اسطوره‌ها به چه کسی تعلق دارند؟

مناسبت‌ها، روزهای خاص، سالگردها و جشن‌ها و بسیاری دیگر از اشکال سازمان‌یافتگی کنش‌های انسانی که در قالب‌های اندیشه و نماد جای می‌گیرند، موقعیت‌هایی را به وجود می‌آورند که بتوان با دو ساخت اساسی ولی
يکشنبه، 3 دی 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
اسطوره‌ها به چه کسی تعلق دارند؟
اسطوره‌ها به چه کسی تعلق دارند؟

نویسنده: ناصر فکوهی

 

مناسبت‌ها، روزهای خاص، سالگردها و جشن‌ها و بسیاری دیگر از اشکال سازمان‌یافتگی کنش‌های انسانی که در قالب‌های اندیشه و نماد جای می‌گیرند، موقعیت‌هایی را به وجود می‌آورند که بتوان با دو ساخت اساسی ولی کاملاً در ذهن انسان رابطه بر قرار کرد: گذشته و آینده. این دو ساخت از خلال یک دستگاه نمادساز که شاید بتوان آن را در عین حال دستگاهی اسطوره‌ساز نامید یعنی زبان امکان تبدیل شدن و یا ظاهر شدن در قالب یک ساخت «واقعی» را دارند در حالی که در واقعیت بیولوژیک موجود انسانی صرفاً به صورت «بازمانده»ها یا تجربه‌هایی زیست‌شده و آثار مادی آنها برای گذشته و «آرزو»ها و انگیزه‌های ایجاد یا تصور آنها «وجود» دارند. اسطوره‌ها در این میان همچون پلی هستند که البته باز هم از طریق زبان به ما امکان می‌دهند تنها واقعیت واقعاً موجود یعنی موقعیت بیولوژیک خود را در لحظه صفر (حال) با این موقعیت‌های ذهنی پیوند دهیم. در این راه، اسطوره‌ها همچون دیگر «امتیازات»ی که در زندگی مادی وجود دارند، موضوع نزاعی برای «تصاحب» به حساب می‌آیند و این تصاحب دارای مابازایی واقعی و تأثیری کمابیش مهم بر زندگی انسان‌ها هستند. مثلاً: در شکل‌گیری دولت‌های ملی در نسل نخست آنها، یعنی دولت‌های ملی اروپایی، باید اسطوره‌ای به نام «ملت» ابداع می‌شد تا بتواند بنابر نظریه دولت ملی به قدرت دولتی «مشروعیت»ی از «پایین» بدهد (نوالون، 2008). این اسطوره باید از نقطه صفر و یا تقریباً نزدیک به صفر ابداع می‌شد و این کاری بود که در طول قرن نوزدهم و به ویژه از خلال رومانتیسم و ادبیات انجام گرفت ولی ابداع این اسطوره بود که سبب شد «جنگ‌های ملی» از اواخر قرن نوزدهم تا پایان جنگ جهانی دوم امکان‌پذیر شوند، باز هم همین اسطوره بود که به رسالت «تمدن‌ساز» و در واقع استعماری اروپا مشروعیت داد (بندیکت، 1983) و سرانجام همین اسطوره بود که به تقسیم قدرت در جهان مدرن از پس از جنگ جهانی دوم تا امروز امکان داده است.
اسطوره «قهرمانان» ملی، مذهبی، علمی و غیره، اسطوره‌هایی هستند که مدعی نوعی رابطه «واقعی» میان «قهرمان» و زمینه اجتماعی که وی را به وجود آورده است می‌شوند، در عین حال که ادعا می‌کنند که قهرمان خود نسبت به قهرمان بودن خویش یا اینکه در حال ساختن یک «قهرمان» است آگاهی داشته است و سرانجام ادعا می‌کنند که قهرمان به مثابه موجودیتی استعلایی توانسته است و یا می‌تواند از دوره‌های مختلف تاریخی بر روی یک خط زمانی عبور کند و آنها را بر اساس یک «منطق» ایدئولو‌ژیک به یکدیگر پیوند دهد. با این وصف چیزی در اینجا کاملاً نادیده انگاشته می‌شود و آن قابلیت نهفته در اسطوره‌ها به مثابه ساخت‌هایی کاملاً ذهنی برای تفسیر شدن در دستگاه‌های مختلف ایدئولوژیک به صورت‌های مختلف و معطوف به نظام‌ها و مابازاهای مختلف اجتماعی است. به عبارت دیگر، اسطوره می‌تواند دارای بی‌نهایت تفسیر باشد، زیرا نه یک موجودیت واقعی بلکه موجودیتی است که ذاتاً بر ذهنیت و اجزائی انعطاف‌پذیر استوار است، ولی آنچه واقعیت دارد، تفسیری است که از آن انجام می‌گیرد زیرا به مابازایی واقعی در یکی از سطوح نظام اجتماعی تبدیل می‌شود و سرانجام به نحوی از انحا بر شکل‌گیری کالبدها، کنترل آنها، الزام بر آنها و یا تأثیرگذاری بر نظام اندیشه و شناختی انسان و یا بر نظام زبان‌شناختی وی و از این راه به هدفی واقعی در واقعیت انسان‌ها می‌انجامد.
پرسشی که در این میان مطرح است، اینکه آیا انسان مدرن حقیقتاً باز هم به اسطوره‌ها نیاز دارد؟ به باور ما، شاید این نیاز نه تنها امروز از میان نرفته بلکه دائماً افزایش یافته است (باستید، 1370؛ ستاری، 1385: 13- 3): در حقیقت انسان مدرن خود را درون تناقضی جای می‌دهد که وی را میان دو گونه از هویت درگیر کرده است: از یک سو هویتی بیولوژیک - فرهنگی که در سطح فرد تعریف می‌شود و از سوی دیگر هویتی اجتماعی که ساختی ذهنی ولی مادیت یافته در نهادهایی الزام‌آور، مادی و واقعی است. کشاکش میان این دو هویت، انسان مدرن را فرسوده و درمانده می‌کند و نیاز وی را به اتوپیا هر روز افزایش می‌دهد. نیازی که به خودی خود نمی‌تواند به نتیجه‌ای مطلوب برسد. قرن بیستم و تجربه‌های دردناک آن، قرنی که باید آن را قرن محقق شدن اتوپیاها دانست نشان می‌دهد که دل‌بستن به تحقق مطلوب دیاسپوراها توهمی بیش نیست که می‌تواند به فجایع بزرگ انسانی منجر شود.
شاید زمان آن فرا رسیده باشد که اسطوره‌ها را از بندهای ایدئولوژیکی که آنها را محصور کرده‌اند رها کنیم و امکان آن را فراهم آوریم تا بتوان از این میراث معنوی به صورتی مطلوب‌تر یعنی برای درک مکانیسم‌های شناختی و زبان‌شناختی انسان‌ها استفاده شوند و یا از دیدگاهی انسان‌شناختی بتوان با رویکردی ساختاری و تطبیقی از مقایسه میان اشکال مختلف بهره‌برداری و تفسیر ایدئولوژیک از اسطوره‌ها، پی به درک مکانیسم‌های قدرتی که در این گونه تفسیرها وجود دارد ببریم و بتوانیم خود و نظام اجتماعی را از زیان‌های آنها مصون بداریم.
برای این کار نیاز بدان وجود دارد که درک و تحلیل اسطوره‌ها را در مقام نخست در بستر اصلی آنها یعنی در زبان و در ساختارهای شناختی بجوییم. این کاری بوده است که در تاریخ به وسیله اندیشمندانی چون دومزیل و بنونیست و در انسان‌شناسی به وسیله لوی استروس و دنباله‌روان وی انجام شده است که همگی را می‌توان به نوعی باید ساختارگرا یا نوساختارگرا دانست که البته این امر نافی آن نیست که بتوان به اسطوره با رویکردهای دیگر نگریست و آن را تحلیل کرد؛ ولی به رغم هر نوع رویکردی که در این زمینه داشته باشیم، ضرورت بازگشت تحلیلی - تفسیری به اسطوره‌ها برای درک جهان ذهنی و از آنجا کنش‌هایی که بسیاری از آنها، در نزد انسان معاصر نامعقول می‌آیند، ضروری به نظر می‌رسد.
منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط