فرهنگ مبتذل چیست؟

گروهی از واژگان برای تحقیر پدیده‌های فرهنگی گوناگونی به کار می‌روند: از جمله این واژگان می‌توان به واژگانی چون «مبتذل»، «عامیانه»، «عامه‌پسند»، «سطحی»، «بی‌محتوا»، «بی‌ارزش»، «زرد» اشاره کرد که گاه در مقام
شنبه، 25 آذر 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
فرهنگ مبتذل چیست؟
 فرهنگ مبتذل چیست؟

نویسنده: ناصر فکوهی

 

گروهی از واژگان برای تحقیر پدیده‌های فرهنگی گوناگونی به کار می‌روند: از جمله این واژگان می‌توان به واژگانی چون «مبتذل»، «عامیانه»، «عامه‌پسند»، «سطحی»، «بی‌محتوا»، «بی‌ارزش»، «زرد» اشاره کرد که گاه در مقام صفت و با یک داوری ارزشی بر آن هستند که پدیده فرهنگی موصوف را از حوزه اندیشه و تأمل فرهنگی اخراج کنند؛ مثلاً وقتی گفته می‌شود رمان یا روزنامه‌های «زرد»، گاهی نیز عبارت به کار رفته هم موصوف را تحقیر و بی‌ارزش قلمداد می‌کند و هم صفت، گویی درخود نوعی «بی‌ارزش بودن بدیهی» و «طبیعی» را حمل می‌کند؛ یا عبارت «موسیقی عامیانه» که در آن هم «موسیقی» مورد نظر به رسمیت شناخته نمی‌شود و هم «عامیانه» بودن به خودی خود یک موقعیت بی‌ارزش کننده تلقی می‌شود و از آن این گونه برداشت می‌شود که مردم عامی و غیر نخبه اصولاً ارزشی برای تأمل ندارند. اینها لزوماً پدیده‌هایی زبانی - گفتمانی - شناختی (بنابراین ذهنی، تصور شده و در نهایت خیالین) هستند که به گونه‌ای خود استناد کننده، عمل می‌کنند و «دیگری» را به دلیل «دیگر بودگی»اش به خودی خود دارای ارزش هستی‌شناختی نمی‌دانند که طبعاً این امر می‌تواند به صورت معکوس نیز از طرف «دیگری» به طرف «خودی» انجام شود و اغلب نیز در فرایندهای «پوپولیستی» این کار انجام می‌شود (ویلیامیز، 1981).
تحقیر اجتماعی در این حالت در خود، نوعی هژمونی یا نوعی ضد هژمونی را حمل می‌کند. منتقد ادبی که یک رمان را «سطحی» ارزیابی می‌کند؛ قدرتی سیاسی که منتقدان خود را «دیوانه» اعلام می‌کند (کاری که در شوروی سابق بسیار مرسوم بود)، دو مثال از میان هزاران مثال در رویکردی هژمونیک هستند؛ ولی همین امر را می‌توان در یک رویکرد ضد هژمونیک که نه در معنای خود بلکه صرفاً در شکل خود «ضد هژمونیک» است (ولی در واقع نوع دیگری از هژمونی بالقوه را حمل می‌کند)، نیز مشاهده کرد. برای نمونه وقتی یک گروه مخالف، این یا آن هنرمند را «وابسته» یا «حکومتی» اعلام می‌کند یا فردی را «قلم به مزد»، «خائن» و غیره، می‌نامد، بدون آنکه لزوماً به کالبد شکافی و تحلیل کار او بپردازد. فردینان سلین، نویسنده معروف فرانسوی که پس از جنگ «خائن» نامیده شد و مجبور به تبعیدی چند ساله شد؛ همینگوی یا چاپلین که در امریکا به اتهام «کمونیست بودن» زیر فشار قرار گرفتند، نمونه‌هایی از این رابطه هستند. تقریباً در همه این موارد، مفهوم «مبتذل» در معنای «بی‌ارزش»، «حقیر»، «قلابی»، «فرمایشی» و غیره در سطح این ارزیابی‌های زبانی و گفتمانی حضور دارد.
ولی این یک بُعد ماجراست. آیا می‌توان با این استدلال، به نوعی نگاه پسامدرنیست افراطی را پذیرفت؟ مثلاً نظر گروهی از طرف‌داران دریدا در امریکا که تفاوتی میان یک متن شکسپیر و یک متن رمان عشقی ارزان قیمت قائل نمی‌شوند و هر متنی را دارای ارزش برابر هستی‌شناختی می‌دانند (دیدگاهی که به خود دریدا و اندیشه او در مفهوم «ساختارشکنی» تعلق نداشت و ندارد) (کالر، 2007) آیا می‌توان ارزش «زیباشناسانه» را یک ابداع صد در صد در موقعیت‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به شمار آورد و از این تز دفاع کرد که امر زیبا و سلسله مراتب زیباشناسانه در نظر یک فرد، یک فرهنگ و یا در سطح جهان شمول، «مطلقاً» وجود ندارد؟ و صرفاً زمینه و رابطه «بازتابنده» (1) (بوردیو، 2002) میان امر زیبا و مخاطب آن است که زیبایی را تبیین می‌کند؟ برای بسیاری از انسان‌شناسان و جامعه‌شناسان (از جمله حتی تا اندازه‌ای در نظر بوردیو) این، امری بدیهی به حساب می‌آمد که چنین است، ولی رویکردهای جدید در این حوزه تلاش می‌کنند که مسئله را با انعطاف بسیار بیشتری ببینند و میان جهان شمولیت «امر زیبا» از یک سو و موقعیت‌های «محلی» و پیش‌زمینه‌ای از سوی دیگر رابطه‌ای دیالکتیک ایجاد کنند و نه خطی و مکانیکی.
در اینجا شاید بتوان با بهره گرفتن از رویکرد مطالعات فرهنگی و البته از سازوکارهای پیچیده‌ای که خود بوردیو به صورتی نسبی مطرح می‌کرد و با پشت سر گذاشتن قضاوت بیش از اندازه منفی او نسبت به رویکرد اندیشمندانی چون ادگار مورن و مفهوم پیچیدگی در دیدگاه او، از رویکردی تو در تو و چند لایه دفاع کرد که «امر زیبا» را در خطوط متفاوت نظری، رشته‌ای، بین رشته‌ای، اجتماعی، سیاسی و غیره قرار می‌دهد و می‌تواند در آن واحد به تحلیل‌های مقطعی و تحلیل‌های تألیفی دست یابد. روشن است که چنین رویکردهای چند لایه و پیچیده‌ای کار قضاوت را بسیار مشکل می‌کند؛ ولی همواره می‌توان این پرسش را نیز مطرح کرد که اصولاً چه نیاز و چه لزومی نه تنها به داوری و قضاوت فردی یا گروهی، بلکه به تعمیم دادن این قضاوت و سلیقه وجود دارد؟ اینکه یک گروه یا فرد از موسیقی کلاسیک غربی لذت می‌برد و فرد و گروه دیگری از موسیقی «عامه‌پسند»، لزوماً نه امری اجتماعی است و نه امری زیباشناسانه و فناورانه؛ بلکه شاید بتوان آن را صرفاً در سطح انسان بیولوژیک- فرهنگی تعریف کرد.
مسئله به باور ما تنها زمانی جنبه اساسی به خود می‌گیرد که پای سیاست‌گذاری‌های فرهنگی در میان باشد. نظام اجتماعی ناگزیر است سیاست‌گذاری فرهنگی بکند و برای این کار ناچار است دست به قضاوت، تعمیم قضاوت و سلسله مراتبی کردن بزند. اینجاست که بیان بی‌پرده و دقیق مؤلفه‌ها و سازوکارهای زیباشناسانه‌ای که برای قضاوت به کار رفته‌اند، روشن می‌شود، بدون آنکه این کار بتواند نه فرایند قضاوت را قطعی و یک باره بکند، نه به آن اجازه غیر شفاف شدن بدهد و نه آن را از فرایندهای عمومی نظارت دمکراتیک و انتقاد سرسختانه علیه‌ای معاف کند. انتخاب ما درنهایت بین ایدئولوژیک اندیشیدن در قالب‌های هژمونیک و ضد هژمونیک از یک سو و پیچیده اندیشیدن در عین بهره‌برداری از ایدئولوژی‌ها، با روشن کردن و تعریف، تبیین و تحلیل دائم داوری‌هایمان است. این امر به هیچ‌وجه، نمی‌تواند و نباید هیچ فرد و گروهی را «ناگزیر» به انتخاب‌های زیباشناسانه اجباری (جز در حدودی که باید به تعریف و تبیین مفهوم «خشونت» داد و ابعادی که باید اجتماعی شدن را در آن تعریف کرد) برای دیگران بکند، ولی وظیفه و رسالت تحلیلگران اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را نیز در این زمینه، زیر پرچم گونه‌ای «پسامدرنیسم ساخت‌شکنانه» کاهش نمی‌دهد.

پی‌نوشت‌ها:

1. refkexive.

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما