نظامهای ایدئولوژیک«قسمتسوم»
هابرماس با توجه به نکته فوق، با تحلیل و تشریح اصول سازمانی نظامهای اجتماعی و با اشاره به صورتبندی و شکلبندیهای اجتماعی، آن را به چهار جامعه متفاوت تفکیک میکند:
1 . ابتدایی; 2 . سنتی; 3 . سرمایهداری; 4 . پستسرمایهداری (post capitalist)
وی اصل سازمانی حاکم بر صورتبندی اجتماعی سرمایهداری لیبرال را، رابطه موجود بین کار دستمزدی و سرمایه میداند; زیرا که اصل سازمانی نوین، حوزه گسترده و وسیعی را بر توسعه نیروهای تولیدی و ساختارهای هنجاری میگشاید . از رهگذر این اصول سازمانی در اقتصاد که میتوان آن را ایدئولوژی حاکم بر اقتصاد تلقی کرد، وحدت و یکپارچگی اجتماعی در بخش فعالیتهای اقتصادی مردم تامین میشود . وی مینویسد: (1)
روشن است که ایجاد چنین یکپارچگی و وحدتی در عرصه فعالیتها و رفتارهای اقتصادی، به لحاظ نیروی آمرانه و الزامآوری است که از سوی هنجارهای اخلاقی و حقوقی ناشی میشود . لذا بایدها و نبایدهای رفتاری و عملی خاصی را در حوزه اقتصاد تجویز میکند که با ایدئولوژی اقتصادی آن - که در حکم منطق درونی یک نظام اقتصادی است - هماهنگ میباشد . هابرماس بر این باور است که این نیروی الزامآور را برای اولین بار سرمایهداری لیبرال به نظامهای ارزشی کلی، اعطا کرد .
سرمایهداری لیبرال، برای نخستین بار، نیروی آمرانه و الزامآور به نظامهای ارزشی کلی و جهانشمول بخشید; به خاطر آنکه مبادله اقتصادی باید به صورت کلی تنظیم شود و مبادله هم بتواند ایدئولوژی بنیادی مؤثری را فراهم آورد برای آنکه حکومت را از وضعیتسنتی حقانیت رهایی بخشد . (2)
البته این نگاه بر این اصل استوار است که میان هنجارها و حقیقت جدایی وجود دارد . لذا با جداانگاری بین دو حوزه جهاننگریها و هنجارها و ایدئولوژیهای صادره از آن، تمام کنشها و فعالیتهای انسان در همه زمینهها دچار اختلال گشته و هویت آن به هیچ مرجع فکری و نظری قابل ارجاع نمیتواند باشد . هابرماس نیز نسبتبه هماهنگی و رابطه منطق بین دو حوزه، دچار تردید گشته، رابطه تولیدی آن دو را نسبتبه جوامع ماقبل مدرن، قابل ملاحظه میداند . اما این پرسش در نظریه وی به قوت خود باقی است که آیا در جوامع پیچیده، هنوز تکوین انگیزه واقعا به هنجارهایی پیوند میخورد که مستلزم تصدیقند; با اینکه نسبت نظامهای هنجاری با حقیقت از میان برداشته شده است؟ (3) البته پوشیده نیست که نگاه وی در این رابطه، دارای اشکالهای بنیادی میباشد .
در نقد نگاه فوق، میتوان دیدگاه «توماس اسپریگنز (4) را ارائه کرد که «شکاف بین آنچه که هست و آنچه که باید باشد» گمراهکننده میداند و آن را انکار یکی از معمولترین و بدیهیترین حقایق زندگی تلقی میکند . زیرا رفتارهای انسان بر بینشی از واقعیات استوار است . لذا هنجارهای رفتار انسان بدون بازگشتبه واقعیتها، امری، بیمعنا و غیر عقلایی است . «حتی سادهترین عبارت درباره حقایق، رگههایی از تجویز را در خود نهفته دارد» . (5)
سخنی که وی از «تئودورو زاگ» نقل کرده، بسیار درخور توجه است و میتواند نقد فوق را قوت بخشد:
«رفتارها در واقع بازتاب بینش کلی از زندگی، یعنی از شخص خود و موقعیتمان در جهان خارج است . برای بیشتر ما این جهانبینی در کلمات کم میشود و ممکن است هرگز مستقیما به آن توجه نکنیم . این جهانبینی، که مداوما برداشتها و یا شرایط و انگیزههای ما را تعدیل میکنند، احتمالا همیشه در مرحله نیمهخودآگاه میباشد . قبل از اینکه این جهانبینی ما را در تشخیص بین خوبی و بدی رهنمون باشد، ما را وا میدارد تا حقیقت را از غیر حقیقت، درستی را از نادرستی و با معنی را از بیمعنی ممتایز بدانیم . قبل از اینکه دستبه عملی بزنیم، باید برداشتی از جهان داشته باشیم تا رفتارمان را با این الگوی معنادار تطبیق دهیم» . (6)
ایدئولوژی سودانگاری افزون بر آنچه گفته شد، همچنین غایات اقتصادی تودهها را بر اساس محور معین، نظامند میکند . لذا رفتارهای اقتصادی که از سوی مردم صورت میگیرد، بر این اساس میباشد که بتواند چرخه سودآوری و بازدهی شخصی را پویا نگه دارد، و در سطح کلان این خصلت و اخلاق، به صورت یک رفتار اقتصادی کلان در جامعه رواج دارد . در غیر این صورت، چنین رفتارهایی غیر عقلانی و ناهنجار محسوب میشود .
در این رابطهای ک . هانت (7) ، در بررسی ایدئولوژیهای اقتصادی غرب، رشد و تکامل نظام سرمایهداری را ناشی از حضور یک ایدئولوژی که برای توسعه اقتصادی آن جامعه به کار گرفته شده، تلقی میکند . از این روی فردگرایی معطوف به سودانگاری، در سیستم اقتصادی سرمایهداری را به عنوان مبانی ایدئولوژیک لیبرالیسم کلاسیک (8) تلقی میکند .
«از آنجا که روحیه فردمحوری و سودمحوری در تعارض با اخلاق پدرسالارانه مسیحی (9) قرار داشت، با ظهور مذهب پروتستان، (10) یک فلسفه فردگرایی (11) بهواسطه تعبیر و تاویل خودسرانه از متن دین مسیح، ظاهر میشده است; به گونهای که ماکسوبر (12) یکی از زمینهها و بسترهای مؤثر در ایجاد روح سرمایهداری مدرن را، همین نهضت پروتستان میداند . با ظهور فلسفه فردگرایی، ایدئولوژی اقتصاد سرمایهداری پایهگذاری شد .
خود ای . ک هانت مینویسد:
«فلسفه فردگرایی که اساس لیبرالیسم کلاسیک را تشکیل داد، از نظریات سرمایهداران درباره طبیعت انسان و نیاز به آزاد بودن از قید محدودیتهای شدید اقتصادی که مانع انجام کسب و کار روز مرده بود، ریشه گرفت ... .
«یکی از مهمترین نمونههای این فلسفه فردگرایی، اصول مذهبی پروتستان بود که از نهضت اصلاح دین، ناشی میشد . طبقه متوسط سرمایهدار جدید، نه تنها خواهان آزادی از قید محدودیتهای اقتصادی بود که تجارت و تولید را دشوار میساخت; بلکه برای رهایی از سرزنشهای اخلاقی کلیسای کاتولیک، در مورد انگیزهها و فعالیتهای خود نیز میکوشید و مذهب پرتستان آنان را نه تنها از سرزنش مذهبی رهایند، بلکه انگیزههای خودپسندی، خودخواهی و مالاندوزی را که کلیسای قرون وسطی به شدت مردود میدانست، به تدریجبه فضائل مبدل ساخت» . (13)
در مقابل، در سیستم اقتصادی اسلام نیز ایدئولوژی دینی، تمام رفتارها و عملکردهای اقتصادی و ساختارهای اقتصادی را شکل میبخشد و هم نظام درونی سیستم اقتصادی را همگون میکند و هم نظام برونی سیستم را شکل میدهد . لذا مردم دیندار نیز رفتارهای خاص اقتصادی خود را به دور از سودانگاری محض در مسیر رشد و تعالی آرمانها و ایدهآلهای جامعه دینی و در جهت پرورش شخصیتبرتر انسانی هماهنگ میکنند .
در این سیستم، منحنی رشد و تکامل بر اساس سود انگاری فردگرایانه مبتنی نشده است; بلکه هر گونه سودآوری و بازدهی اقتصادی که بدون سازگاری با معیارها و ملاکهایی که از سوی ایدئولوژی حاکم عرضه میگردد، حاصل شود، مشروعیت نداشته و به عنوان یک رفتار ناهنجار اقتصادی تلقی میگردد .
از نگاه دین اسلام، سودانگاری محض بدون توجه و ملاحظه معیارها و ملاکهای دینی، در حکم آفتی است که مانع تکامل روحی و معنوی فرد و جامعه میباشد . نیز به عنوان مانعی که نظام عادلانه توزیع و تولید سرمایه اقتصادی را در جامعه دینی به هم میزند .
در نظام اقتصادی اسلامی، «مسائل مادی» با «ارزشهای معنوی و اخلاقی» چنان گره خورده است که همانند تار و پود یکپارچه، دست در گردن هم دارند . برخلاف اقتصاد در مکتبهای غرب و شرق که صرفا از دیدگاه مادی بررسی میشود، ... اقتصاد از شئون زندگی انسانهاست و ابعادش باید همچون ابعاد وجود انسان باشد . ما چگونه میتوانیم انسانی را که وجودش ترکیبی از بعد مادی و بعد معنوی است، در یک مکتب اقتصادی محصور کنیم که تنها ارزشهای مادی در آن مطرح است . محال است مشکلات اقتصادی جامعه را بر اساس یک مکتب اقتصادی صددرصد مادی حل کرد . حتما باید دستبه دامان ارزشهای معنوی زد و از آن کمک گرفت . (14)
در حقیقت در سیستم اقتصادی اسلام، ایدئولوژی به عنوان نظام اندیشه و عقیده حاکم بر عمل در بخش اقتصاد، رفتارها و عملکردهای اقتصادی را در محور دنیوی محض نمیبیند; بلکه آن را در نسبت و رابطه بین این جهان و آخرت میبیند . لذا وحدت و انسجام حاصله، بوسیله ایدئولوژی بر این منوال است که هم در ساختارها و هم در نهادها و سیستمهای اقتصادی و هم در رفتارهای مربوط به آن میبایستبرنامهریزی برای مدیریت معاش و اقتصاد اسلامی بر اساس ملاحظه ارتباط بین دو بخش هستی (جهان و آخرت) باشد و با هماهنگی آن دو میتوان کنشها و واکنشها اقتصادی افراد را از حیث هنجار و غیرهنجار ارزیابی کرد .
شهید صدر در پژوهشی که در رابطه با اقتصاد اسلامی دارد، بر این باور و اعتقاد است که در هماهنگی بین سیستم با مبانی آن - که در این جا میتوان از آن به ایدئولوژی یاد کرد - نمیتوانیم اقتصاد اسلامی را بدون ملاحظه و دیدن نسبت و ارتباط بین اجزاء آن مورد مطالعه قرار دهیم; بلکه سیستم اقتصاد اسلامی بایستی بتواند با کل نظام دینی هماهنگ و همسو باشد تا بتواند تمام جوانب مختلف زندگی را در جامعه نظم و ترتیب دهد .
شهید صدر در بیان ارتباط و پیوستگیهای سیستم اقتصاد اسلامی، نمونههایی را بیان میکند و مینویسد:
ارتباطی است که بین اقتصاد اسلامی و عقیده بر قرار بوده، بدانسان که سرچشمه تغذیه روحی «سیستم» میباشد . عقیده، مسلمانان را بر میانگیزد که طبق خواسته «سیستم» شکل بگیرند . زیرا سیستم از آن عقیده سرچشمه گرفته، با قطع نظر از چگونگی نتایج عینی سیستم اقتصاد اسلامی در زمینه تطبیق عملی پدید میآورد و در سایه «سیستم» در روح مسلمانان احساس اطمینان و آرامش روحی را میآفریند . ارتباط عقیده یا سیستم اقتصاد اسلامی باعث میشود که «سیستم» رنگ اعتقادی و ارزش ذاتی به خود بگیرد . (15)
با توجه به همین کارکرد ایدئولوژی در بعد اقتصادی، که توانایی انسجام و وحدت را در همگون کردن رفتارهای اقتصادی و هماهنگ کردن سیستم درونی و بیرونی اقتصادی داراست، میتوان به کارکردهای دیگری نیز اشاره کرد .
2 . جهتگیری گرایشها و گزینشها در حوزه سیاست
«توماس اسپریگنز» میگوید: نظریههای سیاسی، فلسفههای عملی هستند که با تجویز و توصیههای خود، راهحلها و معیارهایی در اختیار میگذارند تا وظایف و تکالیف افراد یک جامعه به واسطه آن هدفمند گردد . از این روی یک جامعه سیاسی به واسطه ایدئولوژی حاکم بر آن، دارای جهت و هدف معین میگردد . وی مینویسد:
جامعه سیاسی همچنین چارچوبی استبرای روابط نظام یافته که در آن افراد با هم روزگار را میگذرانند و خواستهها و نیازهای اجتماعیشان را برآورده میکنند . به طور خلاصه جامعه سیاسی، تکاپوی انسانی هدفمند است، و صرفا یک واقعه و یا یک رویداد نیست . جامعه سیاسی مخلوق آگاهی بشر است که به منظور به انجام رساندن اهداف مهم و عملی، تشکیل و اداره میشود .
وی در فراز دیگر، هدف نظریههای سیاسی را ارائه بینش همه جانبه از جامعه سیاسی میداند . لذا بر این باور است که رسیدن جامعه سیاسی به اهدافی که در راستای آن جهتگیری شده است، بدون چشماندازهای وسیعی که از سوی نظریههای سیاسی به عنوان ایدئولوژی سیاسی ارائه میشود، ممکن نخواهد بود . لذا این چشمانداز گسترده به اعتقاد وی هم توصیفی است و هم هنجارمند:
گفتیم که هدف نظریههای سیاسی فراهم آوردن «بینش همهجانبه» از جامعه سیاسی است . نظریهپرداز سیاسی میکوشد با قرار دادن سیاست در چشماندازی گسترده، «تصویری جامع» به مخاطبان خود ارائه دهد ... . چنین بینش همهجانبهای هم توصیفی است و هم هنجاری . از نظر توصیفی، نظریه سیاسی مهمترین بازیگران، عوامل و چارچوبهای سازنده زندگی سیاسی را شناسایی میکند ... . طبعا هر گونه توصیف همهجانبه فعالیتبشری از این دستبه علت وسعت نظر و گستردگی آن یک بعد مهم هنجاری نیز دارد . (16) «پس هدف نظریههای سیاسی این است که جهان سیاست را بر ما قابل فهم کند تا با آن هدایتبشویم . یک نقشه جغرافیایی از سیاستبرای ما ترسیم میکند تا به ما بگوید کجا هستیم و چه راهی ما را به مقصود میرساند . (17)
این جهتدهی به این موضعگیری نیز با خصلت صفبندی سیاسی و صفآرایی در کل این موضعگیریها و واکنشهای سیاسی همراه میگردد . از این روی این صفآرایی و موضعگیری خاص که به واکنشهای سیاسی معین دامن میزند، ناشی از جهتدار بودن حوزه سیاست - به واسطه ایدئولوژی و یک نظام فکری و عقیدتی معطوف بر جریان سیاسی - میباشد .
لذا کارکرد وحدت و انسجامآفرین، بدون جهتدار کردن کل موضعگیری و جبههبندیهای سیاسی در تمامی سطوح ممکن نمیگردد . از این روی کارکرد ایدئولوژی در جهتدار کردن حوزه سیاست، وحدت و انسجام یک نظام را مقید و پایبند به قید و عنوان خاص میکند . به همین خاطر میتوان گفت تاثیر ایدئولوژی دینی در جهتمندی سیاسی، وحدت و یکپارچگی سیاسی، جامعه را - با توجه به آنچه گفته شد - متصف به وصف و قید دینی میکند .
ایدئولوژی از سوی دیگر برای جهتدار کردن موضعگیری وصفبندیهای سیاسی، میبایست گرایشها و گزینشهای سیاسی متناسبی را با خود همراه میکند . لذا ایدئولوژی به گرایشها و تمایلات مشخصی شکل میدهد . با هدایت تمایلات و گرایشها، گزینشها و انتخابهای سیاسی نیز آسان و ممکن میگردد .
البته این ویژگی و کارکرد ایدئولوژی، در فراتر از حوزه سیاست نیز میتواند مورد نظر باشد که به یک جریان تاریخی جهتخاص ببخشد .
گیروشه در اینباره مینویسد:
«ایدئولوژی به صورت بسیار واضح و مشخص سعی در جهت دادن به جریان تاریخ دارد . بنابراین چه این گرایش در قالب جبرگرایی باشد یا به صورت باز و آزاد و بدون گرایش به جبر تاریخی، میکوشد کنش تاریخ و جامعه را تهییج و تحریک نماید .» (18)
در هر حال ایدئولوژی با شکل دادن به گرایشها و تمایلات خاص سیاسی، لزوما گزینشهای سیاسی متناسبی را میطلبد . گزینشها و انتخابها نیز به موضعگیریها وصفآرایی خاص منتهی میگردد . ایدئولوژی سیاسی با توجه به هدف و غایت مشخصی که دارد، میتواند سیاست را جهتمند کند . هدفمندی یا غایتمندی، بدون جهتداری معنا ندارد . لذا نظامهای سیاسی با هدفمندی، جهتمند است . در این زمینه، اندیشمندان سیاسی با اختلافی که در نوع وظایف نظامهای سیاسی دارند، را به سه دسته طبقه بندی کردهاند:
1 . وظیفهگرایی انتخابی;
2 . وظیفهگرایی تجربی;
3 . تجزیه و تحلیل ساختی - وظیفهای . (19)
«وظیفهگرایی تجربی» از نگاه «رابرت ک . مرتون» مربوط به وظایف دستگاههای سیاسی است که حصول و نگهداری و کنترل سیاسی را بر عهده دارند و برای موجودیت مستمر یک ساخت اجتماعی، ضروری است
درباره وظایف نظامهای سیاسی، مواردی را ذکر کردهاند که متفاوت است .
«تالکوت پارسوتر» ، دانشمند برجسته وظیفهگرایان علوم سیاسی، چهار وظیفه را ضروری میشمارد: 1 . حفظ الگو، 2 . تطبیق با محیط، 3 . کسب هدف، 4 . یکپارچگی . دو مورد اخیر، به بحث ما مربوط است . به این صورت، هر دستگاه یا نظام سیاسی تا وقتی دارای هدف و جهت نباشد، نه موجودیتیک جامعه حفظ میشود و نه به آن میتواند ادامه دهد .
افراد، حداقل از دید نظریه (تئوری) برای کسب هدفهای معین جوامع را تشکیل میدهند . بدون کسب هدفهای دفاعی، غذا و محیطی مناسب برای خلاقیت، یک جامعه نه میتواند حفظ شود و نه به موجودیتخود ادامه دهد . (20)
البته روشن است که حصول چنین هدفی نیز بدون یکپارچگی که با هماهنگی سایر وظایف پدید میآید، حاصل نمیگردد . برای مثال جامعهای که در آن نقشهای مختلف به طور ضعیفی هماهنگ میشود، در حفظ الگو، کسب هدف و وظیفه تطبیق، با مشکلات زیادی روبرو خواهد شد; برخلاف جامعهای که در آن تمام نقشها در یک مجموعه هماهنگ ادغام شده است . بدون یک سطح از بافتیکپارچگی، سایر وظایف به هیچ وجه نمیتوانند به مرحله اجرا درآیند . (21)
با توجه به آنچه گفته شد، اهمیت جهتداری و هدفمندی انتخابها و گزینشهای سیاسی روشن میگردد .
«آلموند» یکی دیگر از دانشمندان علوم سیاسی با گرایش به دسته سوم از نوع وظایف نظامهای سیاسی (یعنی تجربه و تحلیل ساختی - وظیفهای) بر این باور است که: هر نظام سیاسی بر ادامه بقای خود حداقل باید هفت وظیفه را انجام دهد: یکی از آن وظیفهها را جامعهپذیری سیاسی و گزینش سیاسی ذکر میکند . به این معنا که یک نظام سیاسی با توجه به فلسفه سیاسی درونی خود، گزینشهای سیاسی را ممکن کرده، جامعهپذیری سیاسی را محقق میکند .
برای اینکه یک نظام سیاسی به طرز مؤثری اداره شود باید اعضای جامعه تحت تاثیر گرایشها و ارزشهای حامی نظام قرار گیرند . هرچند به نظر میرسد که گزینش وظیفه جداگانهای است، اما آلموند متذکر شده که گزینش ادامه جامعهپذیری است . (22)
«گابریل آلموند» همچنین به موضعگیریها و گرایشهای خاص سیاسی، که در یک نظام سیاسی تحت تاثیر ایدئولوژی صورت میگیرد اشاره و از آن به فرهنگ سیاسی یاد میکند . وی تصریح دارد:
«اصطلاح فرهنگ به موضعگیری خاص سیاسی ناظر است; یعنی گرایشهای سیاسی و قسمتهای مختلف آن و گرایشها سبتبه نقش خویش در نظام . مراد از فرهنگ سیاسی، از مجموعهای از موضعگیریها نسبتبه اهداف خاص و روندهای اجتماعی و ... است .» (23)
در اینجا ما میتوانیم فقط تاکید کنیم که مفهوم فرهنگ را در یکی از معانی متعدد آن به خدمت میگیریم: «موضعگیری روانی نسبتبه هدفهای اجتماعی» . زمانی که از فرهنگ سیاسی یک جامعه صحبت میکنیم، به نظام سیاسی آن اشاره میکنیم که در شناختها، حساسیتها و ارزیابی مردمش درونی شده است .» (24)
البته موضعگیریها و گرایشهای سیاسی مربوط به یک هدف و جهت، در صورتی تحققپذیر میباشد که در یک نظام سیاسی - ایدئولوژی، بتواند وضعیت موجود و ایدهال فرد و جهان و جامعه را تبیین کرده و هنجارها و تجویزهای خاصی را با توجه به جهت و هدف صادر کند .
«گی روشه» در رابطه با تاثیر ایدئولوژی در گزینشها و تمایلات مینویسد:
«ایدئولوژی، معرف خصوصیات بارز مشترکی مثل جنبههای فرهنگی، ملی، گرایشها، تمایلات طبقهای و خصوصیات منطقهای یک جامعه است، که در مواجهه با دیگر جوامع مشخص و متمایز میشود . بدین ترتیب میتوان گفت ایدئولوژی بهویژه در درک و فهمی که از حقیقتبهدست میدهد، کاملا گزیننده است ...» . (25)
در مجموع، گرایشها و گزینشها و موضعگیریها در یک فرایند خاص، ساختارهای سیاسی، روابط سیاسی و رفتارهای سیاسی را در یک جهتخاص هدایت میکند . با تحقق عینی دین، جهتگیری معین، وحدت و انسجام در تمامی سطوح و ارکان سیاسی جامعه ظاهر میشود . ژان بشلر نیز در این رابطه مینویسد:
«ایدئولوژی با تعارض و همستیزی سیاسی همراه است . زمانی تعارض سیاسی پدیدار میشود که حق انتخاب وجود داشته باشد . موضعگیری در اینجا یعنی انتخاب یک موضع از بین چند شق ممکن . پس اگر افراد، گروهها و جامعهها نتوانند دستبه انتخاب بزنند، موضعگیری هم انجام نخواهد شد . در نتیجه در حالتبلا تکلیفی باقی میمانند، تنها ایدئولوژی است که انسان را به گزینش تشویق میکند» . (26)
«بشلر» در ضمن بیان کارکردهای ایدئولوژی یکی از آنها را صفآرایی و جبههگیری ذکر میکند . وی بر این باور است که اولین کارکرد ایدئولوژی، شناساندن دوستان به یکدیگر و معرفی دشمن به آنها است; زیرا سیاستبه خاطر ماهیت تعارض آمیزش، حداقل دو طرف دعوا دارد . در نتیجه اولین کارکرد ایدئولوژی، شناساندن دوستان به همدیگر، یعنی تمام کسانی که در یک جبهه واحد هستند و معرفی دشمن به آنها . (27)
بشلر در فراز دیگری مینویسد: در جدالهای سیاسی سازمان یافته، ایدئولوژی است که قدرت دوستان را در زیر یک پرچم، داراست
در مقابل جدال سیاسی سازمانیافته و صلحآمیز، ایدئولوژی نیاز دارد تا دوستان را دور هم جمع کند و از صف دشمنان جدا کرده و آنها را طرد نماید . (28)
2 - 1 . جهتگیری گرایش و گزینشها در حوزه اجتماع
لذا قواعد و هنجارهای اجتماعی که در قالب ایدئولوژی اجتماعی عرضه میشوند، در شعور اجتماعی جامعه متجلی گشته، به وحدت ایدئولوژیکی و سیاسی منجر میگردند و میتوانند اهرم نیرومندی برای دگرگون کردن جامعه باشند .
برای پیبردن به چگونگی عملکرد قوانین عینی جامعه، باید دانست که این قوانین، چگونه در شعور اجتماعی تجلی میکنند . در جامعه بعد از سرمایهداری که در آن منافع اکثریت عظیم مردم با روندهای اجتماعی مطابقت دارد، شعور اجتماعی که در وحدت ایدئولوژیکی و سیاسی متجلی میشود، اهرم نیرومندی برای دگرگون کردن جامعه است ... . (29)
لذا با تجلی ایدئولوژی اجتماعی در شعور اجتماعی، جهت و سمت و سوی ترقی و پیشرفت جامعه نیز معین میگردد .
شناخت قوانین عام و خاص حاکم بر کارگزاری و تکامل جامعه و اشکال تجلی آنها، تعیین جهت عمده ترقی اجتماعی را ممکن میکند . برای اینکه راهنمای علمی تکاملی اجتماعی را بهدست آوریم، نخست لازم استبدانیم آن بخش از قوانین اجتماعی که در روابط مادی و معنوی مردم تجلی مییابند چگونه عمل میکنند ... . در نتیجه رفتار اجتماعی و فعالیتهای آنان را تعیین مینمایند .
جامعهشناسی، انگیزههای ایدئولوژیک فعالیتهای اجتماعی مردم را تجلی ضروریات قوانین عینی حاکم بر تکامل نظام روابط اجتماعی، میداند . (30)
پیروان جامعهشناسی علمی معتقدند که جامعه باید انسانی بشود و شرط لازم تغییر انسان، تغییر جامعه است . شناخت ماهیت و جهت تغییر جامعه تنها بر اساس نظریه علمی جامعهشناسی میسر است . (31)
روشن و آشکار است که نظریههای جامعهشناسی نیز در تحلیل نظری خود، قواعد حاکم بر نظامهای اجتماعی را بررسی و ارزیابی میکنند . آنچه بیش از همه میتواند به عنوان متغیر اصلی در تکامل جامعه مطمح نظر باشد، نظام ارزشی و هنجارهایی است که در حقیقت کانون واقعی و مرکزی فرهنگ کلان یک جامعه تلقی میشود . میتوان به چنین نظام ارزشی، ایدئولوژی اطلاق کرد; زیرا ارزشها نیز مجموعهای از باورها هستند که در سه سطح مورد توجه قرار میگیرند .
در این رابطه «دکتر عبداللطیف محمد خلیفه» مینویسد:
اعتقادات و باورها به سه نوع تقسیم میشوند: توصیفی که میتوان درستیا نادرست را به آن نسبت داد; ارزشی که موضوع باور بوده و به حسن و قبح توصیف میشود و در نهایت آمرانه و نهیآمیز که فرد به مقتضای آن بر برخی از ابزار و یا هدفها، به صلاحیتیا عدم صلاحیتحکم میکند .
«روکیش» (32) معتقد است ارزش، باوری از نوع سوم است; یعنی آمرانه و نهیآمیز . او ارزش را چنین تعریف میکند باوری است که به طور نسبی ثابت، و در محتوای آن ترجیحی شخصی یا اجتماعی وجود دارد .» (33)
باتوجه به اینکه ارزشها از نوع باورهایی است که نظام بایدها و نبایدهای خاصی را مورد توجه قرار میدهند میتوان نقش و کارکرد مؤثرش را در جهتدهی و جهتگیری رفتارها و داوریها ملاحظه کرد . در این رابطه «عبداللطیف» مینویسد:
از خلال بررسی ارزشها در هر جامعهای، میتوان به اعتقاد یا فلسفه کلی آن جامعه دستیافت . ارزشها، چیزی بیش از انعکاس و بازتاب روشی که افراد به آن در فرهنگی مشخص و در مرحله زمانی مشخص میاندیشند، نیست . ارزشها به جهتدهی رفتار افراد و داوریها و جهتگیریهای آنان، در ارتباط با اموری میپردازند; از جمله: انواع رفتار در پرتو قوانین و معیارهایی که جامعه در برابر او مینهد و علاقهمندی یا بیزاری فرد از انهاو گاهی اهداف مستقیم یا مبانی رفتار، به تعیین هدفهای مطلوب در زندگی میپردازد و این، با توجه به بیان «روکیش» یکی از نشانههای نوع زندگی، سطح پیشرفتیا تمدن در یک جامعه میباشد . (34)
دکتر حمید حمید نیز در یک تحلیل جامعهشناختی، از نقش شعور اجتماعی در حرکت و جهت کلی جامعه و تاریخ، شعور اجتماعی را بخش وسیع و بزرگ حیات روحی جامعه میداند و آن را به دو میدان و حوزه متفاوت، ولی وابسته به هم تفکیک میکند: یکی روانشناسی اجتماعی و دیگری ایدئولوژی .
وی ایدئولوژی را مرحله عالی شعور اجتماعی میشمارد که حاوی فرضیهها، جهانبینیها و نظامات فکری است . با توجه به هتبخشی شعور اجتماعی به حرکت و تکامل جامعه و تبعا ایدئولوژی سهم وافری در جهتمندی بعد اجتماعی ایفاء خواهد کرد . وی مینویسد:
شعور اجتماعی از لحاظ نقشی که در جهتبخشی به سیر تاریخی یک ملت دارد، واجد قدر و اهمیت درجه اول است .
«بلاشک هر جامعهشناسی پیش از هر چیز برای آنکه بتواند تصور کاملی از ترکیب یک جامعه به دست آورد، ملزم است، تا از شعور اجتماعی حاکم بر مردم یک جامعه تصور روشن و صریحی داشته باشد . به همین روال برای نقش آن در زندگی جامعه توضیح صریحی ارائه کند .» (35)
اگر چه در نگاه دکتر حمید حمید که رویکرد مارکسیستی دارد، شعور اجتماعی (ایدئولوژی) بازتاب واقعیت و هستی اجتماعی و مناسبات اقتصادی اجتماعی میباشد، ولی تاثیر آن را در عقب افتادگی تکاملی جامعه یا تسریع حرکت تکاملی آن مورد تاکید قرار میدهد .
شعور اجتماعی (ایدئولوژی - روانشناسی اجتماعی) تنها عامل عقبافتادگی نیست; بلکه از سویی نیز نیروی محرکی استبرای تسریع و باروری و شکوفایی جامعه ... . (36)
با توجه به آنچه گفته شد، ایدئولوژی تمام بخشهای اجتماعی را در جهت معین سامان میدهد; به همراه جهتدار کردن تمایلات و گرایشها و تبعا انتخاب گزینشها . لذا ایدئولوژی در بخش اجتماع به واسطه نظریههای اجتماعی، افکار عمومی، امیال عمومی و گزینش تودهها را سرپرستی میکند . همچنین با حضور و وجود ایدئولوژی، روند گزینش و انتخابهای اجتماعی نیز تسهیل میشود و طبیعی است که موضعگیری و جبههگیری اجتماعی و طبقهبندی اجتماعی با توجه به آن شکل مییابد . در رابطه با نقش ایدئولوژی در نوع انتخابها و گزینشها، «بشلر» در ضمن بیان یکی از کارکردهای ایدئولوژی مینویسد:
وقتی جامعه یا گروه یا فردی در برابر انتخاب قرار گرفت، به ایدئولوژی نیاز پیدا میکند . جامعه و گروه و فرد نمیتوانند ارزشی را از بین ارزشها برگزینند، مگر نظام فکری و عقیدتی به آنان بگوید کدام را انتخاب کنند . (37)
چنانکه جان پلامناتس میگوید: ایدئولوژی علاوه بر انسجام جامعه، انتخاب را نیز ممکن میکند:
ایدئولوژی همچنین مبین ترجیح بعضی از اقسام هدف بر دیگر اقسام است . بدون شک اکثر مردم وقتی از ایشان سؤال شود، مقصودتان از عدالت اجتماعی چیست، پاسخ مبهم میدهند . (38) ولی ایدئولوژی میتواند ابهام در مقصود را رفع کند و گزینش را ممکن سازد . اساسا بشر برای جهتگیری و هدفمندی خود نمیتواند از اعتقادات و باورها و نظریات بنیادین خود چشمپوشی کند . نظریات بنیادین در بازگشتخود به حوزه رفتارهای عینی و عملی که ایدئولوژی ترجمان رسا و کاملی برای آن میباشد، آراء و نظرات انسان را جهتدار میکند . «گوستاولوبون» (39) دانشمند فرانسوی (1895) در اثر پرآوازه و معروف خود «روانشناسی تودهها» در این صدد بود که بتواند زمینههای پنهان روانی و قوانین کلی مربوط به ابعاد روحی و اخلاقی و اجتماعی انسان را کشف و تبیین کند . در واقع هدف او، پی بردن به قانونمندهای زندگی مشترک انسان بود . وی در روانشناسی تودهها که امروزه از آن به روانشناسی اجتماعی نیز تعبیر میشود، هدف و مقصدی را که «دوتراسی» با تاسیس ایدئولوژی در نظر داشت، دنبال میکرد . به همین خاطر وی نظریات و اعتقادات بنیادین زندگی را که همواره به آراء و نگاه انسان جهت میبخشند و زندگی و حیات جمعی انسان را هدفمند میکند گریزناپذیر میداند .
«ولوبون» با تفکیکی که بین نظریات و اعقتادات متغیر و بنیادی میکند، زوال و فقدان چنین نظریات بنیادی را فرا رسیدن موعد سقوط یک جامعه و تحقق یک جامعه آنارشی میداند . وی در این رابطه مینویسد:
«تا به حال هیچ ملتی نتوانسته است نظریات بنیادی خود را تغییر دهد; بدون آن که به دگرگون کردن همه جزئیات فرهنگ خود محکوم باشد . آن ملت نظریات بنیادی خود را آنقدر تغییر میدهد تا نظریات بنیادی کلی جدیدی به دست آورد . تا رسیدن به این پایه، الزاما در حالت آنارشی به سر میبرد .» (40)
وی در ادامه تاثیر و کارکرد نظریات بنیادی را در جهتدار کردن آراء و به تبع جهتداری رفتارها و فعالیتهای اجتماعی، یادآور میشود و مینویسد:
نظریات بنیادی، ارکان ضروری فرهنگ هستند و به آرای انسانها جهت میبخشند و نیز همانها هستند که وجدان را بیدار میسازند و احساس وظیفه را به وجود میآورند . (41)
روشن است که این نظریات و اعتقادات بنیادی در صورتی که به نظام و فلسفه عملی (ایدوئولوژی) بازگشت کند، میتواند وظایف و هنجارهای عملی را تهییج نماید .
در همین رابطه «آنتونی گیدنز» در بحث تجدد و تشخص خود، با بیان اینکه شیوهها و برنامههای زندگی در نظامهای سنتی و مدرن متفاوت است، به موضوع انتخاب و گزینش و جهتگیری حاکم در این نظام میپردازد و آن را مورد مداقه قرار میدهد . وی با تاکید بر اینکه یکی از مؤلفههای اساسی کنشها و فعالیت همیشگی انسان انتخاب و گزینشها است، بر این باور است که در نظامهای سنتی به عنوان نظامهای ایدئولوژیکی ماقبل تجدد که همواره بر معیارها و مرجعیتبرونی (وحی) متکی میباشد - به لحاظ پیچیده نبودن زندگی و عدم تعدد و تکثر در شرایط آن - انتخاب و گزینشهای انسان بر اساس الگوی خاصی که از سوی آن نظام صادر میشد، به سهولت انجام میگرفت . برخلاف نظام مدرن و متجدد که در آن فعالیتهای اجتماعی، به سبب پویایی و ماهیت متغیر و سیار آن با مشکلات بسیاری روبهرو است . از این روی در این شرایط، انتخاب و گزینش انسان در نظام تجدد، همچون گزینش بین «دنیاهای ممکن» است . (42) لذا عملا انتخاب و گزینش به آسانی تحقق نمییابد .
... هیچ فرهنگی انتخاب را به طور کلی در امور روزمره حذف نمیکند و همه سنتها در حقیقت، انتخابهایی میان انبوهی از الگوی رفتاری ممکن هستند . با این وصف سنتیا عادات و رسوم جا افتاده بر حسب تعریف، زندگی را در محدوده کانالهایی تقریبا از پیش تعیین شده، به جریان میاندازد . تجدد اما فرد را رو در روی تنوع غامضی از انتخابهای ممکن قرار میدهد . و به دلیل آنکه دارای کیفیتی غیرشالودهای است، کمک چندانی به فرد در گزینشهایی که باید به عمل بیاورد، نمیکند . (43)
شیوه زندگی (lifestyle) به گفته وی که اصطلاحی نو است، به مجموعهای کم و بیش جامع از عملکردهای قابل اطلاق است که شخص علاوه بر آنکه نیازهای جاری خود را از آن طریق تامین میکند، به واسطه این طرح جامع، تبیین و قرائتخاصی از هویت و شخصیتخود را برمیگزیند .
شیوه زندگی در عصر تجدد که همانند استراتژی عملی زندگی است و مستلزم رفتارها و عادتها و جهتگیریهای خاصی است، در حقیقتیک کارکرد ایدئولوژیکی را ارائه میکند:
تعدد الگوهای کلی شیوه زندگی، البته بسیار کمتر از تعدد انتخابهای موجود در تصمیمگیری استراتژیک روزمره یا حتی دراز مدت است . هر شیوه زندگی مستلزم مجموعهای از عادات و جهتگیریها و بنابراین برخورداری از نوعی وحدت است که علاوه بر اهمیتخاص خود از نظر تداوم امنیت وجودی، پیوند بین گزینشهای فرعی موجود در یک الگوی کم و بیش منتظم را نیز تامین میکند . شخصی که خود را متعهد به شیوه زندگی معینی میداند، انتخاب دیگر را لزوما «خارج از موازین و معیارهای خویش» میبیند، همان طور که آنهایی هم که با او در کنش متقابل قرار میگیرند، عین همین عقیده را دارند . افزون بر این، گزینش با ایجاد شیوههای زندگی تحت تاثیر فشارهای گروه و مدلهای رفتاری آنها، و همچنین زیر نفوذ اوضاع و احوال اجتماعی و اقتصادی صورت میگیرد . (44)
گفتنی است که «گیدنز» در تبیین علت چندگانگی انتخاب و کثرت گزینشها، آن را به چند ویژگی مستند میکند: یکی از آن ویژگیها این است که انسان در عصر مدرن، فاقد آن مکانیسمها و الگوهای راهنمای نظامهای سنتی است که بتواند جهتحرکت و شیوه رفتارها و عملکردها را تعیین کند .
به اعتقاد وی در عصر تجدد، علامتیا دستورالعملی در فرا راه انسان نقش نبسته تا بتواند انتخاب و گزینش را آسان کند .
«... علت هم این است که ساختکارها و تابلوهای راهنمایی که طرز کار و جهت افراد را در جوامع سنتی تعیین میکنند، در جوامع امروزین وجود ندارد; یا سپید ماندهاند و علامتیا دستورالعملی روی آنها نقش نبسته است .» (45)
البته روشن است که چنین نگاهی نسبتبه جوامع مدرن که در آن رسانههای ارتباط جمعی و تبلیغی فریبنده، همچون دستگاههای ایدئولوژیک، راهنمایی و جهتدهی گزینشها و انتخاب تودهها را به عهده دارند، چندان قابل پذیرش نیست . رسانههای ارتباط جمعی هر چند با کثرتگرائی و ایجاد تنوع، انتخابها و گزینشها و جهتدهی را دچار مشکل میکنند . اما باز این رسانهها و ابزارهای تبلیغاتی در چهارچوب نظام ایدئولوژیکی خاص، همواره گزینههای مورد مطلوب نظام را به تودهها القاء میکنند . در حقیقت افراد به یک اعتبار، امکان تعدد انتخاب و گزینش ندارند; بلکه در مسیر و جهت مشخصی هدایت میشوند . البته خود گیدنز در عبارتهای بعدی، اجمالا به این تکثر اشاره کرده است . (46)
2 - 2 . جهتگیری گرایشها و گزینشها در حوزه اقتصادی
این جهتدار کردن، یک نظام اقتصادی را مقید و متصف به وصف و قید خاصی میکند . بر اساس این نوع جهتگیری نظام اقتصادی، موضعگیری و کنش و واکنشهای خاص در حکم و اقتصاد رقم میخورد . نیز باعثشکلگیری رفتارهای اقتصادی تودههای مردم میگردد .
اساس تجزیه و تحلیل مسائل اقتصادی، تصمیم یا انتخاب است . مصرفکنندگان، تولیدکنندگان و تجار کالاهای اقتصادی و سیاسی را باید از میان شقوق مختلف انتخاب کنند و درمورد اقدامات خود، تصمیماتی اتخاذ کنند . گرچه تصمیمگیری تنها به دلیل اقتصادی نیست، اما ایده انتخاب از میان شقهای مختلف بر مبنای ارزش آنها یا سودمندی انتخاب موجود، در حقیقت قلب روند اقتصادی است . (47)
مثلا در نظام اقتصادی سرمایهداری، تولید، توزیع و مصرف به عنوان سه رکن گردش عملیات اقتصادی، رفتار و کردارهای متناسب با هر سطح را اقتضاء میکند . در نظام سرمایهداری غرب، تولید فقط در جهت رفع نیازهای اولیه نیست; بلکه جهت تولید و هدف آن، بیشتر ایجاد روحیه مصرف گرایی و دامن زدن به حرص و ولع مصرف کننده است . اساسا ایدئولوژی اقتصادی سرمایهداری که بر توسعه رفاه و سودانگاری مبتنی است، سعادت و خوشبختی را نیز در دایره تنگ مادی معنی میکند . لذا نظام اقتصادی، سعادت را به معنای بیشترین بهرهمندی از لذتهای حسی و مصرف کالاها و خدمات رفاهی میداند و این مبدا و غایت، فلسفه عملی تمامی رفتارهای جامعه سرمایهداری است . در لیبرالیسم، سرمایهداری غرب، نظام اقتصادی در راس هرم همه نظامهای اجتماعی قرار میگیرد و از اولویت اول برخوردار است و سعادت اجتماعی به معنای رضایتمندی و لذت حسی برای بیشترین افراد است .
رضایتمندی و لذت حسی را عمدتا مصرف کالاها و خدمات بهوجود میآورد، و نظام اقتصای متکفل تنظیم تولید، توزیع و مصرف کالا و خدمت است ...» . (48)
جهتگیری و هدفمندی تمام شئونات حیات اجتماعی و سیاسی به اهداف اقتصادی، نتیجه حاکمیت ایدئولوژی اقتصادی سرمایهداری است .
لذا میزان مصرف افراد را در جامعه سرمایهداری سیستمهای تبلیغاتی تعیین میکنند . این تفاوت رفتارها حاکی از حضور پیشفرض ایدئولوژیک در نظام و سیستم اقتصادی میباشد . در نهایت میتوان گفت، کارکردهای ایدئولوژی در جهتدار کردن ساختار اقتصادی و رفتارهای اقتصادی و نهادهای مربوط به آن، به گرایشها و گزینشهای خاصی در عرصه اقتصاد دامن میزند . بر اساس حاکمیتیک نوع ایدئولوژی، در همه زیرمجموعههای یک نظام اقتصادی میتوان شاهد، گزینشها و گرایشها و رفتارهای اقتصادی متفاوت بود . لذا با حضور آن، گرایشها در این حوزه دارای سمت و سوی خاصی میگردد و گزینشها نیز به آسانی صورت میگیرد .
پي نوشت ها:
1) بحران مشروعیت، ص 84 .
2) همان، ص 189 .
3) بحران مشروعیت، ص 240 .
4) thomassprgens.
5) فهم نظریههای سیاسی، 154 - 155 .
6) فهم نظریههای سیاسی، ص 156 .
7) E . K . Hunt.
8) classicakliberalism.
9) christian, paternalististic, ethic.
10) .
11) .
12) Max Wever.
13) تکامل نهادها و ایدئولوژیهای اقتصادی، ص 25 .
14) خطوط اصلی اقتصادی اسلامی، ص 211 .
15) اقتصاد ما، جلد اول، ص 374 .
16) فهم نظریههای سیاسی، ص 21 و 22 .
17) فهم نظریههای سیاسی، ص 24 .
18) تغییرات اجتماعی، ص 85 .
19) نگرشی جدید به علم سیاست، ص 66 .
20) نگرشی جدید به علم سیاست، ص 67 .
21) نگرشی جدید به علم سیاست، ص 67 .
22) نگرشی جدید به علم سیاست، ص 70 .
23) همان، ص 101 .
24) همان، ص 101 .
25) تغییرات اجتماعی، ص 95 .
26) ایدئولوژی چیست؟ ، ص 81 .
27) ایدئولوژی چیست؟ ، ص 62 .
28) همان، صص 63 - 64 .
29) نقدی بر جامعهشناسی، ص 46 .
30) نقدی بر جامعهشناسی، ص 36 و 37 .
31) نقدی بر جامعهشناسی، ص 56 .
32) Rokish.
33) بررسی روانشناختی - تحول ارزشها، ص 59 .
34) بررسی روانشناختی - تحول ارزشی، ص 23 .
35) علم تحولات جامعه، ص 250 .
36) علم تحولات جامعه، ص 253 .
37) ایدئولوژی چیست؟ ، ص 83 .
38) جان پلامناتس، ایدئولوژی، ص 161 .
39) Gustavelebon.
40) روانشناسی تودهها، ص 165 .
41) روانشناسی تودهها، ص 165 .
42) تجدد و تشخص، ص 51 .
43) همان، ص 119 .
44) تجدد و تشخص، صص 121 - 122 .
45) تجدد و تشخص، ص 122 .
46) همان ، ص 124 .
47) نگرشی جدید به علم سیاست، ص 110 .
48) کتاب نقد، شماره 11، ص 72 .
/خ