مقدمه:
دانشگاه گندی شاپور یکی از دانشگاههای بزرگ تاریخ ایران است که در طی چند قرن، پابرجا و میزبان تعداد کثیری از علما و دانشمندان بوده است. وجه مشخصه این دانشگاه تدریس علوم پزشکی در آن بوده که البته مراکز درمانی را به وجود میآورد. این دانشگاه را باید محل تولد و رشد طب اسلامی دانست. طی اسلامی که بعدها دانشمندان بزرگی چون ابنسینا، رازی، علیبن عباس اهوازی و علیبن ربن طبری و سایر پزشکان نامدار را در دامن خود پروراند کاملاً متأثر از مکتب طبی گندی شاپور است. لذا مطالعه در طب اسلامی باید بر پایه شناخت کافی از دانشگاه پزشکی گندی شاپور استوار گردد. در این مقاله نگرشی کوتاه بر تاریخ این مرکز علمی از پیدایش آن در زمان ساسانیان تا انتقال آن به مرکز علمی جدیدالتأسیس بغداد در زمان خلفای بنیعباس خواهیم داشت.گندی شاپور در زمان ساسانیان:
در قرن سوم میلادی هنگامیکه والریانوس از شاپور اول شکست خورد و انطاکیه به دست شاپور ویران گردید، مردم انطاکیه که در بین آنها مهندسان، هنرمندان، پزشکان، پیشهوران و کشیشان نیز بودند به صورت اسیر در شهر «بیت لاپ» در ایران، که تا زمان آریاییها قدرت داشت، انتقال داده شدند و شهری جدید که کاملاً شبیه انطاکیه بود را بنا نمودند. این شهر «گندی شاپور» یا جندی شاپور نام گرفت که معرب از Vahi-Andiok-Sapuhr یا «به از انطاکیه شاپور» بود. این شهر از قدیمیترین شهرهای مسیحینشین ایران بود که پس از این واقعه بر فعالیت مسیحیان و بویژه نسطوریان افزوده گردید. پس از بنای شهر، مراکز علمی، کلیسا و دیر در این شهر پایهگذاری شد، که سد قیصر یادگار این دوره است. به قولی در زمان شاپور دوم این شهر پایتخت نیز بوده است. در بعضی منابع تاریخی فتح انطاکیه و انتقال اسراء به گندی شاپور را به زمان انوشیروان خسرو اول (قرن 5 میلادی) نسبت میدهند.چنین به نظر میرسد که دانشگاه گندی شاپور همزمان با شهر گندی شاپور تأسیس نشده باشد، بلکه در قرن 5 یا 6 میلادی این دانشگاه به معنی واقعی آن بنیان نهاده شده است. البته قبل از این ایام، زمینههای علمی وجود داشته و اطبائی همراه با اسرای رومی به این شهر آمده بودند و هستههای فرهنگی شکل گرفته بود، ولی مرکزی بنام دانشگاه نبوده است اگرچه از وجود بیمارستان همراه با مرکز آموزشی به عنوان اولین بیمارستان از نوع خود در جهان، در زمان اردشیر نام بردهاند. در واقع تأسیس دانشگاه گندی شاپور را نمیتوان به یک زمان خاصی منسوب نمود بلکه این مرکز به تدریج نضج گرفته، منتها عواملی وجود داشته که سیر تکاملی آن را سرعت بخشیده است. از جمله بسته شدن مدرسه الرها (489م) و مهاجرت عدهای از علمای این مرکز به ایران (گندی شاپور) و نصیبین. مدرسه الرّها یا ادسا خود متأثر از مکاتب علمی اسکندریه، مصر، حرّان و انطاکیه بوده است. عدهای از دانشمندان مدرسه الرها از جمله بارصوما وارد نصیبین شدند و در آنجا مدرسه نصیبین را راهاندازی مجدد نمودند. این دانشمندان پس از مدتی وارد ایران شده و «مدارس و مکاتبی» را تأسیس نموده و علاوه بر ترویج علوم به تبلیغ مذهب نسطوری پرداختند، از جمله در گندی شاپور کلیسایی را نیز بنا نهادند. از عوامل دیگری که موجب توسعهی این دانشگاه شد توجه انوشیروان به علوم و فنون بود که این دوران مصادف بوده است با بسته شدن آکادمی آتن توسط یوستی نیانوس، که علماء فلاسفه و اندیشمندان این مرکز علمی پس از رانده شدن از آتن مدتی نیز میهمان دستگاه سلطنتی انوشیروان بوده و در ایران به فعالیتهای علمی خود ادامه دادهاند. البته پس از مدتی نیز از ایران مراجعت کردهاند. فلاسفه مذکور در تیسفون در مجالس بحث و فحص که در حضور خسرو تشکیل میشد، شرکت میکردند. احتمالاً مدتی نیز در دانشگاه گندی شاپور به بحث و مطالعه و تدریس پرداختند.
این دوران زمان تلاقی فرهنگهای گوناگون هندی، ایرانی، رومی، یونانی و مردمی است. همچنین آغاز اعتلای مجدد و دانش در شرق است که مرکزیت آن ایران (گندی شاپور) بود. در خیزش علمی این دوران، علمائی از هند و اطباء عیسوی سهیماند. علماء هندی از زمان اردشیر وارد ایران شده، در مدارس علمی علوم به زبان سانسکریت توسط این دانشمندان تدریس میشد. در قرن پنجم میلادی با بسته شدن مدرسهالرّها (489م یا439م) زبان یونانی نفوذ بیشتری به مرکز علمی گندی شاپور نموده و طب یونانی نیز از این طریق وارد دانشگاه گندی شاپور چند زبانی بودن آن است که علاوه بر سانسکریت و یونانی زبان فارسی و نیز سریانی توسط مسیحیان نسطوری بکار برده میشد. زبان فارسی از جمله زبانهای معمول در دانشگاه گندی شاپور بود که داروسازی به این زبان در این مرکز تعلیم میشد. زبان سریانی در زمان ساسانی را مسیحیان تشیکل میدادند. البته علاوه بر مسیحیان، یهودیان و صابعین نیز فعالیت داشتند. از جمله اطباء و علمای دربار انوشیروان جبرائیل رئیس الاطبای دربار خسرو که نازایی همسر خسرو را نیز درمان کرد، بیادق طبیب، سرجیس راسالعینی و برزویه طبیب میباشند که هر یک سمتی بخصوص و جداگانه داشتند.
آقای دکتر محمود نجمآبادی مؤلف کتاب تاریخ طب در ایران علاوه بر تأثیر طب یونانی، هندی، سریانی و غیره طب اوستایی و طب بازمانده از دوران هخامنشی را در مکتب طبی گندی شاپور بیتأثیر نمیداند. در زمان انوشیروان علاوه بر دانشکده طب مرکزی نیز برای تعلیم ریاضیات، فلسفه و نجوم در گندی شاپور تأسیس گردیده است. علاوه بر این، در دانشگاه گندی شاپور مطالعاتی درباره گیاهان دارویی انجام میگرفت. سفر برزویه طبیب به هند در دوران انوشیروان در همین زمینه بود. نویسنده کتاب در کلیات تاریخ و تمدن ایران پیش از اسلام «عصر المامون» دکتر فرید احمد، نقل میکند که مدرسه گندی شاپور در این دوران با مدرسه اسکندریه آن روز رقابت مینموده است.
ویل دورانت مینویسد: «تعلیمات عالی در ادبیات، طب، علوم و فلسفه در دانشگاه مشهور گندی شاپور در خوزستان داده میشد». وی همچنین مینویسد: «در دوران فرمانروایی این پادشاه روشنفکر [انوشیروان] دانشگاه گندی شاپور که در قرن چهارم یا پنجم تأسیس شده بود. «بزرگترین مرکز فرهنگی آن زمان» شد. دانشجویان و استادان از اکناف جهان به آن روی میآوردند. مسیحیان نسطوری در آن دانشگاه پذیرفته شدند و ترجمههای سریانی آثار یونانی در طب و فلسفه را به ارمغان آوردند. دوران سلطنت انوشیروان اوج اعتلای دانشگاه گندی شاپور است. بعضی مورخان زمان سلطنت خسرو را همزمان با ورود تنی چند از دانشمندان اسکندریه میدانند که به علت اختلافات مذهبی از اسکندریه فرار کرده بودند.
گندی شاپور پس از تسلط اسلام:
قریب به اتفاق مورخان تصرف گندی شاپور توسط مسلمین را در سال 19 هجری (636 یا 640م) بدون جنگ و خونریزی یاد میکنند. آقای دکتر نجمآبادی به نقل از کتاب «تاریخ ایران بعد از اسلام» ترجمه آقای خلیلی تصرف گندی شاپور را چنین نقل میکند که یک بنده اسیر ایرانی با نوشتن اماننامه و پرتاب آن توسط تیری به داخل شهر مردم شهر را امان داده بود ولی همین امان نامه مورد قبول مسلمین واقع شد.مهمترین علل پیشرفت نیروهای اسلام در ایران:
1- وجود اختلافات و تضادهای طبقاتی شدید2- وجود بیثباتی در رژیم سلطنتی ایران پس از مرگ خسروپرویز
3- شعار نیروهای فاتح مبنی بر اجرای عدالت و مساوات اسلامی بود که در عمل نیز بین مسلمین اجرا میشد.
به همین جهت، در بسیاری از جاها مردم شهر یا خود تسلیم میشدند و یا با اندک درگیری مسلمانان شهر را فتح میکردند. برتولد اشپولر در مورد گندی شاپور معتقد است که (اشراف با موالی خویش و علم و اختیار به اسلام گرویدند). در هنگام غلبه مسلمین مسیحیانی در گندی شاپور و نقاط اطراف ساکن بودند. برای مثال از وجود مطران در گندی شاپور ذکری به میان آمده است. اما این مسیحیان نیز مانند سایر مسیحیان در دیگر نقاط به تصریح اشپولر کمتر مزاحمت دیدهاند. از این مطلب چنین استفاده میشود که مسیحیان فوقالاشاره بر فعالیتهای اجتماعی، مذهبی و علمی خویش از جمله در دانشگاه گندی شاپور ادامه دادهاند. و این مراکز علمی در زمان حاکمیت مسلمانان همچنان به عنوان یک مجموعه علمی و فرهنگی پابرجا بود. اشپولر مینویسد: «در عین این که ایران این دین [اسلام] را پذیرفت باز موفق شد که بخشی از فرهنگ باستانی خود را با این لباس جدید در محیطی بسیار وسیعتر از تنها محیط فارسی زبانان توسعه بدهد و توانست به اسلام و بعضی خصایل آن صبغههای ایرانی ببخشد و سرانجام صورت ویژهای در دین بوجود بیاورد».
دانشگاه گندی شاپور در زمان استیلای اسلام که توسط نسطوریان، یهودیان و صابعین اداره میشد و روح مسیحی بر آن حاکم بود و از عنصر زردشتی کمتر اثری پیدا بود. وارث علومی از مدارس و مکاتبی بود که از هند و یونان، روم و سایر جاها به این مکان منتقل و توسط دانشمندان و علمای چیرهدست پخته شده بود. مزرعهای وسیع و پرثمر بوجود آمده بود که دانشجویان و دانش پژوهان بیشماری از اطراف و اکناف خوشه چین آن بودند. همین درخت کهنسال در این دوران به صورت هستهای بارور درآمد که تخم علوم به خصوص طب را در اقصی نقاط مملکت اسلامی پراکنده و به تصریح مورخان پزشکی از دروازه دانشگاه گندی شاپور به درون مجامع علمی جهان اسلام سرایت کرد.
از جمله نکات قابل توجه در تاریخ گندی شاپور مسئله کتابسوزی آن است که آن را به سعدبن ابی وقاص نسبت میدهند که بفرمان عمر این کار را انجام داده باشد. واقعیت این است که منابع تاریخی از وجود کتابخانهای در گندی شاپور اسم نمیبرند، بلکه از کتابخانههایی در بلخ، بخارا، نیشابور، همدان و... نام میبرند. استاد شهید مرتضی مطهری معتقد است که نامی از کتابخانه در هیچ جای از حوزه زردشتی آن زمان ایران در مدارک معتبر تاریخی نیامده است البته باید متذکر شد که اگر کتابخانهای هم وجود داشته است با توجه به اینکه شهر با امان نامه تسلیم شده بود، به احتمال قریب به یقین کتابخانه نیز سلامت میماند. همچنین اگر چنین واقعهای (کتابسوزی) رخ میداد مطمئناً «در ادامه فعالیت این دانشگاه بعد از غلبه مسلمین» خللی وارد میشد. در صورتی که چنانکه میدانیم این مرکز به حیات علمی خویش تا سالهای متمادی بدون وقفه ادامه داده است. حتی مراکز علمی و بیمارستان دیگر که در سایر نقاط کشورهای اسلامی تأسیس میشد، متأثر از این مرکز بود. ویل دورانت مینویسد: «نام سی و چهار بیمارستان را که در این دوران در قلمرو اسلام برپا بوده است میدانیم که ظاهراً همگی به شیوه انجمن علمی و بیمارستان ایرانی گندی شاپور پدید آمده بود. خلاصه کلام، مطلبی که در بعضی کتب تاریخی مبنی بر از بین رفتن کتابخانه در گندی شاپور و همچنین قطع رابطه بین دو جریان علمی و فرهنگی قبل و بعد از این واقعه بر اثر این یورش صحیح به نظر نمیرسد. زیرا حمله مسلمین مانند بعضی حملات مشابه در تاریخ آنچنان ویرانگرانه نبود. به قول مرحوم آیت ا... مطهری حملهای وحشیانه مثل حمله مغول نتوانست آثار علمی را به زبان فارسی و عربی به کلی از بین ببرد در صورتی که حمله مغول از نظر قدرت تخریب و ویرانگری بسیار شدیدتر از حمله مسلمین بود.
گندی شاپور در زمان امویان:
دانشگاه گندی شاپور حتی در زمان امویان نیز اندک توجهی به علم نمیکردند. همراه سایر مراکز علمی در سراسر مملکت اسلامی از جمله اسکندریه، بیروت، انطاکیه، حرّان و نصیبین باقی ماند. اما این مراکز علمی کمتر تأثیری در پایتخت (دمشق) داشتند. در صورتی که تا قبل از بنیامیه فرهنگ و علوم یونانی و رومی نفوذ قابل توجهی در دمشق داشت. تنها از عدهای پزشک مخصوص خلفای بنیامیه در تاریخ نام برده میشود که اکثراً مسیحی بودند. این پزشکان احتمالاً از حوزه روم و یونان بودهاند ولی شغل اینها فقط طبابت خلفاء و تهیه شربتها برای مراجعین بوده است و نه تعلیم یا تحقیق.در زمان حکومت امویان بر مملکت اسلامی، تبعیض نژادی و عقیده برتری عرب بر عجم و افکار و اعمال رؤسای حکومت کاملاً حاکم بود (نامه معاویه به زیادبن ابیه، والی عراق در این مورد قابل توجه است)؛ بدین لحاظ نفوذ اندیشهها و فرهنگ غیرعرب از جمله فرهنگ و زبان فارسی بر دربار حکومت و همچنین افکار عمومی جامعه بسیار مشکل و در بسیاری از موارد غیرممکن بود. نمونههایی از این احساس برتربینی و تبعیض نژادی در تاریخ ثبت است، از جمله مجازات ایرانیان به علت ظاهر شدنشان با لباسهای ایرانی در انظار عمومی. دستگاه فاسد بنیامیه کمترین ارزشی به علم و حکمت و پیشرفت علوم و فنون نمیکردند. تنها مورد استثناء که اندک توجهی به مجامع علمی شد زمان خلافت عمربن عبدالعزیز است. دانشگاه گندی شاپور در زمان بنیامیه نتوانست به مراکز و مناطق دیگر نفوذ کند اما توانست مقدمه یک خیزش بزرگ را فراهم کند که آن خیزش عبارت بود از یک «دوره پرتلاش ترجمه».
دوره خلافت بنیعباس:
بالاخره حکومت امویان با همدستی و کمک ایرانیان که از ظلم دستگاه خلافت به ستوه آمده بودند توسط عباسیان سقوط کرد و بنی عباس زمام امور را در دست گرفت. بدین جهت ایرانیان در دستگاه خلافت بنیعباس وارد شدند و خانوادههایی چون برمکیان در مصادر امر قرار گرفتند. بعد از این جریان نفوذ فرهنگ ایرانی در دربار عباسی کاملاً مشهود است. تمام موانع که در زمان بنیامیه بر سر راه ایرانیان قرار داشت، در زمان بنیعباس کاملاً از بین رفته و حتی ایرانیان به دربار حکومت بیشتر از خود اعراب نفوذ پیدا کردند. تا جائیکه خود بنیعباس با عنصر عربی مبارزه کردند و فرهنگ و زبان پارسی را تقویت کردند. در این دوران حتی زردتشتیان با علمای اسلامی به بحث میپرداختند در صورتی که در زمان امویان، مسلمانان عرب بر مسلمانان غیرعرب تفوق بسیار داشت. به قول استاد شهید مطهری «حکومت بنیامیه، حکومتی عربی بود نه اسلامی».این دوران، دوران درخشان ترجمه کتاب از زبان یونانی است که توسط پزشکان و اساتید چیرهدست آل بختیشوع انجام میگرفت. این دانشمندان به زبانهای یونانی، سریانی، عربی و فارسی مسلط بودند و ابتدا ترجمه از یونانی به سریانی بود ولی بعد از آن مستقیماً به عربی ترجمه میشد.
تعطیل شدن دانشگاه گندی شاپور و انتقال آن به بغداد:
اولین ارتباط بین دانشگاه گندی شاپور و دستگاه خلافت بغداد (که مقدمهای بود برای انتقال فعالیتهای علمی از گندی شاپور به بغداد)، عبارت بود از احضار جرجیس بن بختیشوع به بغداد برای معالجه بیماری منصور خلیفه عباسی که پزشکان مخصوص از مداوای او عاجز مانده بودند. این واقعه نقطه عطفی در تاریخ دانشگاه گندی شاپور است. زیرا از این زمان به بعد ستاره حیات این مرکز علمی رو به افول نهاد. بعد از این تاریخ دانشمندان و پزشکان متعددی از دانشگاه گندی شاپور به بغداد عزیمت کردند که در این امر چند علت دخیل است:1- احضار عدهای از پزشکان توسط خلفای بغداد به دلایلی از جمله وقوف خلفاء به برتری علمی اطباء گندی شاپور نسبت به اطباء عرب و همچنین اعتماد بیشتر به این پزشکان، احتمالاً به دلایل امنیتی زیرا چنانکه ذکر شد حکومت بنیعباس حکومتی ضدعربی بود و یا حداقل به ایرانیان نسبت به اعراب بیشتر بها میداد.
2- عزیمت پزشکان به دربار برای کسب مقام و همچنین ثروت، زیرا تاریخ اعداد و ارقام بسیار درشتی را ثبت کرده است که این پزشکان بعنوان حق العلاج از دستگاه خلافت دریافت میکردند.
3- انتقال پایتخت حکومت از دمشق به کوفه در زمان عباسیان و نزدیک شدن ارتباط بین پایتخت و گندی شاپور. زیرا چنانکه یادآور شدیم اطباء دستگاه خلافت اموی اکثراً از مسیحیان حوزه روم، در صورتی که در دستگاه خلافت عباسی از اطباء گندی شاپور بودند.
4- همچنین در اواخر بعد از تأسیس بیمارستان و حوزه درسی در بغداد که کاملاً متأثر از گندی شاپور بود عدهای از دانشمندان و پزشکان زمینههای فعالیت را در بغداد بسیار گستردهتر و آمادهتر از گندی شاپور یافتند. زیرا حوزه علمی بغداد نه تنها از گندی شاپور بلکه شهرهای دیگری چون سلوکیه و تیسفون که از شاهنشاهی ساسانی باقی مانده بود، تغذیه میشد و از این مراکز نیز دانشمندان رهسپار بغداد شده و حوزه درسی بزرگی را تشکیل دادند که سایر مدارس از جمله گندی شاپور را شدیداً تحت تأثیر قرار میداد. در بعضی منابع تاریخی از انتقال تجهیزات و کتابهای گندی شاپور نیز به بغداد ذکری به میان آمده است. خلاصه کلام اینکه تغییر مراکز قدرت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی همراه سایر عومل دست اندرکار، زمینه انتقال این دانشگاه عظیم را به بغداد فراهم کرد.
بیمارستان برامکه در بغداد کاملاً متأثر از بیمارستان گندی شاپور ساخته شده، توسط ابن دهن هندی اداره میشد. و یا بیمارستان رشید که به همت و ریاست جبرئیل بن بختیشوع (احتمالاً در محله کرج) ساخته شده و توسط دهشتک، میخائیل برادرش و یا یوحنا پسر ماسویه اداره شده و شاگردان بسیاری تربیت کرد. در جوار حوزه درسی بغداد، بیت الحکمه تأسیس شد که مرکز نگهداری، استنساخ کتب و دارالترجمه بود که در آن کتب از زبان سریانی، یونانی، پهلوی و سانسکریت به عربی ترجمه میشد و ریاست آن با حنین بن اسحاق طبیب نسطوری بود. بیمارستان گندی شاپور تا قبل از تأسیس بیمارستان رشید بغداد همچنان پررونق بود، اما بعد از این زمان با مهاجرت اساتید و اطباء آل بختیشوع و ابن ماسویهها و ... این آفتاب درخشان رو به غروب نهاد و پس از چند سال علمائی فقط در زمینههای نجوم و ریاضیات به صورت نه چندان قوی در آن به فعالیت پرداختند و بعد از قرن چهارم و پنجم هجری نامی از گندی شاپور بنام مرکز زنده علمی بخصوص پزشکی در کتب تاریخی دیده نمیشود.
چند تن از اساتید و اطبای معروف دانشگاه گندی شاپور:
1- بختیشوع بزرگ، سرسلسله خاندان بختیشوع. این خاندان مسیحی شش نسل یعنی 250 سال در گندی شاپور به تدریس و درمان مشغول بود.2- جرجیس بن بختیشوع، ریاست بیمارستان گندی شاپور، احضار شده توسط منصور.
3- جبرائیل بن بختیشوع، پزشک هارون و مأمون از ثروتمندترین پزشکانی بود که بواسطه تقرب به دربار ثروت فراوانی را جمع کرده بود. معالجه کنیز خلیفه که به هیستری مبتلا بود با یک ابتکار جالب توسط این پزشک در تاریخ معروف است. وی اولین طبیبی است که کتب طب را از زبان یونانی به عربی ترجمه کرد.
4- ماسویه از دانشمندان بزرگ گندی شاپور و استاد بزرگ داروسازی و چشمپزشکی در این مرکز.
5- یوحنا پسر ماسویه، تشریح را در پیکر میمون مطالعه کرد. حوزه درس او در بغداد شاگردان زیادی را تربیت کرد از جمله ثابت بن قره حرانی، قسطاابن لوقا و حنین بن اسحاق.
6- عیسی بن صهار بخت، معاصر منصور از شاگردان جورجیس.
7- سابوربن سهل، طبیب نصرانی گندی شاپور مؤلف قرابادین و داروساز متبحر.
8- حنین بن اسحاق، چشم پزشک معروف.
9- بختیشوع بن جبرائیل بن بختیشوع طبیب سریانی زمان متوکل.
10- علیبن عیسی، چشم پزشک که کتاب درسی او تا قرن 18 در اروپا تدریس میشد.
11- بختیشوع بن جرجیس طبیب مهدی، هادی و هارون عباسی.
12- عیسی بن شهلاقا، از شاگردان جورجیس اول، پزشک منصور.
13و14- دهشتک و میخائیل برادران ماسویه.
15- ابراهیم سرافیون از اساتید بزرگ گندی شاپور که در بغداد طبیب مخصوص منصور بود.
پینوشتها:
1- دانشگاه علوم پزشکی تهران- دانشکده داروسازی
1- اشپولر، برتولد؛ تاریخ ایران در نخستین قرون اسلامی، جلد1؛ ترجمه جواد فلاطوری؛ انتشارات علمی و فرهنگی تهران؛ چاپ سوم، 1369؛ صفحات 3، 4، 17، 383.
2- اشپولر، برتولد؛ تاریخ ایران در نخستین قرون اسلامی، جلد2؛ ترجمه مریم میراحمدی؛ انتشارات علمی و فرهنگی تهران؛ چاپ سوم، 1369؛ صفحات 43و 42.
3- اصفهانی حمزه بن حسن؛ تاریخ پیامبران و شاهان؛ ترجمه دکتر جعفر شعار؛ امیرکبیر تهران؛ چاپ دوم 1367؛ صفحه47.
4- بیات، دکتر عزیزالله؛ کلیات تاریخ و تمدن ایران پیش از اسلام؛ دانشگاه شهید بهشتی؛ تهران 1369، صفحات 242و 173.
5- پیگولوسکایا، ن؛ شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان؛ ترجمه عنایت الله رضا؛ انتشارات علمی و فرهنگی؛ چاپ اول، 1367؛ صفحه 236.
6- دانشگاه کمبریج؛ تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی؛ جلد سوم قسمت اول؛ ترجمه حسن انوشه؛ امیرکبیر، تهران؛ چاپ اول 1368؛ صفحات 597، 688، 675 تا 678.
7- ویل دورانت؛ تاریخ تمدن؛ عصر ایمان بخش اول (جلد4)؛ مترجمین: ابوطالب صارمی، ابوالقاسم طاهری انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی؛ تهران؛ چاپ سوم 1370، صفحات 170، 171، 308، 315، 316، 386.
8- فرشاد، دکتر مهدی، تاریخ علم در ایران؛ دو جلد؛ امیرکبیر؛ تهران؛ چاپ اول 1365، صفحات 79، 75، 105، 675 تا 678، 801، 806 تا 808، 848 و 849.
9- گرریزی، ابوسعید عبدالحی، زین الاخبار یا تاریخ گرریزی؛ دنیای کتاب: چاپ اول 1363؛ صفحه 611.
10- گیرشمن، ر؛ ایران از آغاز تا اسلام؛ ترجمه محمد معین؛ علمی و فرهنگی؛ تهران؛ چاپ هفتم 1368؛ صفحه 386.
11- مطهری، مرتضی؛ خدمات متقابل اسلام و ایران؛ صدرا؛ تهران؛ چاپ پانزدهم 1368؛ صفحات 115، 138، 310، 317، 321، 277، 614 و 624.
12- نجمآبادی، دکتر محمود؛ تاریخ طب در ایران پس از اسلام؛ دانشگاه تهران؛ چاپ دوم 1366؛ صفحات 5و7، 30و 31و 31و 40و 48 تا 54 و 73و 75و 87و 88 و 90 تا 97 و 114و 121و 147و 170و 203 و 400.
13- ن؛ فرای، ریچارد، میراث باستانی ایران؛ ترجمه مسعود رجب نیا؛ علمی و فرهنگی؛ چاپ اول 1367؛ صفحه 343.
گروهی از نویسندگان، (1394) مجموعه مقالات کنگره بین المللی تاریخ پزشکی در اسلام و ایران، چاپ دوم.