امام، برادر فداکار
حضرت امام رضا عليه السّلام امام معصوم را به صفت «الاخ الشقيق» نيز معرّفي فرمودهاند: «الامام... الاخ الشقيق». (1) لغت «شقيق» از شقه مي آيد و به معناي نصف هر چيز است. «الاخ الشقيق» به برادر دو قلو گفته مي شود؛ به اين اعتبار که گويي هر کدام نيمه ي ديگري است. دو برادر که چنين رابطه اي با هم دارند، طبيعتاً ميان آنها رابطه ي عاطفي گرمي برقرار خواهد بود و مايه ي قوّت قلب و پشت گرمي يکديگر هستند.
نمونه ي اعلاي برادر فداکار در وجود مقدّس حضرت ابوالفضل عليه السّلام يافت مي شود. ايشان برادر وفاداري نسبت به امام حسين عليه السّلام بودند. اين است که وقتي سيّدالشهدا عليه السّلام در روز عاشورا بالاي سر برادر حاضر شدند، فرمودند:
«الآن انکسر ظهري و قلّت حيلتي. » (2)
اکنون پشتم شکست و ديگر چاره اي ندارم.
کسي که کمرش مي شکند، ديگر هيچ کاري نمي تواند بکند. و لذا فرمودند: ديگر چاره اي ندارم. «الاخ الشقيق» برادري است که حقّ برادري را ادا کند و حضرت عبّاس عليه السّلام مصداق کامل اين وصف بودند و ديديم که بين آنها چه رابطه ي عاطفي و چه نوع پشت گرمي وجود داشت.
امام عليه السّلام نيز براي امّت خود برادر فداکاري هستند. آن هم برادري که هم احساس مسؤوليّت پدري مي کند و هم داراي عاطفه ي مادري است. اين سه وصف امام همه يک پيام دارند و آن محبّت شديد حضرت نسبت به شيعيانشان مي باشد؛ نعمتي که بايد قدرش را بشناسيم و حقّش را ادا کنيم.
اميرالمؤمنين عليه السّلام در اين باره فرموده اند:
برگردن کسي که نعمتي به او داده شده اين حق وجود دارد که به صورت زيبايي (کار خوب) منعم را تلافي کند. پس اگر چنين کاري در حدّ توانش نبود، (از او) به خوبي تعريف و تمجيد کند، پس اگر زبانش توانايي حقّ انجام اين کار را نداشت، بايد لااقل قدر آن نعمت را بشناسد و نسبت به کسي که اين نعمت را به او رسانده قلباً محبّت ورزد و او را به اعتبار منعم بودنش دوست بدارد. پس اگر از اين هم کوتاهي کند، اصلاً شايستگي برخورداري از آن نعمت را ندارد. (3)
با کمي تأمل مي فهميم احساني که از جانب امام عصر عليه السّلام، به ما شده، يعني احساني که خداي سبحان به برکت وجود ايشان به ما فرموده، غيرقابل تلافي است و بنابراين بايد ثناگوي امام عليه السّلام باشيم. اگر هم نتوانستيم چنان که بايد و شايد ثناگوي ايشان باشيم، حدّاقل نعمت شناس باشيم و منعم خويش را دوست بداريم. اين، کمترين حد قدرداني از نعمت هايي است که به برکت امام عليه السّلام به ما مي رسد.
البتّه دوست داشتن امام عليه السّلام از جهت «منعم» بودن، کمترين حدّ محبّت به ايشان است و نبايد به اين مقدار از محبّت حضرت راضي بود. محبّت بالاتر، محبّتي است که ايشان را به خاطر خودشان - نه به خاطر فوائدي که براي ما دارند - دوست بداريم. چنين محبّتي به امام عليه السّلام با معرفت بيشتر نسبت به ايشان حاصل مي شود. به طور کلّي «معرفت» و «محبّت» تأثير متقابل در يکديگر دارند؛ يعني هر درجه از معرفت، محبّتي به وجود مي آورد. اگر انسان به لوازم آن محبّت پايبند باشد و حقّ آن را ادا کند، اميد مي رود که خداي عزّوجلّ معرفت بالاتري نصيب شخص گرداند. پس همان طور که معرفت باعث محبّت بيشتر مي شود، محبّت هم زمينه ساز اعطاي معرفت بيشتر از جانب خدا مي شود. اين معرفت بالاتر، به نوبه ي خود، محبّت بالاتري به شخص مي دهد که اگر حقّ آن را ادا کند، باز هم زمينه ي اعطاي معرفت بيشتري براي او حاصل مي شود.
/خ
نمونه ي اعلاي برادر فداکار در وجود مقدّس حضرت ابوالفضل عليه السّلام يافت مي شود. ايشان برادر وفاداري نسبت به امام حسين عليه السّلام بودند. اين است که وقتي سيّدالشهدا عليه السّلام در روز عاشورا بالاي سر برادر حاضر شدند، فرمودند:
«الآن انکسر ظهري و قلّت حيلتي. » (2)
اکنون پشتم شکست و ديگر چاره اي ندارم.
کسي که کمرش مي شکند، ديگر هيچ کاري نمي تواند بکند. و لذا فرمودند: ديگر چاره اي ندارم. «الاخ الشقيق» برادري است که حقّ برادري را ادا کند و حضرت عبّاس عليه السّلام مصداق کامل اين وصف بودند و ديديم که بين آنها چه رابطه ي عاطفي و چه نوع پشت گرمي وجود داشت.
امام عليه السّلام نيز براي امّت خود برادر فداکاري هستند. آن هم برادري که هم احساس مسؤوليّت پدري مي کند و هم داراي عاطفه ي مادري است. اين سه وصف امام همه يک پيام دارند و آن محبّت شديد حضرت نسبت به شيعيانشان مي باشد؛ نعمتي که بايد قدرش را بشناسيم و حقّش را ادا کنيم.
معرفت نعمت و محبّت منعم
اميرالمؤمنين عليه السّلام در اين باره فرموده اند:
برگردن کسي که نعمتي به او داده شده اين حق وجود دارد که به صورت زيبايي (کار خوب) منعم را تلافي کند. پس اگر چنين کاري در حدّ توانش نبود، (از او) به خوبي تعريف و تمجيد کند، پس اگر زبانش توانايي حقّ انجام اين کار را نداشت، بايد لااقل قدر آن نعمت را بشناسد و نسبت به کسي که اين نعمت را به او رسانده قلباً محبّت ورزد و او را به اعتبار منعم بودنش دوست بدارد. پس اگر از اين هم کوتاهي کند، اصلاً شايستگي برخورداري از آن نعمت را ندارد. (3)
با کمي تأمل مي فهميم احساني که از جانب امام عصر عليه السّلام، به ما شده، يعني احساني که خداي سبحان به برکت وجود ايشان به ما فرموده، غيرقابل تلافي است و بنابراين بايد ثناگوي امام عليه السّلام باشيم. اگر هم نتوانستيم چنان که بايد و شايد ثناگوي ايشان باشيم، حدّاقل نعمت شناس باشيم و منعم خويش را دوست بداريم. اين، کمترين حد قدرداني از نعمت هايي است که به برکت امام عليه السّلام به ما مي رسد.
البتّه دوست داشتن امام عليه السّلام از جهت «منعم» بودن، کمترين حدّ محبّت به ايشان است و نبايد به اين مقدار از محبّت حضرت راضي بود. محبّت بالاتر، محبّتي است که ايشان را به خاطر خودشان - نه به خاطر فوائدي که براي ما دارند - دوست بداريم. چنين محبّتي به امام عليه السّلام با معرفت بيشتر نسبت به ايشان حاصل مي شود. به طور کلّي «معرفت» و «محبّت» تأثير متقابل در يکديگر دارند؛ يعني هر درجه از معرفت، محبّتي به وجود مي آورد. اگر انسان به لوازم آن محبّت پايبند باشد و حقّ آن را ادا کند، اميد مي رود که خداي عزّوجلّ معرفت بالاتري نصيب شخص گرداند. پس همان طور که معرفت باعث محبّت بيشتر مي شود، محبّت هم زمينه ساز اعطاي معرفت بيشتر از جانب خدا مي شود. اين معرفت بالاتر، به نوبه ي خود، محبّت بالاتري به شخص مي دهد که اگر حقّ آن را ادا کند، باز هم زمينه ي اعطاي معرفت بيشتري براي او حاصل مي شود.
پي نوشتها:
1. اصول کافي: کتاب الحجّه، باب نادر جامع في فضل الامام عليه السّلام و صفاته، ح 1.
2. سردار کربلا: ص 290.
3. بحارالانوار: ج 71 ص 50 ح 67.
/خ