انسان و جایگاه ولایت

رسیدن انسان به مقام «انسانیت» و به عبارتی ظهور انسانیت در انسان و عبور آدمی ‌از مرتبه حیوانیت و ورود به ساحت انسانیت و جای گرفتن در آن مقام، منوط به پذیرش ولایت الهی است؛
دوشنبه، 22 مرداد 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انسان و جایگاه ولایت
بشر همیشه اهل ولایت و تابع ولایت است
 
چکیده
رسیدن انسان به مقام «انسانیت» و به عبارتی ظهور انسانیت در انسان و عبور آدمی ‌از مرتبه حیوانیت و ورود به ساحت انسانیت و جای گرفتن در آن مقام، منوط به پذیرش ولایت الهی است؛ یعنی بشر با پذیرش ولایت الهی است که انسان می‌گردد و این امر از حیث جمعی همان قدر صدق می‌کند که از حیث فردی.

تعداد کلمات 2516/ تخمین زمان مطالعه 13 دقیقه
 انسان و جایگاه ولایت
«الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور والذین کفروا اولیاء هم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات اولئک اصحاب النارهم فیها خالدون» (قرآن کریم)
بشر با تذکر به عهد امانت و پذیرش ولایت الهی، به ساحت انسانیت قدم می‌گذارد و به عکس با نسیان نسبت به عهد الست است که ولایت شیطان را می‌پذیرد و عصیان می‌کند و طاغوت بر او حاکم می‌شود. بشر تحت ولایت طاغوت حتی از نازل‌ترین حیوانات نیز پست‌تر و نازل‌تر است. بشر با ولایت الهی رشد می‌یابد، از ظلمات خارج می‌شود و به نور می‌رسد؛ اما ولایت طاغوت موجب سرگردانی در ظلمات می‌گردد، پیروان ولایت طاغوت، «اصحاب النار» هستند و این به راستی که بد سرنوشتی است.
آدمی‌ چه به صورت «فرد» و چه به صورت «جمع»، با امرِ مهم ولایت روبه‌رو است. اساساً سرنوشت بشر در ارتباط با ولایت و این که ولایت حق را بپذیرد یا ولایت شیطان را، است. از این رو، می‌توان گفت پذیرش یا عدم پذیرش ولایت حق، مهم‌ترین مسئله و انتخاب زندگی آدمی ‌از حیث فردی و جمعی است؛ زیرا این‌که بشر کدام ولایت را بپذیرد، تعیین‌کننده آن است که آدمی ‌به ساحت انسانیت وارد شود و انسان به معنی حامل انسانیت که مقام انسانیت در او تحقق یافته است، گردد یا موجودی پست‌تر از چارپایان در ظاهر انسانی باشد؛ بنابراین بشر همیشه اهل ولایت و تابع ولایت است، اگر تابع ولایت الهی نباشد، پس تابع ولایت شیطانی است. اساساً موجودیت آدمی ‌بدون ولایت قابل تحقق نیست و آن‌ها که شعار مخالفت با هر نوع ولایت سر می‌دهند، اگر جاهل و غافل نباشند، تجاهل می‌کنند.
در افق تاریخ نیز عین ثابت غرب، نسیان و عصیان و پذیرش ولایت شیطان است. اکنون با ظهور انقلاب اسلامی، احیای عهد دینی و تذکر نسبت به آن نقطه عطف و تعیین‌کننده دوران گذار و عبور تاریخی از غرب و غرب‌زدگی مدرن آغاز گردیده و مسیر وافق نجات بخشی را پیش‌روی بشر اسیر مدرنیته گشوده است. برخلاف بسیاری از مستشرقان و طیف متفکران موسوم به «سنت گرا»، آن‌چه ما به عنوان فرزندان انقلاب اسلامی ‌به آن نظر داریم، شرق تاریخی [در معنای اعم آن که شامل هندوئیسم، بودائیسم، تائوئیسم و ... می‌گردد و اسلام فقط بخشی از آن تلقی می‌شود و آن به اصطلاح «حکمت خالده گمشده سنت‌گراها بنا به مدعای آن‌ها در این آیین‌هایی که نام بردیم به مراتب مختلف حضور و بروز پیدا می‌کند و از دل این تکثر به نحوی «پلورالیسم ادیان» می‌رسند] نمی‌باشد، بلکه ما نظر به اسلام ناب محمدی(ص) داریم و یگانه صورت تحقق ولایت الهی را در پذیرش ولایت امامان معصوم عالی و فقهای جانشین آنان در عصر غیبت می‌دانیم و هر نوع رجوع به دین و آئینی غیر از اسلام، از نظر ما عین کفر و شرک است.آدمی‌ چه به صورت «فرد» و چه به صورت «جمع»، با امرِ مهم ولایت روبه‌رو است. اساساً سرنوشت بشر در ارتباط با ولایت و این که ولایت حق را بپذیرد یا ولایت شیطان را، است. از این رو، می‌توان گفت پذیرش یا عدم پذیرش ولایت حق، مهم‌ترین مسئله و انتخاب زندگی آدمی ‌از حیث فردی و جمعی است؛ زیرا این‌که بشر کدام ولایت را بپذیرد، تعیین‌کننده آن است که آدمی ‌به ساحت انسانیت وارد شود و انسان به معنی حامل انسانیت که مقام انسانیت در او تحقق یافته است، گردد یا موجودی پست‌تر از چارپایان در ظاهر انسانی باشد؛ بنابراین بشر همیشه اهل ولایت و تابع ولایت است، اگر تابع ولایت الهی نباشد، پس تابع ولایت شیطانی است. اساساً موجودیت آدمی ‌بدون ولایت قابل تحقق نیست و آن‌ها که شعار مخالفت با هر نوع ولایت سر می‌دهند، اگر جاهل و غافل نباشند، تجاهل می‌کنند.
رستگاری و سعادت بشر، در پذیرش ولایت الهی و تبعیت از آن است. ظهور ولایت الهی در عینیت زندگی بشر دارای مراتب و شئونی است. ظهور ولایت الهی پس از رحلت حضرت رسول الان در تبعیت از امامت ائمه معصومین عالی، تجلی می‌یابد و در مرتبه بعد، در عصر غیبت، تبعیت از ولایت الهی از طریق پذیرش ولایت‌فقیه محقق می‌گردد؛ یعنی پیروی از ولایت‌ فقیه در عصر غیبت، چونان ریسمان نوری موجب اتصال بشر به هدایت الهی و رشد و کمال وجودی او و حفظ وی در مقام و ساحت بندگی الهی می‌گردد که این امر موجب سعادت و رستگاری دنیا و آخرت انسان می‌شود. در حقیقت، سایه افکندن چتر ولایت الهی بر سر بشر، آدمی ‌را به ساحت و مقام انسانیت ارتقاء می‌دهد و موجب قرب به حق می‌گردد. ولایت الهی موجب رشد و سعادت آدمی، ‌و غلبه ولایت طاغوت موجب تباهی و شقاوت بشر می‌شود. ولایت‌فقیه در عصر غیبت، جلوه و مظهر ولایت الهی است و هر ولایت دیگری غیر از آن از جمله ولایت سرمایه‌داران و تکنوکرات‌ها در چارچوب لیبرالیسم، ولایتی شیطانی و طاغوتی است. در حقیقت، ولی فقیه عادل، اقرب به معصوم در عصر غیبت و رشته اتصال به منبع هدایت الهی است و ولایت او بر امت، تجسم ولایت الهی بر مؤمنان است؛ فلذا نجات‌بخش و کمال‌آفرین می‌باشد.
اگر به تاریخ تفکر اسلامی‌ رجوع نماییم، می‌بینیم که اعتقاد به نحوی ولایت‌ فقیه، منحصر به فقیهان شیعه نبوده است؛ حتی نزد حکما و شاعران غیر شیعی نیز شاهد برخی روایت‌ها از مدل حکومتی‌ای که می‌توان آن را ولایت‌فقیه نامید، هستیم. به عنوان نمونه به «شیخ شهاب الدین سهروردی» توجه کنید: به راستی آن «حکیم متوغل در تأله و متوغل در بحث» که سهروردی در «حکمت الاشراق» مطرح می‌کند و با تأکید بر وجه توغل در تأله او می‌گوید حتی اگر «متوغل در بحث» هم نباشد، به دلیل و بر پایه «متوغل در تأله» بودن، ریاست و حکومت حق او است و او را «خلیفه و جانشین خدا» در زمین می‌نامد،[1] چه کسی جز انسان دین‌دار و دین‌شناس متقی و عادلی است که اگر بخواهیم در یک کلمه معرفی‌اش کنیم، باید بگوییم فقیه.
آری، سهروردی اگرچه در شیعه بودن یا نبودن او ‌تردیدهایی است و اقوال متفاوتی در این باره وجود دارد، اما صرف آشنایی با کلیات فرهنگ اسلامی‌ و تکیه بر ادراک عقلی بدیهی، فردی را برای «ریاست عامه» مطرح می‌کند که جز در سیمای فقیه حقیقی [فقیه عادل]، قابل ظاهر شدن نیست. سهروردی در حکمت‌الاشراق روایتی از ولایت‌فقیه یا شهریاری روحانی ارائه می‌دهد؛ زیرا برای تحقق یک حکومت اسلامی ‌در عصر غیبت هیچ الگوی دیگری [که متضمن رعایت همه وجوه و اقتضائات حکومت دینی اصیل باشد] قابل تصور نیست تا چه رسد به قابل تحقق.
 به تعبیر حکیمانه امام راحل، ولایت‌فقیه از آن مسائلی است که صرف تصور آن موجب تصدیقش می‌شود. سهروردی در پایان رساله «اعتقادالحکماء» نیز به رسالت «حکیم متأله» در بر عهده گرفتن حکومت و به عبارتی بر تحقق ولایت فردی که سهروردی او را «حکیم متأله» می‌نامد [و به راستی می‌توان آن را روایتی از ولایت‌فقیه دانست] تأکید می‌ورزد.[2] در واقع می‌توان گفت: ‌اندیشه سیاسی شیخ اشراق مبتنی بر اعتقاد به نحوی ولایت ‌فقیه است که شاید به دلیل غالب نبودن تشیع در ایران قرن ششم هجری قمری و یا شیعه نبودن خود سهروردی و یا بنا به دلایلی دیگر که محل بحث آن، این‌جا نیست، بر عنوان ولایت ‌فقیه در آن تصریح نشده است. اگر به مفهوم مورد نظر سهروردی از «"حکمت" و خصایص "حکیم متأله"» مدنظر او بیشتر توجه نماییم، درمی‌یابیم که در نظر سهروردی «حکمت» با «فلسفه»، در تعریف یونانی آن، تفاوت‌های مهمی ‌دارد و نیز اگر به عمق و باطن حکیمانه فقه اصیل شیعی توجه نماییم، شباهت‌های میان دو مفهوم «ریاست تامه حکیم متأله» و «ولایت مطلقه فقیه» بیشتر عیان می‌شود. جالب است که سهروردی چون «حکومت حاکم متأله» را دنباله حکومت نبی می‌داند برای آن [به تعبیر امروزی‌ها] مشروعیتی الهی قائل است. اگر بخواهیم مبحث اعتقاد به شهریاری روحانی یا شهریاری آرمانی دینی یا با تفاوت‌هایی، ولایت‌ فقیه را در تاریخ ادب و فرهنگ ایران پس از اسلام دنبال نماییم، به موارد قابل توجهی برمی‌خوریم که طرح آن‌ها را به مجالی دیگر واگذارده و فعلاً از آن درمی‌گذریم.
انسان در حیات خود، همیشه اهل ولایت بوده است. آن‌چه مهم است این است که آدمی ‌ولایت الهی را پذیرفته است و یا ولایت طاغوتی را، به عبارت دیگر خداوند ولی او است یا شیطان. آن‌ها که مدعی مخالفت با نفس واصل ولایتند اگر مغرض نباشند، عمیقاً جاهل و متوهم‌اند. دموکراسی هم به نحوى نظام ولایت‌مدار است، منتها ولایت طاغوت. آن‌ها که چون «امانوئل کانت» و همه لیبرال‌ها از خود‌مختاری و به بیان صحیح‌تر خود‌بنیادیِ فرد انسانی دم می‌زنند نیز، اهل ولایت‌اند و دعوت به ولایت می‌کنند، زیرا «ولایت نفس‌اماره فردی» که فارغ از امکان و نحوه تحقق و میزان واقعی یا وهمی ‌بودن آن است، صورتی از ولایت طاغوت [و در واقع نازل‌ترین صورت تحقق آن] می‌باشد.

 

بیشتر بخوانید: حاکمیت و ولایت خداوند


بحث ولایت ‌فقیه سخن تازه‌ای نیست و در تاریخ فقه شیعه از زمان «شیخ مفید» به انواع و انحاء و اقسام و اشکال مختلف درباره آن سخن گفته شده است و پشتوانه‌های روایی آن در آثار «شیخ کلینی» و «شیخ صدوق» نیز دیده می‌شود، هرچند که مباحث برخی فقهای متأخر در این خصوص بسیار کامل‌تر و جامع‌تر است و حضرت امام راحل(ره)، اساساً ولایت‌فقیه را به عنوان یک تئوری حکومتی آلترناتیو در عصر سیطرة ظلمانی سکولاریسم اومانیستی، مدون و ارائه کرده و سپس در هیئت یک نظام حکومتی محقق نمودند.
جوهر تقابل انقلاب اسلامی ‌و غرب اومانیست بر سر ولایت است. غرب اومانیست در هیئت ایدئولوژی‌ها و آموزه‌های مختلف خود دعوت به ولایت طاغوت [در انواع واقسام و اشکال مختلف آن] می‌کند و انقلاب اسلامی ‌متذکر عهد دینی است و بشر را به پذیرش ولایت الهی [که تبلور حکومتی و سیاسی - اجتماعی به معنای اعم آن، نظام ولایت‌فقیه است] دعوت می‌کند.
نظام لیبرال دموکراسی نیز نظامی‌ مبتنی بر ولایت است، منتها ولایت حاکم در لیبرال دموکراسی، ولایت سرمایه و سرمایه‌داران و کارگزاران تکنوکرات سکولار لیبرال آن‌ها است. ولایت سرمایه و سرمایه‌داران مدرن، شعبه و مرتبه‌ای از ولایت شیطان است. نظام لیبرال دموکراسی صورتی از ولایت شیطان است که در رأس آن طاغوت مدرن، یعنی نفس ‌اماره خودبنیاد قرار دارد.
لیبرال دموکراسی داعیة فردانگاری و حاکمیت فردانسانی بر خود دارد. فارغ از این که نفس حاکمیت هر فرد انسانی بر خود به صورت خودبنیاد [یعنی بدون توجه به محوریت تعالیم دینی و شریعت الهی] به معنای سیطرة نفس‌ اماره است؛ فلذا ماهیتی شیطانی دارد. باید به این نکته مهم توجه کرد که باطن «فرد» در غرب مدرن، «فرد منتشر» است و آن‌چه لیبرال‌ها تحت عنوان فردانگاری [یا به قول برخی مترجمین فردگرایی] و حاکمیت فرد و حقوق فردی عنوان می‌کنند، بازگشت به سیطره «فرد منتشر» دارد و بر این اساس، باطن این فردانگاری مدعایی، ولایت سرمایه و سرمایه‌داران به عنوان یک طبقه است. در حقیقت در نظام لیبرال دموکراسی، هر شخص انسانی در ذیل مفهوم «فرد»، صاحب حقوق گردیده و تعریف می‌شود، حال آن‌که بازگشت «فرد» به «فرد منتشر» است و «ولایت فرد منتشر» صورتی از ولایت سرمایه‌داران به عنوان یک طبقه است. نظام عریض و طویل رسانه‌ای و تبلیغاتی دموکراسی می‌کوشد این‌گونه القاء نماید که در رژیم لیبرال دموکراسی هر «فرد»، خود بر خویشتن حاکم است، اما نکته این است که در نظام سرمایه‌داری لیبرال، تحقق نفس‌اماره هر شخص در ذیل مفهوم «فرد» تابعی از موقعیت طبقاتی شخصی است که در ذیل مفهوم «فرد» قرار می‌گیرد ولایت نفس خودبنیاد همانا ولایت شیطان و یکی از انواع و انحاء تحقق آن است. اساساً دو مفهوم «فرد» و «جمع» در عالم مدرن در ذیل نفس ‌اماره خودبنیاد تعریف شده و تحقق می‌یابد و علی‌رغم تقابل و کشمکش‌هایی که با یکدیگر دارند، در صورت یک حقیقت واحد، یعنی همان نفس‌ اماره خودبنیاد هستند. ریشه‌های پیوند لیبرالیسم به عنوان ایدئولوژی داعیه‌دار اصالت حاکمیت نفس‌اماره فردی به سوسیالیسم و فاشیسم و ناسیونالیسم [به عنوان صور مختلف ایدئولوژی‌های داعیه‌دار اصالت حاکمیت نفس‌اماره جمعی] در همین رجوع همگی آن‌ها به ولایت نفس‌اماره و خودبنیادی (اومانیسم) می‌باشد.و نیز تابعی است از نسبتی که آن شخص به عنوان عضو یک طبقه با سرمایه و طبقه سرمایه‌داران حاکم و صورت مثالی «انسان بورژوا» دارد. سیطره سرمایه و طبقه سرمایه‌دار حاکم در نظام لیبرال دموکراسی از طریق سیطرة «فرد منتشر» [که باطن مفهوم «فرد» در نظام‌های لیبرال] است به گونه‌ای اعمال و در عین حال استتار می‌شود که هر شخص در ذیل مفهوم لیبرال مدرنیستی «فرد» دچار این توهّم گردد که خود بر زندگی خویش حاکم است؛ اما در حقیقت در اجتماعات تحت اسارت لیبرال دموکراسی، ولایت نفس‌اماره از طریق ولایت سرمایه و سرمایه‌داران تحقق می‌یابد و در این رژیم‌ها اگرچه به لحاظ حقوقی صورت فردی نفس‌اماره دعوی حاکمیت دارد، اما این صورت فردی با رجوع به باطن خود که فرد منتشر» است، در حقیقت به تحقق خواست و اراده و ولایت سرمایه و سرمایه‌داران مدرن عینیت می‌بخشد و ولایت سرمایه و سرمایه‌داران مدرن به عنوان یک طبقه، صورتی از صور تحقق ولایت طاغوت مدرن، یعنی نفس خودبنیاد است.
ولایت نفس خودبنیاد همانا ولایت شیطان و یکی از انواع و انحاء تحقق آن است. اساساً دو مفهوم «فرد» و «جمع» در عالم مدرن در ذیل نفس ‌اماره خودبنیاد تعریف شده و تحقق می‌یابد و علی‌رغم تقابل و کشمکش‌هایی که با یکدیگر دارند، در صورت یک حقیقت واحد، یعنی همان نفس‌ اماره خودبنیاد هستند. ریشه‌های پیوند لیبرالیسم به عنوان ایدئولوژی داعیه‌دار اصالت حاکمیت نفس‌اماره فردی به سوسیالیسم و فاشیسم و ناسیونالیسم [به عنوان صور مختلف ایدئولوژی‌های داعیه‌دار اصالت حاکمیت نفس‌اماره جمعی] در همین رجوع همگی آن‌ها به ولایت نفس‌اماره و خودبنیادی (اومانیسم) می‌باشد.
طرفداران لیبرال دموکراسی [ولایت طاغوت مدرن در هیئت سلطنت سرمایه و سرمایه‌داران] در مبارزه تبلیغاتی خود علیه ولایت‌فقیه [که تجسم ولایت الهی در عصر غیبت است] دست به مغالطه می‌زنند و مدعی می‌شوند که به این دلیل با ولایت‌فقیه مخالفند که هر نوع ولایت‌پذیری و نظام ولایی مترادف با استبداد است. در پاسخ به این مغالطه آشکار، باید گفت که اولاً، هر نظام سیاسی اجتماعی از جمله لیبرالیسم و فراتر از آن، همه شئون و وجوه زندگی بشر از حیث فردی یا جمعی تابع ولایت است و اگر شما با ولایت مخالفید، پس باید با لیبرالیسم هم مخالف باشید و فراتر از آن باید به نفی زندگی بشر در کل بپردازید؛ زیرا زندگی آدمی ‌بر روی زمین تنیده و آمیخته با ولایت و مبتنی بر ولایت است. ثانیاً، نفس پذیرش ولایت و ولایت‌مداری به معنای استبداد نیست. استبداد مترادف با آن نوع ولایتی است که مخالف و مانع رشد و کمال انسان باشد؛ بنابراین، هر نوع نظام ولایی یا ولایت‌مداری، استبدادی نیست. نظام لیبرال دموکراسی که به منزله پذیرش ولایت نفس‌اماره است و ماهیتی شیطانی دارد، استبدادی است؛ زیرا آدمی‌ را از مسیر رشد و کمال و قرار گرفتن در مقام بندگی الهی دور می‌کنند. حال آن‌که ولایت‌ فقیه که تجسم ولایت الهی و بسترساز رشد و کمال آدمی ‌است، ماهیتی مخالف استبداد دارد؛ زیرا موجب رشد و ارتقاء وجودی آدمی‌ و قرب بیشتر الهی می‌گردد؛ بنابراین اگر با استبداد مخالفید، باید با لیبرالیسم مخالف باشید که تجسم ولایت نفس‌اماره است و مانع رشد انسان می‌گردد و او را از مقام بندگی الهی دور کرده و در موقعیت خودبنیادی قرار می‌دهد.
امپریالیسم نئولیبرال به عنوان جریان سرکرده نظام جهانی سلطه استکباری از فردای پس از پیروزی انقلاب اسلامی‌ تهاجم گسترده فرهنگی سیاسی را علیه ‌اندیشه حکومت دینی و نظام ولایت ‌فقیه آغاز کرد که این تهاجم گسترده فراگیر، به‌ویژه در دو دهه اخیر، ابعاد بسیار پیچیده‌تری پیدا کرده است. اکنون مدت‌ها است که به یک جنگ تمام عیار فرهنگی - سیاسی [جنگ‌نرم] علیه انقلاب و نظام اسلامی ‌بدل گردیده است. کانون این جنگ‌نرم، شبهه‌آفرینی و شیوع تشکیکات در بنیان‌های نظری و وجوه عملی نظام ولایت‌فقیه و کوشش گسترده به منظور تخریب سیمای آن است تا در مقابل آن نحوی نئولیبرالیسم وابسته به استعمار سرکوب‌گر و ارتجاعی را به عنوان آلترناتیو مطرح نمایند. یکی از وجوه شبهه‌آفرینی‌های مشاطه‌گران استعمار نئولیبرال پسامدرن، مغالطه در خصوص ولایت و نسبت آن با زندگی بشر به‌ویژه در قلمروهای سیاسی - اجتماعی است که باید کوشید تا به طور گسترده و مستدل به آن‌ها پاسخ گفت و نیات و اغراض طراحان شبهه را افشا کرد. نئولیبرالیسم، بدترین، پلیدترین، ‌هارترین، خشن‌ترین و استبدادی‌ترین صورت ولایت طاغوت مدرن است که در هیئت سلطنت سرمایه و طبقه سرمایه‌دار سازماندهی و ظاهر گردیده است که غلبه آن بر هر ملت و سرزمینی موجب تباهی و گمراهی و انحطاط آن ملت می‌گردد و مردمان تحت اسارت استبداد نئولیبرالیستی مصداق بارز خسره الدنیا و الاخره هستند. باید ماهیت شیطانی ولایت نئولیبرالیسم را آشکار و افشاء کرد و در برابر تبلیغات و تهاجم فوق سنگین امپریالیسم و نئولیبرال علیه حکومت اسلامی ‌در اذهان مردم به ویژه جوانان مصونیت مبتنی بر بینش و بصیرت ایجاد کرد. بی‌تردید ایجاد این بینش و بصیرت یکی از ارکان اصلی مبارزه با تهاجم فرهنگی - سیاسی استکبار نئولیبرال و فتنه‌های طراحی شده توسط آن است.

 

نمایش پی نوشت ها:

[1]. سهروردی، شهاب الدین، حکمت الاشراق،‌ترجمه سید جعفر سجادی، دانشگاه تهران، ۱۳۷۷، صص ۱۸-۲۰
[2]. سهروردی، شهاب الدین، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، جلد ۲، تصحیح و مقدمه‌هانری کربن، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۸۰، ص ۲۷۱

 منبع: کتاب نقد حال، دفتر اول؛ شهریار زرشناس؛ نشر معارف؛ قم؛ 1393.


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط