گيدنز و مفهوم ابعاد و آثار جهاني شدن
نويسنده: دکتر حسين سليمي
از نظر گيدنز جهاني شدن را نمي توان صرفا با يک عامل و با يک بعد شناسايي کرد. اگر بخواهيم مثلا شاخص اصلي جهاني شدن را در اقتصاد سرمايه داري و يا در گسترش جهاني نظامهاي تخصصي جستجو کنيم، به بيراهه رفته و گرفتار نگرش تک عاملي و تک بعدي خواهيم شد. گيدنز تعريف مشخص يک خطي از جهاني شدن به دست نمي دهد. زيرا اين فرايند ابعاد گوناگون و پيچيده اي دارد که در يک جمله نمي توان آن را به شکل جامع و مانعي تعريف کرد. البته او تعابير تعريف گونه اي از جهاني شدن در برخي از آثار خود ارائه مي دهد؛ مثلا در کتاب فراسوي چپ و راست ( 1382) مي نويسد:
جهاني شدن تنها پديده اي اقتصادي نيست و همچنين نبايد آن را با پيدايش يک «نظام جهاني» يکي انگاشت. جهاني شدن در واقع تغيير شکل زمان و مکان است. من آن را چونان «کنش از راه دور» تعريف مي کنم و تشديدش را در سالهاي اخير به پيدايش وسايل ارتباط جهاني آني و ترابري انبوه مرتبط مي دانم. جهاني شدن نه تنها به ايجاد نظامهاي پهن دامنه بلکه همچنين به تغيير شکل بافتهاي محلي و حتي شخصي تجربه اجتماعي مربوط است... . جهاني شدن نه يک فراگرد واحد بلکه آميزه پيچيده اي از فراگردهايي است که غالبا به شيوه هاي تناقض آميزي عمل مي کنند و کشمکشها، گسستها و صورتهاي قشربندي جديدي را به بار مي آورند. براي نمونه احياي مليت گراييهاي محلي و تشديد هويتهاي محلي با تأثير جهاني شدن در نقطه مقابل آن، پيوستگي مستقيم دارد... . در نتيجه ي مستقيم جهاني شدن، امروزه مي توان از پيدايش يک « سامان اجتماعي پسا صنعتي» سخن گفت.
گيدنز در جاي ديگري در تعريف جهاني شدن مي نويسد:
جهاني شدن در واقع به معناي درهم گره خوردن رويدادهاي اجتماعي و روابط اجتماعي سرزمينهاي دوردست با تار و پود موضعي يا محلي جوامع ديگر است. پديده اي که مي توان آن را نوعي تلاقي حاضر و غايب دانست. گسترش جهاني تجدد (مدرنيته) را بايد بر حسب ارتباط فزاينده بين اوضاع و احوال جوامع دوردست و تغيير پذيري مزمن شرايط و تعهدات محلي مورد توجه قرار داد(گيدنز، 1378ب، ص 42).
اما موجزترين و شايد روشن ترين تعريف گيدنز از جهاني شدن را مي توان در کتاب پيامدهاي مدرنيت( 1377، ص 76 و 77) يافت:
مدرنيته پديده اي ذاتا جهاني است و اين قضيه در برخي از بنيادي ترين ويژگيهاي نهادهاي مدرن، به ويژه از جاکندگي و بازانديشي اين نهادها آشکار است... . پس جهاني شدن را مي توان به عنوان تشديد روابط اجتماعي جهاني تعريف کرد، همان روابطي که موقعيتهاي مکاني دور از هم را چنان به هم پيوند مي دهد که هر رويداد محلي تحت تأثير رويدادهاي ديگري که کيلومترها با آن فاصله دارد، شکل مي گيرد و برعکس، اين يک فراگرد ديالکتيکي است... .
البته هيچ يک از اين تعاريف بدون تدقيق در ابعاد و جنبه هاي مختلف جهاني کاملا فهم پذير و درک شدني نيست.
1. سرمايه داري. به عنوان يک نظام توليد کالا بر رابطه ميان سرمايه و کار دستمزدي بدون مالکيت استوار است و اين رابطه محور اصلي يک نظام طبقاتي را مي سازد.
2. صنعت گرايي. به عنوان کاربرد منابع بي جان نيروي مادي در توليد کالا و به همراه نقش کانوني ماشين آلات در فراگرد توليد و صنعت گرايي به سازمان توليد اجتماعي با قاعده اي نياز دارد تا بتواند ميان فعاليت بشري، ماشين آلات و درون دادها و برون دادهاي مواد خام و کالا هماهنگي برقرار کند.
3. وجود دولت- ملت. جوامع سرمايه داري کنوني تنها به دليل آنکه دولت- ملت هستند «جامعه» به شمار مي روند. ساختار سياسي- اداري دولت- ملت از ماهيت سرمايه داري و صنعت بايد جدا بررسي شود. دولت- ملت براي نخستين بار يک تمرکز اداري سازمان يافته ايجاد کرد که قابليت حراست و کنترل اتباع خود در درون مرزهاي ملي را نيز دارد.
4. قدرت نظامي و وسايل مهار خشونت. با صنعتي شدن و تخريب هراسناک جنگ، مسئله کنترل ابزار جنگ و نحوه تنظيم روابط نظامي در عصر صنعت جنگي، بعد چهارم مدرنيته را تشکيل مي دهد.
بدين گونه گيدنز مي کوشد تا مفاهيم گوناگوني را از مارکسيسم، جامعه شناسي مدرن و انديشه هاي سياسي- استراتژيک رئاليسم برگرفته و در قالب يک مدل تحليلي نو با هم ترکيب کند. مفهومي که او بدين ترتيب از مدرنيته به دست مي دهد، مبناي مفهوم جهاني شدن است. مدرنيته و ابعاد چهارگونه آن ذاتا تمايل به جهان شمولي دارند و بسط جهاني آنها، فرايند جهاني شدن را به وجود مي آورد. جهاني شدن از نظر گيدنز چهار بعد اصلي دارد که در واقع همان ابعاد نهادي مدرنيته اند که گسترش جهاني يافته و ساختارهاي جهاني نو پيدا کرده اند . چهار بعد اصلي جهاني شدن عبارت اند از:
1. اقتصاد سرمايه داري جهاني. گيدنز با اشاره به نظريه جهاني والرستين معتقد است که اقتصاد سرمايه داري تنها بعد جهاني شدن نيست، بلکه يکي از ابعاد اصلي آن است . البته وي سرمايه داري را يک سامان اقتصادي مي داند و نه سياسي. به نظر وي سامان اقتصادي سرمايه داري به دليل اقتصادي بودنش و نه به واسطه خصلت سياسي اش توانسته است تا اقصي نقاط جهان رخنه کند و تبديل به يک نظام جهان شمول شود. نظام زنجيره وار و به هم پيوسته سرمايه داري تقريبا تمامي نقاط جهان امروز را در برگرفته و اين در حالي است که دولتهاي سرمايه داري هنوز نتوانسته اند بخشهايي عمده از جهان امروز را زير سلطه و نفوذ درآورند. به همين دليل نيز جهاني شدن سرمايه داري به دليل ماهيت اقتصادي آن است نه ماهيت سياسي اش( گيدنز، 1377، ص 82و 83).
امروزه اقتصاد بازار آزاد، انباشت دايمي سرمايه، استفاده از نيروي کار بدون مالکيت، توليد کارخانه اي و نظامهاي مالي و بانکي به هم پيوسته، شالوده هاي نظام سرمايه داري را تشکيل داده و به پديده هاي جهان شمول مبدل شده اند. در نظام اقتصادي سرمايه داري شرکتهاي بزرگ توليدي، بازرگاني و مؤسسات مالي و بانکها و به ويژه شرکتهاي چند مليتي مهم ترين بازيگران و عوامل اصلي تعيين کننده اند. اما اقتصاد جهاني سرمايه داري تنها يک بعد جهاني شدن است و نمي توان تمامي خصوصيات آن را محدود بدان دانست.
2. نظام دولت- ملتها در عرصه جهاني. به نظر گيدنز نظام دولت- ملتها که سامان سياسي دوران مدرنيته است در پايان قرن بيستم به طور کامل جهان شمول شده است. به لحاظ سياسي نه تنها تعميم جهاني الگوي دولت- ملتها متباين يا متناقض با جهاني شدن نيست، بلکه يکي از نشانه ها و ابعاد مهم آن است.
هر چند در جهان پايان قرن بيستم بسياري از مناسبات اقتصادي- اجتماعي تحت تأثير شرکتهاي بزرگ و به ويژه شرکتهاي چند مليتي شکل مي گيرد، اما هنوز برخي از جهات اساسي زندگي اجتماعي و سياسي در انحصار دولتهاست و شرکتها قدرت مقابله و رقابت با آن را ندارند. نظارت و کنترل ابزار خشونت و سازمان دادن به دستگاه اداري متمرکز در درون مرزهاي ملي، از صلاحيتهاي انحصاري دولتها و حکومتهاست که هر چند در دو دهه پاياني قرن بيستم به شدت از نيروهاي جهاني متأثر شده، اما همچنان در حيطه قدرت دولت- ملتها باقي مانده است( گيدنز، 1377، ص 82-84).
به بيان گيدنز در ابتداي قرن بيست و يکم به جز مناطق قطبي هيچ سرزميني در هيچ کجاي دنيا نيست که تحت حاکميت يک حکومت در درون يک دولت- ملت نباشد. دولتها همچنان اصلي ترين کنشگران عرصه سياست جهاني اند و سامان سياسي جهان با تعامل آنهاست که شکل مي گيرد. هر چند سطح ثروت و ميزان صنعتي بودن کشورها در سياست و جريانهاي سياسي و حتي کنترل و نظارت بر خشونت بسيار مؤثر است، اما گيدنز با ارجاع به نظريات مورگنتا معتقد است که دولتها قدرتشان را از قابليت حاکميتشان دارند. به نظر او:
دولتها به صورت ماشينهاي اقتصادي عمل نمي کنند، بلکه بسان «کنشگراني» کار مي کنند که با حميت از حقوق کشوري شان دفاع مي کنند. علاقه مند به تقويت فرهنگهاي ملي شان هستند و با دولتهاي ديگر در اتحاديه هايي از دولتها بر سر مسائل استراتژيک ژئوپوليتيکي درگيري دارند( گيدنز، 1377، ص 87).
از ديدگاه گيدنز، حاکميت شکل بازانديشي شده و مدرن حکومت گري در جهان جديد است که مرزها را جايگزين سرحدات کرده و ضمن به وجود آوردن نظامهاي مدرن سياسي، مفهوم روابط بين المللي را پديد آورده و معني بخشيده است. وي با نقد نظريات اوهماي درباره زوال دولت- ملت معتقد است که هر چند جهاني شدن اشکال سنتي حکومت گري را تضعيف کرده، اما دولت- ملت از ميان نخواهد رفت و در بعد جهاني و عرصه جهاني بازسازي خواهد شد( گيدنز، 1378ب، ص 38).
3. سامان نظامي جهاني. مهم ترين عاملي که بعد سوم جهاني شدن را به وجود آورده است، صنعتي شدن امور نظامي و جنگ است. به دليل صنعتي شدن امور نظامي و جنگ، خطرهاي وقوع جنگ بسيار گسترده و جهان شمول شده است. اين مخاطره جهاني با افزايش توان نظامي و سطح فناوري مدرن که در اختيار دولتهاي مختلف است، روز به روز بيشتر مي شود. جهان گستري اين مخاطره به گونه اي است که براي مقابله با آن چاره اي جز شکل گيري نهادهاي جهاني ائتلافهاي جهاني و اتحاديه هاي فراملي وجود ندارد. البته وجود اتحاديه هاي نظامي متناقض با انحصار وسايل و ابزارهاي خشونت در دستان دولت نيست. زيرا اين دولتها هستند که امکان ظهور و حضور در اتحاديه هاي نظامي را فراهم مي آورند، اما به هر حال حضور در اين اتحاديه ها هم نشانه وجود مخاطرات روزافزون جهاني است و هم بيانگر اينکه دولتها به طور داوطلبانه از برخي از صلاحيتها و انحصارهاي خود صرف نظر مي کنند.
به بيان گيدنز جهاني شدن قدرت نظامي، تنها محدود به جنگ افزار و اتحاديه هاي نظامي دولتها نيست، بلکه خود جنگ را نيز در برمي گيرد. جنگهاي جهاني نشان دادند که رشد فناوريهاي مدرن مي تواند جنگ را به پديده هاي جهاني تبديل کند. جنگ مدرن چنانچه به حيطه قدرتهاي بزرگ کشيده شود مي تواند جهاني شود و به دليل وجود جنگ افزارهاي هسته اي حتي مي تواند حيات بشري را به مخاطره افکند. به هر حال جنگ به پديده اي جهاني تبديل مي شود. جهان به حالتي درآمده که حتي در جنگهاي محدود و محلي چريکي نيز به گونه اي نيروهاي جهاني و قدرتهاي بزرگ حضور داشته و مؤثرند( گيدنز، 1378 ب، ص 87-90).
4. جهاني شدن صنعت و تقسيم کار بين المللي. به نظر گيدنز چون صنعت مدرن ذاتا بر تقسيم کار استوار است، توسعه جهاني آن موجب مي شود که تقسيم کار نيز جنبه اي جهاني يابد. گسترش جهاني صنعت لزوما به سرمايه داري وابسته نيست، گر چه از آن تأثير فراوان پذيرفته است . به هر حال جهان امروز به بخشهاي صنعتي، کشاورزي، توليد مواد خام و غيره تقسيم شده است، اما جريان توليد کالاهاي صنعتي و نيز عرضه صنعتي جنبه و بعدي جهاني يافته است. به طوري که ديگر نمي توان توليد و عرضه کالاها و خدمات صنعتي را به سرزميني مشخص محدود ساخت. توليد و عرضه صنعتي به مانند زنجيره اي بلند و کاملا به هم پيوسته عرصه جهاني را درنورديده است.
گسترش جهاني فناوري ماشيني و استفاده نسبتا همسان از آن موجب مي شود که سازمان اجتماعي بشري در تمامي جوامع در عرصه جهاني تحول يابد و محيط زيست به تمامي معني دچار تغيير اساسي شود. صنعت گرايي نه تنها احساس مثبت قرار گرفتن در يک دنياي واحد را به انسانها القا مي کند، بلکه احساس منفي و تهديد کننده آن را نيز به همراه دارد. تهديدات زيست محيطي ناشي از فناوري صنعتي و همچنين قرار گرفتن در حلقه هاي ضعيف زنجيره جهاني تقسيم کار بين المللي، پديد آورنده ي اين احساس منفي است. اما به هر حال:
صنعت گرايي برخود ادراک ما از زندگي در يک جهان واحد نيز تأثير قطعي داشته است؛ زيرا يکي از مهم ترين تأثيرهاي صنعت گرايي، دگرگوني فناوري ارتباطات بوده است(گيدنز ، 1377، ص 92).
بنابراين گسترش نظام جهاني سرمايه داري، جهان شمولي الگوي دولت- ملت، شکل گيري يک سامان نظامي جهاني و تقسيم کار بين المللي چهار بعد اصلي جهاني شدن و عوامل اصلي از جا کندگي پديده هاي اجتماعي و جدا شدن زمان و فضا از قيد و بندهاي مکاني و علت بنيادين فشردگي روابط اجتماعي در عصر جديدند. در واقع ابعاد نهادي مدرنيته بدين گونه خصلت ذاتي و اصلي خود يعني خصلت جهاني خود را بروز مي دهند و فرايند نوظهوري به نام جهاني شدن را پديد مي آورند.
جهاني شدن اقتصاد يک واقعيت است و صرفا ادامه روند سالهاي پيش يا بازگشت به آنها نيست. در حالي که داد و ستد بسياري هنوز در سطح منطقه اي انجام مي شود، يک اقتصاد کاملا جهاني در سطح بازارهاي مالي وجود دارد( گيدنز ، 1378 ب، ص 36 و 37).
البته جهاني شدن اقتصاد يک جريان کاملا طبيعي و خود به خودي نيست و به وسيله شرکتهاي بزرگ سازماندهي مي شود.
در جهان ارتباطات الکترونيکي، نه تنها تمامي مناطق دور و نزديک جهان به هم مربوط و پيوسته اند، بلکه بازارهاي پولي و مالي نيز تحولات سياسي جهان را به شدت به هم پيوند مي زنند. فقيرترين نهادهاي محلي در کشورهاي دوردست در اثر اين ارتباطات جهاني هر روزه دچار تغيير و تحول اند و مناطق جديد فرهنگي - اقتصادي در حال شکل گرفتن است. هر چند دولت- ملت مضمحل نخواهد شد، ولي ديگر نمي تواند انحصار ارائه اطلاعات را به مردمان خود در دست داشته باشد و ناگزير است خود را با هويتها و تعلقات جديد جمعي و اجتماعي هماهنگ سازد. همان طور که استفاده از فناوري اطلاعات و ارتباطات هر سال چند برابر مي شود ، آگاهيها، پيوستگيها و هويتهاي نو نيز شکل مي گيرد که بنياد زندگي اجتماعي بشر را چه به لحاظ فرهنگي و اقتصادي دگرگون مي کند. همان طور که گفته اند که اگر در تحولات سال 1989 اروپاي شرقي تلويزيون و ماهواره نبود، شايد سرنوشت سياست ديگري رقم مي خورد( گيدنز، 1378ب ، ص 38-40).
علم به خودي خود جهاني شده است. علم مستقيم تر و عميق تر از تمامي زمانهاي گذشته بر زندگي ما تأثير مي گذارد. پيشرفت علم و جهان شمولي آن نه تنها نگرش به زندگي، بلکه بنياد روابط اجتماعي و امکانات موجود در زندگي انسان را تغيير مي دهد. رشد دانشهايي مانند علم ژنتيک و شبيه سازي انسان و ديگر موجودات زنده ممکن است بنياد حيات بشر را در آينده دستخوش تحولاتي بي سابقه کرده و دنياي جديد بيافريند( Giddens, 1999,p.5&6).
در اثر ديالکتيک موجود بين امور محلي و جهاني، روابط اجتماعي و هويتهاي جديدي شکل مي گيرند که زندگي روزمره و سنتهاي اجتماعي را تحت تأثير قرار مي دهند. اين امر به شکل گرفتن معناي جديدي از «خود» براي افراد بشر مي انجامد. اين «خود» جديد محصول تعامل بين فرايندهاي جهاني و محلي است؛ به نوشته گيدنز:
سطح و ابعاد فاصله گيريهاي زماني که به فضايي در دوران تجدد کنوني به چنان حدي رسيده است که براي نخستين بار در تاريخ بشريت، «خود» و «جامعه» در محيطي جهاني به تعامل مي پردازند... بازتابندگي دوران تجدد تا ژرفاي «خود» به آرامي نيز امتداد مي يابد(گيدنز، 1378الف، ص 56).
در جامعه سنتي در مراحل مختلف رشد شخصيت يک انسان، سنتها و رسوم محلي و حتي خانوادگي ، وظايف مشخص و تعاريف عيني را از شخصيت هر انسان به او القا مي کردند، مثلا در هنگام تحول از نوجواني به جواني، عناصر شخصيت ساز و وظايف ساز و تعاريف زندگي يک انسان بدين گونه از سنتها و رسوم برگرفته شده و «خود» يک انسان را پديدار مي ساخت. اما در شرايط جديد، يک فرد در درون خود امکان بازيابي و بازتعريف وجود خود را دارد. نيروها و ارتباطات فرامکاني او به اندازه اي است که مي تواند «خود» و شرايط زندگي روزمره «خود» را بر مبناي آنها تعريف کند و اين موجب مي شود که تحولي اساسي در جوامع انساني بروز کند. برخي از متفکران معتقدند که اين شرايط نو براي تعريف «خود» و هويتهاي مرزي و تشخصهاي جديد، انسان جديد را دچار تشويش و اضطراب فراواني مي کند، ولي به نظر گيدنز در مقايسه با اعصار ماقبل مدرن اضطراب و تشويش زاييده شده از اين موقعيت جديد بيشتر نيست ، ولي شکل و گونه تشويشهاي انساني دگرگون شده است( گيدنز، 1378الف، ص 55-70).
شرايط جديد جهاني امکان ظهور «خود» هاي جديد و شکلهاي متفاوتي از هويتهاي فردي و پيوندهاي اجتماعي را مي دهد که نه تنها بر رفتارهاي فردي، بلکه بر زندگي روزمره انسانها تأثير جدي و انکارناپذيري دارد.
گيدنز هدف اصلي راه سوم را بدين گونه بيان مي کند:
هدف کلي سياست راه سوم بايد کمک به شهروندان براي يافتن راه خود از ميان انقلابهاي عمده دوران ما يعني « جهاني شدن» ، «دگرگوني در زندگي شخصي» و «رابطه ما با طبيعت» باشد، سياست راه سوم بايد نگرشي مثبت به جهاني شدن آغاز کند( گيدنز، 1378ب، ص 73).
ارزشهاي اصلي راه سوم بدين ترتيب اند:
- برابري ، بدين معني که به رغم تطبيق با فرايند جهاني شدن، راه سوم بايد همچنان رسيدن به عدالت اجتماعي را در سرلوحه کار خود قرار دهد.
- حمايت از قشرهاي آسيب پذير به وسيله سياستهاي حمايتي دولت.
- آزادي به مثابه استقلال فردي. آزادي راه سوم به معناي استقلال عمل است که به نوبه خود مستلزم مشارکت گروههاي اجتماعي بيشتر در سرنوشت خود و در اداره زندگي خويش است.
- هيچ حقي بدون مسئوليت، که اين شعار اصلي سوسيال دموکراسي جديد است. گسترش فردگرايي بايد با گسترش تعهدات فردي همراه باشد و براي مثال حق بيمه هاي بيکاري بايد تعهد جستجوي فعال براي کار را به همراه داشته باشد.
- هيچ اقتداري بدون دموکراسي، به عنوان اصل اساسي ديگر راه سوم معتقد است که هيچ سنتي و هيچ مصلحت جويي نبايد و نمي تواند دموکراسي را محدود کند و اقتداري فراتر و ماوراء دموکراسي بيافريند.
- کثرت گرايي جهان ميهني، به معني گسترش روحيه و تعلق به جامعه جهاني است، بدون آنکه ملتها يا دولتهاي خاصي بخواهند کنترل آن را در دست گيرند. به همين دليل نيز وجود کثرت گرايي در عين گرايش به جهان ميهني لازم است (گيدنز، 1378ب، ص 71-78).
بر اساس اين ارزشها، برنامه راه سوم در قالب عناوين ذيل ارائه مي شود(گيدنز، 1378ب، ص 80).
برنامه راه سوم ، ميانه روي راديکال
دولت جديد دموکراتيک( دولت بدون سخن)
جامعه مدني فعال
خانواده دموکراتيک
اقتصاد مختلط نو
برابري به معني ادغام
رفاه مثبت
دولت سرمايه گذاري اجتماعي
ملت جهان- ميهن
دموکراسي جهان ميهني
- ملت جهاني، حکومت جهاني. بر اين مبنا گيدنز معتقد است که سوسيال دموکراتها بايد در جستجوي نقش جديدي براي ملت در دنياي جهان- ميهن باشند و تأکيد دوباره بر نقش ملت به عنوان يک نيروي ثبات بخش و ضد چند پارگي بي پايان اهميت بسياري دارد( گيدنز، 1378ب، ص 143).
اما هويتهاي ملي تنها در صورتي مي توانند ادامه حيات بدهند که هويت جهاني جديدي بيابند. ملتها همگي چند نژادي اند و هويتهاي ملي خود بر اساس پذيرش نژادها و هويتهاي خردتر شکل گرفته است. بنابراين خود آنها نيز مي توانند جهان وطن بوده و اساس شهروندي جهاني شدن باشند. شهروندي جهاني، تقابلي با شهروندي يک ملت ندارد و سازگار کردن اين دو از اصول سياست راه سوم است. البته اين امر نيازمند پذيرش کثرت گرايي فرهنگي در عرصه جهاني است. نمي توان جهان - ميهن بود و هويتها و ارزشهاي ملل و اقوام ديگر را به رسميت نشناخت و نبايد براي حاکم کردن يک فرهنگ خاص کوشيد. بر اين پايه گيدنز مفهوم « ملت جهاني » را مطرح مي کند که ملتي فعال است و کثرت قومي، فرهنگي در درون آن وجود دارد. ملتها در گذشته بر مبناي خصومت و تخاصم با ديگران ساخته مي شوند. اما هويتهاي ملي کنوني بايد بر اساس همکاري و همسازي با ديگر ملتها و در درون چهارچوب ملت جهاني معنا بگيرد. بنابراين هويتهاي ملي جديد بايد به گونه اي مورد بازسازي قرار گيرند( گيدنز، 1378ب، ص 146 و 151). به نوشته گيدنز:
ملت جهاني مستلزم دموکراسي جهاني است که در مقياس جهاني عمل مي کند ( گيدنز، 1378ب، ص 152).
در حال حاضر بخشي از قدرت به نهادهاي جهاني مثل سازمان ملل، سازمان تجارت جهاني و صندوق بين المللي پول تعلق گرفته است يا نهادهاي فراملي مانند اتحاديه اروپا بخشي از اختيارات و قدرت دولتها را به دست گرفته اند. اما اين فرايندجز با دموکراتيزاسيون در عرصه جهاني، به شکل نهايي نخواهد رسيد و ملت جهاني را سامان نخواهد داد. هر چه ملتهاي مختلف حضور مؤثرتري در فرايند تصميم گيري جهاني داشته باشند احساس تعلق آنها به ملت جهاني افزايش مي يابد. گسترش دموکراسي جهاني در کنار ادغام برخي از نهادهاي مؤثر جهاني مي تواند به شکل گيري گونه اي از «حکومت جهاني» نيز بينجامد. البته شکل گيري تدريجي حکومت جهاني از نظر گيدنز يک پيش بيني نيست، بلکه يک پيشنهاد است. البته پيشنهادي که مي تواند عملي باشد. اين حکومت جهاني با وجود دولت - ملتها و حکومتهاي مقتدر آنها و با بقاي ملتهاي متناقض جمع ناپذير نيست؛ بلکه صرفا سامان دهنده فرايندهاي جهاني است.
/س
جهاني شدن تنها پديده اي اقتصادي نيست و همچنين نبايد آن را با پيدايش يک «نظام جهاني» يکي انگاشت. جهاني شدن در واقع تغيير شکل زمان و مکان است. من آن را چونان «کنش از راه دور» تعريف مي کنم و تشديدش را در سالهاي اخير به پيدايش وسايل ارتباط جهاني آني و ترابري انبوه مرتبط مي دانم. جهاني شدن نه تنها به ايجاد نظامهاي پهن دامنه بلکه همچنين به تغيير شکل بافتهاي محلي و حتي شخصي تجربه اجتماعي مربوط است... . جهاني شدن نه يک فراگرد واحد بلکه آميزه پيچيده اي از فراگردهايي است که غالبا به شيوه هاي تناقض آميزي عمل مي کنند و کشمکشها، گسستها و صورتهاي قشربندي جديدي را به بار مي آورند. براي نمونه احياي مليت گراييهاي محلي و تشديد هويتهاي محلي با تأثير جهاني شدن در نقطه مقابل آن، پيوستگي مستقيم دارد... . در نتيجه ي مستقيم جهاني شدن، امروزه مي توان از پيدايش يک « سامان اجتماعي پسا صنعتي» سخن گفت.
گيدنز در جاي ديگري در تعريف جهاني شدن مي نويسد:
جهاني شدن در واقع به معناي درهم گره خوردن رويدادهاي اجتماعي و روابط اجتماعي سرزمينهاي دوردست با تار و پود موضعي يا محلي جوامع ديگر است. پديده اي که مي توان آن را نوعي تلاقي حاضر و غايب دانست. گسترش جهاني تجدد (مدرنيته) را بايد بر حسب ارتباط فزاينده بين اوضاع و احوال جوامع دوردست و تغيير پذيري مزمن شرايط و تعهدات محلي مورد توجه قرار داد(گيدنز، 1378ب، ص 42).
اما موجزترين و شايد روشن ترين تعريف گيدنز از جهاني شدن را مي توان در کتاب پيامدهاي مدرنيت( 1377، ص 76 و 77) يافت:
مدرنيته پديده اي ذاتا جهاني است و اين قضيه در برخي از بنيادي ترين ويژگيهاي نهادهاي مدرن، به ويژه از جاکندگي و بازانديشي اين نهادها آشکار است... . پس جهاني شدن را مي توان به عنوان تشديد روابط اجتماعي جهاني تعريف کرد، همان روابطي که موقعيتهاي مکاني دور از هم را چنان به هم پيوند مي دهد که هر رويداد محلي تحت تأثير رويدادهاي ديگري که کيلومترها با آن فاصله دارد، شکل مي گيرد و برعکس، اين يک فراگرد ديالکتيکي است... .
البته هيچ يک از اين تعاريف بدون تدقيق در ابعاد و جنبه هاي مختلف جهاني کاملا فهم پذير و درک شدني نيست.
ابعاد و شاخصهاي اصلي جهاني شدن
1. سرمايه داري. به عنوان يک نظام توليد کالا بر رابطه ميان سرمايه و کار دستمزدي بدون مالکيت استوار است و اين رابطه محور اصلي يک نظام طبقاتي را مي سازد.
2. صنعت گرايي. به عنوان کاربرد منابع بي جان نيروي مادي در توليد کالا و به همراه نقش کانوني ماشين آلات در فراگرد توليد و صنعت گرايي به سازمان توليد اجتماعي با قاعده اي نياز دارد تا بتواند ميان فعاليت بشري، ماشين آلات و درون دادها و برون دادهاي مواد خام و کالا هماهنگي برقرار کند.
3. وجود دولت- ملت. جوامع سرمايه داري کنوني تنها به دليل آنکه دولت- ملت هستند «جامعه» به شمار مي روند. ساختار سياسي- اداري دولت- ملت از ماهيت سرمايه داري و صنعت بايد جدا بررسي شود. دولت- ملت براي نخستين بار يک تمرکز اداري سازمان يافته ايجاد کرد که قابليت حراست و کنترل اتباع خود در درون مرزهاي ملي را نيز دارد.
4. قدرت نظامي و وسايل مهار خشونت. با صنعتي شدن و تخريب هراسناک جنگ، مسئله کنترل ابزار جنگ و نحوه تنظيم روابط نظامي در عصر صنعت جنگي، بعد چهارم مدرنيته را تشکيل مي دهد.
بدين گونه گيدنز مي کوشد تا مفاهيم گوناگوني را از مارکسيسم، جامعه شناسي مدرن و انديشه هاي سياسي- استراتژيک رئاليسم برگرفته و در قالب يک مدل تحليلي نو با هم ترکيب کند. مفهومي که او بدين ترتيب از مدرنيته به دست مي دهد، مبناي مفهوم جهاني شدن است. مدرنيته و ابعاد چهارگونه آن ذاتا تمايل به جهان شمولي دارند و بسط جهاني آنها، فرايند جهاني شدن را به وجود مي آورد. جهاني شدن از نظر گيدنز چهار بعد اصلي دارد که در واقع همان ابعاد نهادي مدرنيته اند که گسترش جهاني يافته و ساختارهاي جهاني نو پيدا کرده اند . چهار بعد اصلي جهاني شدن عبارت اند از:
1. اقتصاد سرمايه داري جهاني. گيدنز با اشاره به نظريه جهاني والرستين معتقد است که اقتصاد سرمايه داري تنها بعد جهاني شدن نيست، بلکه يکي از ابعاد اصلي آن است . البته وي سرمايه داري را يک سامان اقتصادي مي داند و نه سياسي. به نظر وي سامان اقتصادي سرمايه داري به دليل اقتصادي بودنش و نه به واسطه خصلت سياسي اش توانسته است تا اقصي نقاط جهان رخنه کند و تبديل به يک نظام جهان شمول شود. نظام زنجيره وار و به هم پيوسته سرمايه داري تقريبا تمامي نقاط جهان امروز را در برگرفته و اين در حالي است که دولتهاي سرمايه داري هنوز نتوانسته اند بخشهايي عمده از جهان امروز را زير سلطه و نفوذ درآورند. به همين دليل نيز جهاني شدن سرمايه داري به دليل ماهيت اقتصادي آن است نه ماهيت سياسي اش( گيدنز، 1377، ص 82و 83).
امروزه اقتصاد بازار آزاد، انباشت دايمي سرمايه، استفاده از نيروي کار بدون مالکيت، توليد کارخانه اي و نظامهاي مالي و بانکي به هم پيوسته، شالوده هاي نظام سرمايه داري را تشکيل داده و به پديده هاي جهان شمول مبدل شده اند. در نظام اقتصادي سرمايه داري شرکتهاي بزرگ توليدي، بازرگاني و مؤسسات مالي و بانکها و به ويژه شرکتهاي چند مليتي مهم ترين بازيگران و عوامل اصلي تعيين کننده اند. اما اقتصاد جهاني سرمايه داري تنها يک بعد جهاني شدن است و نمي توان تمامي خصوصيات آن را محدود بدان دانست.
2. نظام دولت- ملتها در عرصه جهاني. به نظر گيدنز نظام دولت- ملتها که سامان سياسي دوران مدرنيته است در پايان قرن بيستم به طور کامل جهان شمول شده است. به لحاظ سياسي نه تنها تعميم جهاني الگوي دولت- ملتها متباين يا متناقض با جهاني شدن نيست، بلکه يکي از نشانه ها و ابعاد مهم آن است.
هر چند در جهان پايان قرن بيستم بسياري از مناسبات اقتصادي- اجتماعي تحت تأثير شرکتهاي بزرگ و به ويژه شرکتهاي چند مليتي شکل مي گيرد، اما هنوز برخي از جهات اساسي زندگي اجتماعي و سياسي در انحصار دولتهاست و شرکتها قدرت مقابله و رقابت با آن را ندارند. نظارت و کنترل ابزار خشونت و سازمان دادن به دستگاه اداري متمرکز در درون مرزهاي ملي، از صلاحيتهاي انحصاري دولتها و حکومتهاست که هر چند در دو دهه پاياني قرن بيستم به شدت از نيروهاي جهاني متأثر شده، اما همچنان در حيطه قدرت دولت- ملتها باقي مانده است( گيدنز، 1377، ص 82-84).
به بيان گيدنز در ابتداي قرن بيست و يکم به جز مناطق قطبي هيچ سرزميني در هيچ کجاي دنيا نيست که تحت حاکميت يک حکومت در درون يک دولت- ملت نباشد. دولتها همچنان اصلي ترين کنشگران عرصه سياست جهاني اند و سامان سياسي جهان با تعامل آنهاست که شکل مي گيرد. هر چند سطح ثروت و ميزان صنعتي بودن کشورها در سياست و جريانهاي سياسي و حتي کنترل و نظارت بر خشونت بسيار مؤثر است، اما گيدنز با ارجاع به نظريات مورگنتا معتقد است که دولتها قدرتشان را از قابليت حاکميتشان دارند. به نظر او:
دولتها به صورت ماشينهاي اقتصادي عمل نمي کنند، بلکه بسان «کنشگراني» کار مي کنند که با حميت از حقوق کشوري شان دفاع مي کنند. علاقه مند به تقويت فرهنگهاي ملي شان هستند و با دولتهاي ديگر در اتحاديه هايي از دولتها بر سر مسائل استراتژيک ژئوپوليتيکي درگيري دارند( گيدنز، 1377، ص 87).
از ديدگاه گيدنز، حاکميت شکل بازانديشي شده و مدرن حکومت گري در جهان جديد است که مرزها را جايگزين سرحدات کرده و ضمن به وجود آوردن نظامهاي مدرن سياسي، مفهوم روابط بين المللي را پديد آورده و معني بخشيده است. وي با نقد نظريات اوهماي درباره زوال دولت- ملت معتقد است که هر چند جهاني شدن اشکال سنتي حکومت گري را تضعيف کرده، اما دولت- ملت از ميان نخواهد رفت و در بعد جهاني و عرصه جهاني بازسازي خواهد شد( گيدنز، 1378ب، ص 38).
3. سامان نظامي جهاني. مهم ترين عاملي که بعد سوم جهاني شدن را به وجود آورده است، صنعتي شدن امور نظامي و جنگ است. به دليل صنعتي شدن امور نظامي و جنگ، خطرهاي وقوع جنگ بسيار گسترده و جهان شمول شده است. اين مخاطره جهاني با افزايش توان نظامي و سطح فناوري مدرن که در اختيار دولتهاي مختلف است، روز به روز بيشتر مي شود. جهان گستري اين مخاطره به گونه اي است که براي مقابله با آن چاره اي جز شکل گيري نهادهاي جهاني ائتلافهاي جهاني و اتحاديه هاي فراملي وجود ندارد. البته وجود اتحاديه هاي نظامي متناقض با انحصار وسايل و ابزارهاي خشونت در دستان دولت نيست. زيرا اين دولتها هستند که امکان ظهور و حضور در اتحاديه هاي نظامي را فراهم مي آورند، اما به هر حال حضور در اين اتحاديه ها هم نشانه وجود مخاطرات روزافزون جهاني است و هم بيانگر اينکه دولتها به طور داوطلبانه از برخي از صلاحيتها و انحصارهاي خود صرف نظر مي کنند.
به بيان گيدنز جهاني شدن قدرت نظامي، تنها محدود به جنگ افزار و اتحاديه هاي نظامي دولتها نيست، بلکه خود جنگ را نيز در برمي گيرد. جنگهاي جهاني نشان دادند که رشد فناوريهاي مدرن مي تواند جنگ را به پديده هاي جهاني تبديل کند. جنگ مدرن چنانچه به حيطه قدرتهاي بزرگ کشيده شود مي تواند جهاني شود و به دليل وجود جنگ افزارهاي هسته اي حتي مي تواند حيات بشري را به مخاطره افکند. به هر حال جنگ به پديده اي جهاني تبديل مي شود. جهان به حالتي درآمده که حتي در جنگهاي محدود و محلي چريکي نيز به گونه اي نيروهاي جهاني و قدرتهاي بزرگ حضور داشته و مؤثرند( گيدنز، 1378 ب، ص 87-90).
4. جهاني شدن صنعت و تقسيم کار بين المللي. به نظر گيدنز چون صنعت مدرن ذاتا بر تقسيم کار استوار است، توسعه جهاني آن موجب مي شود که تقسيم کار نيز جنبه اي جهاني يابد. گسترش جهاني صنعت لزوما به سرمايه داري وابسته نيست، گر چه از آن تأثير فراوان پذيرفته است . به هر حال جهان امروز به بخشهاي صنعتي، کشاورزي، توليد مواد خام و غيره تقسيم شده است، اما جريان توليد کالاهاي صنعتي و نيز عرضه صنعتي جنبه و بعدي جهاني يافته است. به طوري که ديگر نمي توان توليد و عرضه کالاها و خدمات صنعتي را به سرزميني مشخص محدود ساخت. توليد و عرضه صنعتي به مانند زنجيره اي بلند و کاملا به هم پيوسته عرصه جهاني را درنورديده است.
گسترش جهاني فناوري ماشيني و استفاده نسبتا همسان از آن موجب مي شود که سازمان اجتماعي بشري در تمامي جوامع در عرصه جهاني تحول يابد و محيط زيست به تمامي معني دچار تغيير اساسي شود. صنعت گرايي نه تنها احساس مثبت قرار گرفتن در يک دنياي واحد را به انسانها القا مي کند، بلکه احساس منفي و تهديد کننده آن را نيز به همراه دارد. تهديدات زيست محيطي ناشي از فناوري صنعتي و همچنين قرار گرفتن در حلقه هاي ضعيف زنجيره جهاني تقسيم کار بين المللي، پديد آورنده ي اين احساس منفي است. اما به هر حال:
صنعت گرايي برخود ادراک ما از زندگي در يک جهان واحد نيز تأثير قطعي داشته است؛ زيرا يکي از مهم ترين تأثيرهاي صنعت گرايي، دگرگوني فناوري ارتباطات بوده است(گيدنز ، 1377، ص 92).
بنابراين گسترش نظام جهاني سرمايه داري، جهان شمولي الگوي دولت- ملت، شکل گيري يک سامان نظامي جهاني و تقسيم کار بين المللي چهار بعد اصلي جهاني شدن و عوامل اصلي از جا کندگي پديده هاي اجتماعي و جدا شدن زمان و فضا از قيد و بندهاي مکاني و علت بنيادين فشردگي روابط اجتماعي در عصر جديدند. در واقع ابعاد نهادي مدرنيته بدين گونه خصلت ذاتي و اصلي خود يعني خصلت جهاني خود را بروز مي دهند و فرايند نوظهوري به نام جهاني شدن را پديد مي آورند.
آثار جهاني شدن
الف) واقعيت اقتصاد جهاني
جهاني شدن اقتصاد يک واقعيت است و صرفا ادامه روند سالهاي پيش يا بازگشت به آنها نيست. در حالي که داد و ستد بسياري هنوز در سطح منطقه اي انجام مي شود، يک اقتصاد کاملا جهاني در سطح بازارهاي مالي وجود دارد( گيدنز ، 1378 ب، ص 36 و 37).
البته جهاني شدن اقتصاد يک جريان کاملا طبيعي و خود به خودي نيست و به وسيله شرکتهاي بزرگ سازماندهي مي شود.
ب) انقلاب و جهاني شدن ارتباطات
در جهان ارتباطات الکترونيکي، نه تنها تمامي مناطق دور و نزديک جهان به هم مربوط و پيوسته اند، بلکه بازارهاي پولي و مالي نيز تحولات سياسي جهان را به شدت به هم پيوند مي زنند. فقيرترين نهادهاي محلي در کشورهاي دوردست در اثر اين ارتباطات جهاني هر روزه دچار تغيير و تحول اند و مناطق جديد فرهنگي - اقتصادي در حال شکل گرفتن است. هر چند دولت- ملت مضمحل نخواهد شد، ولي ديگر نمي تواند انحصار ارائه اطلاعات را به مردمان خود در دست داشته باشد و ناگزير است خود را با هويتها و تعلقات جديد جمعي و اجتماعي هماهنگ سازد. همان طور که استفاده از فناوري اطلاعات و ارتباطات هر سال چند برابر مي شود ، آگاهيها، پيوستگيها و هويتهاي نو نيز شکل مي گيرد که بنياد زندگي اجتماعي بشر را چه به لحاظ فرهنگي و اقتصادي دگرگون مي کند. همان طور که گفته اند که اگر در تحولات سال 1989 اروپاي شرقي تلويزيون و ماهواره نبود، شايد سرنوشت سياست ديگري رقم مي خورد( گيدنز، 1378ب ، ص 38-40).
ج) مسائل جهاني زيست محيطي
د) بازپروري و احياء دوباره فرهنگهاي محلي و ناسيوناليسم
ه) جهاني شدن علم و فناوري
علم به خودي خود جهاني شده است. علم مستقيم تر و عميق تر از تمامي زمانهاي گذشته بر زندگي ما تأثير مي گذارد. پيشرفت علم و جهان شمولي آن نه تنها نگرش به زندگي، بلکه بنياد روابط اجتماعي و امکانات موجود در زندگي انسان را تغيير مي دهد. رشد دانشهايي مانند علم ژنتيک و شبيه سازي انسان و ديگر موجودات زنده ممکن است بنياد حيات بشر را در آينده دستخوش تحولاتي بي سابقه کرده و دنياي جديد بيافريند( Giddens, 1999,p.5&6).
و) تحول در سطح زندگي روزمره (2) و هويتهاي فردي
در اثر ديالکتيک موجود بين امور محلي و جهاني، روابط اجتماعي و هويتهاي جديدي شکل مي گيرند که زندگي روزمره و سنتهاي اجتماعي را تحت تأثير قرار مي دهند. اين امر به شکل گرفتن معناي جديدي از «خود» براي افراد بشر مي انجامد. اين «خود» جديد محصول تعامل بين فرايندهاي جهاني و محلي است؛ به نوشته گيدنز:
سطح و ابعاد فاصله گيريهاي زماني که به فضايي در دوران تجدد کنوني به چنان حدي رسيده است که براي نخستين بار در تاريخ بشريت، «خود» و «جامعه» در محيطي جهاني به تعامل مي پردازند... بازتابندگي دوران تجدد تا ژرفاي «خود» به آرامي نيز امتداد مي يابد(گيدنز، 1378الف، ص 56).
در جامعه سنتي در مراحل مختلف رشد شخصيت يک انسان، سنتها و رسوم محلي و حتي خانوادگي ، وظايف مشخص و تعاريف عيني را از شخصيت هر انسان به او القا مي کردند، مثلا در هنگام تحول از نوجواني به جواني، عناصر شخصيت ساز و وظايف ساز و تعاريف زندگي يک انسان بدين گونه از سنتها و رسوم برگرفته شده و «خود» يک انسان را پديدار مي ساخت. اما در شرايط جديد، يک فرد در درون خود امکان بازيابي و بازتعريف وجود خود را دارد. نيروها و ارتباطات فرامکاني او به اندازه اي است که مي تواند «خود» و شرايط زندگي روزمره «خود» را بر مبناي آنها تعريف کند و اين موجب مي شود که تحولي اساسي در جوامع انساني بروز کند. برخي از متفکران معتقدند که اين شرايط نو براي تعريف «خود» و هويتهاي مرزي و تشخصهاي جديد، انسان جديد را دچار تشويش و اضطراب فراواني مي کند، ولي به نظر گيدنز در مقايسه با اعصار ماقبل مدرن اضطراب و تشويش زاييده شده از اين موقعيت جديد بيشتر نيست ، ولي شکل و گونه تشويشهاي انساني دگرگون شده است( گيدنز، 1378الف، ص 55-70).
شرايط جديد جهاني امکان ظهور «خود» هاي جديد و شکلهاي متفاوتي از هويتهاي فردي و پيوندهاي اجتماعي را مي دهد که نه تنها بر رفتارهاي فردي، بلکه بر زندگي روزمره انسانها تأثير جدي و انکارناپذيري دارد.
راه سوم
گيدنز هدف اصلي راه سوم را بدين گونه بيان مي کند:
هدف کلي سياست راه سوم بايد کمک به شهروندان براي يافتن راه خود از ميان انقلابهاي عمده دوران ما يعني « جهاني شدن» ، «دگرگوني در زندگي شخصي» و «رابطه ما با طبيعت» باشد، سياست راه سوم بايد نگرشي مثبت به جهاني شدن آغاز کند( گيدنز، 1378ب، ص 73).
ارزشهاي اصلي راه سوم بدين ترتيب اند:
- برابري ، بدين معني که به رغم تطبيق با فرايند جهاني شدن، راه سوم بايد همچنان رسيدن به عدالت اجتماعي را در سرلوحه کار خود قرار دهد.
- حمايت از قشرهاي آسيب پذير به وسيله سياستهاي حمايتي دولت.
- آزادي به مثابه استقلال فردي. آزادي راه سوم به معناي استقلال عمل است که به نوبه خود مستلزم مشارکت گروههاي اجتماعي بيشتر در سرنوشت خود و در اداره زندگي خويش است.
- هيچ حقي بدون مسئوليت، که اين شعار اصلي سوسيال دموکراسي جديد است. گسترش فردگرايي بايد با گسترش تعهدات فردي همراه باشد و براي مثال حق بيمه هاي بيکاري بايد تعهد جستجوي فعال براي کار را به همراه داشته باشد.
- هيچ اقتداري بدون دموکراسي، به عنوان اصل اساسي ديگر راه سوم معتقد است که هيچ سنتي و هيچ مصلحت جويي نبايد و نمي تواند دموکراسي را محدود کند و اقتداري فراتر و ماوراء دموکراسي بيافريند.
- کثرت گرايي جهان ميهني، به معني گسترش روحيه و تعلق به جامعه جهاني است، بدون آنکه ملتها يا دولتهاي خاصي بخواهند کنترل آن را در دست گيرند. به همين دليل نيز وجود کثرت گرايي در عين گرايش به جهان ميهني لازم است (گيدنز، 1378ب، ص 71-78).
بر اساس اين ارزشها، برنامه راه سوم در قالب عناوين ذيل ارائه مي شود(گيدنز، 1378ب، ص 80).
برنامه راه سوم ، ميانه روي راديکال
دولت جديد دموکراتيک( دولت بدون سخن)
جامعه مدني فعال
خانواده دموکراتيک
اقتصاد مختلط نو
برابري به معني ادغام
رفاه مثبت
دولت سرمايه گذاري اجتماعي
ملت جهان- ميهن
دموکراسي جهان ميهني
- ملت جهاني، حکومت جهاني. بر اين مبنا گيدنز معتقد است که سوسيال دموکراتها بايد در جستجوي نقش جديدي براي ملت در دنياي جهان- ميهن باشند و تأکيد دوباره بر نقش ملت به عنوان يک نيروي ثبات بخش و ضد چند پارگي بي پايان اهميت بسياري دارد( گيدنز، 1378ب، ص 143).
اما هويتهاي ملي تنها در صورتي مي توانند ادامه حيات بدهند که هويت جهاني جديدي بيابند. ملتها همگي چند نژادي اند و هويتهاي ملي خود بر اساس پذيرش نژادها و هويتهاي خردتر شکل گرفته است. بنابراين خود آنها نيز مي توانند جهان وطن بوده و اساس شهروندي جهاني شدن باشند. شهروندي جهاني، تقابلي با شهروندي يک ملت ندارد و سازگار کردن اين دو از اصول سياست راه سوم است. البته اين امر نيازمند پذيرش کثرت گرايي فرهنگي در عرصه جهاني است. نمي توان جهان - ميهن بود و هويتها و ارزشهاي ملل و اقوام ديگر را به رسميت نشناخت و نبايد براي حاکم کردن يک فرهنگ خاص کوشيد. بر اين پايه گيدنز مفهوم « ملت جهاني » را مطرح مي کند که ملتي فعال است و کثرت قومي، فرهنگي در درون آن وجود دارد. ملتها در گذشته بر مبناي خصومت و تخاصم با ديگران ساخته مي شوند. اما هويتهاي ملي کنوني بايد بر اساس همکاري و همسازي با ديگر ملتها و در درون چهارچوب ملت جهاني معنا بگيرد. بنابراين هويتهاي ملي جديد بايد به گونه اي مورد بازسازي قرار گيرند( گيدنز، 1378ب، ص 146 و 151). به نوشته گيدنز:
ملت جهاني مستلزم دموکراسي جهاني است که در مقياس جهاني عمل مي کند ( گيدنز، 1378ب، ص 152).
در حال حاضر بخشي از قدرت به نهادهاي جهاني مثل سازمان ملل، سازمان تجارت جهاني و صندوق بين المللي پول تعلق گرفته است يا نهادهاي فراملي مانند اتحاديه اروپا بخشي از اختيارات و قدرت دولتها را به دست گرفته اند. اما اين فرايندجز با دموکراتيزاسيون در عرصه جهاني، به شکل نهايي نخواهد رسيد و ملت جهاني را سامان نخواهد داد. هر چه ملتهاي مختلف حضور مؤثرتري در فرايند تصميم گيري جهاني داشته باشند احساس تعلق آنها به ملت جهاني افزايش مي يابد. گسترش دموکراسي جهاني در کنار ادغام برخي از نهادهاي مؤثر جهاني مي تواند به شکل گيري گونه اي از «حکومت جهاني» نيز بينجامد. البته شکل گيري تدريجي حکومت جهاني از نظر گيدنز يک پيش بيني نيست، بلکه يک پيشنهاد است. البته پيشنهادي که مي تواند عملي باشد. اين حکومت جهاني با وجود دولت - ملتها و حکومتهاي مقتدر آنها و با بقاي ملتهاي متناقض جمع ناپذير نيست؛ بلکه صرفا سامان دهنده فرايندهاي جهاني است.
پي نوشت :
1.sustainable development
2.level of everyday life
/س