خصوصيات تمدن جديد

«افلم يسيروا في الارض فتکون لهم قلوب يعقلون بها او اذان يسمعون بها فانها لا تعمي الابصار ولکن تعمي القلوب التي في الصدور» (سوره حج- آيه 46) اي پيامبر؛ اگر به تاريخ ملتها نگاه کنند متوجه مي شوند که چه بسيار ملتها و امتهايي که به جهت ظلمشان نابود شدند. آيا اين مردم يک نظر به تاريخ نمي کنند؟ آيا در صحنه زمين سير تاريخي نمي کنند تا بيدار شوند و قلبي پيدا کنند که بوسيله آن بتوانند تعقل نمايند؟ آيا گوش شنوا پيدا نمي کنند؟ مردمي که با تو مقابله مي کنند چشم دارند
سه‌شنبه، 12 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خصوصيات تمدن جديد
 خصوصيات تمدن جديد
خصوصيات تمدن جديد





بسم الله الرحمن الرحيم
«افلم يسيروا في الارض فتکون لهم قلوب يعقلون بها او اذان يسمعون بها فانها لا تعمي الابصار ولکن تعمي القلوب التي في الصدور»
(سوره حج- آيه 46)
اي پيامبر؛ اگر به تاريخ ملتها نگاه کنند متوجه مي شوند که چه بسيار ملتها و امتهايي که به جهت ظلمشان نابود شدند. آيا اين مردم يک نظر به تاريخ نمي کنند؟ آيا در صحنه زمين سير تاريخي نمي کنند تا بيدار شوند و قلبي پيدا کنند که بوسيله آن بتوانند تعقل نمايند؟ آيا گوش شنوا پيدا نمي کنند؟ مردمي که با تو مقابله مي کنند چشم دارند ولي بصيرت ندارند. تلاش مي کنند ولي عبرت نمي گيرند. حادثه ها را مي بينند ولي به معنويت وصل نمي کنند، چون چشم دلشان مرده است.
«فانها لا تعمي الابصار ولکن تعمي القلوب التي في الصدور»
با توجه به آنچه در جلسه قبل بيان شد اين سئوالات مطرح مي گردد که اگر فرهنگ و تمدن غرب فاسد است، چرا علم غرب را زير سؤال مي بريد؟ مگر علم غرب به خودي خود خوب نيست و مگر ما نمي توانيم علم غرب را گزينش کنيم و فرهنگ آنرا نپذيريم؟!
در جواب اين سئوالات بايد گفت: در کجاي دنيا ملتي را سراغ داريد که علم غرب را گرفتند ولي تمدن زشت آنرا نپذيرفتند؟ چه بسيار کساني که به اسم علم و يا حتي به قصد علم به سراغ غرب رفتند و از تمدن زشت و ننگين آن مصون نماندند و علم غرب را هم نتوانستند بگيرند. آنچه باعث رونق بازار فرهنگ و تمدن غربيان شده است اين است که علمشان را جلوه داده و آن را نقاب و سرپوش ذات و ماهيت تمدنشان قرار داده اند تا تحت لواي علم، تمدن فاسدشان را تحميل و حاکم کنند. البته مي توانيد اين جواب را صرفا يک تجربه تلقي کنيد و ملاک صحيحي ندانيد، به همين جهت ما چون قرآن و برهان را ملاک صحيح ارزيابي و تفسير پديده ها مي دانيم، توجه شما را به آيات 82 و 83 از سوره غافر (مؤمن) جلب مي نمائيم تا به مدد وحي الهي مطلب روشن شود.
خداوند در اين سوره مي فرمايد:
«افلم يسيروا في الارض فينظروا کيف کان عاقبه الذين من قبلهم کانوا اکثر منهم و اشد قوه و اثارا في الارض فما اغني عنهم ما کانوا يکسبون» (82)
«فلما جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما کانوا به يستهزؤن» (83)
اي پيامبر آيا اين مردمي که با تو درگير هستند، سير تاريخي نمي کنند تا عاقبت آنهايي را که هم قدرتشان بيشتر بود و هم تعدادشان، ببينند و قلبشان بيدار شود که آنچه آنها با عقل و انديشه و علم و تلاش خود بدست آوردند نفعي برايشان نداشت و غني شان نکرد؟ زيرا وقتي پيامبران به سراغ آنها رفتند آنها داراي علم بوده و به علمي که داشتند خوشحال و خرسند بودند، آنگاه به پيامبران گفتند: ما علم و تکنيک و قدرت داريم بنابراين نيازي به دين و راهنمائي شما نداريم و دين و پيامبران را مسخره کردند. خداوند نيز آنها را به آنچه مسخره مي کردند گرفتار کرد.
ملاحظه مي کنيد که عامل نپذيرفتن سخن پيامبران را داشتن علم معرفي مي کند. مي فرمايد: «فرحوا بما عندهم من العلم» يعني به علمي که داشتند خوشحال و دلگرم بودند و خطراتي را که پيامبران به جهت کفر آنها مطرح مي کردند و آنها را از عاقبت شوم آن مي ترساندند به مسخره مي گرفتند. در حاليکه قرآن مي فرمايد: «و حاق بهم ما کانوا به يستهزؤن» يعني همان چيزي را که مسخره مي کردند احاطه شان کرد.
قرآن از تاريخ گذشتگاني خبر مي دهد که از علم بهره مند بودند ولي چون ديندار نبودند نابود شدند. بعنوان مثال: در بعضي از تحقيقات روشن شده که تکنيک فرعونيان در بعضي از جهات نسبت به تکنيک امروز جهان بسيار قويتر و برتر بوده است. در بعضي از فسيلها علائم عمل جراحي مغز ديده شده يعني جمجمه شخص را بريده و جراحي کرده اند. قرآن علت نابودي و اضمحلال اين تمدنها را ضعف علم و تکنيک نمي داند بلکه ايستادگي در برابر پيامبران و دين الهي بيان مي کند. اينها معنويت را از صحنه زندگي خارج کرده و علم غير معنوي را به صحنه حيات آورده و به آن دلخوش و مغرور شدند و به دين اهميت نداده و آنرا مسخره کردند. در حقيقت انسان مادي و علم مادي حقايق غيبي را هميشه مورد تمسخر و استهزاء قرار مي دهد. اينها مصداق آيه «فرحوا بما عندهم من العلم» بودند (به عبارت «من العلم» دقت کنيد) يعني يک چيزهايي مي دانستند اما آنچه مي دانستند کافي نبود. به علم اندک خود دلخوش و مغرور بودند در حدي که دين و معارف الهي را رها کردند و حتي مقابل دين ايستادند. خداوند به جهت نحوه برخوردشان با دين و نبوت، آنها را از طريق همان علمشان به نابودي کشاند.
فراموش نکنيم که علوم جديد اموري را کنار زده و خود را جاي همه حقيقت نشانده، و خلقت را بدون خدا و بدون حکمت الهي مطرح مي کند.
علم جديد از درک واقعيات غير جسماني نظام عالم عاجز است و بدون اينکه به اين ناتواني اقرار کند، انسان را از معني تهي مي داند و براي حيات معنوي و تعقل قدسي وي هيچ جايي باز نکرده است. در واقع در علوم جديد است که معنويت کشته شده و ديگر هيچ چيز محترم و مقدش نيست.
گاليله اين مطلب را مطرح کرد که آنچه در قالب اعداد نيايد علم نيست و در نهايت فاقد هستي است و دکارت با قطع رابطه ي لطيف بين خدا و جهان مخلوق، عملا جهان را از خدا جدا کرد و علوم جديد بر اساس همين بينش پايه گذاري شد.
در تحليل تمدن غرب به دو نکته بسيار مهم بايد دقت کنيد؛ نکته اول اينکه تمدن غرب تمدن حذف نبوت است. يعني نبوت و دين در آن جايگاه و نقشي ندارد. نکته دوم اينکه موضوع علوم آن تمدن، منحصر به علوم تجربي است و موضوعاتي مثل ملائکه، وحي، خدا و واقعيت هاي معنوي ديگر را از افق انديشه بشر دور نگهداشته، و عقل قدسي که قوه اي است در نهاد هر انسان، در اين تمدن تعطيل شده است. در حاليکه انسان به کمک عقل قدسي مي تواند نسبت به خدا و واقعيات فوق عالم محسوس معرفت مستقيم پيدا کند.
بحث بر سر اين است که اين تمدن با بينشي به اين علوم مي نگرد که باعث مي شود همين علوم به نفعش نباشند. نمونه آنرا در تاريخ با بصيرتي که قرآن مي دهد ببينيد، چه بسيار امتهايي که علم جزيي شان آنها را نجات نداد، مي فرمايد:
«فما اغني عنهم ما کانوا يکسبون» يعني از آنچه بدست آوردند برخوردار نشدند.
علوم تجربي مثل آتش است که هم نور مي دهد و هم مي سوزاند، لذا اگر در فرهنگ ديني رشد کند جنبه نورانيتش به مردم مي رسد، ولي اگر در فرهنگ غير ديني رشد کند جنبه سوزندگي و تخريبي اش نصيب جامعه مي شود.
هنوز لازم است خصوصيات و زواياي کور دلي اين تمدن را روشن کنيم و ثابت کنيم که در حال حاضر اين تمدن مصداق آيه 46 سوره حج است و تأکيد کنيم که شما نيز اين سؤال را در ذهن خود داشته باشيد و بحث و بررسي کنيد که آيا اين تمدن مصداق امروزين آيه 46 سوره حج است که مي فرمايد:
«فانها لا تعمي الابصار ولکن تعمي القلوب التي في الصدور»
يعني اين تمدن چشم دارد ولي بصيرت ندارد، علم جزئي و ظاهري دارد ولي به اين علم مغرور است و همچون امتهاي گذشته روبروي دين و نبوت مي ايستد و به همين دليل نابود مي شود.
حال به بيان خصوصياتي از اين تمدن مي پردازيم.
«مردم چون هيچگونه سنت معنوي اصيل در اين تمدن و در اين علم موجود نمي يابند تا بتوانند بر آن تکيه کنند، ناگزير دست به دامان سنن ساختگي و کاذب مي شوند که اين سنن هرگز وجود خارجي نداشته است و لذا اغتشاش و هرج و مرج به بار مي آورند».
يعني هر گاه بشر را از سنن معنوي غافل و محروم کردي، چون مردم بدون سنت و آداب و رسوم نمي توانند زندگي کنند، حتما سنن کاذب و دروغين مي سازند و با آن زندگي مي کنند. خداوند مي فرمايد: «شعائر الهي را بزرگ بداريد که اگر چنين نکرديد يکسري چيزهاي دروغين را بزرگ مي کنيد».
بعنوان نمونه؛ همين مد لباس که امروز مطرح است ساختن يک تقدس کاذب است. يعني مقدس کردن چيزي که اصلا مقدس نيست. امروز اين لباس را مي پوشد و فردا لباس ديگري را، نه به دليل اينکه آن لباس پاره و پوسيده شده و ديگر قابل پوشيدن نيست بلکه چون از مد افتاده است ديگر آنرا نمي پوشد اين همان درست کردن تقدس دروغين است.
به اين نکته دقت و توجه داشته باشيد که غرب اول قداستهاي برين، حقيقي و اصيل را از دست داد آنگاه به ورطه تقدس سازي افتاد و ديگر براي غرب، روحانيت و کليسا و مسجد و پيامبر و امام مقدس نيست، حال شروع به مقدس سازي مي کند و چيزهايي را تقدس مي دهد که اصلا باورتان نمي شود.
ماشين نمونه ديگر آن است که در مدلهاي گوناگون عرضه مي شود. اين تمدن مي خواهد مقدس بسازد، مدل جديد بودن را تقدس مي دهد. همينکه مدل جديد به بازار آمد مدل قبلي، تقدس خود را از دست مي دهد و بايد عوض شود و مدل جديد جايگزين آن گردد. آيا تا به حال دقت کرده ايد که فرق ماشين مدل جديد با مدل قديم چيست؟ فرق اين دو جز شکل و قيافه و يکسري تفاوتهاي ديگر ذهني که ذهن آدم اينها را مهم کرده چيز ديگري نيست. بسياري از چيزهايي که با آن زندگي مي کنيم و مقدس مي پنداريم تقدس دروغين دارد و تا وقتي به معنويات نظر نکنيم حتما تقدس کاذب مي سازيم، جنس اين تمدن همين است. ما اگر از سنن ثابت الهي خارج شويم زندگيمان با ايجاد سنتهاي من درآوري، پر از اغتشاش مي شود اصلا حيات اين تمدن اغتشاش است و بسياري از چيزهاي من درآوري را وارد زندگي کرده و همين امر خودش اغتشاش ايجاد کرده است.
سراسر انديشه هاي جهان متجدد به هيچ وجه منطبق با نظم حقيقي نيست زيرا اين انديشه ها عموما با روحيه ي مخالفت با معنويت پرورده شده است. در اين انديشه ها هيچ معنويتي وجود ندارد و فقط يک نوع ماديت است. ماده عين حرکت و عين کثرت است و کثرت عين بي نظمي است، هر چه به ماده نزديک شويد به بي نظمي نزديک شده ايد و هر چه به معنا نزديک شويد به نظم نزديک شده ايد.
انبياء ايمان و شهود را بر عمل تقدم داده اند در حاليکه تمدن جديد، عمل را بر شهود و ايمان برتري داده و حتي کار را به جايي کشانده که حاکميت عمل را تنها مشغله خود ساخته و منکر هر نوع معنويت راستين شده است. برعکس انبياء که تقدم احوالات آسماني را بر عمل تأکيد مي کنند و در عين حال مقام مشروع عمل را در زندگي انسان منکر نيستند و خودشان در زندگي خود اين مطلب را نشان دادند. بشر به جايي رسيده است که اگر يک سجده طولاني بکند اين تمدن مي گويد هيچ کاري انجام نداده، ولي اگر يک ساعت فيلم کارتني بسازد مي گويد يک ساعت کار کرده است. يعني آن را کار مي داند ولي يک ساعت کارکردن روي قلب و روح را براي متعالي شدن روح کار نمي داند. انبياء تقدم را به ايمان دادند و عمل را هم حذف نکردند. دين مي گويد بايد آنقدر روي نيت خود کار کني تا در کار بدني هم نيت الهي تو زنده و فعال در صحنه باشد، چرا که کل عمل، نيت است. يعني بايد نيت تان را زنده نگهداريد. اگر نيت تان فاسد بود و به اندازه يک کوه خدمت و کمک به اين ملت بکنيد، هيچ نفعي براي شما ندارد. زيرا خداوند خود مي توانست به اين ملت کمک کند و حتي مشکلي را که شما برطرف کرديد اصلا بوجود نياورد. خداوند مي خواست شما را امتحان کند تا از طريق نيت الهي که مي کنيد رشد و تعالي يابيد. رزق هر کس را خدا تعيين کرده و مي رساند، حال اگر خوب امتحان بدهيد مظهر اراده حق مي شويد و خداوند از طريق شما رزق بنده اش را مي رساند. ملتها آنچه بايد بشوند مي شوند و به آن مسيري که بايد طي کنند مي روند. هر کس بايد در اين مسير خودش را آنچنان اصلاح کند که مسيرش مسير اراده خداوند باشد نه مسير هوس خود.
شما اين را يک ضربه به پيکر جامعه جهاني بدانيد که معنويت و بندگي و عبوديت را کار نمي داند. همين چند ساله اخير انقلاب را ببينيد که بعضي مردم از معنويت فاصله گرفتند، اينها 18 ساعت کار کردن در شبانه روز را کار مي دانند ولي چند ساعت تفکر و عبادت را کار نمي دانند. چرا بسيجي ديروز ما، امروز باور کرده است که اگر 18 ساعت کار نکند زندگي و عمر خود را باخته است؟ چه شد که به اين روز و اين فکر افتاد؟ از روزي که از فرهنگ پليد و فاسد غرب استفاده کرد آهسته آهسته چنين روحيه جهنمي پيدا کرد. در دين اسلام اصلا چنين روحيه اي وجود ندارد. در روايت آمده است که حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به سجده مي افتادند و مدت يکساعت در سجده بودند. همچنين در روايت آمده که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله از سر شب تا صبح يک ذکر را تکرار مي کردند و باز در خبر آمده که امام صادق عليه السلام ساعتها به دور کعبه يک ذکر را تکرار مي کردند، يعني قلبشان را اصلاح مي کردند. اصلاح قلب کل عمل است و عمل منهاي اصلاح قلب، هيچ است. اين تمدن، عمل منهاي اصلاح قلب است و مي بينيد که چه بسيار انسانها و جوانان ما با پذيرفتن اين بينش ايمان خود را از دست مي دهند و دنياگرا و دنياپرست مي شوند. چون فراموش کرده ايم که ما آمده ايم در اين جهان خود را تغيير دهيم، نه اينکه جهان را تغيير دهيم.
عمل چون يک تغيير صورت موقت است نمي تواند به خودي خود اصيل باشد و اگر به اصل و مبدئي برتر از عالم امکان وابسته نباشد، توهمي محض خواهد بود نه حقيقت. لذا آنچه پايدار است معنويت و نيت است نه خود عمل، مگر عملي که به عالم قدس اتصال داشته باشد.
در روايت آمده است که: «لا صلوه الا بحضور القلب»، يعني اگر در نمازتان حضور قلب نداشته باشيد اين نماز هيچ نتيجه اي براي شما ندارد. نه تنها نماز ما بايد با نيت الهي و حضور قلب باشد بلکه همه کارهاي ما بايد براي خدا باشد. بعنوان مثال: اگر يک ساختمان بسازيد و نيت تان الهي نباشد هيچ کاري نکرده ايد، فقط طبيعت را جابجا کرده ايد. چه فرقي مي کند که اين سنگها گوشه خيابان يا کوه باشد يا در ساختمان شما باشد؟ ذهنا مي گويي ديوار من، آنگاه به وسيله ي آن پز مي دهي. «ديوار من» يک فرض ذهني است اگر ميل و آرزويتان عوض شود اين ديوار ديگر به درد شما نمي خورد. يک مقدار خاک را با آب مخلوط کنيد خشت مي شود. خشتها را روي هم مي گذاريد، ديوار مي شود. ديوار چيست؟ همان خشت و آجرها است و آن خشت ها هم که همان خاکهاست، حال در اين اعمال، خودت کجاست؟ خود را گم کرديد. عمل، تغيير صورت است، صورت خاکها و خشت ها را تغيير دادي. حال اگر نيت الهي در کار نباشد عملتان گذرا است، هم ديوار خراب مي شود، هم شما مي ميريد و چيزي برايتان نمي ماند. اما اگر بگوئيد چون بندگي مقصد است، بايد خانه اي بسازم که براي بندگي مفيد باشد، اين نيت ماندني است. اگر نيت براي انسان اصيل بود نه خود عمل، کثرت طلبي پيش نمي آيد.
مشهورترين و بارزترين خصلت دوران جديد همين عمل زدگي است که عين تغيير و اضطراب و تحرک است و براي بقايش نياز به تغيير مداوم و سرعت روز افزون دارد، و اين يعني تفرقه در ميان کثرت بدون اتصال به هيچ اصل و مبداء عالي، که نتيجه و سرانجامي جز اضمحلال ندارد.
در اينجا لازم است به يکي از براهين عميق انحراف تمدن جديد بطور مختصر اشاره کنيم تا با دقت بيشتري خصوصيات و ويژگيهائي که از تمدن جديد مطرح مي شود مورد توجه تان قرار گيرد.
خداوند عين وجود است و وجود هر موجودي از خدا سرچشمه مي گيرد، وحدت از صفات کمالي وجود است، پس خداوند که عين وجود است عين وحدت است و هر جا که وجود تحقق دارد وحدت نيز متحقق است. از آنطرف عدم، نقيض وجود است و کثرت، نقيض وحدت. يعني هر جا پاي وجود نيست عدم معنا مي دهد و هر جا پاي وحدت نيست کثرت معنا مي دهد. پس کثرت با عدم، و وحدت با وجود، همراه است. هر چه مرتبه و درجه وجود شئي نازل تر باشد از وحدت فاصله گرفته و به کثرت نزديک مي شود. يعني هر چه موجودي از وجود مطلق فاصله اش بيشتر شود کثرت آن بيشتر مي شود و هر چه به خداوند نزديک شود به وحدت نزديک شده است.
بعنوان مثال: درجه ي کمال عقل بيشتر از درجه ي کمال موي سر است زيرا درجه وجودي عقل بيشتر از درجه ي جودي موي سر است. عقل چون کمال بيشتري دارد و معنوي است انقسام پذير نيست. ولي اشياء مادي چون کمال کمتري نسبت به عقل دارند قابل تقسيم هستند. هر چه به عالم ماده نزديکتر شويم به کثرت و عدم نزديک شده ايم و برعکس هر چه به خدا نزديک شويم به وحدت نزديک شده ايم و به وجود مطلق قرب پيدا کرده ايم. حال اگر تمام توجه روح يک ملت به ماده و ماديات شد، چون ماده عين کثرت و پراکندگي است چيزي جز پوچي و اضمحلال براي او نمي ماند، و مثل کسي است که به جمع آوري سايه ها بپردازد و وقتي آفتاب آمد هيچ چيزي در دست نخواهد داشت. ملتهاي اهل دنيا و دنياداري، سايه جمع مي کنند. اصلا جنس اين تمدن جنس جمع کردن سايه ها است. اين تمدن شديدا گرايش به ماده و امور مادي دارد، يعني گرايش به کثرت دارد و کثرت يعني اضمحلال، يعني گسيختگي، يعني کلافه شدن، يعني بي سروته شدن، يعني دل بستن به سايه ها، سايه هايي که سختي مي آورد و هيچ مشکلي را حل نمي کند و سرمايه نمي شود.
همچو صيادي که گيرد سايه اي
سايه او را کي بود سرمايه اي
سايه ي مرغي گرفته مرد سخت
مرغ حيران گشته بالاي درخت
روح انسان لطيف تر از جسم او است حال اگر ملتي از روح، بيشتر فاصله گرفت به قسمتهاي خشن جسم نظر مي کند. در مورد نظر کردن به طبيعت نيز همين قاعده جاري است.
بعنوان مثال: به نوع موادي که ملتها براي ساختمان سازي استفاده مي کنند توجه کنيد. ملتهاي توحيدي پيشين عموما در خانه سازي به تير چوبين و خشت و خاک نظر مي کردند و سنگ در تمدن آنها نقش چنداني (مگر در پي ريزي ساختمانهايشان) نداشت. در حالي که اين تمدن به سختي هاي عالم طبيعت و قسمتهاي خشن آن همچون سنگ و آهن و سيمان نظر و گرايش دارد، و نام اين گرايش را هم تمدن نهاده است. سعودي ها همچون اروپائي ها ملتي شديدا حسي هستند، به همين جهت به سنگ و آهن گرايش شديدي دارند. به قول يکي از دانشمندان گرايش به سنگ و آهن نزديک شدن به سختي ها و خشونتهاي طبيعت است و دليل اصلي آن فاصله گرفتن و دوري از خداوند است. ملتي که از غيب فاصله گرفته است، زندگيش بسيار آهني مي شود. خداوند در سوره حديد آيه 25 مي فرمايد:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب، ان الله قوي عزيز»
يعني براي مقابله با دشمن نياز به آهن داريد، و آهن از طريقي براي شما منافعي دارد، براي اينکه جلو عدالت کشي ها را بگيريد و بستر زندگي را هموار کنيد تا بتوانيد بندگي کنيد، نه اينکه زندگي شما «آهني» بشود. برعکس آهن را بر سر دشمن بکوبيد نه بر سر خودتان . طبيعت آنقدر آهن به بشر عرضه نکرده که تمدن امروز اينهمه آهن به زندگيها عرضه کرده است. طبيعت بي آهن نيست ولي پرآهن هم نيست. به زندگيهاي امروز نگاه کنيد: آيا شما نمي توانستيد به گونه اي زندگي کنيد که اينهمه آهن در زندگيتان نباشد؟ اين مسئله نشانگر خشونت روح انسان در تمدن جديد است. هر چه از لطايف غيب جدا شديم از صفاي طبيعت هم فاصله گرفتيم و به خشونتهاي طبيعت نزديک شديم.(1)
اصل بحث جاي خودش مورد تأکيد است و آن خصوصيات روحي ملتي است که از خدا جدا مي شود و به ماده نزديک مي شود. مسلم است که حکم محبوب هر کس در روح محب سرايت مي کند، و اساسا اين يک قاعده تکويني است که اگر روحي به خدا نزديک شد چون خدا عين غنا و بي نياز و قرار است، آن روح آرامش و آسودگي از دنيا را در خود مي يابد، و برعکس، اگر کسي به ماده نزديک شد خصوصيات ماده در روح او سرايت مي کند. ذاتا ماده عبارت است از کثرت و تفرقه و تقسيم، به همين جهت هر آنچه از آن ناشي مي شود نمي تواند چيزي جز انواع مشاجرات و اضطرابها بين مردم باشد و در نهايت نابودي همه چيز را به دنبال دارد مگر اينکه برگشتي صورت گيرد. جنس تمدني که به ماده گرايش دارد حتما پراضطراب و با مشاجره است. امام خميني رحمه الله فرمودند: «اگر همه انبياء کنار هم بودند هيچ وقت اختلاف نداشتند، چون به حقايق و لطايف دل بسته بودند نه به عالم ماده».
خانواده هايي که مادي مي شوند هيچ وقت زندگيشان از مشاجره و دعوا به دور نيست، زيرا اگر ارتباط با عالم غيب قطع شود جنس زندگي، مشاجره و دعوا خواهد شد. خداوند در سوره روم آيه 41 مي فرمايد:
«ظهر الفساد في البر و البحر بما کسبت ايدي الناس ليذيقهم بعض الذي عملوا لعلهم يرجعون»
منظور آيه اين است که: نظام خدا نظامي بدون فساد و بدون دردسر است و آنچه فساد در اين زمين است به خاطر خود مردم است. يعني مردم دنياگرا شدند و از خدا فاصله گرفته و به فهم خود اطمينان کردند و سپس مشکلات و فساد بسياري براي آنها بوجود آمد. براي چنين مردمي اگر برنامه 5 ساله و 10 ساله و 100 ساله هم بريزيم مشکل شان حل نمي شود. اين آيه مي فرمايد تا وقتي که خداوند در صحنه زندگيشان نباشد و انديشه ها و تمايلات خود را کافي بدانند، فساد وجود دارد، منتهي شکل آن عوض مي شود. اصلا گرايش مردم بي خدا، ايجاد فساد است. آنگاه خداوند در اين آيه مي فرمايد: چون اين مردم بي دين شدند مقداري از مشکلات و بحرانهايي که حاصل فکر غلط شان است به جانشان مي اندازيم بلکه متنبه شوند و از مسير بي ديني برگردند. فرمود: «ليذيقهم بعض الذي عملوا» يعني مقداري از نتيجه اعمالشان را به آنها مي چشانيم. حال اينها يا فکر مي کنند ريشه و علت اين بحران مثلا فلان پديده است و با همان روحيه قبلي بي خدائي مي خواهند رفع مشکل کنند، آن وقت نه تنها مشکل حل نمي شود بلکه بحراني بر بحرانشان اضافه مي شود و يا اينکه ريشه اصلي اين اضطراب و تشنج و گسيختگي و بحرانها را که همان بي ديني و بي خدايي است مي فهمند. اينکه گاهي سؤال مي کنيد: چکار کنيم؟ من نمي دانم ولکن قرآن مي فرمايد: اگر از اين روحيه که مي خواهي خودت همه کاره باشي، بيرون بيايي و بپذيري که دين بايد همه کاره باشد، مشکلت حل مي شود. عصباني شدن از مشکلاتي که بدست خود ايجاد کرده ايد نتيجه و فايده اي ندارد و رفع مشکل نمي کند، چرا که با بحران نمي توان رفع بحران کرد. بايد خود را درست کنيد وگرنه روحانيت و اسلام و نظام جمهوري اسلامي را مقصر دانستن مشکلي را حل نمي کند. حتي با همان روحيه بي خدايي در زندگي، بيشتر کارکردن براي رفع مشکل، مشکل گشا نيست، بلکه کلاف مشکلات را بزرگتر مي کند.
خلاصه مطلب اينکه اين بحرانها خاصيت زمين نيست، بلکه حاصل افکار و اعمال انسانهاي بي خداست و سختي هايي که در پي دارد، جواب مختصر اين اعمال و افکار است که شايد انسانها متوجه زشتي اعمال و افکار خود شوند و برگردند «لعلهم يرجعون»، نه اينکه بخواهند با همان افکار و اعمال به جنگ بحرانها بروند که در واقع بحراني بر بحران قبلي افزوده اند.
آدمي هر چه بيشتر در ماده مستغرق گردد، عوامل تفرقه و تضاد در شخصيت او بيشتر شدت و وسعت مي يابد و برعکس، هر چه بيشتر به جانب معنويت محض صعود کند به وحدت نزديکتر مي گردد و وحدت واقعي وقتي حاصل مي شود که فکر و عمل خود را با اصول هستي و شريعت واقعي تطبيق دهد. زيرا شريعت از عالم غيب و از عالم وحدت آمده و خداوند آنرا ايجاد کرده است. پس هر چه به شريعت نزديک شويد به وحدت نزديک شده ايد، و هرچه به وحدت نزديک شويد از تضاد و تفرقه جدا شده و موانع ادامه حيات برطرف خوهد شد. و هر چه به ماده نزديک شويد به بي حاصلي عمر و پشيماني و پوچي تان مي رسيد، حتي اگر عمرتان طولاني شود، پوچي گسترده شده است. مهم اين است که شما بدانيد خداوند يک قانون و سنتي دارد که مي فرمايد: هر اندازه که به من نزديک شوي ميل و گرايش و فکرت طوري مي شود که اصلا به بحران و تضاد نمي افتي.
در روايت آمده است که خداوند مي فرمايد: «کفار را با دست خودشان به طرف آنچه نمي خواهند نزديک مي کنم و لشگرهاي من پيش خود کفار هستند». مي فرمايد: من کفار را به وسيله خودشان با ميل و هوس خودشان، که اين ميل و هوس لشکريان من هستند، مي گيرم و به هلاکت مي رسانم. شايد بگويي که زندگي مادي را انتخاب مي کنم ولي مواظب هستم که معنويتم از دست نرود. چنين گفته و تصوري يک خيال خام است زيرا جنس ماده محدوديت است به همين جهت در ماده، تزاحم و تضاد است و در تضاد و تزاحم، مقابله هست و مقابله هم اضطراب را بدنبال دارد، در نتيجه از معنويت باز مي ماني. برعکس اگر در حال معنوي بر ماده نگاه کني و در فضاي توجه به وحدت، به کثرت بنگري، کثرت در انسجام وحدت و تسليم وحدت است و تضادش بر تو سرايت نمي کند.
حال اگر کل جامعه گرايش به ماده پيدا کرد و اگر تمدني مادي شد، سراسر اين جامعه و اين تمدن را تضاد فرا مي گيرد. سپس افراد جامعه روبروي هم و در مقابل يکديگر مي ايستند و ارتباط چنين جامعه اي با عالم غيب ضعيف مي شود و مقام معنوي و غيبي اش را از دست مي دهد. آنگاه دو اضطراب پيدا مي کند، يکي اضطراب بدست آوردن و رسيدن به آنچه از دنيا ندارد و ديگري اضطراب حفظ آنچه از دنيا بدست آورده است. اما اگر جامعه اي يا تمدني معنوي شد و جهت معنوي پيدا کرد ديگر مردم در دنيا داري سبقت نمي گيرند و چنين جامعه اي مهد ايمان مي شود.
در تمدن ديني گذشته، عموما جوانان جامعه ما متدين بوده اند. هميشه در تاريخ جوان بد داشته ايم ولي ازدحام جوانان و جامعه گرايش به دين و معنويت داشت. در جوان هم شهوت رشد مي کند و هم ايمان. لکن در جامعه اي که سالم باشد و دين محور باشد هيچگاه شهوت ميدان دار نيست. اما اين ازدحام جوانان شهوت دوستي که امروز در تاريخ مي بينيد، يک استثناء است و اين از آثار و نتايج تمدن بحران زده مادي گراي غرب است. در اين تمدن معنويت مرده است و اصلا چشم ديدن سنن الهي را ندارد.
بايد اين تمدن را خوب بشناسيد. اين تمدن چيزي را که «جدي نيست» جدي گرفته است. هيچ راهي براي نجات اين نسل و نجات جوانان و فرزندانمان نداريم مگر اينکه اين تمدن باطل را از بين ببريم و يا حداقل کاري کنيم که ارزش اين تمدن از چشم جوانان و فرزندانمان بيفتد و براي آنها جلوه نکند. زيرا اين تمدن روبروي دين است و فقط دين عامل نجات است.
فراموش نکنيم که علم جديد در قرن هفدهم يعني همزمان با طغيان تفکر غرب بر ضد وحي، زاده شد و مطالعه طبيعت را مطلقا در وجه رياضي آن مي شناسد و جنبه هاي معنوي و به قول خودشان کميت ناپذير را، خارج از موضوع تحقيق مي دانند. علم جديد بر مفروضات معيني مبتني است، از جمله استقلال واقعيت مادي و منشأ هستي را با علل مادي مي خواهد توجيه کند. و عمل خداوند از نظر علم (نه باور دانشمندان) جايي ندارد. از نظر علوم جديد، هستي بعنوان کتابي که حاوي حکمت خداوند است معنا ندارد. بهمين جهت همواره مفاهيم عالي تر به مفاهيم داني تر و تجربه پذير، تقليل مي يابند تا هيچ ماورائي مطرح نباشد و همه چيز را تا سر حد امکان تفسير کمي مي کند و همه چيز بايد خصوصيت علم تجربي بيابد.
البته ما مي توانيم قبول کنيم که علم جديد را بعنوان روشي براي شناخت جنبه هايي از طبيعت بکار گيريم ولي نه همه جنبه هاي آن. اما امروزه آنچنان علم جديد را پذيرفته اند که در واقع آنرا يک ايدئولوژي و مکتب کامل و طريقه اي براي نگريستن به همه چيز مي دانند و اين خطر بزرگي است و در چنين نگرشي است که دين و وحي نسبت به هستي بي ربط جلوه مي کند و بهمين جهت هم واقعيات معنوي را که انسان همواره پيرامون خود يافته تا حدودي از بين برده و رازگويي طبيعت را از آن گرفته، و اين فکر اساسي اسلامي را که پديده هاي طبيعت آيات خداوند و مظاهر او در خلقت اند، منهدم کرده است.
در هر حال، در رابطه با علم جديد حرفهاي زيادي هست که انشاء الله خدا کمک کند در فرصتي مناسب عرض خواهد شد.

پي نوشت

1- تذکر: «ما اين مثال را بعنوان يک استدلال مطرح نکرديم بلکه بعنوان اشارتي در خصوص انحراف و بحران تمدن جديد مطرح نموديم».

منبع: کتاب علل تزلزل تمدن غرب




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط