عصر ترجمه
پس از رحلت حضرت محمّد (ص) در سال 632 م / 11 هـ. ق و شکست قبایل مرکزی عربستان که بر ضد اسلام قیام کرده بودند (جنگ ردّه)، ما به بسط بی نظیر فتوحات اسلامی در جهان میرسیم: در طی یک قرن مسلمانان امپراتورییی به وجود آوردند که از اسپانیا تا درههای سند امتداد داشت. با تصرف مصر، سوریه، بین النهرین و ایران کشورهایی به دست مسلمانان افتاد که مردمان آنها به مرتبهی فوق العاده رفیعی از فرهنگ و تمدن رسیده بودند، و این فرهنگها چنان با هلنیمآبی عجین شده بودند که در برخی از نواحی تصویر نسبتاً یکنواخت و یکسانی را ارائه میکردند.پس از آنکه شرق نزدیک بیشتر و بیشتر مسیحی مآب شد، زبان یونانی در این نواحی اهمیّت خود را به عنوان یک زبان مشترک از دست داد، و در همان حال زبانهای محلی و بومی، مانند زبان آرامی در سوریه و عراق، قبطی در مصر، پهلوی در ایران از نو رونق گرفت. چون روشنفکران و دانشمندان دیگر همیشه زبان یونانی را در نمییافتند، بدان نیاز افتاد که آثار یونانی به زبانهای محلی و ملّی ترجمه شود. مسیحی شدن مدارس و دانشگاهها در قرن ششم میلادی نیز موجب تغییر در برنامههای درسی شد. در جاهایی که قبلاً شعر، تراژدی، و تاریخنگاری یونانی تعلیم و شرح میشد، یا فلسفه، پزشکی، و علوم دقیقه تعلیم و تدریس میگشت، اینک برنامهی درسی محدود به موضوعاتِ اخیر شده بود زیرا از نظر معتقدات دینی جدید فقط این موضوعات مربوط و از لحاظ زندگی سودمند بودند. به این ترتیب، وقتی مسلمانان بعداً «شاگردان جدیدِ ثانوی» علوم یونانیان شدند، این بدان علّت نبود که مسلمانان علاقهای به علوم انسانی نداشتند، بلکه به خاطر آن بود که جویبار این علوم و موضوعات از قبل خشکیده بود. و مسلمانان تنها میتوانستند آن بخشی از مجموعهی دانش یونانی را کسب کنند که مسیحیان مصر و سوریه (شامات) در آن زمان میتوانستند به آنها عرضه کنند.
دورهی اخیر دانشگاه اسکندریه از قرن چهارم تا هفتم میلادی این گرایشها را به تفصیل نشان میدهد. در شرح نویسی بر آثار ارسطو شخصیتهای برجستهای مانند آمونیوس، یوحنا فیلوپونوس (یحیی نحوی)، داود، الیاس و استفانوس شرکت داشتند. از معلمان پزشکی اطلاعات کمتری در دست است. پالادیوس و اسکلپیوس بعضی از آثار بقراط را در قرن ششم شرح کردهاند. بعد از آنکه اعراب در سال 642م/22 هـ.ق اسکندریه را فتح کردند، مدرسه اسکندریه همچنان تا حدود سال 719 م /101 هـ.ق به حال خود باقی ماند. احتمال دارد که زبان یونانی حتی در دورهی حکومت مسلمانان همچنان زبان تدریس و نوشتن بوده باشد. و این میتواند توضیحی برای این امر باشد که چرا فقط ترجمهی تلخیص شانزده رساله از آثار اصلی جالینوس (ستة عشر جالینوس) به زبان عربی باقی مانده است، و یا چرا ترجمهی کتاب طب اطفال بولس اجانیطی برجاست. از قرار معلوم دستنویسهای یونانی این آثار دیگر نمیتوانسته است، با توجه به دیگرگون شدن وضع سیاسی مرزها، به قسطنطنیه رسیده باشد. به همین علت است که جاسیوس، انقیلاوس، یوحنا و مارینوس، ویراستاران آثار جالینوس را نمیتوان دقیقاً شناخت. نام این اشخاص فقط از طریق منابع عربی به ما رسیده است. به هیچ وجه یقین حاصل نیست که آیا این پزشکان مانند عبدالملک بن ابجرالکنانی که گویند طبیب شخصی خلیفه عمر بن عبدالعزیز (حکمرانیش 717-720م/99-102 هـ.ق) شده بود، با مسلمانان تماس داشتهاند یا نه.
خلفای بنی امیه نظام اداری و دیگر تاسیسات و نهادهای کشورهای فتح شده را حفظ کردند، یعنی، به سادگی آنها را اخذ نمودند، امّا آنها به علت آنکه توجهشان به فتوحات خارجی و تقویت قدرت داخلی امپراتوریشان معطوف بود، اعتنایی به اینکه فرهنگ هلنی را خاص خود گردانند نداشتند. این وضعیت با روی کار آمدن عباسیان و بنیانگذاری بغداد بکلی تغییر کرد. هلنی مآب شدن فرهنگ اسلامی که از این زمان آغاز شد، انگیزشی قوی از علم کلام یا الاهیات اسلامی دریافت داشت، زیرا متکلمان از سلاح منطق و جدلیات یونانی برای استقرار دین اسلام بر یک مبنای جزمی، استفاده میکردند. معماران و مهندسان از ریاضیات علم مکانیک، و جغرافی نویسان از جغرافیای بطلمیوس (Geographike Hyphegesis) بهره ور میشدند؛ و به همین نحو، بخاطر دلائل علمی علاقه به نجوم، اخترشناسی و کیمیا پیدا شد. علم پزشکی نیز به همین بافت تعلق دارد.
آثار یونانی
پیش از سال 800 م /184 هـ .ق آثار ترجمه شده اندک و معدود بود، امّا بعد از آن آثار یونانی به مقداری که خوابش را هم نمیشد دید و بنحو بیسابقه در دسترس قرار گرفت. در دورهی خلافت مأمون (حکمرانیش 833-813م/198-218هـ.ق)، مترجمانی مانند ایوب رهاوی (ادسایی) که منحصراً به زبان سریانی ترجمه میکرد، و یحیی بن البطریق که ما قدیمترین ترجمههای عربی را مدیون او هستیم، به کار ترجمه اشتغال داشتند. مأمون همچنین بیت الحکمة را که نوعی فرهنگستان بود تأسیس کرد.(1) در بیت الحکمة مترجمان جایگاه مناسبی برای کار ترجمه و تسهیلات لازم پیدا کردند. مهمترین مترجم نیمهی قرن حُنین بن اسحاق (حـ 808-873 م/193-206 هـ.ق) بود که مطابق میل مخدومان خود، گاهی به زبان عربی و گاهی به سریانی ترجمه میکرد. پسرش اسحاق و خواهرزادهاش حُبیش بن الاعصم و عیسی بن یحیی او را کمک میکردند. عدهی دیگری از دانشمندان معاصر یا جوانتر مانند اصطفان بن باسیل، قسطابن لوقا و ثابت بن قرّه نقش مهمی در ترجمهی آثار طبی داشتند یا ترجمههای قدیمیتر را تصحیح و اشتباهات آنها را رفع میکردند.حُنین بن اسحاق شرحی از ترجمههای آثار جالینوس در سند فوق العاده مهمی برای ما به جای گذاشته است. این سند نامهای است که حنین به علی بن یحیی بن المنجم نوشته است. در این نامه وی 129 اثر از جالینوس بر میشمارد و مختصراً دامنه و موضوع و محتویات هر یک را شرح میدهد، و نام مترجمانی که آنها را به سریانی یا عربی ترجمه کردهاند ذکر میکند. متأسفانه گزارش وی همیشه تصویر روشنی از وضعیت امور ترسیم نمیکند. در مقدمهی این نامه حُنین روشی را که در ترجمه پیش گرفته بوده است شرح میدهد. مثلاً وی تا آنجا که ممکن بوده میکوشیده است که چند دستنویس یونانی از یک کتاب به دست آورد و آنها را با هم مقابله کند تا به متن موثقتر و قابل اعتمادتری دست یابد. وی بردهوار لغت به لغت ترجمه نمیکرد بلکه اول میکوشید تا معنای کل جمله را دریابد تا بتواند آن را به عنوان یک کل به عربی در آورد. حنین به عنوان یک مترجم کمک فوق العاده زیادی به تحول زبان عربی به صورت یک زبان علمی نمود. وی نه تنها اصطلاحات علمی را با برگردان دقیق، و وضع واژههای نو (neologisms) یا با اقتباس واژههای خارجی غنی ساخت، بلکه ساختارهای تحلیلی - ترکیبی جدیدی وارد زبان عربی کرد که آن زبان را به صورت وسیلهای برای بیان اندیشهها و مفاهیم انتزاعی و پیچیده بیرون آورد. ابداع و آفرینش چنین زبانی که موفقیت درجهی اول فقه اللغوی محسوب میشود، و بویژه از این بابت که هیچ گونه کمک و استعانتی از لغت شناسان حرفهای برای این کار دریافت نداشت، قابل ستایش است؛ علمای لغت حرفهای بیشتر توجهشان به شعر جاهلی عرب و تفسیر و تعبیر لغات قرآنی معطوف بود.
دیری نگذشت که حنین مثل اعلای مترجمی گشت. کاتبان و شرح احوال نویسان بعدی وقتی مترجم اثری را نمیشناختند، همیشه آماده بودند که نام حنین را به عنوان مترجم بر آن بیفزایند. به این ترتیب، بسیاری از ترجمههایی که به حنین نسبت داده شده است با پژوهش و تحقیق دقیقتر معلوم میشود که از زیر قلم او بیرون نیامده است.(2) دقیقاً همین وضع بعداً، در دورهی سدههای میانه، در ترجمه به زبان لاتینی نسبت به گراردوس کرموننسیس (ژرارِکرمونایی) رخ داد.
از میان همهی اطبای یونانی جالینوس برای مسلمانان مقام و اهمیت بیشتری داشت، و غیر از این هم نمیتوانست باشد، زیرا از قرن سوم میلادی به بعد، طب جالینوسی بر شرق جهان هلنی مآب سلطهی فائق داشت.(3) در نیمهی دوم قرن نهم میلادی (قرن سوم هجری) تقریباً همهی آثار جالینوس به زبان عربی ترجمه شده بود. حنین در نامهاش به علی بن یحیی بن المنجم، که ذکرش گذشت، بالغ بر 129 اثر از جالینوس برشمرده است. بر این تعداد باید عنوانهای مجعول زیادی را افزود. به این ترتیب مسلمانان در آن روزگار آثار بیشتری از جالینوس و جالینوسهای دروغین در اختیار داشتند تا مقداری که اینک ما در دست داریم. امّا نفوذ طب جالینوسی تنها منحصر به آثار اصیل او نبود. مجموعهای از آثار عمدهی جالینوس در اسکندریه فراهم شده بود، که سپس به عربی ترجمه گشت، و به نظر میآید که دقیقاً این مجموعه (معروف به جوامع اسکندرانییین Summaria Alexandrinorum) بود که چون مسلمانان به تنظیم و تدوین نظریه یا علم طب به صورت اصلی و اساسی آن پرداختند، بر کارشان اثر گذاشت. در این نظریه پردازی چنین پیداست که پزشکان مسلمان در آغاز از آثار اصلی جالینوس به علت تفصیل و اطناب آنها و تا اندازهای تناقضاتشان که عرضهی یک ساختمان نظری منسجم و پیوسته را دشوار میساخت، استفاده نکردند؛ بلکه به سراغ جوامع اسکندرانییین رفتند که در آن ظاهراً کار وحدتبخشی و همآهنگسازی نظریههای جالینوس از قبل صورت پذیرفته بود. تنها از این طریق است که میتوانیم ساده کردن و بسط دادن نظام مند نظریهی طب جالینوسی را که در اثر مقدماتی امّا نافذ و پر رواج حنین بن اسحاق، یعنی کتاب المدخل (در لاتینی ایساغوجی Isagoge) میبینیم، و چنانکه در آنچه در پی میآید به کرات نشان خواهیم داد، بر طب اسلامی استیلا دارد، توضیح دهیم.
امّا البته آثار اصلی خود جالینوس نیز در نسخ بیشمار در جریان بود؛ از آنها مرتباً اخذ و اقتباس میشد، بر آنها شرح و تفسیر نوشته میشد، و به منظور آموزش و تعلیم شفاهی به صورت پرسش و پاسخ (اسئله و اجوبه) بیرون آورده میشد. به این ترتیب است که اثرات تعالیم جالینوسی در همهی نکات اساسی طب اسلامی هویدا است: تعالیم مربوط به اخلاط، فیزیولوژی متابولیسم، نظریههای مربوط به سه نوع گوارش و گردش خون که بعداً دربارهی آن سخن خواهیم گفت، از جالینوس گرفته شده است. مفهوم چهار درجهی مؤثر دارو نیز از جالینوس است؛ تفکر غایت شناسانهای که در جستجوی شناخت و توجیه هر اندام و هر فرایند طبیعی با توجه به غرض و غایت آن است، از تأثیرات تعالیم جالینوسی است. و بالاخره، رد فردگرایی را که اثرش بیشتر در آثار اسلامی هویداست، میتوان تا جالینوس بازیابی کرد.
سنت بقراطی فقط در سایهی جالینوس دنبال میشود. در حقیقت نام بقراط در میان مسلمانان شهره بود. هنگامی که عبدالرحمان بن علی بن ابی صادق نیشابوری (فت بعد از 1068 م/461 هـ.ق) بقراط ثانی خوانده شد، این عنوان واجد افتخاری بزرگ برای او بود، که البته در این افتخار دیوکلس کاروستوسی نیز با او سهیم بود. خود این واقعیت که از پزشکان مسلمان خواسته میشد که قبل از پرداختن به طبابت سوگندنامهی بقراط را یاد کنند، نشان میدهد که تا چه حد و تا چه زمانی اخلاقیات پزشکی با نام بقراط وابسته بوده است. در واقع مسلمانان میدانستند که در نوشتن مجموعه بقراطی (corpus hippocratictum) چندین مؤلف دست داشتهاند. ثابت بن قره معتقد بود که چهار مؤلف که همه بقراط نام داشتهاند آثارشان در این مجموعه تدوین شده است. وی آنها را بقراطیون میخواند، به همان نحو که فرنگیها آنها را Hippocratics میخوانند. اما علاقهی مترجمان و مخدومان آنها به آثار بقراطی کمتر از جالینوس بود. آثار مهمی چون نوشتههای عمدهی مربوط به بیماریهای زنان، از قبیل بیماریهای زنان (De morbis muliebribus) )، طبیعت زنان (De natura muliebri) سترونی ،(De sterilibus) و هفتماهه زایی (De septimestriliepartu) به عربی ترجمه نشدند، و این بر حسب اتفاق بود که اثر کوچکی چون (De Superfetatione) به عربی ترجمه گشت. در واقع دستنویسهایی از ترجمهی عربی کتاب الفصول (Aphorisms) و از طبیعت آدمی (De natura hominis) و (De officina medici) و هواها، آبھا وجاها (De aere, aquis locis) وجود دارد امّا این متون، متونی نیستند که مستقلاً ترجمهی آنها فراهم آمده باشد، بلکه اینها موضوعهای تفاسیر جالینوسی بوده که استخراج و سپس به شیوهی ثانوی منتقل شدهاند. این فرایند، فرایند انتقال ثانوی موضوعات در مورد پالادیوس، یک طبیب سوفسطایی اسکندرانی قرن ششمی نیز تکرار شده است. تفسیر پالادیوس بر الفصول (Aphorisms) ترجمه شد، و وقتی مورخ معروف یعقوبی (حـ 872م/ 259 هـ.ق) شصت و سه سخن کوتاه از گفتههای بقراط را در کتاب خود نقل کرد، آنها را از این تفسیر الفصول برگزیده بود. خیلی ساده به همین دلیل بسیاری از مفسران نسبتاً بی اهمیت اسکندرانی در نزد مسلمانان بیش از خود بقراط اهمیت پیدا کردند، زیرا آنها از نظر زمانی به مسلمانان نزدیکتر بودند، و نیز آنها مندرجات نوشتههای دشوار بقراطی را به روحیهی جالینوسی ملبس میساختند و سادهتر و آسانتر عرضه میداشتند. بعلاوه، دستنویس این تفسیرها نادر و کمیاب نبود، و حال آنکه نوشتههای اصلی بقراطی تا اندازهای نادر و کمیاب بود. از این رو جای شگفتی نیست وقتی میبینیم اثر بزرگ دو جلدی بقراط به نام بیماریهای زنان به عربی ترجمه نشده است، و از آن طرف، مسلمانان ترجمهای از دو تفسیر بر کتاب بیماریهای زنان در اختیار داشتند که از دورهی اخیر اسکندرانی بود: از این دو یکی را به غلط به جالینوس نسبت میدادند، و دیگری اثر پزشکی اسکلپیوس نام بود که شاگرد فیلسوف نوافلاطونی، آمونیوس، پسر هرمیاس، بود.
در مورد ترجمهی آثار بقراط داستان کتاب الاغذیه (De victu) که به تمامی ترجمه نشده بود نیز شنیدنی و جالب است. اقتباسات و نقل قولهایی از این کتاب را که ما در بعضی آثار مؤلفان اسلامی مییابیم، چنانکه دکتر رَینر دگن نشان داده است به کتاب الاغذیه حنین بن اسحاق برمیگردد که در طرح و تالیف آن حنین مخصوصاً عباراتی از کتاب الاغذیه ( (De victu را که مناسب مقصود خود یافته اقتباس یا ترجمه کرده است. امّا به طور کلی عناصر اصلی کتاب الاغذیه او از کتاب جالینوس به نام تغذیهی قوتها (De alimentorum facultatibus) گرفته شده است.
باری، آنچه باید رخ دهد رخ میدهد، آنچه قبلاً در روزگار امپراتوری روم رخ داد، مقدر بود که در اروپای سدههای میانه نیز رخ دهد، و همان حادثه در قرن نهم میلادی (قرن سوم هجری) در جهان اسلام نیز اتفاق افتاد، یعنی، این واقعیت که انتقال طب بقراطی را آثار جالینوس به طور قطع و یقین پیشرفت داد، و بقراط اعتبار و شهرتی را که به دست آورده عمدتاً مدیون جالینوس است.
انگیزه و قوهی محرکهی داروشناسی اسلامی ناشی از کتاب الادویهی المفرده دیسکوریدس بود که در حدود سال 77 میلادی تألیف گشته بود. از این کتاب نه تنها پنج کتاب اصلیش بلکه کتابهای جعلی ششم و هفتم نیز درباره سمهای گیاهی و حیوانی ترجمه شده بود. تحریری که فوق العاده شایع و زیاد در گردش بود، آن بود که اصطفان ابن باسیل تهیه کرده و حنین بن اسحاق در آن تجدید نظر کرده بود. حتی امروز نسخههای متعددی از آن که به زیبایی تمام مصور و تذهیب شده است وجود دارد؛ تقریباً همه پزشکان و داروشناسان از آن استفاده میکردند و در واقع اقتباس و نقل قول جزیی از آن چندان وسیع و گسترده بود که میتوان آن را بهترین کتابهای منقول عربی دانست. بیرونی (فت 1048 م/440 هـ.ق) هنگامیکه بیش از 80 سال داشت، و احمد بن محمدالنّهشعی به او ملحق شد تا کتاب مهمی در داروشناسی بنویسد، از همّت عالی این یونانی (دیوسکوریدس) در تحقیق ستایش میکند و میگوید: «اگر دیوسکوریدس در سرزمین ما میزیست و مساعی خود را در تعیین اثرات گیاهانی که در درهها و کوهسارهای ما میروید صرف میکرد، این گیاهان به عنوان ادویه به کار میرفتند، و میوهها، در نتیجهی تجارب او به صورت اشفیه بیرون میآمدند.»
از جمله پزشکان دیگری که تأثیر زیادی در طب اسلامی داشتند رفوس افه سوسی (روفس افسی) از اطبای روزگار ترایانوس بود که از آثارش دست کم پنجاه و هشت کتاب به زبان عربی ترجمه شد. در این آثار وی به بحث دربارهی مسائل مربوط به بیماری شناسی و علم تغذیه و پرهیزانهها، بیماریهای کلیه و مثانه، درد مفاصل، یرقان (زردی)، مالیخولیا، بهداشت دختران جوان و مسافران، فن یادآوری، نامگذاری بخشها و اجزاء مختلف بدن انسان و بسیار چیزهای دیگر پرداخته است.
فیلاگریوس که در قرن چهارم میلادی میزیست نیز به همین طریق رسالاتی نوشت که در آنها بویژه دربارهی بیماریهای داخلی بحث کرد. ده - دوازده رساله از این آثار به زبان عربی ترجمه شد. همچنین نوشتههایی دربارهی سل (تب لازم)، عرق النساء، صفرا، دردهای شکم، نقرس، بیماری قند (دیابیت)، استسقاء و اختناق رحم به عربی درآمد.
کریتون (اقریطن) در نقطهی عطف قرن اول به دوم میلادی طبیب شخصی ترایانوس در رم بود. اثر عمدهی او کتاب الزینه (Kosmetika) که مطابق معمول آن زمان شامل تمام بیماریهای پوستی میشد، به عربی ترجمه گشت. امّا این ترجمه به تمامی و نیز اصل یونانی کتاب از میان رفته است. قطعات بیشماری از ترجمهی عربی این کتاب که به وسیلهی رازی، بَلَدی، ابن الجزّار و اطبای دیگر حفظ شده است به نحوی رضایتبخش مطالبی را که جالینوس از این کتاب در اثر خود به نام De compositione medica mentorum نقل کرده است، تکمیل میکنند.
به احتمال قوی آنتولوس در قرن دوم میلادی میزیست. وی مخصوصاً در رشتهی جراحی شهرت فراوانی برای خود کسب کرد. کتاب چراحی (kheirurgumena) او، و نیز نوشتهی کوچکی دربارهی جراحی از افلاطون، پزشکی از دورهی ماقبل جالینوس که در بکار بردن آهن داغ مهارت داشت، به عربی ترجمه شد.
همچنین یک رشته رسالات دربارهی پیشاب بینی، یکی از روشهای تشخیص بیماری که زیاد مورد استفاده قرار میگرفت و بیش از حد بر آن تکیه میشد، به عربی ترجمه گشت. ما نام چهار مؤلف را میشناسیم، یعنی، ماگنوس، فیثاغورس، اصطفانوس، و ارخلائوس. اینان به احتمال زیاد در قرن ششم میلادی میزیستند.
و سرانجام، باید از چهار مؤلف بزرگ بیزانسی: اوریباسیوس (326-403م) پزشک شخصی یولیانوس مرتد، ائتیوسِ آمدی که در عهد یوستیانوس (حکمرانیش 567-527 م) میزیست، اسکندر ترالسی (فتـ 605 م) و بولس اجانیطی که در روزگار هراکلیوس اول (حکمرانیش 610-640 م) به سر میبرد، نام ببریم. امکان دارد که بولس اجانیطی شخصاً شاهد افتادن اسکندریه به دست اعراب در سال 642 م /22 هـ.ق بوده باشد. تأثیری که آثار این پزشکان بر طب اسلامی داشته هنوز ارزشیابی نشده است. امّا شیوهی ادبی آنها یعنی نوشتن کتابهای جامعی که شامل همهی مباحث و مسائل طبی باشد، به وسیلهی محمد بن زکریای رازی، احمد بن محمّد طبری، علی بن عباس مجوسی، ابن سینا، زهراوی، ابن هُبَل و اطبای بسیار دیگر تقلید شده است. برگَردهی کتاب ششم بولس اجانیطی در کتب این پزشکان جراحی و مامایی عمیقاً مطرح شده است. در مسائل بیماری شناسی همیشه کتاب جالینوس به نام (De locis affectis) منیع مراجعه نبود، بلکه اثر ائتیوس که در آن تعلیمات جالینوس با آراء و عقاید پزشکان دیگر تلفیق شده بود محل رجوع بود. این کتب جامع بزرگ به همان شیوه جوامع اسکندرانیین در طب اسلامی اثر داشتند، زیرا اینها نیز مطالب را به صورتی عرضه میداشتند که فراتر از تعالیم جالینوس بود و جامعتر، اما بعضاً نیز بیش از اندازه سطحی بودند. جوامع طی اوریباسیوس هرگز در میان پزشکان اسلامی به علت حجم زیادشان رواج و رونقی نیافتند. این آثار عمدتاً تحت تأثیر آراء جالینوس قرار داشتند، و در ضمن پزشکان عرب را با منقولاتی از مؤلفان دیگر یونانی که متعلق به مکتب فکری دیگر بودند مانند اراسیستراتوس، هروفیلوس، دیوکلس کاروستوسی، آتنائوس، منسیتئوس، دیوخس و جز آنها آشنا ساختند. بعداً توضیح خواهیم داد که پزشکان اسلامی تا چه حد آگاهانه اندیشههای این مکتبهایِ فرعی را در نظام طبی خود جذب کردند. سرانجام باید بگوییم که اثر بزرگ اسکندر طرالسی یا طرالیوسی دربارهی درمانشناسی (علم بر استعمال اسباب التدویه) برای پزشکان اسلامی این امکان را فراهم آورد که نظری هم به سحر و جادوی هلینمآبانهای که در اثر این نویسنده با شدتی بیش از نویسندگان دیگر مورد تأیید قرار گرفته بود، بیفکنند.
اما کتاب اسکندر طرالسی تنها کتابی نبود که مسلمانان را با جادو آشنایی داد. گذشته از آن، تمام آثار و نوشتههای هرمسی ترجمه شد، مانند کتاب کورانیس (kyranis) که نشان میدهد چگونه از استخوان، پرنده، ماهی، و یک گیاه میتوان تعویذ ساخت، و سپس از این تعویذها برای انجام مراسم جادویی و درمانهای جادویی سود جست. تأثیر جادویی و درمانبخش سنگها را گزنوکراتس افسی (قرن اول میلادی) در کتابی شرح داده بود، و این کتاب در آغاز قرن نهم میلادی (سوم هجری) به عربی ترجمه شد، و سرمشق بسیاری از نوشتههای مشابه گشت، که کتاب معروف سنگها که به دروغ به ارسطو نسبت داده شده است از آن جمله است. در آخرین فصل این کتاب ما به این پرسش خواهیم پرداخت که چگونه پزشکان اسلامی توانستند خردگرایی طب جالینوس را با علوم مکنونه تلفیق کنند.
وقتی انسان از همهی نوشتههایی که از زبان یونانی دربارهی طب به عربی ترجمه شده است آگاهی مییابد، به حق از غنای اطلاعات و دانش طبئی که در آن روزگار به جهان دیگر (یعنی جهان اسلام) منتقل شده است تحت تأثیر قرار میگیرد. هزاران کتابی که در طی قرن نهم (سوم هجری) به زبان عربی درآمد، در آغاز امر این احساس را در انسان به وجود میآورد که دانشمندان اسلامی کل دانش پزشکی یونانی را به قبضهی تصرف خود درآوردهاند. امّا باید دانست که در این کوشش حدی وجود داشت، و باید به خاطر داشت که آثار بعضی از نویسندگان یونانی به دست مسلمانان نرسید. قبلاً یادآور شدیم که تعدادی از آثار بقراط به کلی ناشناخته ماند، و بقیه نیز از طریق تفاسیر جالینوس بر آنها ترجمه شدند؛ به عبارت دیگر بقراط فقط به طفیل جالینوس به میان پزشکان اسلامی راه یافت. کالبدشناسان و عالمان بزرگ تشریح اسکندرانیِ قرن سوم پیش از مسیح، یعنی اراسیستراتوس و هروفیلوس، در زمان حنین بن اسحاق دیگر دستنویس آثارشان به دست نمیآمد، در نتیجه مسلمانان فقط به طور غیرمستقیم از طریق انتقادهای جالینوس و نقل قولهای اوریباسیوس از آنها، با آثار و آراء این پزشکان آشنایی یافتند. کتاب ارتائیویس کپدوکیهای، علل و علائم بیماریهای حاد و مزمن (De causis et signis morborum acutorum et chronicorum) به عربی ترجمه نشد، زیرا در دورهی اخیر عهد قدیم چند تنی از پزشکان از آن استفاده کرده و اقتباساتی از آن نموده بودند؛ دلیل این امر میتواند کهن بودن گویش ایونیانی بوده باشد که مؤلف کتابش را بدان زبان نوشته است. بدبختانه در نتیجهی این امر، پزشکان اسلامی نتوانستند به توصیفات عالی، زنده، دقیق و جاذب این کتاب از بیماریها و علائم مشخصهی آنها که ارتائیوس عرضه داشته بود آگاهی بیابند. امّا ترجمه نشدن آثار سورانوس شاید فقط بر حسب تصادف بود. سورانوس که در آغاز قرن دوم در افسس میزیست مهمترین نمایندهی مکتب «روش شناسی» بود، و اثر او مهمترین کتابی است که دربارهی بیماریهای زنان از دوران قدیم بر جای مانده است. در جهان سدههای میانهی غرب سورانوس همیشه بعد از جالینوس و بقراط بزرگترین پزشک محسوب میشده و مرتبهی سوم را داشته است؛ در مشرق زمین، برعکس، کمترین اطلاعات قرین نام وی بوده است.
آثار سُریانی
این واقعیت را که پزشکی یونانی ظرف مدت یک قرن این چنین در میان مسلمانان به صورت یک دانش بومی درآمد، میتوان تا حدی با این حقیقت تبیین و توجیه کرد که پزشکی یونانی در خاکی پذیرفته آمد که از قبل قرنها هلنیمآب شده بود.ترجمهی آثار طبی یونانی به زبان سریانی عمدتاً در دو دوره انجام گرفت. معروفترین شخصیت دورهی قدیمتر سرجیوس رأس العینی (یا رأس عینی) (فتـ 536 م) بود که آثار متعددی از جالینوس را ترجمه کرد. دورهی دوّم سیصد سال بعد فرا رسید، و بداشتن شخصیتهای معروفی چون ایوب الرهاوی (فت بعد از 832م/218 هـ.ق) و حنین و شاگردانش ممتاز است. بنابراین، این دوره مقارن است با نهضت بزرگ فرهنگی در دورهی خلفای عباسی و نباید فراموش کرد که در آن زمان بسیاری از آثار یونانی از روی ترجمهی سریانی به عربی ترجمه شده بود نه مستقیماً از اصل یونانی.
امّا سریانیان نقش خود را تنها به مترجمی و واسطگی محدود نساختند. چون با مفاهیم و مندرجات طب یونانی آشنایی داشتند، نوشتههای مستقلی به زبان خویش منتشر ساختند، و این آثار در قرن نهم (قرن سوم هجری) به همان صورت ترجمهی سریانی آثار یونانی به عربی ترجمه شد. از آن جمله بود کتابی دربارهی استسقاء از سرجیوس رأس العینی، کتابی دربارهی پیشاب شناسی از ایوب الرهاوی، و سه مجموعه در طب عمومی که نشردهندگان آنها شلیمون، شمعون الطیبوثه و یوحنان بار سرافیون (یوحنا پسر سراپیون) (4) بودند. کتاب سرافیون سه بار به عربی ترجمه شد، و بعداً از عربی به لاتینی ترجمه گشت، و تحت عنوان
Practica Joannis Serapionis aliter brevarium nuncupata رواج و شهرت فراوان یافت.
آثار ایرانی
خطوط انتقالی که از یونان از طریق شاهنشاهی ایران به اعراب میرسید مشابه خطوط انتقال دنیای سریانی بود. در شاهنشاهی هخامنشی پزشکان یونانی و نیز اطبای مصری مورد احترام و بزرگداشت دربار شاهان بودند، و آنها را بر اطبای ایرانی که یحتمل معتقد به طب دینی و جادویی بودند ترجیح میدادند. معروفترین این پزشکان یونانی دموکدس کروتونی طبیب مشاور داریوش یکم (فرمانروائیش از 521 تا 485 پیش از مسیح)، وکتسیاسِ کنیدوسی، طبیب شخصی اردشیر دوم ملقب به خوش حافظه (فرمانروائیش 405-359 پیش از مسیح) بودند. (5) بعدها، بنابر بندی از کتاب دینکرت، تصور میرود که شاپور اول، پوراردشیر (فرمانروائیش 241-272) به گردآوری کتابهایی دربارهی «پزشکی، ستاره شناسی، حرکت، زمان، مکان، جوهر، آفرینش، پیدایش، مرگ، دگرگونی، رشد و دیگر هنرها و فنها» از هند و امپراتوری روم شرقی (بیزانس) و دیگر کشورها پرداخت! (6) این خبر به احتمال زیاد با پیروزی شاپور بر والریانوس امپراتور روم در سال 260 میلادی ارتباط دارد. در این حادثه والریانوس اسیر شد و مهندسان و صنعتگران و دانشمندان رومی به عنوان زندانی همراه لشکریان به داخل کشور برده شدند. آنها را عمدتاً در خوزستان جای دادند، و تأسیس شهر گندیشاپور حاصل و نتیجهی کوششی بود که شهریار بزرگ ساسانی برای اسکان دادن به دانشمندان رومی به خرج داد تا کشور از دانش آنها بتواند بهره ور شود. در دورهی فرمانروایی خسرو اول انوشیروان (فرمانروائیش 531-578م) شاهنشاهی ساسانی به اوج شکوفایی فرهنگی خود رسید. پولس ایرانی کتاب خود را دربارهی منطق ارسطو که به زبان سریانی نوشته شده بود، به این پادشاه هدیه کرد. نفوذ یونانی را به روشنی میتوان در نوشتههای طبی این دوره مشاهده کرد: مفاهیم سرد، گرم، خشک و تر به وام گرفته شد. اما با تعالیم ثنوی زردشتی در نقطهی مقابل هم قرار داده شد: سردی و خشکی اهریمنی است و پزشک باید به یاری داروها و خوراکیهای گرم و تر با آنها ستیزه کند. (7) با آنکه شواهد مستقیم در دست نیست ولی به طور یقین میتوان تصور نمود که آثار کامل طبی یونانی به زبان پهلوی ترجمه شده بود. این نتیجهای است که از کل بافت فرهنگی موجود عاید میشود. هنر ساسانی از هنر بیزانسی به شکلها و طرق مختلف تأثیر برداشت! (8) ترجمههایی به زبان فارسی میانه از کتاب کشاورزی کاسیانوس باسوس اسکولاستیکوس (قرن ششم میلادی)، از آثار اخترشناسی وتیوس والنس (قرن دوّم میلادی) و تئوکروس (قرن دوّم پیش از مسیح یا قرن اوّل میلادی؟) (9) و همچنین مجسطی بطلمیوس به عمل آمده بود. (10) از اینها ما درمییابیم که بعداً این آثار در اواخر قرن هشتم یا در قرن نهم (اواخر قرن دوّم و قرن سوّم هجری) از پهلوی به عربی ترجمه شدند. اکنون ما میتوانیم از روی منابع عربی به عقب، به سوی متون پزشکی فارسی میانه (پهلوی) راه بگشاییم، و من در آنچه در پی میآید خواهم کوشید که چهار کتاب را که از پهلوی به عربی ترجمه شده بود به شما معرّفی کنم.نخستین کتاب مشتمل است بر فهرستی از داروهای جانشین (Succedanea در عربی ابدال الادویه). در این کتاب نشان داده شده است که وقتی داروساز نمیتواند دارویی را
تصویر 1. شبکهی رگها در بدن انسان، بر حسب یک دستنویس فارسی
تصویر 2. صفحهی عنوان کتاب قانون ابن سینا، که با حروف عربی در سال 1593 در رم چاپ شده است.
از کتاب دوّم حدود بیست و پنج قطعه در نوشتههای مؤلفان عرب زبان باقی مانده است. (12) از روی این قطعات میتوان دریافت که کتاب «درمانهای ساده» نام داشته است. بخشی از موضوع کتاب دربارهی داروهایی است که خاستگاه آنها هند است، و یونانیان آنها را نمیشناختهاند؛ مانند فندق باتلاق (Semecarpus anacardium در عربی بلاذُر) از پهلوی بلاتُر از سانسکریت بهلاتکه (bhallataka) و موز (Musa paradisiaca) در عربی مَوز از پهلوی موز (moz) از سانسکریت موچا (moca). از سوی دیگر، گاهگاهی درجهی تأثیر داروها ذکر میشود، و این از ویژگیهای جالینوس است. بنابراین، کتاب باید در جایی پدید آمده باشد که خطوط انتقال از یونانی و هندی با هم در آنجا تلاقی کرده است، و این جز ایران دورهی ساسانی نمیتوانسته باشد. بر مبنای این فرض نام مؤلف را نیز میتوان توضیح داد. در عربی نام وی اَلقُلهُمان یا اَلقَهلَمان خوانده میشود. ساخت این واژه مانند واژههای فارسی پهلوان، قهرمان، بهتکان یا مرزُبان (مرزپان) است. موارد متناظری هم برای این واقعیت وجود دارد که نامهای ایرانی را وقتی اعراب به کار میبردند حرف تعریف «الـ» بر سر آنها بیرون میآوردند. مثلاً وقتی سردار بزرگ ایرانی، هرمزان، در سال 642 م / 22 هـ. ق در شوشتر اسیر اعراب شد، وی را الهُرمُزان خواندند.
در مورد کتابی هم که رازی تحت عنوان الطب القدیم (13) از آن نقل قول میکند، وضع بر همین منوال است. مراد از طب قدیم چنانکه در وهلهی اول به نظر میرسد کتاب بقراط به نام پزشکی باستانی (De Prisca medicinia) نیست، بلکه مراد کتابی مجمل در کلیات طب است که با فلج صورت، انواع سردردها، تراخم، اسهال، اختناق رحم، و دیگر بیماریها سر و کار دارد. فهرست بیماریها در این کتاب دقیقاً با فهرست امراض در کتابهای یونانی تطبیق میکند. اما در اینجا نیز از داروهای هندی نام برده شده است، و لذا باید به دنبال اصل و خاستگاه کتاب در ایران گشت. این کتاب پس از آنکه به عربی ترجمه شد صفحهی عنوان آن گم شد، و در نتیجه رازی از آن زیر نام موقتی طب قدیم در کتاب خویش یاد کرد.
اما چهارمین کتاب به نظر نمیرسد که در اصل در ایران تألیف شده باشد، بلکه باید همان مسیری را پیموده باشد که کتاب کشاورزی کاسیانوس و اخترشناسی (Astrologumena) طی کردهاند. این کتاب به زبان یونانی نوشته شده، سپس از روی ترجمهی پهلوی به عربی برگردانیده شده است. مؤلف آن گزنوکراتس افرودیسیایی است که حدود 70 میلادی میزیسته است، و درمانهایی را مبتنی بر جادوی مجاورت، یا به کاربردن اجزاء اندامها، ترشحات و اجزاء آدمیان و جانوران، توصیه میکرده است.(14) جالینوس بحثی جدلی علیه «داروهای کثیف و متهوع» و اشتها کُش آن نوشته است. ما در عربی زیر نام اطهورُسفُس به این کتاب برمیخوریم: «اگر ادرار کهنه و ماندهی انسان را بگیرید و آن را قطره قطره در گوش کسی که گوشش درد میکند بچکانید، مفید است»(15)؛ و «اگر کسی قطعهای عاج از دندان فیل برگیرد و آن را در پارچهی سیاهی بپیچد و برگردن گاوهایش بیاویزد، آنها را از وبا مصون خواهد داشت.» (16) اما نام اطهورُسفس با این ترکیب عجیب حروف و صداها نه در یونانی و نه در عربی توجیهی ندارد. امکان دارد که نام گزنوکراتس، به علت آنکه در خط فارسی میانه واکههای لازم وجود ندارد، به این صورت تصحیف شده باشد.
آثار هندی
ایران به علت موقعیت جغرافیایی مناسبی که دارد از طب هندی بهرهی فراوان برده است. در زمان خسرو اول، پزشک ایرانی برزویه، که سرگذشتنامهای از خود نوشته که مورد بحثهای طولانی قرار گرفته است، (17) به هند سفر کرد و از آنجا نه تنها کتاب پنچه تنتره (کلیله و دمنه) بلکه مقداری کتابهای طبی به زادگاه خود برد. این طور پیدا است که یکی از این کتابها هنوز درزی ترجمهی یونانی از سدههای میانه باقی مانده است (18)، و ممکن است این ترجمه از روی ترجمهی عربی کتاب به عمل آمده باشد. بعدها، در قرن نهم (سوم هجری) مسلمانان با تالیفات هندی دیگر آشنا شدند. در آن زمان پزشکان هندی نیز در دربار خلفا به طبابت اشتغال داشتند، ولی در اینکه آنها به تنهایی مسئول انتقال کتابهای هندی به عربی بوده باشند، جای سخن است. کتاب چرکه - سامهیتا (Carak - Samhita) که یک مجموعهی پزشکی است و تعلیمات اگنیوشا (19) را در بردارد، بنابر گفته ابن الندیم نخست از زبان هندی به فارسی (پهلوی) و سپس به وسیلهی عبدالله بن علی نامی به زبان عربی ترجمه شد. محمد بن زکریای رازی مکرراً از این کتاب استفاده کرده و تحت نام شَرَک از آن نقل کرده است. سوشروته در حدود سال 400 میلادی میزیست. دستنامه یا راهنمای پزشکی او، نامش سوشروته - سامهیتا، از آثار معتبر هندی در پزشکی است. ابن الندیم میگوید که یحیی بن خالد برمکی پزشک هندی منکه را مأمور ساخت که آن را ترجمه کند. گمان بر آنست که همین منکه «کتاب سموم شاناق» را هم ترجمه کرده است. این کتاب موردی عجیب است. چانکیه، وزیر شاه چاندراگوپتا از سلسلهی مَوریه (حـ 320 پیش از مسیح) در عربی دارای عنوان یا لقب شاناق است. وی را مؤلف کتابی دربارهی فن حکومت به نام کوتیلیه ارتهاشاسترا میدانند، ولی این کتاب فقط یکی از منابع کتاب السموم است. موارد متناظر از حیث مندرجات در چرکه و سوشروته نیز وجود دارد، اما منبع اصلی و بلافصل هندی کتاب السموم هنوز شناخته نشده است. با اینحال، کتاب الّسموم تنها کتاب طبی هندی است که ترجمه و تحریر عربی آن بتمامی باقی مانده است، و حتی امروز هم نسخههای متعددی از آن در دسترس میباشد. با خواندن این کتاب پادشاه یا حکمران در موقعیتی قرار میگیرد که میتواند خویشتن را از مسموم شدن محفوظ دارد. (20) در ارتباط با این موضوع بایسته است که از پزشک ایرانی - عرب، علی بن سهل طبری یاد کنیم که در تتمهی کتابش فردوسی الحکمة (چاپ شده در 850 م) خلاصهای از طب هندی را عرضه داشته است. علی بن سهل در شرح خود از ترجمههای فارسی یا عربی کتابهای چرکه، سوشروته، واگبهاته و مادهو کاره استفاده کرده است. در طب هندی عناصر پنجگانهی هوا، باد، آتش، خاک و آب جواهر مادی تلقی نمیشوند بلکه قوای پویای معنوی دانسته میشوند. در طب هندی به عوض چهار خلط فقط سه خلط وجود دارد: باد، صفرا، و بلغم؛ و هفت جوهر عنصری (اسطقسات: dhatu) که در گوارش تأثیر دارند عبارتند خون، گوشت، چربی، استخوان، مغز استخوان، و منی. امّا علی بن سهل تحت تأثیر این تعالیم نیست، و فقط آنها را توصیف میکند. بخش عمدهی کتاب او تماماً به پزشکی بقراط و جالینوس و فلسفهی ارسطو اختصاص داده شده است. (21)پینوشتها:
1. بنگرید به مقالهی دومینیک سوردل در دائرة المعارف اسلام، چاپ دوّم، جلد اوّل، صفحهی 1141.
2. Manfred Ulmann, Die Welt des Islam, N.s. XIII (1971) 204-211; ID., Der Islam, L (1973) 232f.
3. Temkin, Galenism, 59ff.
4. Manfred Ullmann, Yuhannaibn Sarabiyun. Untersuchungen zur Uberlieferungsgeschichte seiner Werke’, Med. Hist. J., VI (1971) 278-96; Rainer Degen, Ein Corpus Medicorum Syriacorum’, ibid., VII (1972) 114-22.
5. Henry E.Sigerist, A History of Medicine, Vol. I, New York 1951, 356f.
6. Harold Walter Bailey, Zoroastrian Problems in the Ninth Century Books. Ratanbai Katrak Lectures, Oxford 1943, 2nd printing 1971, 81. The whole chapter Martom (pp. 78-119).
تمام فصلی که عنوانش «مُرتم» (مردم) است (صفحهی 78-119) نفوذ فلسفه ارسطو و مفاهیم پزشکی یونانی را بر انسان شناسی آن روزگار ایران نشان می دهد.
7. بنگرید به آرتور کریستن. ایران در زمان ساسانیان، چاپ دوازدهم، با تجدیدنظر کامل، کوپنهاگ، 1944 صفحهی 415-429.
8. قیاس کنید با بررسی بسیار عالی ریچارد اتینگهاوزن، از بیزانس تا ایران ساسانی و جهان اسلامی. سه گونه تأثیر هندی
(L.A.Mayer Memorial Studies in Islamic Art and Archeolgy vol III) لیدن 1972.
9. Carlo Alfonso, Nallion, Tracce di opera greche giunte agli Arabi per trafila Pehlevica’, A Volume of Oriental Studies presented to Edward Granville Browne, Cambridge 1922-345-63.
10. Paul Kunitzsch, Der Almagest. Die Syntaxis Mathematica des Claudius Ptolemaus in arabisch-eateinischer Uberlieferung, Wiebaden 1974, 123-5.
11. Manfred Ullmann, ‘Die Schrift des Badiguras uber die Ersatzdrogen’ Der Islam, L (1973) 230-48.
12. Ullmann, Medizin, 107.
13. محمّدابن زکریای رازی، حاوی. کتاب اول، 112؛ 258؛ کتاب دوّم، 80؛ 228؛ کتاب ششم، 134؛ 150؛ 190؛ 253؛ کتاب هشتم، 58؛ 156؛ کتاب نهم، 69؛ 147؛ کتاب دهم، 198؛ کتاب یازدهم، 64؛ کتاب نوزدهم، 440؛ کتاب بیستم، 445؛ 451؛ 518؛ کتاب بیست و یکم، 66؛ 147؛ 287؛ 367؛ 571؛ 590؛ کتاب بیست و سوم، بخش 1، 218 .
14. Max Hofler, Die volksmedizinischo Organotherapie und ihr Verhaltnis zum Kultopfer, Stuttgart-Berlin-Leipizig, n.d.
15. رازی، حاوی، سوم، 51.
16. ابن العوام، فلاح^، کتاب دوم، 467.
17. Arthur Christensen, L’Iran sousles Sassanides, 2nd ed., Copenhagen 1944, 423ff.; Alexander M. Honeyman, The Mission of Burzoe in the Arabic Kalilah and Dimnah, Chicago 1936. 31.
18. Hermann Diels, Die Handschriften der antiken Arzte, vol. II, Berlin 1906, 81.
19. Moritz Winternitz, Geschichte der indischen Literatur, III, Leipzig 1922, 545-7.
20. Werner Schmucker, Ein Beitrag zur Indo-Arabischen Arzneimittelkunde und Geistesgeschichte’ Zeitschrift der deutschen morgenlandischen Gesellschaft, CXXV (1975) 66-98.
21. Alfred Siggel, Die indischen Bucher aus dem Paradies der Weisheit uber die Medizin des ‘Ali ibn Sahl Rabban at-tabari, ubersetzt und erlautert (Akademie der Wissenschaften und der Literatur, Abhandl. D. geistes-u. sozialwiss. Klasse, 1950, nr. 14) Wiesbaden 1951.
اولمان، مانفرد؛ (1383)، طب اسلامی، فریدون بدرهای، تهران: انتشارات توس، چاپ سوم.