خیام در یک رباعی، اهل کلام را نصیحت کرد و گفت:
میخور که ز تو کثرت و قلّت ببرد *** و اندیشهی هفتاد و دو ملّت ببرد
پرهیز مکن ز کیمیایی که از او *** یک جرعه خوری، هزار علّت ببرد
غزالی هم دقیق شدن بیش از اندازه در بحثهای کلامی و سعی فراوان برای برهانی و عقلی کردن ایمان را نپسندید و به متکلمان پیشنهاد کرد که از علم کلام چون دارو برای بیمار استفاده شود و متکلم چون پزشک، میزان دارو را تعیین کند. به اعتقاد غزالی، علم کلام نتوانسته بود در محکم کردن ایمان مسلمانان موفقیتی پیدا کند و در برخی از دلهای شکاک و شبهههایی که آنان مطرح میکنند، مؤثر بود.
غزالی برخلاف نظری که دربارهی فلسفه و بیفایده بودن آن داده بود، علم کلام را به شرط اختصار در گفتوگو و جستوجو و تجویز طبیبانهی آن به مردم، مفید دانست.
غزالی کار متکلّمان را شبیه کار نگهبانان راههای حج فرض کرد. آنان نه کاروانسالار بودند و نه در اعمال و عبادات حج دخالتی داشتند. فقط وظیفهی آنان این بود که راه رسیدن به خانهی خدا را از گزند راهزنان و گردنهگیران محافظت کنند.
براین اساس، غزالی وجود کلام را فقط زمانی ضروری دانست که گردنهگیری و راهزنی راهها را ناامن کرده باشد.
بیشتر بخوانید: خیام و یاد ایران باستان
پیشنهاد غزالی به متکلمان، به طور عجیبی شبیه پیشنهاد خیام به آنان بود خیام هم به متکلمان پیشنهاد میکرد که راه ایمان و فرو رفتن در آن را انتخاب و تمام بیماریهای خود را به ایمان درمان کرده، بحثهای فنی را رها کنند.
البته شاید آخرین حرف بزرگترین متکلم آن زمان که غزالی سالها در درس او حاضر شده و یکی از شاگردان خوب و نزدیکان او بود، در تجدیدنظر غزالی دربارهی کلام و انتقاد او از آن مؤثر بود.
امام الحرمین، وقتی در شصت و یک سالگی نزدیک شدن مرگ را دید، به شاگردانش گفت: اگر میدانستم کلام، مرا در آخر کار به اینجا میکشاند، هرگز به دنبال آن نمیرفتم.
استاد غزالی در آخر عمر آرزو داشت که با ایمان زنی بیسواد از اهالی نیشابور از دنیا برود. منبع مقاله :
بکایی، حسین؛ (1390)، فرار از عقل (از تشکیل امپراتوری سلجوقی تا حمله مغول) از مجموعهی داستان فکر ایرانی (5)، تهران: چاپ شفق، چاپ سوم.