انگيزه هاي مأمون از پيشنهاد ولايتعهدي به امام رضا (ع)

در مورد انگيزه ي «مأمون» از پيشنهاد «ولايتعهدي» به امام رضا (ع) نظرات و احتمالات فراواني ذکر شده است. ما ضمن نقل مهمترين اين نظرات، به بررسي اجمالي آنها مي پردازيم تا آنچه که ـ با توجه به شواهد و قراين تاريخي سياسي و شرايط اجتماعي آن روز جامعه ي اسلامي ـ به واقعيت نزديکتر است در پيش روي شما قرار گيرد.
سه‌شنبه، 5 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انگيزه هاي مأمون از پيشنهاد ولايتعهدي به امام رضا (ع)
انگيزه هاي مأمون از پيشنهاد ولايتعهدي به امام رضا (ع)
انگيزه هاي مأمون از پيشنهاد ولايتعهدي به امام رضا (ع)


در مورد انگيزه ي «مأمون» از پيشنهاد «ولايتعهدي» به امام رضا (ع) نظرات و احتمالات فراواني ذکر شده است. ما ضمن نقل مهمترين اين نظرات، به بررسي اجمالي آنها مي پردازيم تا آنچه که ـ با توجه به شواهد و قراين تاريخي سياسي و شرايط اجتماعي آن روز جامعه ي اسلامي ـ به واقعيت نزديکتر است در پيش روي شما قرار گيرد.
1- از نوشته ي برخي مورخان مانند «طبري»، «ابن اثير»، «مسعودي»، «ابن طقطقي» و «سيوطي» چنين بر مي آيد که اين تصميم «مأمون» ناشي از تمايلات شيعي و حق گرايي او بوده است. وي، چون به حکومت دست يافت در ميان فرزندان «عباس» و «علي» کسي را برتر، پرهيزکارتر، داناتر و شايسته تر به امر حکومت از «علي بن موسي الرضا» نديد، روي اين جهت تصميم گرفت حق را به صاحب اصلي آن باز گرداند.(1)

آيا «مأمون» واقعا شيعه بود؟

اولا ممکن است اظهار تمايل مأمون به اميرمؤمنان نشأت گرفته از اعتقاد او به مذهب معتزليان بغداد همچون «بشر بن معتمر» و «بشر بن غياث» باشد که معتقدند حضرت علي عليه السلام بعد از پيامبر (ص) برترين آفريده ي خداوند است و اعمال آدمي از خود اوست و قرآن مخلوق است.(2)
بسياري از مورخان نوشته اند مأمون بر مذهب معتزله بوده است و پيروان اين مذهب به وي نزديک شدند.(3)
بر اين اساس، احتمال قوي مي رود تعبير «تشيع» که در نوشته هاي مورخان و حتي کلمات خود مأمون آمده است، مراد صرفا اظهار تمايل به حضرت علي (ع) و برتر دانستن آن حضرت از ساير صحابه و خلفا باشد، نه معناي اصطلاحي اش که اينک معروف است.(4)
ثانيا، بر فرض که بپذيريم او شيعه ي به معناي اصطلاحي کلمه است بايد گفت: عملکردش نشان داد که وي بر ضد اعتقادش رفتار کرده و به تعبير شهيد مطهري «شيعه ي امام کش» بوده است همچون مردم کوفه که علي رغم داشتن تمايلات شيعي، امام حسين عليه السلام را به شهادت رساندند.(5)
2- برخي از بزرگان و محدثان شيعه مانند شيخ صدوق عليه الرحمه و بعضي از مورخان اهل سنت مثل «ابوالفرج اصفهاني» و «شبلنجي» اين اقدام «مأمون» را ناشي از عهد و نذري مي دانندن که وي با خداي خويش کرده بود.(6)
شيخ صدوق داستان نذر «مأمون» را از زبان خود او چنين نقل مي کند:
هنگامي که برادرم «امين» مرا احضار کرد و من نرفتم، «علي بن عيسي» را با لشکري فرستاد تا مرا دست بسته به بغداد ببرد.
از سوي ديگر، در نواحي «سجستان» و «کرمان» شورشهايي شده بود. من لشکري به سوي شورشگران فرستادم، ولي شکست خورد. شورشگر ديگري بر ناحيه ي «خراسان» تسلط يافت.
تمامي اين اخبار و حوادث در يک هفته براي من پيش آمد. وقتي به اطرافيان و سران سپاهم نگريستم جز ضعف و سستي از آنها نديدم. يقين پيدا کردم که توان مقاومت در برابر برادرم را ندارم. از اين رو، براي نجات خودم نخست تصميم گرفتم به پادشاه «کابل» پناهنده شوم، اما با خود گفتم او فردي کافر است و چه بسا در قبال دريافت پول از برادرم مرا به وي تسليم کند.
در چنين شرايطي راهي جز اين به ذهنم نرسيد که در پيشگاه خدا از گناهان خويش توبه کنم و از او براي رفع اين مشکلات کمک بگيرم. دستور دادم آبي آوردند، بدنم را تطهير کردم، سپس لباسهاي پاکيزه ي سفيدي پوشيدم و چهار رکعت نماز بجاي آوردم و آنچه از قرآن حفظ بودم خواندم و بين خود و خداي خود عهد کردم که اگر خداوند امر خلافت را به من مرحمت فرمايد و مرا بر برادرم پيروز گرداند، خلافت را در مسير خودش که خداوند مقرر کرده قرار دهم. از آن پس در قلب خود احساس قوت کردم. «طاهر» را به نبرد «علي بن عيسي» فرستادم، با پيروزي بازگشت. «هرثمه» را به سوي «رافع بن اعين» گسيل داشتم، او نيز با پيروزي بازگشت و ... پيروزيها يکي پس از ديگري نصيبم شد تا آنکه برادرم کشته شد و راه خلافت براي من هموار گشت.
هنگامي که خداوند خواسته ام را برآورد، من نيز تصميم گرفتم به عهد خويش وفا کنم و خلافت را به اهلش واگذارم و چون کسي را شايسته تر از «ابو الحسن الرضا» عليه السلام براي تصدي اين امر نديدم آن را به وي سپردم.(7)
3- احتمال ديگر ـ که به حقيقت نزديکتر است و شواهد و قراين تاريخي و اوضاع و احوال سياسي آن را تأييد مي کند ـ اين است که ابتکار از خود «مأمون» بوده و او از اول صداقت و صميميت نداشت بلکه به خاطر سياست ملکداري دست به اين اقدام بي سابقه زد.
مهمترين انگيزه هاي سياسي مأمون از پيشنهاد وليعهدي امام (ع) عبارت است از:

الف ـ جلب رضايت ايرانيان

بعضي از نقاط ايران به ويژه مردم خراسان علي الخصوص پس از قيام ابومسلم خراساني بر ضد بني اميه به تشيع و دوستي خاندان علي (ع) روي آورده بودند. مأمون نيز که مادرش ايراني بود و در پرتو حمايت ايرانيان بر برادرش پيروز شده بود، لازم ديد آنان را همچنان با خود داشته باشد.
براي اين کار لازم بود خود را از نظر اعتقادي هماهنگ با آنان نشان دهد. وي علاوه بر پيشنهاد ولايتعهدي دستور داد به آن حضرت از اين پس «رضا» بگويند(8) تا به ايرانيان که مبارزات خود عليه امويان را با شعار «الرضا من آل محمد» شکل داده بودند بنماياند که اينک خواسته ي شما تحقق يافته و آن کسي را که مي خواستيد من بر مسند کار آورده و درصدد واگذاري خلافت به او هستم.
«مأمون» با اين اقدام ادامه پشتيباني ايرانيان را نسبت به خود حتمي ساخت؛ زيرا در عمل نشان داد که خواسته ي او همان خواسته ي ارزشمند آنان است.

ب ـ فرو نشاندن قيامهاي علويان

وجود علويان و قيامهاي پياپي آنان در برابر دستگاه خلافت براي خلفا از جمله «مأمون» مشکل بزرگي ايجاد کرده بود.
«مأمون» براي مهار کردن جنبش بالنده ي علويان و خلع سلاح آنان دست به اين اقدام زد زيرا علويان وقتي ببينند رهبر آنان مورد توجه دستگاه خلافت قرار گرفته و جذب آن شده است به طور قهري از مخالفت و مبارزه ي با آن دست کشيده خود را در چنين دستگاهي سهيم دانسته سعي خواهند کرد بدان نزديک شوند.
«مأمون» براي جلب بيشتر نظر علويان نسبت به آنان سياست عفو و اغماض در پيش گرفت و بسياري از آنها را با آنکه جرمهاي بزرگي (از نظر دستگاه) مرتکب شده بودند بخشيد و مورد احترام قرار داد. «زيد النار» برادر امام رضا (ع) و «محمد بن جعفر» علوي از جمله اين افراد بودند.
«مأمون» با پيشنهاد ولايتعهدي به پيشواي شيعيان و تطبيق شعار «الرضا من آل محمد» به آن حضرت، علويان را کاملا خلع سلاح کرد؛ زيرا آنان تاکنون دستگاه خلافت را غير مشروع دانسته و مردم را با اين شعار به مبارزه با آن فرا مي خواندند. و اينک «مأمون» آن شعار را تحقق بخشيده است. و با اين اقدام «مأمون» دعوت براي هر کس ديگر بي معني تلقي شده و مورد انکار و مخالفت اقشار مختلف مردم قرار مي گرفت؛ زيرا هيچ فردي ـ چه در بين علويان و چه در ميان غير آنان ـ از نظر داشتن شرايط رهبري و کمالات نفساني به پايه آن حضرت نمي رسيد.
از اين رو، پس از قضيه ي ولايتعهدي امام (ع)، جنبشها و سر و صداهاي علويان در تمامي ولايات و شهرها رو به خاموشي گراييد و جز شورش «عبدالرحمن بن احمد» در «يمن» ـ که آن هم به خاطر ستم حاکم آن سامان بوده و با وعده «مأمون» مبني بر تحقق بخشيدن به خواسته وي، پايان پذيرفت ـ هيچ قيامي از جانب علويان صورت نگرفت.(9)

ج ـ خالي کردن صحنه از وجود امام رضا عليه السلام

بدون شک، مهمترين انگيزه ي «مأمون» از اين اقدام، شخص «علي بن موسي عليه السلام» و خالي کردن صحنه از وجود آن حضرت بود؛ زيرا امام رضا (ع) قدرتمندترين و متنفذترين چهره اي بود که براي دستگاه خلافت به عنوان يک خطر جدي به شمار مي آمد.
مأمون در رابطه با امام رضا عليه السلام چند هدف را دنبال مي کرد:
1- اينکه بزرگترين خطري را که از جانب شخصيت بي همتاي امام رضا (ع) او و حکومتش را تهديد مي کرد از سر راه خود بردارد و امام (ع) را در وضعيتي قرار دهد که نتواند مردم را به انقلاب عليه حکومت وي دعوت کند.
«مأمون» در سخني خطاب به عباسيان به اين انگيزه خويش اشاره مي کند و مي گويد:
ما ترسيديم اگر او را بدين حال رها کنيم از جانب وي آنچنان شکافي در کار ما پديد آيد که توان بستن آن را نداشته باشيم و بلايي بر سر ما فرود آيد که غير قابل تحمل باشد.(10)
2- آنکه امام (ع) را ـ که به تعبير خود آن حضرت، خطش در خاور و باختر خوانده مي شد(11) و به اعتراف مأمون، بيش از هر کس مورد رضايت خاص و عام بود(12) ـ تحت نظر بگيرد و از نزديک کليه فعاليتهاي آن حضرت را کنترل کند.
شايد يکي از انگيزه هاي مأمون از تزويج دخترش «ام حبيبه» به امام رضا (ع) همين بود که از داخل، جاسوسي که مورد اعتمادش باشد، بر حضرت بگمارد.
وي به اين مقدار هم بسنده نکرد، بلکه کنيزان خدمتکار را به عنوان هديه نزد آن حضرت مي فرستاد تا تحت اين پوشش، اوضاع درون خانه امام را به وي گزارش دهند.(13)
3- آنکه نفوذ معنوي و شخصيت اجتماعي امام (ع) را بشکند.
بدون شک با عملي شدن نقشه ي «مأمون»، امام رضا (ع) نه تنها نمي توانست از نارضايتي مردم از دستگاه به نفع خود استفاده کند، بلکه افکار عمومي عليه خود آن حضرت تحريک شده و تخم شک و ترديد نسبت به رهبري الهي اهل بيت عليهم السلام در دلهاي آنان کاشته مي شد.
مردمي که تاکنون معتقد بودند خلافت حق خاندان پيامبر (ص) است و ديگران غاصب اند و اگر آنان حکومت را به دست گيرند با تمامي مظاهر ظلم و شرک مبارزه خواهند کرد، وقتي چنين صحنه اي را ببينند، ديدشان نسبت به آنان عوض شده، خواهند گفت: اوضاع تغييري نکرده است و چه بسا آنان را متهم خواهند کرد که اينان تا دست خودشان از حکومت کوتاه است، اين حرفها را مي زنند؛ ولي هنگامي که خودشان به قدرت رسيدند، ساکت شده و حرفي نمي زنند.
اين انگيزه، هم در سخنان «مأمون» به چشم مي خورد و هم در بيانات امام رضا (ع). «مأمون» در پاسخ به اعتراض عباسيان مي گويد:
سستي در کار او (امام (ع)) روا نيست، ولي ما نياز به آن داشتيم که اندک اندک از اعتبار و شأن او بکاهيم و چنان تصويري از او در ديدگان توده هاي مردم ترسيم کنيم که وي شايستگي امر خلافت را ندارد؛ سپس چاره اي جوييم که يکباره او را از ميان برداريم.(14)
و نيز مي گويد:
ما او را وليعهد خود ساختيم تا ... علاقه مندان و شيفتگانش دريابند که او را در ادعايي که مي کند (زهد و پارسايي) از بيش و کم نصيبي نيست.(15)
علي بن موسي الرضا عليه السلام، در گفتگويي که بر سر مسأله خلافت با مأمون داشت، فرمود:
من از انگيزه تو آگاهم. تو مي خواهي مردم بگويند: علي بن موسي از دنيا روي نگردانده، بلکه اين دنياست که از وي روي گردانده است؛ مگر نمي بينيد که چگونه به طمع خلافت، پيشنهاد ولايتعهدي را پذيرفت.(16)

د ـ بهره برداري از موقعيت استثنايي امام (ع) به نفع خود

«مأمون» در عين آنکه سعي داشت از امام رضا (ع) به عنوان سپري براي جلوگيري از خشم مردم نسبت به عباسيان استفاده کند، مي کوشيد تا انرژي متراکم جبهه مخالف را که مظهرش حضرت علي بن موسي عليه السلام بود در خدمت خود گرفته و پايگاه مردمي نيرومندي براي خود کسب کند.
وي در رؤياي خود چنين آرزويي را در دل مي پروراند که حکومتش در آينده ي نزديک از همان موقعيت و نفوذي برخوردار خواهد شد که امام عليه السلام بهره مند است.
البته آرزوي او بي جا نبود؛ زيرا شخصيتي را به دستگاه خود جذب مي کرد که نزد تمامي گروهها و طبقات از احترام و ارج خاصي برخوردار بود.
نفوذ امام (ع) در ميان اقشار مختلف مردم به حدي بود که غير شيعيان نيز به آن حضرت ارادت ورزيده و گروههايي از اهل سنت، اهل حديث(17)، مرجئه و زيديه گرد او را گرفته و بر امامتش و لزوم پيروي از فرمانش وحدت نظر داشتند.(18)
گواه ديگر بر محبوبيت امام (ع) در ميان توده هاي مردم اينکه وقتي «عباس بن موسي بن جعفر» برادر امام رضا (ع) از سوي دستگاه مأمور شد به «کوفه» رود و نخست براي «مأمون» براي خلافت سپس براي امام رضا (ع) به عنوان ولايتعهدي بيعت بگيرد، تعداد اندکي پذيرفتند، اما شيعيان که اکثريت را تشکيل مي دادند گفتند:
اگر نخست براي مأمون سپس براي برادرت بيعت بگيري ما نمي پذيريم و نيازي به «مأمون» نداريم ولي اگر مستقيما براي برادرت (به عنوان خلافت) دعوت مي کني، مي پذيريم.(19)
بسيار اتفاق مي افتاد که «مأمون» براي جلوگيري از عصيان و شورش ناراضيان، عليه حکومتش به امام رضا (ع) متوسل مي شد و از آن حضرت تقاضا مي کرد از پيروان خود بخواهد عليه او سخن نگويند. به عنوان نمونه:
پس از قتل «فضل بن سهل» در بين مردم شايع شد که اين قتل، طبق طرح و نقشه ي «مأمون» بوده است. از اين رو، مردم به خيابانها ريخته عليه «مأمون» تظاهرات کردند و براي محکوم کردن توطئه او به سوي کاخ سلطنتي راه افتادند.
«مأمون» با شتاب از در پشت قصر خارج شد و به خانه ي امام (ع) که در نزديکي کاخش بود پناه برد و از آن حضرت براي آرام کردن مردم خشمگين استمداد جست. امام (ع) در برابر مردم ظاهر شد و با يک دستور همه را پراکنده ساخت.(20)
اينها گوياي آنست که امام هشتم عليه السلام ـ حتي در مرکز حکومت مأمون ـ پايگاه اجتماعي عظيمي در ميان مردم داشت و فرمانش در ميان تمامي اقشار نافذ بود.

هـ ـ مشروعيت بخشيدن به حکومت خويش

عباسيان که مشروعيت حکومت خود را در پرتو مبارزه عليه ظلم و بيدادگري امويان و انتساب خويش به پيامبر (ص) و شعار «رضاي آل محمد (ص)» کسب کرده بودند، پس از تسلط بر قدرت، شعارهاي پيشين خود را ناديده گرفته، همچون امويان، چهره ي درنده خويي و سفاکي به خود گرفتند؛ از اين رو حکومت آنان در اندک زماني در انظار مسلمانان و توده هاي ستمديده، فاقد مشروعيت و از همان سنخ امويان و حتي بدتر از آنان به شمار رفت.
مأمون در صدد بر آمد تا براي جلب انظار مردم وجهه ي خلافت را عوض کند و به آن مشروعيت ببخشد. براي تحقق اين هدف، مناسبترين راه اين بود که فرزند پيامبر (ص) و پيشواي شيعيان را که مظهر حق و شريعت بود به دربار خود جذب کند و مدعاي تشيع ـ مبني بر غاصبانه بودن حکومت خويش ـ را عملا تخطئه نمايد.
مأمون در صورت موفقيت در اين طرح نه تنها از امام رضا (ع) بر مشروعيت حکومت خود اعتراف مي گرفت بلکه بر روي يکي از اصول اعتقادي تشيع (ستمگرانه و غاصبانه بودن حکومتهاي غير پيشوايان معصوم عليهم السلام) خط بطلان مي کشيد.
مأمون در سخني به اين انگيزه خود اشاره مي کند و مي گويد:
ما او (امام رضا (ع)) را وليعهد خود قرار داديم تا دعايش براي ما باشد و به حکومت و خلافت ما اعتراف کند و ... بداند که امر خلافت، ماراست نه او را.(21)

پي نوشت :

1. ر.ک. تاريخ الطبري، ج 8 ، ص 554، الکامل في التاريخ، ج 6، ص 326 و 438، مروج الذهب ج 3، ص 441، الفخري، ص 198 و تاريخ الخلفاء، ص 307.
2. ر.ک. البدايه و النهايه، ج 10، ص 291. لازم به يادآوري است که اهل سنت و اهل حديث در نقطه ي مقابل معتزله قرار دارند و اين سه جمله بر خلاف عقايد آنان است.
3. براي نمونه رجوع کنيد به : البدايه و النهايه، ج 10، ص 288، عصر المأمون، ج 1، ص 367 و 395 ـ 397 و امبراطوريه العرب، ص 600 ـ 601.
4. اقتباس از الحياه السياسيه للامام الرضا (ع) ص 199، پانوشت.
5. سيري در سيره ي ائمه اطهار عليهم السلام، ص 202.
6. ر.ک ـ عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 164، مقاتل الطالبيين، ص 357 و نور الابصار، ص 172.
7. ر.ک ـ عيون اخبارالرضا (ع)، ج 2، ص 150 ـ 151.
8. ملقب شدن پيشواي هشتم به «رضا» از سوي مأمون از نظر تاريخي است و گرنه از نظر حديث آن حضرت از سوي خدا و پدر بزرگوارش موسي بن جعفر (ع) و حتي از سوي پيامبر (ص) به اين لقب ملقب گشته است (ر.ک. بحارالانوار، ج 49، ص 4 و کفايه الاثر، ص 59).
9. الحياه السياسيه للامام الرضا (ع)، ص 226.
10. عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 167 ـ 168 و بحارالانوار، ج 49، ص 183.
11. ر.ک ـ بحارالانوار، ج 49، ص 155.
12. الحياه السياسيه للامام الرضا (ع)، ص 212.
13. تاريخ التمدن الاسلامي، جزء 5، ص 549 و عقد الفريد، ج 1، ص 48 به نقل: الحياه السياسيه للامام الرضا (ع)، ص 213.
14. عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 167 ـ 168.
15. همان مدرک.
16. بحارالانوار، ج 49، ص 129.
17. سران اهل حديث عبارتند از مالک بن انس، محمد بن ادريس شافعي، سفيان ثوري، احمد بن حنبل و داود بن علي بن محمد اصفهاني. آنان و پيروانشان را از آن جهت اهل حديث مي گويند که به احاديث و نصوص اهتمام فراوان داشته و در مباني فقهي براي فقه سه منبع قائل بودند: کتاب، سنت و اجماع در مقابل «اصحاب رأي» که علاوه بر سه منبع ياد شده اجتهاد و قياس را نيز از منابع فقه مي دانستند (ر.ک. الملل و النحل شهرستاني، ج 1، ص 206).
18. الصله بين التصوف و التشيع، ص 214، نوشته دکتر کامل مصطفي الشيبي، دار المعارف، مصر.
19. الکامل في التاريخ، ج 6، ص 342 ـ 343.
20. تاريخ الطبري، ج 8، ص 565 و عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 161 ـ 162.
21. عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 167.

منبع: کتاب تاريخ اسلام در عصر امامت امام رضا و امام جواد عليهماالسلام




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط