع) دست بيعت دادند و از سوي «مأمون» هدايايي دريافت کردند.
تنها سه نفر به نامهاي: «جلودي»، «علي بن عمران» و «ابو يونس» تن به بيعت ندادند که آنها هم از سوي «مأمون» به زندان افتادند.(20)
در پايان اين مراسم، «مأمون» از امام (ع) خواست تا براي مردم سخن بگويد. وي توقع داشت امام (ع) سخنراني مفصلي ايراد نمايد و ضمن آن از «مأمون» به خاطر اين خدمتي که در حق او کرده تشکر نموده و خلافتش را تأييد کند. ولي امام (ع) برخلاف انتظار او پس از حمد و ثناي الهي فرمود:
ان لنا عليکم حقا برسول الله و لکم علينا حقا به فاذا أنتم أديتم الينا ذلک وجب علينا الحق لکم.(21)
ما در پرتو نسبت با رسول خدا (ص) بر گردن شما حقي داريم. شما نيز به خاطر آن حضرت بر ما حقي داريد. زماني که شما حق ما را ادا کنيد ما نيز موظف به اداي حق شما خواهيم بود.
شيخ مفيد پس از نقل اين سخنان امام (ع) مي گويد: در اين مجلس جز همين سخن، سخن ديگري از آن حضرت نقل نشده است.(22)
امام (ع) در اين خطابه ي کوتاه اما پر محتوا، نه تنها «مأمون» و حکومت او را تأييد نکرد بلکه حکومت و رهبري بر مردم را حق خود دانسته که از رسول خدا (ص) بدو رسيده است و چيزي نبوده که «مأمون» بخواهد به آن حضرت واگذارد. و در جمله ي دوم مردم را نسبت به پيشوا ذي حق دانسته است؛ بدين معنا که امام موظف است در صورتي که امت او را به عنوان حاکم اسلامي و خليفه پيامبر (ص) بشناسند، او نيز آنان را اداره و رهبري نمايد.

بازتاب اقدام «مأمون»

قضيه ي ولايتعهدي امام رضا عليه السلام در جامعه اسلامي آن روز بازتاب هاي مختلفي داشت.
علويان و مردم مدينه از آن استقبال کرده، دست از مخالفت و شورش عليه دستگاه برداشتند و تا زماني که آن حضرت زنده بود قيامي از آنان سر نزد.
وضع «کوفه» هم آنچنان بود که يادآور شديم.(23)
در «بغداد»، سنگر و پايتخت عباسيان مردم در ابتدا دو دسته شدند:
جمعي به فرمان «مأمون» در مورد ولايتعهدي امام رضا (ع) و پوشيدن لباس سبز گردن نهادند. ولي گروهي که بيشتر آنان را عباسيان و هواداران آنان تشکيل مي داد از اين فرمان سرباز زدند. و چون در ميان اين دسته تعدادي از رجال دولتي وجود داشت بر موافقان چيره گشتد.
آنان «حسن بن سهل» استاندار «مأمون» را از شهر رانده و با «ابراهيم بن مهدي» معروف به «ابن شکله» يکي از سرسخت ترين دشمنان علي عليه السلام بيعت کردند.(24)
علت مخالفت آنان اين بود که مي گفتند: «مأمون» با اين اقدامش خلافت را از فرزندان «عباس» خارج کرده و جامه ي سياه را که شعار پدرانش بوده رها نموده است. بنابراين خستگي خلافت را ندارد.(25)
وي بر «کوفه» و نواحي آن مسلط شد و عده اي را گرد خود جمع کرد و درگيريهائي بين او و سپاهيان «مأمون» رخ داد. اين درگيري ها تا سال 203 هجري ادامه داشت.
هنگامي که امام رضا (ع) به شهادت رسيد، «مأمون» نامه اي به عباسيان نوشت و در آن يادآور شد که شما به خاطر ولايتعهدي «علي بن موسي الرضا» عليه من شوريديد. اينک که او رحلت کرده شايسته است که به فرمان من گردن نهيد. و افزود: من نيز به همين زوديها به «بغداد» خواهم آمد.
در پي اين اقدام «مأمون» مردم «بغداد» بر «ابراهيم» شوريده و او را از مقام خود خلع کردند و دوباره بر فرمان «مأمون» گردن نهادند.(26)

پي نوشت :

1. بعضي از مورخان مثل «ابوالفرج» در مقاتل الطالبيين ص 375 و «مفيد» در «ارشاد، ص 310» مأمور اعزامي از سوي «مأمون» را «جلودي» ذکر کرده اند، ولي ظاهرا صحيح همان است که در متن آمده است؛ زيرا جلودي از دشمنان سرسخت و شناخته شده ي امام رضا (ع) بود. وي همان کسي بود که هارون او را مأمور غارت مردم مدينه به ويژه خاندان ابوطالب کرد. وي زيورآلات زنان و حتي جز يکدست لباس، لباسهاي آنان را به غارت برد. وقتي به خانه ي امام رضا (ع) رسيد، امام (ع) در خانه را بر او بست و فرمود: من راه نمي دهم. گفت: من مأمورم خود وارد خانه شوم و جز يکدست لباس لباسها را از تن زنان بر کنم. امام فرمود: تو هر چه مي خواهي من برايت آماده مي کنم.
سرانجام امام (ع) وارد خانه شد و لباسها، النگوها و گوشواره هاي زنان را جمع کرد و به جلودي داد و شر او را کوتاه کرد (ر.ک. عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 159).
و نيز وي از کساني بود که با مسأله ولايتعهدي امام رضا عليه السلام به شدت مخالفت ورزيد؛ به گونه اي که مأمون ناچار شد وي را به زندان افکند و بعد هم بکشد. (عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 158 ـ 159).
با توجه به وضعيت او بسيار بعيد است که مأمون چنين مأموريت حساسي را به وي سپرد، زيرا اعزام او به هدف مأمون لطمه مي زد. آنچه موجب اين اشتباه شده شايد اين باشد که وي هنگام تهيه ي مقدمات عزيمت امام (ع) به مرو از سوي مامون فرماندار مدينه بوده است (ر.ک. الحياه السياسيه للامام الرضا (ع) ص 366 پانوشت).
2. بحارالانوار، ج 49، ص 91 ـ 92.
3. بحارالانوار، ج 49، ص 134 و اصول کافي، ج 1، ص 408 باب مولد ابي الحسن الرضا (ع) حديث 7.
4. جلاء العيون، شبر، ج 3، ص 85 و بحارالانوار، ج 49، ص 132.
5. در دوراني که امام (ع) در مدينه بود نامه هاي زيادي بين آن حضرت و مأمون رد و بدل شد و امام عليه السلام به تمامي نامه هاي مأمون مبني بر حرکت به سوي «مرو» پاسخ رد مي داد (ر.ک. بحارالانوار، ج 49، ص 133).
6. جلاء العيون، شبر، ج 3، ص 85 عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 218.
7. دلائل الامامه، طبري، ص 176 و بحارالانوار، ج 49، ص 117.
8. مسند الامام الرضا (ع) ج 1، کتاب الامامه، ص 215 حديث 369 به نقل از الخرايج، راوندي، ص 207.
البته از بعضي منابع چنين بر مي آيد که امام جواد (ع) پدر بزرگوارش را تا مکه همراهي نموده و در مراسم حج آن سال حضور داشته است (ر.ک. کشف الغمه، ج 3، ص 152 و انوار البهيه، ص 202).
9. مسند امام الرضا (ع)، ج 1، ص 155، حديث 221.
10. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 342.
11. مسند الامام الرضا (ع)، ج 1، ص 55.
12. عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 218 و مسند الامام الرضا (ع)، ج 1، ص 184، حديث 291.
13. متن حديث چنين است: از پدرم موسي بن جعفر شنيدم که گفت: از پدرم جعفر بن محمد شنيدم که گفت: از پدرم محمد بن علي شنيدم که گفت: از پدرم علي بن الحسين شنيدم که گفت: از پدرم حسين بن علي شنيدم که گفت: از پدرم علي بن ابيطالب شنيدم که گفت: از برادر و پسر عمويم رسول خدا (ص) شنيدم که گفت: از جبرئيل شنيدم که گفت: از رب العزه جل جلاله شنيدم که فرمود: کلمه «لا اله الا الله» دژ و قلعه من است، هر کس آن را بگويد وارد سنگر و دژ من شده است و هر که وارد حصن من گردد از عذاب من ايمن خواهد بود، سپس افزود خداوند، جبرئيل، پيامبر و پيشوايان عليهم السلام راست گفتند (ر.ک. بحارالانوار، ج 49، ص 126 ـ 127). در نقل شيخ صدوق، روايت، ذيلي هم دارد و آن اينکه پس از حرکت موکب امام (ع) آن حضرت دوباره دستور توقف داد. سپس سراز کجاوه بيرون کرد و (در حالي که چشمها همه به چهره ملکوتي اش دوخته شده بود) فرمود: «با شروط آن، و من از شروط آنم» سپس به حرکت خود ادامه داد (ر.ک. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 22).
14. ر.ک. مسند الامام الرضا (ع)، ج 1، ص 59 ـ 61.
15. ر.ک. مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 362 ـ 363.
16. ر.ک. بحارالانوار، ج 49، ص 134.
17. مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 363.
18. مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 363.
19. طبري، تاريخ دقيق اين مجلس را سه شنبنه دوم ماه رمضان سال 201 هجري ذکر کرده است (تاريخ الطبري، ج 8، ص 554) ولي در متن عهدنامه «مأمون» روز دوشنبه هفتم ماه رمضان همان سال ذکر شده است (بحارالانوار، ج 49، ص 152).
مرحوم مفيد مي نويسد: مأمون نخست در روز پنجشنبه جلسه اي با حضور خواص ترتيب داد. پس از آن «فضل» به همگان اعلام کرد که «مأمون»، «علي بن موسي الرضا» را وليعهد خود قرار داده است. همگان مي بايست روز پنج شنبه ديگر به منظور بيعت با آن حضرت در مجلس مأمون حاضر شوند. (الارشاد، ص 311).
20. عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 148.
21. الارشاد، ص 311 و بحارالانوار، ج 49، ص 146.
22. همان مدرک.
23. درس 10، ص 22.
24.ر.ک. الحياه السياسيه للامام الرضا (ع)، پانوشت. درباره ناصبي بودن «ابن شکله» همين بس که وي به هنگام مرگش وصيت کرده بود که مال فراواني ميان فرزندان صحابه به جز فرزندان علي (ع) تقسيم کنند (نزهه الجليس، ج 1، ص 404، به نقل: الحياه السياسيه للامام الرضا (ع)، ص 384). شايد علت بيعت با «ابن شکله» هم خصوصيت کينه توزي و دشمني وي با اهل بيت عليهم السلام باشد و گرنه او جز شرابخواري و آوازه خواني هنر و حرفه ي ديگري نداشت.
25. الکامل في التاريخ، ج 6، ص 341.
26. ر.ک. البدايه و النهايه، ابن کثير، ج 10، ص 259 ـ 261.

منبع: کتاب تاريخ اسلام در عصر امامت امام رضا و امام جواد عليهماالسلام




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط