نویسنده: ناصر فکوهی
نظم و تکثر
تعریف فرهنگ، همواره یکی از مشکلات اساسی در حوزه انسانشناسی به شمار میآمده است. در اواخر قرن نوزدهم ادوارد برنت تایلر، (1) تعریفی از فرهنگ ارائه داد که همه باورها و رفتارها و به عبارتی همه اشکال مادی و غیر مادی یک پهنه سرزمینی را در آن جای میداد. در اواسط قرن بیستم، دو انسانشناس امریکایی کلاید کلاکهاون (2) و آلفرد کروبر (3) کتابی منتشر کردند که در آن تلاش کرده بودند همه تعریفهای فرهنگ را تا آن روزگار جمعآوری کنند. نمونهای از این کتاب را نیز آقای داریوش آشوری در زبان فارسی منتشر کرد که با عنوان تعریفها و مفاهیم فرهنگ از جمله معدود آثاری است که تعریفهای ارائه شده را گردآوری و طبقهبندی کرده است (آشوری، 1380).موضوع تعریف فرهنگ از آن رو ما را مستقیماً به مفهوم انسجام فرهنگی میرساند که مشکل اساسی تعریف تایلر تا حدی با افزودن مفهوم کارکرد انسجامدهنده فرهنگ به آن، جبران شد و این موضوع خود با مفهوم انسجام اجتماعی رابطه داشت. در حقیقت، اجماعی نسبی در حوزه علوم اجتماعی وجود دارد که جوامع انسانی در هر حجم و محتوایی که باشد از کوچکترین آنها تا بزرگترینشان برای آنکه بتوانند به بقای خود ادامه دهند، نیاز بدان دارند که اجزایشان با روابطی مادی و معنوی ساختارمند یا غیر ساختارمند با یکدیگر پیوند بخورند. در این رویکرد چه ما گروه کوچکی از دوستان را در نظر بگیریم و چه یک کشور یا دولت ملی را، به هر رو نیاز بدان وجود دارد که اجزای تشکیل دهنده آنها، از طریق سازوکاری با یکدیگر باقی بمانند و بتوانند به انسجام میان آنها امکان دهند؛ انسجامی که خود عاملی برای تداوم یافتن فیزیکی آن جامعه یا موجودیت و بقای شناختی یا ذهنی آن باشد. این انسجام در بخش مهمی از خود (که اگر تعریف تایلر را مد نظر داشته باشیم، باید بگوییم در کل خود) یک انسجام فرهنگی است. بدین ترتیب انسجام فرهنگی را میتوان به صورتی موقت بدین گونه تعریف کرد: مجموعهای از مشترکات فرهنگی مادی و غیر مادی در یک جامعه مشخص در زمان و مکانی مشخص که امکان تداوم یافتن کار کردی و شناختی آن جامعه را به وجود بیاورد.
با ارائه این تعریف، باید اکنون این پرسش را مطرح کرد که از کدام اجزا برای انسجام فرهنگی یک جامعه میتوان سخن گفت؟ بدون شک این اجزا نمیتوانند چیزهایی به جزهمان ویژگیهای مادی و غیر مادی فرهنگی باشند؛ ویژگیهایی مانند نظام خویشاوندی و اجزایش (نامگذاریها، دایرههای همسرگزینی، روابط فرزندی و نیاکانی)؛ نظام اقتصادی (روابط و مناسک و آیینهای مبادله)؛ نظام دینی و اعتقادی (در قالبهای معنایی و شناختی آن)؛ نظام سیاسی و غیره (ریویر، 1379: 90- 89). بحث مهم در آن است که کدام یک از این نظامها و یا اجزا، اهمیت بیشتری نسبت به سایر آنها دارند و به عبارت دیگر انسجام فرهنگی را عمدتاً میتوان بر چه عنصر یا عناصری بنا کرد.
واقعیت آن است که رویکردهای مختلف نظری در حوزههای انسانشناسی و جامعهشناسی در این مورد اجماع ندارند. رویکردهایی که حوزه قدرت و هژمونی را در جوامع انسانی، حوزهای اساسی و مرکزی میدانند و ما در اینجا از این رویکرد آغاز میکنیم، در این رابطه بحثی مشخص دارند و آن این است که عامل اصلی و اساسی انسجام، عامل «نظم» است که در قالبی هژمونیک ایجاد نوعی همگنی کوتاهمدت یا دراز مدت در جامعه میکند و این همگنی بنا بر تعریف، لزوماً تقلیل دهنده است. به عنوان نمونه نمیتوان یک دولت ملی را تصور کرد، بدون آنکه ما به تقلیلگرایی فرهنگی در مرزهای سیاسی آن، در زبان ملی آن و حتی در حافظه تاریخی آن اذعان کنیم؛ یعنی بپذیریم که تشکیل آن از طریق «قربانی» شدن گروهی از ویژگیهای فرهنگی، برای ایجاد انسجام و یکدستی انجام گرفته است. در این معنا، مفهوم «تکثر» را باید با احتیاط زیادی به کار برد؛ زیرا دقیقاً درمقابل «نظم» میایستد. «نظم»، سازوکاری تقلیل دهنده است، یعنی سازمان اجتماعی را بر اساس نقاط مشترکی بنا میکند که گاه ممکن است کمترین اشتراک واقعی را در میان همه اجزا داشته باشند، ولی به نوعی یک «اجماع مقطعی» به حساب بیایند که بر اساس آن، «نظم» (ولو سرکوبگرانه) ممکن شود. این در حالی است که «تکثر»، واقعیت موجودیتهای فرهنگی است که درون اجزای خود نه به صورت همزمان و نه به صورت در زمان (یعنی در طول و خط زمانی - تاریخی) یکدست و همگن نیستند. در این نگاه، ما به تعداد افراد و حتی به تعداد موقعیتها و قالبهای زمانی - مکانی این افراد، وضعیتهای فرهنگی و اجزای فرهنگی داریم و این بدیهی است که بر اساس چنین وضعیت پراکندهای امکان ایجاد نظم وجود ندارد؛ از این رو انسجام، سازوکاری تقلیلدهنده است، ولی آیا میتوان بدیلی برای این تقلیلدهندگی ویژه در حوزه فرهنگ مطرح کرد؟
این پرسش شاید بزرگترین و اساسیترین پرسشی باشد که در حال حاضر یعنی در مقطع کنونی در جهان معاصر با آن رو به رو باشیم؛ به این دلیل ساده که مجموعه پیامدهای انقلاب اطلاعاتی و تحولات فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و غیره بعد از جنگ جهانی دوم، موقعیتی را به وجود آورده است که «تکثر فرهنگی» به اصل تبدیل شده است و انسجام و همگنی فرهنگی «استثنا» (کاستلز، 1380). موقعیت کشورهای توسعه یافته کنونی این را به خوبی نشان میدهد؛ زیرا تعداد بیشماری فرهنگ را در خود جای دادهاند و تلاششان دائماً بر آن است که این اختلافات و ناهمگنیها را مدیریت کنند. وضعیت کشورهای توسعه یافته در برخی از کشورهای در حال توسعه نیز، هم به صورت تاریخی (برای نمونه در ایران) و هم در موقعیتهای معاصر (برای نمونه در بالکان و اروپای شرقی) تکرار شده است. به هر تقدیر، در همه این موارد در چشماندازی قابل تصور، نمیتوان پنداشت که عنصر «نظم» و بنابر تقلیلدهندگی فرهنگی را بتوان در سازمانیافتگی جوامع کنونی، کنار نهاد. در این حال، پرسش اساسی که مطرح میشود آن است که چگونه انسجام ضروری برای بقای جوامع را با واقعیت تکثر درون آنها همساز کرد. بحث در این مورد به نظر ما بسیار فراتر از یک «مدیریت فرهنگی تفاوت» میرود که در کشورهای توسعه یافته مطرح شده است و نیاز به تفکر درباره ریشهها و دلایل به وجود آمدن تکثر و به ویژه تکثرهای ناشی از مهاجرت است که در جهان امروز موقعیتهای بسیار سخت و گاه تحملناپذیری را به وجود میآورند.
برخی از جامعهشناسان و انسانشناسان فرهنگی معتقدند در جهانی که با انقلاب اطلاعاتی به وجود آمده است (کاستلز، 1380)، ما صرفاً به دلیل برخورداری از امکانات بیپایان فناورانه تصور میکنیم که میتوان تا افقهای بسیار دوردستی در تفاوت فرهنگی پیش رفت، بدون آنکه انسجام فرهنگی دچار مشکل شود، بر عکس این گروه معتقدند که پس از گذشت از موج نخست و هیجانانگیزی که این فناوریهای جدید به وجود آوردند، ما در حال وارد شدن به موج دومی هستیم که باید بیشتر آنها را از دید آسیبشناسی بررسی کنیم. اینکه فراتر رفتن از حدی در تفاوتیابی و غیر همگن شدن فرهنگی، میتواند سلولها و بافتهای اجتماعی را به شدت شکننده کند و راه را برای انواع و اقسام آنومیها باز کند. این موقعیتی است که از هم اکنون باید به آن اندیشید و در فکر یافتن راه حلهایی عملی برای آن بود.
پینوشتها:
1. Edward Burnett Tylor.
2. Clyde Kluckhohn.
3. Alfred Louis Kroeber.
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.