(وَ یَسْأَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً * إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْنَاهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً) (کهف، آیه 83، 84).
لغت و اعراب
1. «ذی القرنین» صفت برای پادشاهی که ملک فراگیر داشت. صاحب دو شاخ. قرن علاوه بر شاخ در معناهای دیگری هم به کار میرود؛ مانند: نسل، برههای از زمان. یک قرن در زبان عربی لزوماً صد سال نیست2. سین در «ساتلوا» برای محقق شدن وعده است و برای تراخی نیست. دلیل این که نقل این داستان را «تلاوت» نامیده، شاید برای این باشد که در این داستان ذکرها و پندهاست
3. «مکّنّا» قدرت دادیم، امکاناتی در اختیار او قرار دادیم که در زمین تصرف کند
4. «سببا» وسیله، ابزار کار. سبب در اصل به معنای ریسمان است که وسیلهای برای برطرف کردن نیازها است.
تفسیر
1. داستان ذوالقرنین
این آیات از جمله آیاتی است که در پاسخ پرسشهای مردم نازل شد. این پرسشها به صورت «یسئلونک»، «یسئل»، «یسئلک» و «سئلک» و «یستفتونک» مطرح میشد. این آیات، در پاسخ به پرسش مشرکان درباره ذوالقرنین، در 15 آیه (آیات 83 - 98 از سوره کهف) به اجمال بیان شده است. بر اساس روایات، این پرسش یکی از سه پرسشی است که مشرکان مکه با تحریک یهودیان مدینه از پیامبر پرسیدهاند. (1) طبق این آیات، خداوند تواناییهایی به ذوالقرنین بخشید و وسیله هر کاری را در اختیار او قرار داد. او در سه مسیر حرکت کرد:مسیر اول به سوی مغرب بود تا به جایی رسید که خشکی تمام میشد. محلی بود که به نظر میآمد خورشید در یک چشمه گلآلود غروب میکند. در آن جا با قومی رو به رو شد و از جانب خدا به او وحی یا الهام شد که او مخیّر است که آنان را عذاب کند و یا با آنان خوشرفتاری کند. او اعلام کرد که هر کس ستمگر باشد او را عذاب خواهم کرد و در قیامت هم به عذاب الهی دچار خواهد شد و هر کس که ایمان و عمل صالح داشته باشد، پاداش نیکویی خواهد داشت.
مسیر دوم به سوی مشرق بود. در آن جا با قومی رو به رو شد که محافظی در مقابل خورشید نداشتند؛ یعنی آنچنان عقب افتاده بودند که لباس هم نداشتند.
مسیر سوم به سوی تنگهای میان دو کوه بلند بود. در آن جا قومی را دید که زبان نمیدانستند؛ یعنی مردمان ساده و بیفرهنگی بودند. آنها به ذوالقرنین گفتند که پشت این کوهها قومی به نام یأجوج و مأجوج وجود دارند که در زمین فساد میکنند، اگر میتوانی میان ما و آنان سدی بساز تا نتوانند به این طرف هجوم آورند و هزینه آن را ما میپردازیم. ذوالقرنین بیآنکه هزینهای از آنها بخواهد، با استفاده از نیروی انسانی آنها در این تنگه سدی از آهن و مس بنا کرد و قوم یأجوج و مأجوج نتوانستند از آن سد عبور کنند.
پس از پایان کار سدّ، ذوالقرنین خدا را سپاس گفت و آن موقعیت را رحمتی از جانب پروردگارش خواند و گفت: «این سد همچنان ثابت و پا برجا خواهد ماند تا زمانی که وعده پروردگار من برسد که در آن هنگام نابود خواهد شد.»
این بود داستان ذوالقرنین در قرآن و شرح سفرهای سه گانه او و سدی که برای مهار کردن یأجوج و مأجوج ساخت. قرآن کریم این داستان را در پاسخ به پرسش مشرکان قریش بیان کرده است و آنان این پرسش را با تحریک یهودیان مطرح کرده بودند.
2. شخصیت تاریخی ذوالقرنین و تطبیق او با کورش
اکنون باید دید که ذوالقرنین کیست؟ آیا میتوان با توجه به مفهوم این آیات و مشخصاتی که گفته شده و شأن نزول آیات و قراین و شواهد تاریخی، ذوالقرنین را با یکی از شخصیتهای تاریخی تطبیق نمود؟نظریههای گوناگونی در این باره بیان شده است که ما آنها را نقل و بررسی خواهیم کرد و در پایان نظر نهایی خود را دربارهی ذوالقرنین، یأجوج و مأجوج و سدّ ذوالقرنین خواهیم گفت
ولی پیش از آن، دربارهی کلمه «ذوالقرنین» توضیحاتی میدهیم:
ذوالقرنین یعنی کسی که دارای دو «قرن» است. معنای روشن قرن همانگونه که در کتابهای لغت آمده «شاخ» است و ذوالقرنین یعنی کسی که دو شاخ دارد. البته معانی دیگری هم برای قرن گفته شده است از جمله این که قرن به معنای برههای از زمان است که یک نسل در آن زندگی میکنند. (2)
در این که ذوالقرنین به چه مناسبتی این لقب را یافته بود، احتمالاتی دادهاند:
1. بر سرش دو برآمدگی مانند دو شاخ بود و او آنها را با موی سر و یا با عمامه پنهان میکرد.2. او از پدری از فارس و مادری از روم به دنیا آمده بود و شرافتی دوگانه داشت.
3. دو ضربه بر سر او زدند و به این علت او از دنیا رفت. در بعضی از روایتها آمده که ضربهای بر سر او زدند و مُرد و سپس زنده شد تا ضربه دوم را بر او وارد کردند و از دنیا رفت. (3)
4. سلطنت او چنان گسترده بود که روم و فارس را در بر میگرفت.
5. حکمفرمایی او چنان طولانی بود که دو برابر متوسط مدّت سلطنت یک نفر به درازا کشید.
6. سلطنت او چنان طولانی بود که دو نسل در زمان او هلاک شدند.
7. او تاجی بر سر داشت که مانند سر گاو بود.
8. دو صفحه از مس بر سر داشت.
9. دو گوش بزرگ داشت و آنها را با موی سرش پنهان میکرد.
10. او در سفرهای خود به مغرب و مشرق رسید و هر دو را تسخیر کرد.
11. به خاطر شجاعت زیادی که داشت، زور او، به زور قوچ و گاو تشبیه شد.
12. او در خواب دید که به خورشید نزدیک شده و دو طرف آن را گرفته است؛ چون رؤیای خود را برای دیگران نقل کرد، او را ذوالقرنین گفتند. (4)
در میان این احتمالها آنچه معروف است این است که ذوالقرنین تاجی مانند سر گاو بر سر داشت و به نظر میرسید که دو شاخ دارد. در گذشته در فرهنگ قومها و ملتهای گوناگون، بسیاری از حکمرانان بزرگ با دو شاخ تصور میشدند و در تندیسهایی که از آنها درست میکردند دو شاخ بر سر آنان بود. شاخ برای آنها علامت قدرت بسیار زیاد بود؛ حتی برخی از بتها، توتمها و خدایانی که ساخته میشدند دو شاخ داشتند. (5)
در هر حال مهم این است که منظور از ذوالقرنین که داستان او در قرآن آمده کیست و با کدام شخصیت تاریخی تطبیق میکند.
در این باره نظرهای مختلفی وجود دارد که مهمترین آنها عبارتند از:
1. منظور از او «تسن شی هوانک تی» امپراطور چین است و او بود که دیوار عظیم چین را ساخت. این دیوار که حدود سه هزار کیلومتر طول دارد و امروز از بیمصرفترین ساختمانهای جهان به شمار میرود، باعث تلف شدن چهار صد هزار نفر شد. این دیوار برای جلوگیری از هجوم اقوام وحشی به درون امپراطوری چین ساخته شد.
این نظر که اخیراً مطرح شده، (6) دورترین و ضعیفترین احتمال درباره ذوالقرنین مورد نظر قرآن است
زیرا:اوّلاً. مشرکان مکه و حتی یهودیان مدینه دربارهی پادشاهان چین اطلاعاتی نداشتند تا داستان او را از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) بپرسند.
ثانیاً. این پادشاه، بسیار ظالم بود و از آمیزش نامشروع ملکه چین با وزیر دربار به دنیا آمده بود او هر چند به چین وحدت بخشید ولی طبعی خشن و لجوج داشت و خدایی به جز خود نمیشناخت و آرزویش آن بود که سرزمین تحت فرمانش را با خون و آهن متحد کند؛ (7) در حالی که در قرآن از ذوالقرنین به نیکی یاد شده و در روایتهای اسلامی ذوالقرنین مردی صالح معرفی شده است که خدا او را دوست میداشت و او نیز خدا را دوست میداشت. (8)
ثالثاً. دیوار چین از آهن و مس ساخته نشده است در حالی که سدّ ذوالقرنین به تصریح قرآن از آهن و مس ساخته شده است.
رابعاً. ذوالقرنین شرق و غرب عالم را تحت حکومت خود داشت ولی این پادشاه فقط در چین حکمفرمایی میکرد.
دوم
2. منظور از ذوالقرنین یکی از پادشاهان یمن به نام منذر بن ماء السماء یا صعب بن ذی مرائد حمیری و یا شمریرعش است که از تبابعه و اذواء یمن بود. چند تن از مورخان و مفسران عرب به این نظریه تمایل دارند که از جمله آنها میتوان به مقریزی، (9) ابوریحان بیرونی (10) و طنطاوی (11) اشاره کرد.
شاید این نظریه از ورود کلمه «ذو» در اول ذوالقرنین ناشی شده است؛ چون در میان پادشاهان یمن کسانی بودند که نام آنها با «ذو» شروع میشد و به آنها اذواء میگفتند مانند: ذی یزن، ذی غمدان، ذی المنارد و ... و نیز شمریرعش از ملوک یمن، دست به کشورگشایی زد و حتی به چین هم رسید و اوست که شهر سمرقند را بنا کرد. (12)
دیگر این که در اشعار عصر جاهلی از چند تن از پادشاهان یمنی به ذوالقرنین یاد شده است، از جمله لبید میگوید:
والصعب ذوالقرنین اصبح ثاویا *** بالحنو فی جدث اشمّ مقیما (13)
و یکی از حمیریها چنین سروده است:
قد کان ذوالقرنین جدّی مسلما *** ملکا تدین له الملوک و تحشد
بلغ المشارق و المغارب یبتغی *** اسباب امر من حکیم مرشد (14)
کسانی که ذوالقرنین را از ملوک یمن میدانند، در بیان مکان سدّی که ذوالقرنین در برابر یأجوج و مأجوج ساخت، دچار ناتوانی شدهاند. این سدّ نمیتواند سدّ مأرب یمن باشد که در قرآن آمده است، چون این سد از آهن و مس نیست و برای دفع هجوم قومی هم شناخته نشده است.
گاهی گفتهاند که شمریرعش دیوار چین را ترمیم کرد و شاید هم سدّ دیگری ساخته است.
بیشتر بخوانید: کورش ، ذوالقرنین یا ناجی یهود؟
باید گفت که کشورگشایی یکی از پادشاهان یمن به گونهای که مشرق و مغرب جهان آن روز را در بر گرفته باشد، از نظر تاریخی ثابت نشده و حتی رسیدن شمریرعش به ماوراءالنهر و چین هم به افسانه شباهت دارد. به گفته ابنخلدون در انساب تبابعه خلط و اختلاف بسیار است و جز اندکی از خبرهای آن صحیح نیست و رفتن آنها به ماوراءالنهر، روم و چین به افسانه و داستانهای ساختگی شباهت دارد. (15)
ملقب شدن برخی از تبابعه و اذواء یمن به ذوالقرنین همان گونه که در آن شعرها آمده، دلیل بر مطلب نمیشود؛ چون ممکن است افراد گوناگونی به مناسبتی ذوالقرنین نامیده شوند، گذشته از این که اصالت و تاریخ سرودن آن شعرها جای شک است، به خصوص شعری که به یکی از حمیریها نسبت داده شده و نقل کردیم، آشکارا اقتباس از قرآن است؛ بنابراین نمیتوان آن را شعر جاهلی دانست. دیگر این که سؤال از ذوالقرنین به تحریک یهودیان بوده و باید ذوالقرنین کسی باشد که در تاریخ یهود اسم و رسمی داشته باشد و میدانیم که کسی از ملوک یمن در فرهنگ یهود مطرح نبوده است.
سوم
3. ذوالقرنین همان اسکندر رومی یا مقدونی بوده که کشورگشایی او در تاریخ معروف است. این قول مشهورترین و شایعترین قول میان مفسران است.
فخر رازی میگوید:
«با توجه به اینکه اسکندر همه جا را تسخیر کرد و از نظر قرآن هم ذوالقرنین همه جا را تسخیر کرده بود، باید یقین کرد که منظور از ذوالقرنین اسکندر است». او پس از بیان این مطلب میگوید: «در این جا اشکالی بزرگ باقی میماند و آن این که اسکندر شاگرد ارسطو و بر مذهب او بود و بزرگداشت ذوالقرنین در قرآن سبب میشود که بگوییم مذهب ارسطو حق بوده و این چیزی است که راهی بر آن نیست». (16)
باید گفت: تطبیق ذوالقرنین با اسکندر، اشکال عمدهای دارد که نمیتوان از آن صرف نظر کرد. اسکندر، همان گونه که در کتابهای تاریخی آمده شخصی ستمگر و بتپرست بود و کشتارهای بسیاری به راه انداخت؛ (17)
در حالی که قرآن ذوالقرنین را مؤمن به خدا و روز قیامت و فردی صالح و خیرخواه معرفی میکند و در روایات اسلامی هم از او به نیکی یاد شده است:
پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: إنَّ ذَالقَرنَینِ کَانَ عَبداً صَالِحاً جَعَلَهُ اللهُ عَلَی عِبَادِهِ فَدَعَا قُومَهُ إلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أمَرَهُم بِتَقوَی الله»؛ (18) «ذوالقرنین بنده صالحی بود که خدا او را حجت خود بر بندگان قرار داد و او قومش را به سوی خدا و تقوا دعوت کرد».
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «إنَّ ذَا القَرَنینِ کَانَ عَبداً أحَبَ اللهَ فَأحَبَّهُ اللهُ وَ نَاصَحَ اللهَ فَنَاصَحَهُ الله»؛(19)
«ذوالقرنین بندهای بود که خدا را دوست میداشت و خدا هم او را دوست میداشت. برای خدا پند میداد و خدا هم او را اندرز میکرد».
امام باقر (علیه السلام) فرمود: «إنَّ ذَا القَرنَینِ لَم یَکُن نَبِیّاً، وَ لَکِنَّهُ کَانَ عَبداً صَالِحاً أحَبَّ اللهَ فَأحَبَّهُ اللهُ»؛ ذوالقرنین پیامبر نبود ولی بنده صالحی بود که خدا را دوست میداشت و خدا هم او را دوست میداشت».
همچنین امام صادق (علیه السلام) فرمود: «چهار نفر در همه زمین حکومت کردند که دو نفر از آنها مؤمن و دو نفرشان کافر بودند، دو مؤمن عبارت بودند از سلیمان و ذوالقرنین و دو کافر عبارت بودند از نمرود و بختالنصر». (20)
با توجه به این اوصاف، چگونه میتوان او را با اسکندر، با آن عقیده فاسد و آن همه جنایت تطبیق کرد؟ طبق برخی از روایات ذوالقرنین شاگرد خضر بود نه ارسطو و همراه با خضر به دنبال آب حیات به ظلمات رفت. شاید منظور از ظلمات مناطقی در نزدیکی قطب شمال باشد. که در آن جا شب چند ماه طول میکشد. خضر از آن آب نوشید ولی قسمت ذوالقرنین نشد. (21)
در این جا به مطلب باطلی که نویسنده کتاب ذوالقرنین کیست؟
گفته است، اشاره میکنیم. او معتقد است که منظور از ذوالقرنین همان اسکندر است و در پاسخ این اشکال که چگونه قرآن از شخص ستمگر و بتپرست تعریف و تمجید میکند، میگوید: «عقیده یهود درباره اسکندر این بوده است که او عادل و خداشناس بود و خدا در قرآن مطابق با پندار یهود سخن گفته است و نه مطابق با واقع. این بدان جهت بود که مشرکان با تحریک یهودیان، دربارهی ذوالقرنین پرسیدند و قرآن باید پاسخی میداد که با گفتههای آنان برابری میکرد تا بدانند که پیامبر اسلام هم از آن داستان خبر دارد». (22)شگفتا از این سخن! چگونه مسلمانی به خود جرأت میدهد که بگوید: قرآن برای خوشایند یهود سخنی برخلاف واقعیت گفته و بتپرست و ستمگری را به دروغ یکتاپرست و عادل معرفی کرده است! اگر قرآن میخواست برای مصلحتی سخن خلاف واقع یهود را نقل کند باید به گونهای نقل میکرد که معلوم شود که آن سخن، سخن یهود است و قرآن آن را قبول ندارد، همان گونه که در داستان اصحاب کهف وقتی دربارهی تعداد آنان صحبت میکند، گفتههای اهل کتاب را این گونه نقل میکند: (سَیَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ رَابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ...)
از این گذشته دیدیم که در روایات اسلامی از ذوالقرنین به عنوان بنده صالح خدا که خدا او را دوست دارد یاد شده است؛ آیا این روایات هم برای خوشایند یهود بوده است؟
چهارم
4. نظریه دیگری اخیراً ابراز شده که ذوالقرنین همان کوروش کبیر، پادشاه هخامنشی است. تا آنجا که ما میدانیم این نظر را نخستین بار یک پژوهشگر هندی به نام ابوالکلام آزاد با استناد به پژوهشهای میدانی گستردهای که به عمل آورد، ابراز کرد. او دستاوردهای خود را در کتابی منتشر ساخت. این کتاب توسط آقای باستانی پاریزی با عنوان کوروش کبیر، ذوالقرنین به فارسی ترجمه شده است.
آنچه این نظر را تأیید میکند این است که سؤال از ذوالقرنین توسط یهودیها طراحی شد. به طوری که در شأن نزول این آیات آمده، چند تن از مشرکان مکه به یثرب (مدینه) رفتند و جریان ادعای نبوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) را مطرح کردند.
دانشمندان یهود به آنان گفتند که برای آزمایش او چند مسئله از وی بپرسند. این چند مسئله عبارت بودند از: حقیقت روح، داستان اصحاب کهف و داستان ذوالقرنین؛ (23) از این رو مشرکان هر سه موضوع را از پیامبر اسلام پرسیدند و پاسخ دریافت کردند. آیات مربوط به ذوالقرنین پاسخ یکی از این سؤالهاست.
پادشاه ایران آنان را از اسارت نجات داد
میدانیم شخصیت مهمی که شرق و غرب عالم را تصرف کرد و در فرهنگ یهود شناخته شده است و تقدیس میشود، همان کوروش است. کوروش خدمت بزرگی به یهود کرد. آنان را از اسارت بابلیان نجات داد و بیتالمقدس را بازسازی نمود.و به آنان آزادی در انجام مراسم دینی را پیشکش کرد، کوروش بسیار مورد توجه یهودیها است و در کتابهای مذهبی خود از او به عنوان مسیح و منجی یاد میکنند. مهمتر این که وی را به صورت قوچی که دارای دو شاخ است ترسیم میکنند، یعنی کوروش را ذوالقرنین میدانند. بنابراین، پرسش آنان از ذوالقرنین پرسش از کوروش خواهد بود.
ابوالکلام آزاد که این نظریه را مطرح کرد، برای درستی نظریه خود استدلالهایی آورده، از جمله به برخی از جملههای عهد عتیق اشاره میکند.
در سفر دانیال از رؤیایی خبر داده شده که او شبی خواب دید، قوچی دارای دو شاخ به طرف شرق، غرب، شمال و جنوب شاخ میزند و بزی را دید که یک شاخ دارد و به قوچ حمله میکند. آن گاه فرشتهای این خواب را چنین تعبیر کرد که آن قوچ پادشاه ماد و فارس است و آن بز پادشاه یونان است. (24) دانیال رؤیای خود را با آمدن کوروش، پادشاه فارس تعبیر شده یافت. (25)
در سفر اشعیای نبی (علیه السلام) چندین بار نام کوروش آمده و در جایی از او به عنوان مسیح خداوند یاد میکند و در جایی او را عقاب مشرق مینامد. (26)
در سفر عزرا، کوروش پادشاهی معرفی شده که یهوه خدای آسمانها همه ممالک زمین را به او داده است و او خانه خدا را در اورشلیم بازسازی کرد. (27)
ابوالکلام آزاد چنین نتیجه میگیرد:
در این صورت معلوم است که مقصود سؤال یهود از ذوالقرنین همان کوروش بوده است نه کس دیگر؛ یعنی پادشاهی که دانیال او را به صورت قوچ تصویر نموده و کلیه «لو قرانائیم» را لقب او قرار داده است.کلمه لوقرانائیم به زبان عبری ترجمه همان «ذوالقرنین» عربی است و لفظ «قرن» در زبان عربی و عبری معنای شاخ را میدهد یهودیان عرب که آن را از حضرت پرسیدند، چون زبانشان عربی بود کوروش را ذوالقرنین مینامیدند. روایت «سدی» هم این معنا را تأیید میکند که بر تورات از قوچ ذوالقرنین جز یک مرتبه نام برده نشده است و آن نیز تنها در سفر دانیال است». (28)
ابوالکلام آزاد، در تأیید نظریه خود میگوید که:
«این نظریه، با مطالعه سفر دانیال در من پیدا شد ولی دلیل دیگری خارج از تورات نداشتم؛ ولی چند سال بعد، وقتی که توفیق مشاهده آثار ایران باستان دست داد و به مطالعه تألیفات محققان تازه دربارهی این آثار دست یافتم، اندک شک و شبههای هم که بود از میان رفت و یقین پیدا کردم که مقصود از ذوالقرنین کوروش است و هیچ احتیاجی نیست که ذوالقرنین را در کس دیگری غیر از کوروش بجوییم. دلیل و قرینه مهمی که نظریه مرا تأکید میکرد، همانا مجسمه کوروش بود. این مجسمه سنگی در نزدیکیهای پایتخت ایران باستان - استخر - در پنجاه مایلی سواحل رودخانه مرغاب نصب شده بود. (29)سپس ابوالکلام آزاد آن مجسمه را چنین توصیف میکند: تندیس یاد شده به قامت یک بشر معمولی است که کوروش را نشان میدهد. در دو طرف او دو سال مثل یالهای عقاب و در روی سر او دو شاخ به صورت شاخ قوچ وجود دارد. (30)
ابوالکلام آزاد، دو شاخ این مجسمه را با دو شاخ قوچ دانیال و دو بال بزرگ او را با تعبیر «عقاب شرق» که در سفر اشعیا آمده قابل مقایسه میداند. (31)
کوروش و داریوش پسر عمو بودن و خداپرست
بدون شک، کوروش به خدا ایمان داشته و این مطلب، هم در کتابهای عهد عتیق آمده و هم در منابع ایرانی دربارهی داریوش گفته شده که او یکتاپرست بوده و مردم را به سوی خدا دعوت میکرده است، میان کوروش و داریوش فقط هشت سال فاصله بوده و این دو با هم پسر عمو بودند و بعید است که جانشین کوروش خداشناس باشد ولی خود او نباشد. همچنین در منابع یونانی مانند هرودت، کوروش را با جوانمردی، بزرگواری و بیرغبتی به مال دنیا و اوصافی مانند آنها یاد کردهاند.مؤلف کتاب ذوالقرنین کیست؟
به ابوالکلام آزاد اشکالاتی کرده که به نظر ما وارد نیست. مهمترین اشکال او تردید در اصالت کتابهای عهد عتیق و از جمله سفر دانیال و اشعیای نبی (علیه السلام) است. او اصرار دارد که این کتابها ساختگی است و نمیتوان به آنها استناد کرد. (32)
در پاسخ این اشکال میگوییم: اصلی بودن یا ساختگی بودن این کتابها اثری در اصل مطلب ندارد؛ زیرا استدلال ابوالکلام آزاد بر این مبنا است که در فرهنگ یهود عصر پیامبر، کوروش چنین مشخصاتی داشته است و بدون شک این کتابها مورد مراجعه یهود آن زمان بوده و آنان با ذهنیتی که از مطالب این کتابها داشتند، سؤال از ذوالقرنین را مطرح نمودند. حال آن کتابها در چه زمانی نوشته شده و چه کسانی آنها را ساختهاند، ربطی به اصل قضیه ندارد و حتی با قبول ساختگی بودن آن اسفار، باز مطلب به قوت خود باقی است.
همچنین ایشان در اصالت مجسمه کوروش نیز تردید میکند و میگوید: «این مجسمه که در پاسارگاد کشف شده است مربوط به کوروش نیست». (33)
اما باید گفت که قبر کوروش در پاسارگاد است و بودن این مجسمه در آن مجموعه احتمال این را که مجسمه نیز مربوط به کوروش باشد را تقویت میکند و مطابقت آن با خواب دانیال و تعبیر عقاب شرق که در سفر اشعیا آمده قرینه دیگری است
همچنین ابوالکلام آزاد از چند تن از باستانشناسان بزرگ اروپایی که مجسمه را از نزدیک دیده و بررسی کردهاند نقل میکند که آنها آن را مجسمه کوروش دانستهاند. برخی از آنها گفتهاند که در گذشته زیر این مجسمه کتیبهای به این مضمون بوده است: «من کوروش شاه هخامنشی، شاه بزرگ هستم »
5. برخی از محققان ذوالقرنین را قابل انطباق با داریوش هخامنشی دانستهاند، (35) این بدان جهت است که منابع بسیار تاریخی، داریوش را خداشناس، دعوت کننده مردم به سوی خدا و تابع دین مزدیسنا معرفی کردهاند و این با ستایشی که در قرآن از ذوالقرنین شده تناسب دارد؛ ولی در تواریخ از تصرف شرق و غرب عالم توسط داریوش گزارشی نیامده است و مجرد این که او یکتاپرست بوده دلیل نمیشود که ذوالقرنین را با او تطبیق بدهیم.
با توجه به مجموع شواهد و قراینی که ابوالکلام آزاد آورده است و با توجه به تاریخ حالات کوروش کبیر، ما نیز همان سخن را میگوییم که علامه طباطبایی گفته است: «این نظریه از نظر انطباق با آیات، روشنتر و قابل قبولتر است». (36)
3. سدّ ذوالقرنین
ای کوروش ای شاه بزرگ ما را مانند آنان ( یهودیان ) نجات ده
در قرآن کریم در ادامه داستان ذوالقرنین چنین آمده است که او در سفر سوم خود، به تنگهای میان دو کوه رسید و با قومی رو به رو شد که زبان نمیدانستند.آن قوم از فتنه و فساد قوم یأجوج و مأجوج به ذوالقرنین شکایت کردند و از وی خواستند که میان آنها سدّی ایجاد کند تا آنها از تهاجم آن قوم در امان باشند. آنها گفتند که حاضرند هزینه این کار را هم پرداخت کنند.
ذوالقرنین پیشنهاد ساختن سدّ را پذیرفت ولی کمک مالی آنان را نپذیرفت و گفت: آنچه خدا به من داده است برای من بهتر است و از آنان خواست که با نیروی انسانی به او کمک کنند. او گفت قطعههایی از آهن بیاورند و با آن، میان دو کوه را پر کرد و دستور داد که با کورهها بر آن بدمند.
و آنان دمیدند و آهن به طور کامل سرخ شد، سپس به شکافهای آن مس گداخته ریختند و چنان سدّ محکمی ایجاد شد که قوم یأجوج و مأجوج نتوانستند از آن عبور کنند.
ذوالقرنین شادمان از این موفقیت گفت:
این رحمت پروردگار من است. وقتی وعده او فرا رسد، آن سدّ درهم ریخته میشود و وعده پروردگار من حق است. (مضمون آیات 93- 98 از سوره مفسران گفتهاند، منظور از آن تنگه، تنگهای است که در کوههای قفقاز وجود داشت، همان جایی که رشته کوههایی میان دریای خزر و دریای سیاه مانند یک دیوار طبیعی کشیده شده و جنوب و شمال را قطع میکند و تنها یک تنگه میان آن وجود دارد که امروز به تنگه داریال معروف است و آن در نزدیکی تفلیس و ماورای قفقاز قرار دارد.
ابوالکلام آزاد که این مطلب را شرح داده، میگوید: «اکنون نیز بقایای دیوار آهنی در این نواحی موجود است و مسلماً باید همان سدّ کوروش باشد.
گفته میشود در سدّ ذوالقرنین آهن زیادی به کار رفته و میان دو کوه قرار دارد. معبر داریال هم میان دو کوه بلند واقع شده و این سدّ نیز که آهن زیادی در آن دیده میشود، بته نباید این سدّ را که در تنگه داریال قرار دارد با سدّی که در منطقه دربند نزدیکیهای دریای خزر وجود دارد و از سنگ ساخته شده، اشتباه کرد.
این منطقه را عربها باب الابواب و رومیها «کاسپین پورتا» یعنی دروازه خزر مینامند و به ظاهر این دیوار در عهد ساسانیان ساخته شده است. مقدسی این دیوار را دیده و چنین توصیف کرده که آن از کوه تا داخل دریای خزر کشیده شده و دارای سه دروازه است و برجهایی بالای آن وجود دارد و از قبل از اسلام بوده است. (39)
سدّ در بند در تنگه میان دو کوه قرار نگرفته و طول آن قریب سی مایل است و از ساحل دریای خزر به طرف کوهستان کشیده شده و در آن آهن و مس به کار نرفته است؛ بنابراین نباید آن را سدّ ذوالقرنین دانست.
به گفته ابوالکلام آزاد: چون دیواره داریال و دیواره دربند هر دو در یک ناحیه واقعند و فاصله زیادی میان آن دو نیست از این جهت امر بر محققان مشتبه شده است. (40) به هر حال، شاید بتوان گفت که مورخان تقریباً اتفاق نظر دارند که سدّ یأجوج و مأجوج در شمال ایران و در منطقه قفقاز است و ذوالقرنین آن را برای مهار کردن اقوام وحشی شمال که یأجوج و مأجوج نایمده میشدند بنا کرد.
مقدسی دربارهی سدّ ذوالقرنین از ابن خردادبه و دیگران، جریان خوابی را نقل میکند که الواثق بالله عباسی دید. او شبی در خواب دید که سدّ ذوالقرنین باز شده است. پس از بیدار شدن، محمد بن موسی خوارزمی ستارهشناس را با پنجاه نفر به منطقه خزر و ارمنستان فرستاد. آنها همراه با راهنمایان محلی پس از طی مسیر به آن محل رسیدند. آن سدّ را دیدند که از پارههای آهن و مس ساخته شده است. مقدسی از زبان محمد بن موسی جزئیات بیشتری از این سدّ نقل میکند. (41)
4. قوم یأجوج و مأجوج
دربارهی یأجوج و مأجوج هم سخنان بسیاری گفته شده است. ظاهر این است که آنها اقوامی وحشی بودند که در شمال دریای خزر زندگی میکردند و از منطقه قفقاز به سوی آذربایجان و ایران سرازیر میشدند و تاخت و تاز، غارتگری و کشتار میکردند. این اقوام را یونانیان «سیت» یا «سکا» مینامیدند و آنها همان قوم «منگوک» یا «منچوک» یا «منغول» بودند که اصل آنها از مغولستان در شمال شرقی دنیای آن روز بود. (42) به ظاهر این اقوام از سواحل شمالی دریای خزر عبور میکردند و از ناحیه قفقاز به سوی ایران سرازیر میشدند.هرودوت میگوید: قبیلههای سیت از بند قفقاز میآمدند و آبادیهای دامنه را به غارت میگرفتند. (43)
در عهد عتیق در مواردی از «گوگ» و «مگوگ» نام برده شده (44) که قابل تطبیق با یأجوج و مأجوج است. در سفر حزقیال در جایی چنین آمده: «ای پسر انسان، نظر خود را بر «جوج» که از زمین «مأجوج» و رییس روش، ماشک و توبال است بدار و بر او نبوّت نما و بگو خداوند یهود چنین میفرماید اینکه من ای جوج رییس روش، ماشک و توبال و مخالف تو هستم.» (45) و در جای دیگر هجوم قوم جوج را از شمال با لشکری عظیم پیشگویی میکند و این قوم را از سوی خداوند تهدید میکند. (46)
در عهد جدید نیز نام جوج و مأجوج آمده و آنها را قومی معرفی کرده که عدد آنان چون ریگ دریاست و شیطان آنان را گمراه کرده و آماده جنگ ساخته است. (47)
با توجه به این که در عهد عتیق و جدید نام گوگ و مگوگ در نسخه عبری و جوج و مأجوج در ترجمه فارسی آمده است و آنها قومی شرور معرفی شدهاند، نباید تردید کرد که دو کلمه یأجوج و مأجوج که در قرآن آمده ریشه عبری دارند و درست کردن اشتقاق عربی برای آنها صحیح نیست و این که برخی این کلمه را از «اجّ النار» به معنای شعلهور شدن آتش مشتق دانستهاند، نظر نادرستی است.
شباهت روشنی میان واژه مگوگ یا مأجوج با واژه مغول وجود دارد و نیز اشاره به این که این قوم از شمال سرازیر میشدند و پُر جمعیت بودند تا حدود زیادی سخن کسانی را که این قوم را همان مغول میدانند تقویت میکند. در تاریخ هم بارها قوم مغول به سرزمینهای همسایه و حتی سرزمینهای دور هجوم بردهاند و تهاجم و تاخت و تاز در خوی آنهاست.
چنین مینُماید که قوم مغول از سرزمین اصلی خود که در شمال شرقی دریای خزر است گاهی به چین و شبهقاره هند هجوم میبردند و گاهی هم از دو طرف دریای خزر به ماوراء النهر، آذربایجان و ارمنستان حمله میکردند. دیوار چین در شرق و سدّ ذوالقرنین در غرب برای مهار کردن آنها ساخته شده است.
مطلبی که در این جا باقی میماند و تأمل بیشتری را میطلبد، این است که در آیه آخر از آیات مربوط به ذوالقرنین از زبان او سخنی نقل شده که از آن چنین بر میآید که این سدّ تا قیامت که روز وعده الهی است پابرجا خواهد بود و در آن هنگام درهم کوبیده خواهد شد و یأجوج و مأجوج تا قیامت با این سدّ مهار شدهاند.
همچنین در آیه دیگری از قرآن کریم چنین میخوانیم:
(حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ * وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِیَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِینَ کَفَرُوا ...)؛ (انبیاء، آیه 96 و 97) «تا وقتی که یأجوج و مأجوج گشوده شوند و آنان از هر بلندی به شتاب بیرون آیند و آن وعده راست (رستاخیز) نزدیک شود. پس ناگهان دیدگان کافران خیره شود».از این آیه چنین فهمیدهاند که یأجوج و مأجوج تا نزدیکی روز قیامت بسته شدهاند و در آن هنگام باز خواهند شد و از هر سوی سرازیر خواهند شد.
حال این سؤال پیش میآید که اکنون همه جای کره زمین شناخته شده است و به وسیله زمین و هوا همه جا با هم ارتباط دارند و ما جایی را سراغ نداریم که جمعیت انبوهی در پشت یک سدّ آهنی محصور شده باشند و نتوانند از آن جا بیرون آیند.
دیگر این که اگر یأجوج و مأجوج همان قوم مغول است، همان گونه که بسیاری از محققان گفتهاند، این قوم پس از برپایی سدّ ذوالقرنین، در طول تاریخ بارها به کشورهای همسایه هجوم بردند که یک نمونه آن تهاجم آنان به ایران در قرن هفتم هجری بود و به گفته یکی از تاریخنگاران: «کشورگشاییهای مغول در قرن سیزدهم میلادی (یا قرن هفتم هجری) جهان را زیر و زبر کرد.
مغولها کره زمین را از آلمان تا کره زیر پا گذاشتند و بخش بیشتری از دنیای قدیم را به لرزه در آوردند و دگرگون ساختند.» (48) اکنون قوم مغول در سرزمین اصلی خود مغولستان به آزادی زندگی میکنند.
در پاسخ به این سؤال میگوییم:
به نظر میرسد این برداشت از آیات قرآن که گویا یأجوج و مأجوج تا قیامت در پشت آن سدّ محصور شدهاند، برداشت درستی نیست و قرآن بر آن دلالت ندارد. این که از قول ذوالقرنین نقل شده که این سدّ تا روز آمدن وعده الهی یعنی تا قیامت پابرجاست و در آن هنگام درهم خواهد ریخت.منظور این نیست که قوم یأجوج و مأجوج هم تا آن زمان پشت این سدّ خواهند ماند؛ بلکه منظور محکم بودن آن سدّ است که تا قیامت پابرجا خواهد بود و در قیامت که کوهها از هم متلاشی میشوند آن سدّ هم از بین میرود. قوم یأجوج و مأجوج در آن عصر نمیتوانستند از آن سدّ عبور کنند و این مانع از آن نیست که در عصرهای بعدی از آن جا یا جای دیگر حمله کنند. همان گونه که گفتیم قوم مغول پس از عصر ذوالقرنین بارها به سرزمینهای دیگر حمله کردهاند.
بنابراین، منظور ذوالقرنین تنها پابرجایی آن سدّ تا قیامت است و اکنون هم آن سدّ پابرجاست و اگر ما نمیتوانیم آن را پیدا کنیم شاید بدان جهت است که در طول زمان زیر خاکها دفن شده است.
دربارهی آیه سوره انبیاء نیز باید بگوییم که منظور از گشوده شدن یأجوج و مأجوج شکسته شدن آن سدّ نیست و ضمیر «فتحت» به خود یأجوج و مأجوج بر میگردد و صحبتی از سدّ در میان نیست و این پیشگویی قرآن به این معناست که آنان در نزدیکیهای قیامت قدرت مییابند و دارای جمعیتی انبوه میشوند و به همه جا حمله میکنند.
نویسنده: هیئت تحریریه راسخون
پی نوشت ها:
1. ابن هشام و دیگران ضمن یک داستان طولانی، نقل میکنند که قریش کسانی را نزد یهودیان مدینه فرستادند. آنها با احبار یهود راجع به پیامبر صحبت کردند. احبار به آنها گفتند: از او درباره اصحاب کهف، ذوالقرنین و حقیقت روح بپرسند. سیره ابن هشام، ج1، ص 196.
2. ابن منظور، لسان العرب، ج13، ص 331.
3. این مطلب در روایتی از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده و امام در ادامه گفته است که در میان شما هم کسی مانند او وجود دارد (عللالشرایع، ج10، ص 40) به گفته طریحی و ابن منظور آن حضرت خودش را اراده کرده بود، چون بر سر او هم دو ضربه کاری وارد شد که دومی باعث مرگ او شد؛ ضربه اول در روز خندق و ضربه دوم در محراب مسجد کوفه توسط ابن ملجم. لسانالعرب، ج13، ص 333، مجمع البحرین، ج3، ص 495.
4. این وجه تسمیهها را از کتابهای زیر استخراج کردیم:
تفسیر طبری، ج9، ص 9- 8؛ زمخشری، الکشاف، ج2، ص 743؛ طبرسی، مجمع البیان، ج6، ص 756؛ تفسیر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج21، ص 144؛ صدوق، کمالالدین، ص 393؛ ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث، ج4، ص 52؛ لسان العرب، ج13، ص 332.
5. ر. ک: دکتر خزائلی، اعلام قرآن، ص 320.
6. در اثبات این نظر، آقای امیر توکل کامبوزیا کتابی تحت عنوان: ذوالقرنین یا تسن شی هوانک تی بزرگترین پادشاه چین نگاشته که در 72 صفحه از سوی شرکت انتشار، بدون تاریخ به چاپ رسیده است.
7. ر. ک: ویل دورانت، مشرق زمین گهواره تمدن، ص 768.
8. شیخ صدوق، کمالالدین، ص 393 و علل الشرائع، ج1، ص 40.
9. مقریزی، الخطط و الاثار، ج1، ص 285.
10. ابوریحان بیرونی، الآثار الباقیه، ترجمه اکبر دانا سرشت، ص 64 و 65.
11. طنطاوی، الجواهر فی تفسیر القرآن، ج9، ص 215.
12. یاقوت حموی، معجمالبلدان، ج3، ص 247.
13. تاجالعروس، ج1، ص 335.
14. البدایة و النهایة، ج2، ص 124.
15. ابن خلدون، مقدمه، ترجمه گنابادی، ج1، ص 18.
16. مفاتیحالغیب، ج21، ص 163- 165.
17. ر. ک: ویل دورانت، تاریخ تمدن، یونان باستان، ج2، ص 65 به بعد.
18. کمالالدین، ص 394.
19. عللالشرائع، ج1، ص 40.
20. خصال صدوق، ص 255 و تاریخ طبری، ج1، ص 163.
21. تاریخ طبری، ج1، ص 256.
22. دکتر سید حسن صوفی، ذوالقرنین کیست؟ ص 80.
23. این شأن نزول در بسیاری از کتابهای تفسیر نقل شده است.
24. سفر دانیال، باب هشتم، جمله 1- 21.
25. همان، باب دهم، جمله 1.
26. سفر اشعیای نبی، باب 45، جمله 1. و باب 46، جمله 11.
27. سفر عزرا، باب اول، جمله 2- 11.
28. ابوالکلام آزاد، کوروش کبیر ذوالقرنین، ص 195، ترجمه باستانی پاریزی.
29. همان، ص 196.
30. همان، ص 197.
31. همان، ص 198.
32. سید حسن صفوی، ذوالقرنین کیست؟ ص 48- 53.
33. همان، ص 54.
34. کوروش کبیر، ذوالقرنین، ص 197.
35. دکتر خزائلی، اعلام قرآن، ص 322.
36. المیزان، ج13، ص 426.
37. کوروش کبیر، ذوالقرنین، ص 279.
38. همان، ص 280.
39. ابوعبدالله مقدسی، احسن التقاسیم، ص 289.
40. کوروش کبیر، ذوالقرنین، ص 283.
41. احسن التقاسیم، ص 277 و 278. بیرونی هم این جریان را نقل کرده ولی به جای الواثق بالله نام معتصم را آورده است: الآثار الباقیه، ص 66.
42. کوروش کبیر، ذوالقرنین، ص 273.
43. تاریخ هرودوت، ترجمه غلام علی وحید مازندرانی، ج1، ص 104.
44. مانند سفر پیدایش باب 10، جمله 2، و سفر تاریخ باب 5، جمله 4.
45. کتاب حزقیال نبی، باب 38، جملههای 2- 3.
46. همان، جملههای 15- 23.
47. مکاشفه یوحنا، باب 20، جملههای 7- 9.
48. ج، ساندرز، تاریخ فتوحات مغول، ترجمه ابوالقاسم حالت، ص 13.
جعفرینیا، یعقوب، (1394)، تفسیر آیات مشکل قرآن، قم: پژوهشگاه بینالمللی المصطفی، چاپ اول.