نویسنده: ناصر فکوهی
فرهنگ بین جنسیتی را میتوان به مجموعه روابط، کنشها، ذهنیتهایی اطلاق کرد که در یک جامعه مشخص میان دو جنسیت مؤنث و مذکر وجود دارند و بنا بر فرایندهای خاص آن جامعه شکل میگیرند و تغییر و تحول مییابند. باید توجه داشت که فرهنگ جنسیتی لزوماً با اخلاق بین جنسیتی و هویت و اخلاق جنسیتی انطباق ندارد، هر چند بسیار به آنها نزدیک است و با آنها رابطه دارد.
هویت جنسیتی (بوردیو، 1998)، بسیار زود در همه انسانها شکل میگیرد. بخشی از این هویت از اراده انسانها خارج و به نظامهای بیولوژیک - ژنتیک مربوط میشود که موضوع مطالعات گستردهای است که در حال حاضر در جریان هستند. وجود این مشخصات که دورانی با اوجگیری نظریات تندروانه فمینیستی نفی میشدند، امروز مورد اجماع بزرگی در بین دانشمندان است. بدان معنا که اکثر زیستشناسان، جامعهشناسان، انسانشناسان و روانشناسان بر این باور هستند که دو موقعیت زنانگی و مردانگی بر یکدیگر انطباق نداشته و صرفاً حاصل فرایندهای تربیتی با موقعیتهای اجتماعی سلطه مذکر نیستند (هر چند این فرایندها بسیار بر شکلگیری و تحول آنها مؤثرند) (بوردیو، 1998) ولی در ایجاد آنها موقعیتهای بیولوژیک نیز دخالت زیادی دارند. اینکه به چه میزان این دو گروه یعنی مشخصات بیولوژیک و مشخصات فرهنگی در ایجاد موقعیتهای بیان شده مؤثرند، خود از پرسشهای اساسی است که مطالعات گوناگون تلاش میکنند به آنها پاسخ دهند.
ولی روابط بین جنسیتی و فرهنگ آن شامل گروه گستردهای از روابط میشود که تنها بخشی از آنها در روابط زناشویی یا به طور خاص آنچه «روابط جنسی» نامیده میشود، قرار میگیرد. همان گونه که حتی چهار چوبهای اجتماعی و روابط زناشویی مانند ازدواج و خانواده را تنها در بخشهای مشخصی از آنها میتوان کاملاً بر آن روابط منطبق دانست و بخشهای زیادی از آنها مشخصات و سازوکارها و مسائل خود را دارند.
همه جوامع انسانی در همه دورهها، برای آنکه بتوانند به نحوی نسبتاً سالم اداره شوند و به حیات خود ادامه دهند، باید مجموعهای فرهنگی برای مدیریت و تنظیم روابط بینجنسیتی به وجود بیاورند و آنها را در افراد خود درونی کنند به صورتی که «نقشهای جنسیتی» (پاین، 2002) بتوانند ساخته شوند و به نحو مطلوب در جامعه به اجرا در آیند.
همین نکته در جوامع مدرن یکی از مسائل حاد را ایجاد کرده است؛ زیرا روابط بین جنسیتی تا دوران متأخر یعنی دوران صنعتی شدن در قرن نوزدهم و عملاً تا پیدایش جوامع مدرن از نیمه دوم قرن بیستم، عمدتاً بر اساس نظامهای مردمسالارانه تعریف میشد، ولی تغییر عمدهای که در جهان در طول نیم قرن اخیر اتفاق افتاده است و به ویژه وقوع انقلاب اطلاعاتی از دهه 1980 که هر چه بیشتر اولویت ذهن را در برابر اولویت بدن مطرح میکند، هر چند نمیتوان به یک دوگانگی مطلق ذهن/ بدن باور داشت و هر چند ذهن نیز مشخصات جنسیتی را در خود حمل میکند، ولی به هر رو، این انقلاب، تحول عظیمی در نظامهای بازنمایی ایجاد کرد که امروز به شدت در حال تغییرند. دگرگونی گسترده و ریشهای موقعیت اجتماعی زنان در سطح جوامع انسانی، به دگرگونی ذهنی آنها نسبت به کالبد زنانه منجر میشود که خود به تغییر بازنماییهای جنسیتی در ذهن آنها و در مادیت یافتن بیرونی آنها میانجامد.
در چنین حالتی، همه جوامع ناچارند روابط بین جنسیتی را چه در عرصه روابط بین ذهنیتی و چه در چهار چوب به ویژه روابط بین کالبدی باز تعریف و باز تبیین کنند. سرباز زدن از این امر و یا تلاش برای استفاده از سازوکارهایی که به دوران و عصری دیگر، یعنی زمانی تعلق دارند که حضور گسترده اجتماعی زنان وجود نداشت، تلاشی بیهوده ولی خطرناکتر از آن، آسیبزاست که بهتر است از آن اجتناب کرد و به درک و تحلیل بهتر و عمیقتر روابط بین جنسیتی پرداخت.
پرسشی که میتوان در چهار چوب فرهنگی در تکمیل پرسش فوق مطرح کرد، این است که آیا روابط بین جنسیتی دارای نوعی جهان شمولیت هستند وشناخت و درک و تنظیم و مدیریت آنها را میتوان و یا باید بر اساس موازین و سازوکارهای عمومی در همه فرهنگها انجام داد؟ پاسخ بیتردید و در نگاه نخست منفی است، هر فرهنگی بنا بر مورد و دوره و مشخصات خود، زنانگی، مردانگی و روابط این دو حوزه را تعریف و تبیین میکند و فرهنگ عمومی خود را نیز تا اندازه زیادی از همین حوزه میگیرد. با وجود این، باید توجه داشت که فرایند جهانی شدن و به ویژه جهانی شدن رسانهای یعنی جهانی که هر چه بیشتر نه در سطح واقعیت روابط فیزیکی خود بلکه در سطح فرایندهای بیشمار چرخش تصاویر، صداها و بازنماییهای گوناگون به حیات خود ادامه میدهد، سبب میشود که خواسته یا ناخواسته روابط بین جنسیتی به سوی نوعی جهان شمولیت حرکت کنند، همان اتفاقی که در مورد فرهنگها نیز میافتد. این امر تا حد زیادی ناگزیر است و هر چند نمیتوان آن را لزوماً مثبت ارزیابی کرد، مسئله بیشتر از آنکه خواسته باشیم با روندی ناگزیر مبارزه کنیم، باید بر سر آن باشد که چگونه یک فرهنگ بتواند از هویت فرهنگی خود دفاع کند و اصل و اساس و ریشههای عمیق خود را از دست ندهد.
جهان شمولیت در ایجاد روابط یکسان فرهنگی بین جنسیتی (استراترن، 1980) میتواند به واکنشهای تند و حتی افراطی در این حوزه منجر شود که طبعاً آسیبشناختی هستند ولی مبارزه با آنها نه از راه بازگشت به آنچه «اصالت فرهنگی» مفروض بدانیم، ممکن است و نه از راه مقابله مکانیکی با این گونه نفوذها. راه حل برای مقابله با این اثرات آسیبشناختی در حقیقت آن است که سازوکارهای مصونیت دهنده اجتماعی و فرهنگی با استفاده از بیشترین میزان آزادی و کمترین میزان روابط سلطهآمیز و آمرانه به کار بیفتند تا بتوان روابط متناسبتر با یک فرهنگ را با موقعیتهایی که محلی بودن و جهانی بودن را هر چه بیشتر در کنار یکدیگر قرار میدهند، سازش داد. همه ظرافت قضیه در آن است که چگونه این همسازی را به اجرا در آوریم و آن را در کنشگران اجتماعی نه با استفاده از ابزارهای آمرانه بلکه بر اساس تمایل و میل داوطلبانه آنها درونی کنیم.
منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.