جواب نامه من!
نويسنده:دكتر وحيدي
( داستانی از رهبر فرزانه انقلاب )
در سال 1374، خانمي به مطب من مراجعه كرد. كودك خردسالش نيز با وي بود. هر دوي آنان بيماري سل داشتند. ناراحتي خانم به قدري بود كه از حلقوم وي خون بيرون ميآمد. من هر دوي آنها را معاينه كردم و برايشان نسخه نوشتم. چون نسخه را به دست آن خانم دادم، با كمال نااميدي اظهار داشت: نسخه قبلي شما را هم دارم! من قبلاً هم به شما مراجعه كردهام. به علّت عدم توانايي مالي، قدرت تهيه دارو را ندارم من چهار فرزند دارم كه همگي به جز يك دختر ده ساله، همين بيماري را دارند. همسرم نيز فلج و خانهنشين است. تنها نانآور ما دختر ده سالهام است كه با قاليبافي، مبلغ اندكي براي خانه ميآورد كه آن هم كفاف خريد نان ما را نميدهد.
من به وي گفتم: من موضوع را با دوستانم در ميان ميگذارم تا بلكه چارهاي بينديشيم و مشكل تو و خانوادهات را حل كنيم.
آن خانم از مطب من خارج شد. من هم چنان در فكر چارهجويي بودم كه پس از گذشت ساعتي، ديدم دوباره به من مراجعه كرد، امّا اين بار با دفعه قبل خيلي تفاوت داشت؛ از خوشحالي در پوست خود نميگنجيد.
به من گفت: ديگر نيازي به تلاش شما نيست!
علّت را پرسيدم، در جوابم گفت: وقتي كه به منزل رسيدم، هيأتي به خانه ما آمدند. وضعيت ما را بررسي كردند. و قرار شد فردا صبح، همه ما را براي درمان به بيمارستان ببرند.
گفتم: اين هيأت از طرف چه كسي آمده بود؟
گفت: از طرف مقام معظّم رهبري!
گفتم: چگونه از موضوع باخبر شده بودند؟
گفت: اين روزها آقا به قم تشريف آوردهاند. من ماجراي زندگيم را طيّ نامهاي، خدمت ايشان توضيح دادم. نامه من به دفتر معظّمله سپرده شد. نامه افراد اورژانسي در اولويت قرار گرفت و من نيز چون چنين وضعي داشتم. مورد لطف قرار گرفتم.
اين برخورد براي من خيلي شيرين بود. انسان با اين رفتارها به ياد اولياي الهي ميافتد.
منبع: روزنامه اطلاعات
/خ
در سال 1374، خانمي به مطب من مراجعه كرد. كودك خردسالش نيز با وي بود. هر دوي آنان بيماري سل داشتند. ناراحتي خانم به قدري بود كه از حلقوم وي خون بيرون ميآمد. من هر دوي آنها را معاينه كردم و برايشان نسخه نوشتم. چون نسخه را به دست آن خانم دادم، با كمال نااميدي اظهار داشت: نسخه قبلي شما را هم دارم! من قبلاً هم به شما مراجعه كردهام. به علّت عدم توانايي مالي، قدرت تهيه دارو را ندارم من چهار فرزند دارم كه همگي به جز يك دختر ده ساله، همين بيماري را دارند. همسرم نيز فلج و خانهنشين است. تنها نانآور ما دختر ده سالهام است كه با قاليبافي، مبلغ اندكي براي خانه ميآورد كه آن هم كفاف خريد نان ما را نميدهد.
من به وي گفتم: من موضوع را با دوستانم در ميان ميگذارم تا بلكه چارهاي بينديشيم و مشكل تو و خانوادهات را حل كنيم.
آن خانم از مطب من خارج شد. من هم چنان در فكر چارهجويي بودم كه پس از گذشت ساعتي، ديدم دوباره به من مراجعه كرد، امّا اين بار با دفعه قبل خيلي تفاوت داشت؛ از خوشحالي در پوست خود نميگنجيد.
به من گفت: ديگر نيازي به تلاش شما نيست!
علّت را پرسيدم، در جوابم گفت: وقتي كه به منزل رسيدم، هيأتي به خانه ما آمدند. وضعيت ما را بررسي كردند. و قرار شد فردا صبح، همه ما را براي درمان به بيمارستان ببرند.
گفتم: اين هيأت از طرف چه كسي آمده بود؟
گفت: از طرف مقام معظّم رهبري!
گفتم: چگونه از موضوع باخبر شده بودند؟
گفت: اين روزها آقا به قم تشريف آوردهاند. من ماجراي زندگيم را طيّ نامهاي، خدمت ايشان توضيح دادم. نامه من به دفتر معظّمله سپرده شد. نامه افراد اورژانسي در اولويت قرار گرفت و من نيز چون چنين وضعي داشتم. مورد لطف قرار گرفتم.
اين برخورد براي من خيلي شيرين بود. انسان با اين رفتارها به ياد اولياي الهي ميافتد.
منبع: روزنامه اطلاعات
/خ