تا پیش از مطرح شدن مضامین «سرمایه اجتماعی» و «سرمایه فرهنگی»، نگاه به مؤلفه های توسعه و عوامل دخیل در آن، محدودتر از امروز بود. (1) بنیان گذاران نظریه های سرمایه های اجتماعی و فرهنگی، چشم اندازهای نوینی را گشودند که بر عملکرد مؤسسات و نهادهای حکومتی، تأثیرات شگرفی داشته است. اگر در گذشته، پس از عبور از دوران تأکید بر سرمایه های مادی و فیزیکی، بر سرمایه انسانی تأکید می شد، امروزه بر ارتقاء سرمایه های اجتماعی و فرهنگی تأکید می شود و تحقق توسعه ی انسانی به ویژه از جنبه ی عدالت عمیقاً در گرو توسعه اجتماعی و فرهنگی تلقی می گردد. در نوشتار حاضر تمرکز اصلی بر روی نظریه سرمایه فرهنگی است و قصد آن است که با ارائه شرحی در این زمینه، تعریف آن تدقیق شود و تصویری از کارکردهای آن نیز ارائه گردد. چنین به نظر می رسد که این نظریه می تواند برای لایه های تصمیم ساز و تصمیم گیر حوزه ی توسعه و اقتدار ملی که تأکید بر ابعاد وحدت و عدالت دارند، مفید باشد.
سرمایه اجتماعی و سرمایه فرهنگی
پیش از همه، این روبرت پوتنام (2) بود که برای نخستین بار به عنوان دستاورد یک پژوهش بیست ساله در ایتالیا، از سرمایه اجتماعی در قالب یک نظریه سخن گفت. پوتنام در مطالعات خود متوجه شد که نواحی مختلف ایتالیا- به رغم برخورداری از یک دولت، یک زبان و یک نظام حقوقی و اجتماعی- از جهت توسعه یافتگی با هم تفاوت دارند. پرسش از چرایی این رویداد، انگیزه اصلی پوتنام گردید و سرانجام او را به ایده سرمایه اجتماعی، رهنمون ساخت. این دانشمند امور سیاست و جامعه، در کتاب خود (3) حاصل پژوهش های جامع کیفی- کمّی خود را که از سال 1970 آغاز کرده بود، منتشر ساخت و نشان داد که تأثیر دولت های محلی، وابستگی زیادی به سطح سرمایه اجتماعی هر منطقه دارد. در شمال ایتالیا که شهروندان به طور فعالی در سازمان های مدنی- مردمی، لیگ های فوتبال، انجمن های اختیاری و... مشارکت دارند؛ دولت های محلی در اقدامات داخلی، خلاقیت و ابتکارات، بسیار کارآمدتر هستند؛ در حالی که برعکس، در قسمت جنوبی ایتالیا که الگوهای مداخلات مدنی بسیار ضعیف تر می باشند، دولت های محلی کمتر کارآمد بوده و حتی با فساد مواجه هستند. یافته های پوتنام روشن می سازد که سرمایه اجتماعی، شهروندان را در راستای منافع متقابل به مشارکت با یکدیگر قادر می سازد، ضمن اینکه بر معماهای (4) منطوی در عمل جمعی، غلبه می نماید. (5) شهروندانی که در مناطقی زندگی می کنند که دارای سطح بالای سرمایه اجتماعی می باشند، بسیار متمایل به اعتماد کردن به یکدیگر هستند و به ارزش های «وحدت» و «عدالت» گرایش بیشتری دارند.سرمایه فرهنگی اصطلاحی جامعه شناختی است که از زمانی که پی یر بوردیو در سال 1973 آن را مطرح ساخت، کاربرد گسترده ای پیدا کرد. او به همراه ژان کلود پاسرون (6) برای نخستین بار عبارت «بازتولید فرهنگی و بازتولید اجتماعی» (7) را در عنوان اثر خود به کار بردند. در این اثر، بوردیو کوشید تفاوت درآمدهای ناشی از فعالیت آموزشی در فرانسه را در دهه 1960 تبیین نماید. او بعدها دیدگاه خود را بسط داد و در قالب کتاب های «صورت های سرمایه» (8) و «اصالت دولت» (9)، نگرورزی های تازه تری را پیش کشید. از دیدگاه بوردیو، سرمایه آن چیزی است که به عنوان یک رابطه اجتماعی در درون یک سازواره از تعاملات، عمل می نماید و دامنه آن بدون هیچ تمایزی به تمامی کالاها، اشیاء و نشانه هایی که خود را به عنوان چیزهای کمیاب و ارزشمند، عرضه می دارند- و در یک ساختار مشخص اجتماعی، مورد تقاضا هستند- کشیده می شود و سرمایه فرهنگی به مانند یک رابطه اجتماعی درون سازواره ای از تعاملات که مشتمل بر دانش فرهنگی انباشته عمل می کند، منتهی به قدرت و منزلت می گردد (10).
تعریف فرهنگ
1.اعلامیه جهانی حقوق بشر در سال 1947، حقوق فرهنگی را به عنوان حقوق بشر اعلام کرد و تعریفی کلی از آن ارائه داد. با وجود این، حقوق فرهنگی در مقایسه با حقوق سیاسی، مدنی، اقتصادی و اجتماعی تا سال های طولانی، مقوله ای فرعی و فراموش شده باقی ماند.هالینا نیک یکی از دلایل این غفلت را ابهام در تدقیق معنای فرهنگ می داند. ماده 27 اعلامیه جهانی حقوق بشر اشعار دارد: « هر کس آزادانه حق مشارکت در زندگی فرهنگی جامعه را دارد». ظاهراً انتزاعی و کلی بودن مفهوم فرهنگ، اجرای جهان شمول این ماده را- حتی به فرض تضمین ضمانت اجرای آن- دشوار نموده است. تعابیری همچون «برابری در شأن و حقوق»، «حق آزادی و امنیت»، «اصل برائت»، «مصونیت حیثیت و آبرو و حریم خصوصی»، «آزادی فکر، وجدان، دین، عقیده، قلم، نشر افکار» و غیره، اگرچه متضمن واژه هایی انتزاعی هستند، اما از آنجا که قابلیت اجماع جهانی آنها بیشتر است، منازعه و اختلاف نیز درباره ی آنها کمتر است. اما در مورد فرهنگ، موضوع تا اندازه ای فرق می کند.
2.در آنچه به فرهنگ و همچنین به دین مربوط می شود، به شهادت رخدادهای گوناگون، تاکنون عملاً اجماع با مشکل مواجه بوده است. اگر به قول مایکل پین، فرهنگْ اصطلاحی با کاربردی نامحدود است که شامل هر آنچه آفریده ی انسان و نه طبیعت است می شود (و در واقع همه آزادی های مصرح در اعلامیه ی حقوق بشر ذیل مقوله فرهنگ قرار می گیرد) (11)، اما دین به سبب پیوندی که با سنت دارد، صرفاً یکی از عناصر بی شمار متشکله فرهنگ نیست، بلکه همان گونه که تی.اس.الیوت (12) تصریح می کند: دین ملازم با فرهنگ است. تلازم دین و فرهنگ تنها از آن رو نیست که به لحاظ کمّی، بخش عمده ای از تاریخ فرهنگ ها و تمدن ها (آیین ها، اساطیر، مقدسات اقوام و آثار ناشی از این اعتقادات) می باشد، بلکه این تلازم از آنجاست که کارکرد فرهنگ، بنیان پیوستگی هویت بخش یک جامعه را می سازد. (13)
دانیل بل (14) بر آن است که «قوّت دین از هیچ کیفیت سودجویانه ای (از نفع فردی یا نیاز فردی) برنخاسته است، دین نه قراردادی اجتماعی است، نه نظامی تعمیم یافته از معانی جهان شناسانه. نیروی دین برخاسته از این واقعیت است که دین قبل از ایدئولوژی ها یا صورت های دیگر اعتقاد سکولار، ابزار گردآورنده ای بوده است که مفهوم امر مقدس را در قالبی نیرومند و واحد ریخته است؛ یعنی همان چیزی که به عنوان وجدان جمعی مردم به گونه ای مشخص وجود دارد.» (15)
تی.اس.الیوت، دیدگاه آرنولد (16) را از آن رو قابل ایراد می داند که آرنولد فرهنگ را شامل تر از دین دانسته و دین را یکی از عناصر فرهنگ پنداشته است. وی «قاطعانه» بر آن است که «هیچ فرهنگی نمی تواند جز در رابطه با مذهب، پدیدار شود یا گسترش یابد». به عقیده الیوت، توازن وحدت و کثرت «یعنی توازن عمومیت آیین با خصوصیت کیش و مراسم عبادی» و خطّه گرایی (یا تحقق در یک محل و موقعیت خاص) را در زمره شرایطی می داند که بدون آنها فرهنگ ماندگار نمی ماند، بلکه رو به زوال و نابودی می رود. (17)
از آنجا که بررسی انتقادی و احراز صحت و سقم نظر فوق، ما را از بحث خارج می کند، به همین بسنده می شود که: اولاً دین، آیین، هویت و آنچه به روح جمعی معروف است، حتی اگر همبسته فرهنگ نباشد، جانمایه اصلی آن است؛ و ثانیاً در نظریه تلازم فرهنگ و دین باید توجه نمود که دین به مفهومی بسیار گسترده یعنی به مفهوم قلمروی امر نمادین به کار می رود.
3.تری ایگلتون که فرهنگ عقل مدار غرب را فرهنگ والا می داند، تحقق این فرهنگ را در گروی نیروی آیین ساز عقلی فرافرهنگی و امری جهانی قلمداد می کند؛ «بدین معنا، خود فرهنگ، گونه ای نماد رمانتیک است، همچون امر نامتناهی که تحققی محلی می یابد. فرهنگ، کانون ساکن و آرام جهانی است که در آن زمان و ابدیت، احساسات و روح و حرکت و سکون تلاقی می کنند.» (18)
البته ادعای والایی فرهنگ غرب جای چون و چرا دارد، با این حال می توان پذیرفت که فرهنگ، بر حسب آثار آن در شیوه زندگی یک ملت، سنجیدنی و نیروی آیین ساز و قلمرو نمادین آن، غیرقابل انکار است. به عنوان مثال در فرهنگ ما نام های مقدسی چون امام علی (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) صرف نظر از ابعاد و فراز و نشیب های حیات تاریخی خود، اسوه هایی فراتاریخی هستند که نوعی پیوستگی در احساسات مشترک پدید می آورند. به قول الیوت، «توسعه ی فرهنگ و توسعه ی مذهب را در جامعه ای که هیچ تأثیری از خارج نپذیرفته است، نمی توان به روشنی از یکدیگر جدا کرد و این بستگی به گرایش ناظری دارد که تهذیب فرهنگی را عامل پیشرفت در مذهب بداند، یا پیشرفت در مذهب را عامل تهذیب فرهنگی فرض کند. شاید به علت تاریخ تأثیرگذاری دین مسیح بر فرهنگ یونانی- رومی است که تاکنون بیشتر به مذهب و فرهنگ به صورت دو چیز مختلف پرداخته ایم.» (19)
فرهنگ شناسانی چون تایلور (20)، ویسلر (21)، لووی، کلاکن (22) و کلی (23)، کروبر (24)، هرسکوویتس و اتو کلاین برگ (25)، نیز فرهنگ را با تأکید بر عناصر متشکله و اجزای آن تعریف کرده اند. با این حال تعریف سر ادوارد برنت تایلور، انسان شناس انگلیسی، در آغاز کتاب «فرهنگ بدوی» (26) وی، نه تنها نخستین تعریف علمی (1871) بلکه غالباً به عنوان تعریفی جامع و مانع محسوب می گردد: «فرهنگ، کلیت درهم تافته ای شامل دانش، دین، هنر، اخلاقیات، آداب و رسوم و هرگونه توانایی و عادتی است که آدمی همچون عضوی از جامعه به دست می آورد.» (27)
تایلور در مقام انسان شناسی تکامل گرا قائل به درجات ابتدایی، پیشرفته و پیشرفته تر فرهنگ است. او در عین اینکه عناصر متشکله فرهنگ را در تعریف خود می گنجاند، به پرسش فرهنگ چیست، پاسخ می دهد. به بیانی دیگر، کثرت اجزای فرهنگ، الزاماً باعث نمی شود که تعریفی توتولوژیک و همان گویانه ارائه بدهیم و بگوییم «فرهنگ، فرهنگ است دیگر!» نه تایلور و نه هیچ فرهنگ شناس دیگری نتوانسته تک تک این عناصر را در تعریف خود بگنجاند و نه اساساً قادر به چنین کاری هست. در عوض تایلور به مدد همان نیرویی که زادبنِ فرهنگ و انسانیت است، همه عناصر را در مفاهیم انتزاعی، کلی و نمادین (چون دانش، دین، هنر، اخلاقیات، آداب و رسوم) و انتزاعی تر از این (چون توانش و عادات مکتسب آدمی در مقام عضو یک جامعه) گنجانده است.
تعریف انواع سرمایه، با تأکید بر سرمایه فرهنگی
1.اصطلاح سرمایه به ثروت انباشته (به خصوص آنچه برای تولید ثروت بیشتر به کار می رود) اطلاق می شود (28). سرمایه، موجودیِ پول متعلق به یک فرد و یا مؤسسه است که ممکن است برای کسب درآمد و نه به قصد استهلاک آن به کار برده شود (29). سرمایه ثروتی است مولّد، یا منبعی که شخص می تواند جهت ایجاد درآمد یا منابع اضافی دیگر به کار برد. (30) بوردیو سرمایه را کار انباشته تعریف می کند و از این نظر تا حدودی به تعریف مارکسیستی وفادار است. با این حال درک بوردیو از سرمایه، وسیع تر از معنای پولی سرمایه در اقتصاد است، سرمایه یک منبع عام است که می تواند شکل پولی و غیرپولی و همچنین ملموس و غیرملموس به خود گیرد. بنابراین به نظر بوردیو، سرمایه هر منبعی است که در عرصه ی خاصی اثر بگذارد و به فرد امکان دهد که سود خاصی را از طریق مشارکت در رقابت بر سر آن به دست آورد. (31) البته وقتی واژه ی سرمایه را در عرصه های دیگر به کار می بریم، چیزی دیرپا یا ماندگار را می رساند. واژه ی سرمایه در عین حال رساننده چیزی است که هویت خود را حتی پس از استفاده ی مکرر حفظ می کند، چیزی است که می توان بارها به کارش بُرد، نابودش کرد و یا بهبود بخشید. پرسش هایی که نوعاً درباره ی سایر اشکال سرمایه پیش می آید، از این قرار است:الف- چه خدماتی از طریق سرمایه حاصل می شود؟
ب-چه کسی سرمایه را کنترل می کند، یا سرمایه کجا قرار می گیرد؟
ج-خدمات سرمایه چگونه اندازه گیری و ارزیابی می شود؟ (32)
2.اشکال مختلف سرمایه در سراسر تاریخ تجارت وجود داشته است. با وجود این در طی زمان، اهمیت نسبی هر یک از آنها تغییر یافته است. سرمایه و کار به عنوان مهم ترین عوامل محسوب می شدند و چندین دهه در دنیای اقتصاد آزاد به عنوان عناصری بودند که باید کسب و مدیریت می شدند. سرمایه در دهه 1900 نوعاً به معنی منابع مالی مورد استفاده (هزینه) برای خرید زمین،وسایل تولید، تجهیزات، مواد خام و مواردی از این قبیل بود. سرمایه به عنوان تجمیع کالاهایی که برای تولید سایر کالاها اختصاص می یافت، اندازه گیری می شد و سرمایه به شکلی که بتوان آن را به صورت پول در هر شکل نگه داشت، نسبتاً کم بود و بازار اقتصاد آزاد این را به مدیر دیکته می کرد که سرمایه را سازماندهی نماید.
زمانی که بازارهای مالی رشد یافتند و استفاده ی جایگزین از سرمایه معمول شد، صفت مالی اضافه شد تا سرمایه ی پولی را از سرمایه فیزیکی (مانند زمین، کارخانه، ابزار و غیره) متمایز نماید. با رشد اقتصاد خدماتی (جایی که نیاز به داشتن زمین، موجودی انبار و ابزار، درصد کمی از دارایی های سازمان را تشکیل می دهند) اقتصاددانان و حسابداران، مفهوم سرمایه انسانی را معرفی کردند. شاید این تعریف ساده ای از نیروی کار بود، ولی اصطلاح سرمایه ی انسانی، تمایز مهمی را در استفاده ای که قبلاً از نیروی کار می شد، ایجاد نمود. سرمایه ی انسانی به عنوان مزیتی برای تعقیب اهداف فردی در نظر گرفته شد و در نتیجه، دیگر به سرمایه ی انسانی سرمایه گذاری شده و نیروی کار، مانند گذشته نگریسته نشد.
اینک سه شکل سنتی سرمایه که در اقتصاد نوین، طی چند سال اخیر مفاهیم عام پسندی شده اند، عبارت اند از:
الف- سرمایه بازار،
ب-سرمایه فکری،
ج-سرمایه دانشی.
سرمایه بازار، ارزشی است که به یک شرکت بر اساس سهم تجاری و تعداد سهامداران نسبت داده می شود. از زمانی که اقتصاد به تکنولوژی اطلاعات و کارکنان دانشی وابسته تر شد، دو شکل از سرمایه ظاهر گردید که متفاوت از سرمایه انسانی هستند، یعنی سرمایه فکری و سرمایه دانشی. این دو نوع سرمایه قبلاً وجود داشت، ولی به عنوان سرمایه کسب و کار اندازه گیری نمی شدند. اما در حال حاضر تکنولوژی ها، کپی رایت ها، علائم و نام های تجاری، حق اختراع ها و... در زمره ی سرمایه فکری هستند، و کتاب ها و کتابخانه ها و دیگر مخازن، سرمایه دانش محسوب می شوند. امروزه استفاده از دانش برای اداره و مدیریت کسب و کار، توسعه یافته و مهارت فکری برای حل مشکلات کسب و کار افزایش یافته است.
3.سرمایه های اجتماعی و فرهنگی، تعابیری جدید هستند و به عبارت دیگر قرن 21 در شرایطی آغاز شد که شاخص های این سرمایه ها مورد توجه قرار گرفت و در برنامه ریزی های مؤسسه ای، بخشی، ملی و جهانی دخالت یافت. بوردیو در کتاب «صورت های سرمایه»، سرمایه اجتماعی را متشکل از منابعی می داند که مبتنی بر عضویت در تشکل ها، روابط و شبکه های تأثیرگذاری است. از دیدگاه بوردیو، سرمایه اجتماعی را عنوان عملی و ظرفیتی منابعی می داند که با یکدیگر مرتبط می شوند تا یک شبکه دیرپای کم و بیش نهادینه شده از جنبه ی روابط داد و ستدی و بازشناسی متقابل را عرضه نمایند. وی سرمایه فرهنگی را نیز چنین تعریف می کند: «صورت هایی از دانش، مهارت ها، آموزش و مزایایی که یک انسان واجد آن است و به او اجازه می دهد که یک جایگاه بالاتری در جامعه کسب کند». از دیدگاه بوردیو، پدران و مادران به فرزندان خود (با انتقال نگرش ها (33) و معرفت هایی که در سیستم آموزشی جاری، به موفقیت آنان کمک می کند) سرمایه فرهنگی می بخشند (34).
به عقیده ی بوردیو در هر میدانی، میان بازیگران یا گروه های اجتماعی، چهار نوع سرمایه رد و بدل می شود که عبارت اند از:
الف- سرمایه اقتصادی
یعنی ثروت و پولی که هر بازیگر (کنشگر) اجتماعی در دست دارد و شامل درآمدها و بقیه ی انواع منابع مالی است که در قالب مالکیت جلوه ی نهادی پیدا می کند.ب-سرمایه اجتماعی
یعنی شبکه ای از روابط فردی و گروهی که هر فردی در اختیار دارد و آن شامل همه ی منابع واقعی و بالقوه ای است که می تواند در اثر عضویت در شبکه اجتماعی کنشگران یا سازمان ها به دست آید.ج-سرمایه فرهنگی
یعنی قدرت شناخت و قابلیت استفاده از کالاهای فرهنگی در هر فرد و آن دربرگیرنده ی تمایلات پایدار فرد است که در خلال اجتماعی شدن در فرد انباشته می شوند.د-سرمایه ی نمادین
یعنی مجموعه ابزارهای نمادین، حیثیت، احترام و قابلیت های فردی در رفتارها (کلام و کالبد) که فرد در اختیار دارد. سرمایه ی نمادین جزئی از سرمایه ی فرهنگی است و به معنای توانایی مشروعیت دادن، تعریف کردن و ارزش گذاردن است. (35)به باور تیلور، سرمایه ی فرهنگی از مؤلفه های بسیاری تشکیل شده است، برای مثال در یک فرهنگ غربی شاخص های زیر، جهت سرمایه فرهنگی مطرح می شود که مؤلفه هایی نازل به نظر می رسند:
الف-دانش، زبان، سلایق و سبک های زندگی؛
ب-آنچه به آن فرهنگ فرهیختگان می گویند؛
ج-شمار و دامنه فرهنگ واژگان افراد؛
د-توانایی افراد در شناخت و تشخیص غذاها و نوشیدنی های اشرافی؛
هـ- انتخاب بازی راگبی به جای فوتبال.
اما بوردیو موضوع را قدری ژرف تر می بیند و تنها به تأثیرات طبقه اجتماعی بر سلایق فرهنگی مردم نمی پردازد، بلکه همچنین نقشی را که فرهنگ در بازه تولید روابط طبقاتی در جامعه ایفا می کند، مورد توجه قرار می دهد. او مدعی است افراد می توانند موقعیت مربوط به طبقه ی اجتماعی خویش را نه تنها با مالکیت سرمایه ی اقتصادی (ثروت/رفاه) که با دارا بودن آنچه وی سرمایه ی فرهنگی می نامد، بهبود بخشند. دلالت سرمایه ی فرهنگی از نظر بوردیو، به مجموعه ای از توانمندی ها، عادت ها و طبع های فرهنگی، شامل دانش، زبان، سلیقه یا ذوق و سبک زندگی است. انتقال سرمایه ی اقتصادی از نسلی به نسل دیگر و از طریق ارث و میراث صورت می گیرد، در حالی که انتقال سرمایه ی فرهنگی امری پیچیده تر است. مفهوم کلیدی این فرایند مفهومی است که بوردیو عادت واره ی قالب مانندی از حساسیت ها، ارج شناسی ها و کنش ها می نامد. (36)
عادت واره شامل تمایز میان سلیقه خوب و بد، فرهنگ والا و روشنفکرانه و فرهنگ پست و عوامانه و از این قبیل است. در این فرایند، کودکان طبقه ی حاکم فرامی گیرند به فرهنگ طبقه ی خویش ارج نهند و فرهنگ عامه پسند طبقه ی کارگری را به مثابه امری پست و فرومایه بنگرند. افزون بر این باز هم برای نمونه، والدین طبقه ی متوسط سعی می کنند تا کودکان خود را به خواندن کتاب های «خوب» و تماشای برنامه های «مناسب» تلویزیون سوق دهند. کودکان طبقه متوسط نیز بیشتر به سمت بازدید از گالری های هنری و ابنیه تاریخی و یا تماشای تئاتر تمایل دارند. (37)
از سوی دیگر، هایس (38) اصطلاح سرمایه فرهنگی را بازنمای جمع نیروهای غیراقتصادی مانند زمینه ی خانوادگی، طبقه اجتماعی، سرمایه گذاری های گوناگون و تعهدات نسبت به تعلیم و تربیت، منابع مختلف و مانند آنها دانست که بر موفقیت آکادمیک (علمی یا تحصیلی) تأثیر می گذارد. سرمایه فرهنگی به عنوان صلاحیت در فرهنگ پایگاه ها، گرایشات و ایده ها تعریف می شود که اغلب یک مکانیسم مهم در بازتولید سلسله مراتب اجتماعی در نظر گرفته می شود. تمرکز اصلی تئوری سرمایه فرهنگی این است که فرهنگ از طریق سیستم آموزشی که بازتاب فرهنگ طبقه حاکم است، انتقال می یابد و تشویق می شود و در نهایت موجب بازتولید همان فرهنگ خواهد شد. همچنین ریچارد زوئینگهافت، سرمایه فرهنگی را انواع گوناگون دانش ها و مهارت ها می داند و برکس (39) و فولک (40) واژه سرمایه فرهنگی را برای اشاره به قابلیت های انعطاف پذیر جوامع انسانی برای پرداختن به محیط زیست و اصلاح آن به کار می برند (41).
چنین می توان برداشت نمود که سرمایه فرهنگی به مثابه نوع خاص سرمایه در زمره ی ارزشها و هنجارهای والای جامعه است و طوری نیست که شخص یک شبه (مثل سرمایه اقتصادی) آن را کسب کند و یا انتقال دهد و یا اینکه قابل خرید و فروش باشد. بوردیو سرمایه فرهنگی را به مثابه دانشی (شناختی) می داند که افراد را قادر به تفسیر کدهای فرهنگی گوناگون می کند. با این حال برخی آن را با طبقات مسلط، مرتبط می دانند و برخی آن را با زبان، در پیوند می یابند. آشافنبرگ (42) و ماس (43) (1997) ویژگی های اصلی سرمایه فرهنگی را مهارت و آشنایی با رمزهای فرهنگی و اعمال طبقات مسلط می دانند. دومایس (44) (2002) اشاره می کند که سرمایه فرهنگی مشتمل بر کفایت زبانی و فرهنگی و مهارت در فرهنگ طبقات بالاتر است. موضوع زبان مناسب و «فرهیخته» به عنوان جزئی مهم از تعریف سرمایه فرهنگی به وسیله ی سولیوان (45) (2001) ارائه شده است. نهایتاً اینکه سرمایه فرهنگی ناظر بر این ادعاست که شخص بر اساس منش برتر فرهنگی جامعه، جامعه پذیر می شود. بوردیو ضمن بحث از سرمایه فرهنگی که منجر به بازتولید فرهنگ طبقه مسلط می شود، اشاره به این امر دارد که چون طبقات مسلط دارای امکانات مادی بیشتری هستند و دسترسی بیشتری به انواع مثلاً موسیقی ها، ورزش ها و غذاها دارند، می توانند ذائقه های خود را مستقر سازند. به عبارت دیگر بوردیو هر آنچه جزو علایق خاص طبقه مسلط است، به عنوان معیار سنجش سرمایه فرهنگی در نظر می گیرد.
به نظر بوردیو، سرمایه فرهنگی برآیند ترکیبی از سرمایه اقتصادی و به کارگیری عادت واره هاست. (46) ریتزر در توضیح نظریه ی سرمایه فرهنگی بوردیو می نویسد: « این سرمایه بیشتر از خاستگاه طبقه اجتماعی مردم و تجارب آموزشی شان سرچشمه می گیرد. در این بازار، انسان ها سرمایه شان را جمع می کنند و آن را یا برای بهبود جایگاه اجتماعی شان هزینه می کنند و یا جایگاهشان را از دست می دهند و باعث می شود که جایگاهشان در چارچوب اقتصاد فرهنگی وخیم تر شود.» (47) برخی دیگر چون گولد (48) اظهار می کنند که از نظر آنها سرمایه فرهنگی جزئی از سرمایه اجتماعی است؛ که البته چندان با آنچه مدنظر بوردیو است، همخوانی ندارد. با این حال، پاتنام نگاه دقیق تری دارد و سرمایه اجتماعی و فرهنگی را به لحاظ تعلق در مقابل هم می بیند. سرمایه فرهنگی متعلق به فرد و سرمایه اجتماعی نزد اعضای یک گروه است. سرمایه اجتماعی را می توان مجموعه ای از ارزش ها یا هنجارهای غیررسمی مشترک میان گروهی از افراد دانست که با همدیگر همکاری می کنند. اگر اعضای این گروه انتظار داشته باشند که همگی به طرزی صادق و معقول رفتار کنند، آنگاه می توان گفت که اعضای این جامعه به همدیگر اعتماد دارند. (49)
پی نوشت ها :
1. این مقاله در شماره 53 مجله راهبرد، تابستان 1388 منتشر شده است.
2.Robert Putnam
3.Making Democracy Work
4.Dilemmas
5.ذکر این نکته در این مجال بی مناسبت نیست که از نقطه نظر فلسفه اجتماعی، همواره متفکران بر سر دوراهی «تفرّد» و «جمع گرایی» قرار داشته اند. این قیاس ذوحدی یا معما، ناظر به این نکته مهم است که در غلطیدن به جمع و منافع جمعی به معنای پایمال شدن حقوق فردی بوده و عکس آن، متضمن ازاله منافع جمعی است. چنین به نظر می رسد که پوتنام با نظریه سرمایه اجتماعی خود، برای نخستین بار گریزگاهی از این معما یافته باشد.
6.Jean Clude Passeron
7.Cultural Reproduction and Social Reproduction
8.The Forms of Capital
9.The State Nobility
10.Harker R."Education and Cultural Capital", in: Harker, R. Mahar C. and Wilkes C (eds) ,An Introduction to the Work of Pierre Bourdieu: The Practice of Theory, London: Macmilan Press, 1990, p.13.
11.بری ریچاردز، روانکاوی فرهنگ عامه، ترجمه حسین پاینده، تهران: طرح نو، 1382، ص 18.
12.Thomas Stearns Eliot
13.Alfered Tymon and Joe Stump," Cultural Capital", Journal of Cultural Economics, Springer Netherlands, Vol. 23, No.1-2,2003,p. 9
14.Daniel Bell
15.همان، ص 8.
16.Arnold
17.ساموئل هانتینگتون، لارنس هریسون، اهمیت فرهنگ، ترجمه انجمن توسعه و مدیریت ایران، تهران: امیرکبیر،1383، ص 89.
18.همان، ص 79.
19.نگاه کنید به: محمود روح الامینی، زمینه فرهنگ شناسی، تهران: انتشارات عطار، 1368، ص 23.
20.Edward Burnett Tylor
21.Caroline Wisler
22.Clyde Kluckhon
23.Gail M. Kely
24.Alfred Kroeber
25.Kleinberg
26.Primitive Culture
27.نگاه کنید به: داریوش آشوری، تعریف ها و مفهوم فرهنگ، تهران: نشر آگه،1380، ص 112.
28.Merriam Webster Dictionary, Retrived Sep. 8, 2008. www. meriam-webster.com
29.درک فرنچ، و هیثر سارود، فرهنگ مدیریت، ترجمه محمد صائبی، مرکز آموزش مدیریت دولتی، تهران: 1371، ص 87.
30.Wogget, Gabriele," Social Capital", Rural Sociology, No. 63, 1993, p.29
31.Stones, Roy, Key Sociological Thinkers, McMillan Press Ltd. U.K, 1998, p.221
32.Argen, Lareau," Social Class Differences", in: Sociology of Education, Vol. 60, No. 11, 1999, pp. 73-85
33.Attitudes
34.نگاه کنید به:
Pierre Bourdieu," The Forms of Capital", in: J. G. Richardson, Handbook for Theory and Research for Sociology of Education, 1986, pp.241-258
35.نگاه کنید به: ناصر فکوهی، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی، تهران: نشر نی، 1381، ص 300.
36.Flora, Alice," Cultural Capital and Other Capital", Nuffield College Oxford, 2005, www.soc.sagepub.com
37.Taylor, P." Investigating Culture and Identity",quoted in: Communication Studies: The Essential Resource, Cultural, Communication and Context, London: Collins, 1997, pp. 199-200
38.Elaine Hayes
39.Brex
40.Volk
41.دیوید تراسبی، اقتصاد و فرهنگ، ترجمه کاظم فرهادی، تهران: نشر نی، 1382، صص 68-74.
42.Aschaffenburg
43.Mass
44.Dumais
45.Sullivan
46.Habitus
47.جرج ریتزر، نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: انتشارات علمی، 1374، ص 728.
48.Guold
49.ساموئل هانتینگتون و لارنس هریسون، پیشین، ص 205.
روحانی، حسن؛ (1388)، اندیشه های سیاسی اسلام (جلد سوم: مسائل فرهنگی و اجتماعی)، تهران، کمیل، چاپ سوم.