بررسى ادله ى عقلى اثبات وجود امام زمان(علیه السلام)
الحمد لله رب العالمين و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم
و الصلاه و السلام على خير خلقه و خاتم انبيائه و رسله سيدنا و نبينا و شفيع ذنوبنا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و على اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين لاسيما بقيت الله فى الارضين روحى و ارواح العالمين له الفداء.
پيش درآمد
موضوع بحث, اثبات وجود مقدس حضرت بقيه الله الاعظم, امام عصرـ ارواحنافداه ـ بر اساس دلايل عقلى است. روشى را كه براى اثبات اين مطلب از نظر عقل برگزيده ايم, روش معروف منطقى به نام روش ((سبر و تقسيم)) است كه آن را روش ((ترديد)) نيز گفته اند. از اين روش, متكلمان اماميه در كتاب هاى كلامى خود بهره برده اند; از جمله شيخ طوسى, در كتاب الغيبه بر اساس اين روش, بر وجود حضرت امام عصر ـ ارواحنافداه ـ استدلال كرده است. قبل از ايشان, سيد مرتضى در كتاب الذخيره و ديگر كتاب هاى مربوط به مسئله ى امامت اين روش را به كار گرفته است و قبل از سيد مرتضى, شيخ مفيد در آثار مربوط به مسئله ى مهدويت و امام عصر(عج) از اين روش استفاده كرده است.در اين جا چند نكته را به عنوان پيش درآمد بحث يادآور مى شوم:
نكته ى اول
نكته ى اول اين است كه از ديدگاه شيعه, مسئله ى امامت از مسائل كلامى است و تحت عنوان ((وجوب على الله)) مطرح مى شود; مانند مسئله ى نبوت از ديدگاه متكلمانى كه به حسن و قبح عقلى اعتقاد دارند. قائلان به حسن و قبح عقلى متكلمان اماميه, معتزله و ((ماتريديه))اند. متكلمان ((ماتريديه)) از نظر فقهى, حنفى مذهب اند و از نظر كلامى, پيرو ابومنصور ماتريدى(2) مى باشند و به قاعده ىحسن و قبح عقلى اعتقاد دارند.(3) اشاعره چنين اعتقادى ندارند; به ((وجوب على الله)) معتقد نيستند; به استثناى بعضى از متفكرانشان مانند شيخ عبده. اماميه معتقداند كه امامت از صغريات حسن و قبح عقلى و وجوب على الله است. نزاع بين اماميه و معتزله و طرف داران حسن و قبح عقلى, نزاع كبروى نيست, نزاع صغروى است. آن ها قبول دارند كه نبوت از مصاديق آن قاعده است, اما امامت را از مصاديق آن نمى دانند. ما فعلا از ديدگاه شيعه سخن مى گوييم. بنابراين نكته ى اول اين شد كه امامت از ديدگاه شيعه, مسئله اى كلامى و تحت عنوان ((وجوب على الله)) است و از مصاديق حسن و قبح عقلى مى باشد.نكته ى دوم
نكته ى دوم اين كه همان گونه كه نبوت به دو گونه ى: نبوت عامه و نبوت خاصه تقسيم شده است. امامت نيز به امامت عامه و امامت خاصه تقسيم مى شود. مقصود از امامت عامه بحث هاى كلان و كلى امامت است; اين كه امامت امرى است بايستنى و لازم, حسن امامت, چيستى و يا فلسفه ى امامت, غايات امامت و صفات و بايستگى هايى كه امام بايد داشته باشد و راه شناخت امام, اين ها مباحث مربوط به امامت عامه است. اما اين كه مصاديق و اشخاص و كسانى كه منصب امامت در آن ها تعين و تجلى پيدا مى كند چه كسانى اند, اين مى شود بحث امامت خاصه; همان گونه كه در نبوت نيز نبوت خاصه به اين مسئله, يعنى مصاديق و موارد مى پردازد. همه ى مذاهب اسلامى در اصل وجوب امام و امامت اتفاق نظر دارند; جز يك قول شاذ و نادرى كه به برخى از خوارج و معتزله نسبت داده شده است; فرقه ى اباضيه (خوارج امروزى) به چنين مطلبى اعتقاد ندارند. كتاب هاى آن ها را من نگاه كرده ام و با علماى آن ها از نزديك تماس داشته ام, آن ها به وجوب امامت معتقدند. به قول سيد مرتضى در كتاب الذخيره هر چند نخستين فرقه خوارج يعنى محكمه به لحاظ تئورى اصل امامت و لزوم امامت را منكر شدند, اما در زندگى خود عملا بدون رهبر و امام زندگى نكرده اند. بنابراين هيچ يك از مذاهب منكر اصل وجوب امامت نيست. اختلافى كه بين شيعه و ساير مذاهب اسلامى است, در صفات امام است. عصمت يكى از صفات مهم يا مهم ترين صفت در مسئله ى امامت است كه شيعه به آن عقيده دارد و ديگران آن را لازم نمى دانند.نكته ى سوم
نكته ى سوم اين كه اگر ما بخواهيم از زاويه ى ابزار و راه شناخت, يك بحث معرفت شناختى به مسئله ى امامت بنگريم, بايد بگوييم امامت مسئله اى است عقلى و نقلى; يعنى هم مى توانيم از ابزار عقلى استفاده كنيم و هم ابزار نقلى.اصولا مسائل اعتقادى سه دسته اند: يك دسته مسائل عقلى محض اند و از راه نقل نمى توان آن ها را اثبات كرد مانند وجود خداوند, علم خداوند, حكمت خداوند و مانند هر عقيده اى كه مبناى شريعت و وحى باشد. اين گونه عقايد را نمى توان از راه شرع اثبات كرد; زيرا به دور و مصادره ى به مطلوب مى انجامد. دسته اى از عقايد, نقلى محض اند و عقل در آن جا هيچ راهى ندارد; مانند مسائل جزئى مربوط به معاد. به قول ابن سينا در مسئله ى معاد جسمانى, يعنى جزئيات و مسائل مربوط به اين قسم معاد, دست عقل كوتاه است. چگونگى عذاب, نعمت هاى بهشتى, صراط, ميزان و مانند آن, مسائلى است كه از راه نقل به ما رسيده و عقل تنها مى تواند مبناى نقلى را اثبات كند كه همان وحى باشد.
دسته ى سوم, مسائل اعتقادى است كه هم از راه عقل و هم از راه نقل قابل اثبات است. توحيد و اصل يگانگى خداوند از اين گونه مسائل است. مسئله ى امامت از آن دسته مسائل اعتقادى است كه هم با عقل مى توان آن را بررسى كرد و هم از طريق نقل.
نكته ى چهارم
بحث ديگر اين است كه ما وقتى مى خواهيم با كسانى كه در مسئله ى امام عصر(عج) سخن دارند گفت وگو كنيم, بايد جايگاه مخاطب خود را از نظر ايدئولوژيكى و از نظر مكتبى و مذهبى بيابيم. با همه نمى توان يك سان سخن گفت.در مسئله ى مهدويت و وجود مقدس امام عصر(عج) اگر بخواهيم با يك ماترياليست بحث كنيم, بايد به شيوه اى وارد بحث شويم كه با مبانى كلى عقلى از ره گذر اثبات دين, وجود خدا و نبوت, راه را براى بحث مربوط به امام عصر(عج) هموار كنيم; زيرا اين يكى از مسائل اعتقادى است كه متفرع بر اصل امامت و توحيد است.
با هر فرقه اى بايد مطابق عقايد و تفكراتشان سخن را آغاز كنيم. من الان با مسلم گرفتن اصل اعتقاد به خدا سخن مى گويم. اگر كسى اين اعتقاد را نمى پذيرد, حاضريم برگرديم و آن بحث را از نو شروع كنيم. من به عنوان يك مسلمان و با جهان بينى اسلامى سخن مى گويم و مى خواهم وجود امام عصر(عج) را از راه عقلى اثبات كنم.
ضرورت وجود امام
وجود امام و خليفه ى پيغمبر و امام مسلمين, مورد قبول همه ى مذاهب اسلامى اعم از شيعه و سنى و اشعرى و ماتريديه و ... است. اين مسئله به قدرى اهميت دارد كه وقتى به اهل سنت درباره ى ماجراى سقيفه اعتراض شود كه چرا عده اى از صحابه و از جمله خليفه ى اول و دوم هنوز بدن پيامبر(ص) را غسل و كفن و دفن نكرده, به مسئله ى جانشينى پرداختند, مى گويند به دليل اهميت امامت و رهبرى. مسئله ى امت اسلامى, مهم تر از تجهيز و كفن و دفن پيامبر است.پس مسئله ى ضرورت امامت, مسئله اى بسيار جدى است. اهل سنت در اين كه امامت امرى لازم و قطعى است, گاهى به دليل عقلى استدلال مى كنند و گاهى به دليل نقلى. حديث معروف نبوى:
((... من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه));(4)
مشهور بين فريقين است.
در كتاب هاى كلامى مثل شرح عقايد نسفيه, شرح مقاصد و جاهاى ديگر, بر ضرورت امامت به همين حديث استدلال و استناد كرده اند. اصل وجود امام ضرورى است و مقيد به قيد زمان هم نيست. اصل ضرورت وجود امام, اگر عقلى است تخصيصى ندارد. ملاك حكم عقلى عام است و اگر مستندش اين حديث و مانند آن باشد, عموم و اطلاق دارد; مقيد به زمان نيست; پس زمان ما را هم شامل مى شود.
صفات امام
اكنون سخن در اين است كه امامى كه بايد وجود داشته باشد, چه كسى است و چه صفاتى بايد داشته باشد.؟امام بايد معصوم باشد. ادله ى عصمت, عقلى و نقلى است. در كتاب هاى كشف المراد, نهج الحق و ديگر كتاب هاى كلامى شيعه به طور مفصل به اين مسئله پرداخته اند. بنابراين, اصل ضرورت عصمت را به عنوان يكى از مبانى اعتقادى پذيرفته ايم. اگر كسى در اين مسئله سخنى دارد, بايد برگرديم به مباحث عمومى امامت و در باب عصمت بحث كنيم. يكى از ادله ى نقلى اش اين آيه ى شريفه است:
(و اذ ابتلى ابر هيم ربه بكلمـت فإتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظــلمين);(5)
(اى پيامبر به خاطر آور) هنگامى كه خداوند, ابراهيم(ع) را با وسايل گوناگونى آزمود; و او به خوبى از عهده ى اين آزمايش ها بر آمد. خداوند به او فرمود: ((من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم.)) ابراهيم عرض كرد: ((از دودمان من (نيز امامانى قرار بده.))) خداوند فرمود: ((پيمان من, به ستم كاران نمى رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند, شايسته ى اين مقامند))).
بررسى مذاهب موجود
با توجه به اين مقدمات, بايد مذاهب موجود در جهان اسلام را بر مبناى قانون سبر و تقسيم بررسى كنيم و ديدگاه هاى آن ها را درباره ى امام و خليفه ى پيامبر مطالعه كنيم.الف: فرقه هاى اهل سنت
جمعى از مسلمانان قائل به امامت اند; اما قائل به امامت معصوم نيستند. اصل لزوم عصمت اين نظريه را باطل مى كند; البته جاى اين سخن هست كه برگرديم و درباره ى ادله ى عصمت بحث كنيم; ولى بحث مربوط به امام غايب و امام عصر, از مباحث امامت خاصه است. همان گونه كه گفتيم مباحث امامت عامه بر مباحث امامت خاصه تقدم دارد. اگر در باب نبوت پيامبر اسلام(ص) يا حضرت موسى يا حضرت عيسى(عليهماالسلام) كه نبوت خاصه است سخن بگوييم, اصل ضرورت نبوت را قبلا پذيرفته ايم. اگر كسى نپذيرفت, بايد يك قدم به عقب برگرديم و نبوت عامه را بحث بكنيم. پس همه ى مذاهب اهل سنت كه به امامت غير معصوم قائل اند, بر اساس اصل عصمت امامت, آن اشخاص نمى توانند مصداق آن امامى باشند كه بايد ويژگى عصمت داشته باشد.ب: فرقه هاى تشيع
در درون مذهب شيعه و در خانواده ى تشيع مذاهبى به وجود آمده است; كيسانيه, زيديه, ناووسيه, واقفيه, اسماعيليه و اثنا عشريه. البته من فقط مذاهب عمده را برشمردم. برخى از صاحبان ملل و نحل فرقه هاى بسيارى براى شيعه ذكر كرده اند ولى اين اقوال مبناى استوارى ندارد. مرحوم علامه ى طباطبايى در كتاب شيعه در اسلام مى فرمايد: اگر خواسته باشيم مذاهب يك آيين را بررسى كنيم, بايد محور را ببينيم. امامت محور تشيع است. مذاهب و فرق شيعى اگر در محور امامت اختلافى دارند, ملاك مذهب خاص و فرقه ى خاص مى شود.كيسانيه كسانى اند كه به امامت محمد حنفيه قائل شدند و امامت امام زين العابدين(ع) بعد از شهادت امام حسين(ع) را نپذيرفتند و معتقدند كه محمد حنفيه زنده است و اين همان امام موعود است كه زمانى قيام خواهد كرد. از نظر ما, عقيده ى كيسانيه باطل است; چرا كه اولا, محمد حنفيه معصوم نيست; بنابراين شرط عصمت را كه براى امامت لازم است, ندارد و تخصصا از امامت خارج مى شود. ثانيا محمد حنفيه ادعاى امامت نكرده است. فرقه ى كيسانيه خود را منسوب به محمد حنفيه مى كنند; گرچه داستانى به نام احتجاج نقل شده كه محمد حنفيه و امام زين العابدين(ع) در كنار حجرالاسود احتجاج كردند و حجرالاسود بر امامت زين العابدين(ع) شهادت داد; ولى به نظر مى رسد اين صحنه, تدبيرى بود براى نشان دادن بطلان عقيده ى كسانى كه گمان مى كردند محمد حنفيه امام است. خود محمد حنفيه چنين ادعايى نداشت. شخصيتى است كه امام حسين(ع) او را معتمد خود در مدينه قرار مى دهد و به سفر مكه مى رود. وانگهى نصوصى كه خلفاى دوازده گانه را مشخص كرده است, باطل كننده ى اين عقيده خواهد بود. بنابراين, كيسانيه از جرگه ى شيعه اماميه خارج شدند.
زيديه نيز گروهى اند كه زيد فرزند امام زين العابدين(ع) را امام مى دانند. عقيده ى آن ها اجمالا اين است كه امام بايد زاهد باشد, هاشمى و فاطمى باشد, شجاع, عالم و مشهر بالسيف باشد; يعنى اهل تقيه نباشد. بر اين اساس امام زين العابدين(ع) را امام علم و زهد مى دانند; نه امام جهاد.
گفتنى است كه اينان, امامت را به جناب زيد نسبت داده اند. زيدى كه امام صادق(ع) براى او دعا مى كند و در شهادت او گريه مى كند, چنين شخصيتى امكان ندارد ادعاى امامت كرده باشد. در اين صورت, مورد عنايت امام صادق و امام باقر(عليهماالسلام) قرار نمى گرفت. با توجه به اين دو دليل, مذهب زيديه نيز باطل است.
ناووسيه نيز كسانى بودند كه امام جعفر صادق(ع) را آخرين امام مى دانستند و معتقد بودند كه ايشان از دنيا نرفته و زنده است و زمانى بازخواهد گشت و در واقع, مهدى موعود اوست. اينان شخصى را امام مى دانند كه معصوم است. از اين نظر موقعيت شان با زيديه و كيسانيه متفاوت است. اما ادله و شواهد روشن مربوط به شهادت و وفات امام جعفر صادق(ع) به عنوان يك واقعيت مسلم تاريخى و هم چنين احاديثى كه درباره ى امامان دوازده گانه است, اين عقيده را باطل مى كند.
واقفيه نيز كسانى اند كه امام موسى كاظم(ع) را آخرين امام مى دانستند. اينان نيز همانند ناووسيه اند.
اسماعيليه كسانى اند كه اسماعيل فرزند بزرگ امام صادق(ع) را امام مى دانند. مسئله بر اين ها مشتبه شده; چون اسماعيل بر خلاف چيزهايى كه بعضى وقت ها گفته مى شود و نسبت هايى كه به ايشان داده شده, شخصيت پرهيزگار و شايسته اى بوده است. احترام امام جعفر صادق(ع) به ايشان و بزرگى سن ايشان باعث اين شبهه شد و عده اى گمان كردند كه اسماعيل جانشين امام صادق(ع) است; ولى اسماعيل در زمان خود امام صادق(ع) از دنيا رفت و بعد هم امام صادق(ع) براى اين كه شبهه زدايى كند, چند بار تابوت و جنازه را زمين گذاشت و روى جنازه را كنار زد و به مردم نشان داد كه او از دنيا رفته است.
البته عده اى هم مرگ اسماعيل را قبول كردند و گفتند امامت به فرزندش محمد بن اسماعيل منتقل شده است. بهره, مستعليه, دروزيه, فرقه هاى باقى مانده از اسماعيليه در عصر ما هستند. نه اسماعيل, نه محمد بن اسماعيل و نه افراد ديگر, معصوم نبودند و بنا به دلايل پيش گفته, از فرقه هاى باطل اند; وانگهى مرگ اسماعيل يك واقعيت تاريخى است.
نتيجه ى بررسى
بنابراين با استفاده از قاعده ى سبر و تقسيم, فقط شيعه ى دوازده امامى باقى مى ماند كه عقيده دارد در عصر ما امام لازم است; آن هم امام معصوم كه مصداق آن حضرت حجت بن الحسن العسكرى(عليهماالسلام) است.مسلمانان اجماع دارند بر اين كه حقيقت و حق از امت اسلامى خارج نيست; نه در مسيحيت است و نه در يهوديت و نه در فرقه ها و آيين هاى ديگر. و اين حقيقت, نمى تواند در مذاهب ديگرى غير از شيعه باشد; چرا كه اين مذاهب با توجه به مواردى كه ياد شد, در مسئله ى امامت راه صواب را نپيموده اند.
غير از شيعيان دوازده امامى, عقايد ديگر مذاهب اسلامى با ضوابط و معيارهايى كه در امامت عامه گفتيم مطابقت ندارد. باز هم تإكيد مى كنم كه بحث ما در امامت خاصه است و امامت خاصه متفرع بر امامت عامه است. ما در امامت خاصه سخن مى گوييم; امامت عامه مفروغ عنه است و در اين مسئله, اصل موضوع ما حساب مى شود. با توجه به مباحث امامت عامه كه گفتيم و با توجه به اين قاعده كه حق, از امت اسلامى خارج نيست, نتيجه مى گيريم كه حق منحصر در شيعه ى دوازده امامى است.
برهان سبر و تقسيم مى گويد در مذهب تشيع اين امامت با اين ويژگى هاى خاص وجود دارد. در مذهب تشيع ادله و شواهدى وجود دارد بر اين كه مصداق امام را معين مى كند. اخبار تولد و ولادت حضرت(عج), مشاهده شدن آن حضرت در زمان پدر, مشاهده و ملاقات آن حضرت توسط افراد بسيارى بعد از شهادت امام حسن عسكرى(ع) در عصر غيبت صغرا, و ملاقات ها و مشاهداتى كه در عصر غيبت كبرا صورت گرفته, مجموعه ى شواهدى هستند كه مصداق معين را نشان مى دهند كه وجود مقدس حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ خواهد بود.
سخن پايانى
پايان بخش سخنم جمله اى از اميرمومنان است كه فرمودند:اللهم بلى! لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته ... ;(6)
خدايا آرى! زمين از برپا كننده اى كه جانشينى خدا را به دست گرفته است, خالى نمى ماند كه اين حجت يا نمايان و آشكار است و يا ترسيده و پنهان. مبادا كه حجج و گواهى هاى خدا تعطيل شوند... .
تا خدا خدايى مى كند, تا اين زمين برپاست و بشر در آن زندگى مى كند, حجت خدا بايد باشد. اين حجت يا ظاهر و شناخته شده است يا خائف و مغمور. براى اين كه حجت هاى الهى و بينات احكام الهى باطل نشود.
اين, اصلى است كه مقتضاى الوهيت الله است. منظور امام على(ع) اين است كه ظلم باعث مى شود حجت خدا پنهان شود. ابن ابى الحديد درباره ى اين عبارت مى گويد:
... هذا يكاد يكون تصريحا بمذهب الاماميه ... الا ان اصحابنا يحملونه على ان المراد به الابدال ... الذين وردت الاخبار النبويه عنهم انهم فى الارض سائحون ... ;(7)
... اين جمله اى كه اميرالمومنين(ع) فرموده است تصريح به مذهب اماميه دارد ... اما اصحاب معتزلى ما اين جمله ى امام را حمل مى كنند بر ابدال ...(8) اخبار نبويه داريم كه اين ها در زمين در حال گشت و گذارند و وجود دارند... .
... فمنهم من يعرف و منهم من لا يعرف و انهم لا يموتون حتى يودعوا السر و هو العرفان عند قوم آخرين ... ;(9)
... برخى شناخته مى شوند و برخى ديگر شناخته نمى شوند, و آنان از دنيا نمى روند مگر اين كه راز را كه همان شناخت است, پيش مردمى ديگر مى سپارند ... .
ما هم قبول داريم اين را كه كسى هست و بايد باشد, ولى مقام او مقام قيادت و امامت و خلافت به آن معناى مصطلح كلامى نيست; بلكه مقام ابدال است.
اين سخن ابن ابى الحديد يك اشكال دارد و آن اين است كه همان گونه كه امام على(ع) فرمود: برخى از قرآن برخى ديگر را بيان مى كند:
... ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض ... ;(10)
... (قرآن) بخشى از بخش ديگر سخن مى گويد و به هم ديگر گواهى مى دهد ... .
نهج البلاغه نيز همين گونه است. بايد ببينيم مراد حضرت از اين حجت چيست؟ رجوع مى كنيم به خطبه ى اول نهج البلاغه امام(ع) در اين جا فرموده است:
... و لم يخل الله سبحانه خلقه من نبى مرسل او كتاب منزل او حجه لازمه او محجه قائمه ... ;(11)
... خداى سبحان, خلق خود را از پيامبرى فرستاده يا كتابى فرود آمده يا حجتى لازم شده و يا راه راست بر پا شده, خالى نگذاشته است ... .
بحث, مربوط به نبوت است. اين حجتى كه امام مطرح مى كند, در حد و رديف نبوت است. نه آن چه به عنوان قلب و مرشد از آن ياد مى شود.
حال سوال اين مى شود كه اگر فلسفه ى وجود امام اين است كه حجت ها و بينات باطل نشود كه مشعل هدايت براى جامعه باشد, پس فلسفه ى غيبت امام چيست؟ بايد بگوييم اين سوال بعد از اثبات وجود امام معصوم مطرح مى شود, بحث كنونى ما درباره ى اثبات وجود امام معصوم است. حال كه ضرورت وجود امام معصوم ثابت شد, مسئله ى فلسفه ى غيبت امام مطرح مى شود. كه بايد در نوبت و مناسبتى ديگر به آن بپردازيم.
والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته
رسيدگى به كار مردم
ارخص نفسك و اجعل مجلسك فى الدهليز واقض حوائج الناس;
خودت را (براى خدمت) در اختيار مردم بگذار ومحل نشستن خويش را در ورودى خانه قرار بده , و حوايج مردم را برآور.
از سخنان امام زمان (عج)
كتاب فرمايشات حضرت بقيت الله, ص 170.
پی نوشت
1. استاد حوزه, نويسنده و محقق.
2. متوفاى سال 333 ه' . ق.
3. ر.ك: على ربانى گلپايگانى, القواعد الكلاميه.
4. شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج 16, ص ;246 شيخ طوسى, كمال الدين, ج 2, ص 409.
... كسى كه از دنيا برود در حالى كه امام زمان خود را نشناخته است, هم چون اهل جاهليت از دنيا رفته است.
5. سوره ى بقره(2), آيه ى 124.
6. نهج البلاغه, كلمات قصار, شماره 147, فراز 11.
7. ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, ج 18, ص 350.
8. ابدال يعنى همان قطب ها يعنى پيش آهنگان, پيشوايان معرفت كه براى اهل تصوف و معرفت مطرح هستند.
9. پيشين, ص 350 ـ 346.
10. نهج البلاغه, ص 193.
11. نهج البلاغه, ص 43, خطبه ى اول; شرح نهج البلاغه, ج 18, ص 346.