علت شرکت حضرت علی در شورای تعیین خلیفه سوم

خلیفه دوم در آخرین روزهای خود، انتخاب خلیفه بعدی خود را به عهده شورای شش‌نفره، مرکب از: علی(ع)، زبیر، عبدالرحمن‌بن‌عوف، عثمان، طلحه و سعدبن‌مالک گذاشت؛
دوشنبه، 5 شهريور 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
علت شرکت حضرت علی در شورای تعیین خلیفه سوم
تاریخ حضرت را متهم می‌کرد که با کناره‌گیری از شورا، حکومت را به دست نااهلان سپرد
 
چکیده
در صورت عدم حضور حضرت در شورای مزبور، دوباره اختلاف و مناقشات جهان اسلام را فرا می‌گرفت، چرا‌که عدم حضور حضرت در شورا، به منزله رو‌در‌رویی حضرت با حکومت وقت و خلیفه جدید می‌شد و طرفداران و شیعیان حضرت نیز با الگو قرار دادن حضرت، به مناقشه و تهاجم با حکومت و خلیفه وقت می‌پرداختند و این موجب تفرقه صفوف مسلمانان و تضعیف اصل اسلام می‌شد.

تعداد کلمات 2344/ تخمین زمان مطالعه 12 دقیقه
علت شرکت حضرت علی در شورای تعیین خلیفه سوم
خلیفه دوم در آخرین روزهای خود، انتخاب خلیفه بعدی خود را به عهده شورای شش‌نفره، مرکب از: علی(ع)، زبیر، عبدالرحمن‌بن‌عوف، عثمان، طلحه و سعدبن‌مالک گذاشت؛ آیا حضرت علی(ع) با شرکت در جلسات این شورا، عملاً مشروعیت خلافت خلیفه دوم و هم‌چنین راه‌کاری وی برای تعیین خلیفه سوم را تأیید ننموده است؟! چرا‌که اگر اصل خلافت عمر را قبول نمی‌کرد، می‌بایست فرمان‌های او را رد و با اعلام انصراف از شورای مزبور عملاً اعتراض خود را علنی می‌کرد.
این دلیل از سوی متکلمان متقدم اهل‌سنت و معاصران، به عنوان یکی از ادله فقدان نصب در امر حکومت و مشروعیت خلافت خلفای راشدین از قرن‌ها پیش ارائه و تقریر شده است.[1]
علاوه بر آن، با توجه به ترکیب اعضای شورا، می‌توان پیش بینی کرد[2] که خلافت به عثمان خواهد رسید؛ پس علی(ع) چه حجتی برای شرکت خود در شورای مزبور داشت؟
 

تحلیل و بررسی

در تحلیل دلیل یا شاهد مزبور نکات ذیل‌ درخور تأمل است:
 

الف. دفع شبهه سکولارها

اولین نکته که برای شرکت حضرت در شورای شش‌نفره تعیین خلیفه به نظر می‌رسد، رفع اتهام دوری حضرت از عرصه حکومت و سیاست است که این شبهه در قرن‌های پیش مطرح و امروزه پررنگ‌تر تبلیغ می‌شود. طرفداران تفکیک دین از سیاست و حکومت، می‌کوشند از هر بهانه‌ای برای تأیید مدعای خود مستمسکی بسازند. آنان سکوت حضرت، عدم اقدام برای گرفتن حکومت و استنکاف از خلافت بعد از قتل عثمان را به عنوان دلیل و تأیید مدعای خود تقریر و تبیین نمودند. در مسئله شورا نیز اگر حضرت از شرکت در آن سر باز می‌زد، سکولارها، آن را به عنوان مؤید تز خود معرفی می‌کردند.
لکن برای این‌که طرفداران سکولارها عدم شرکت حضرت در شورای مزبور را به نفع مدعای خود مصادره نکنند، حضرت به عنوان یک تکلیف الاهی در آن شورا شرکت نمود.
 

ب. اتمام حجت

هر چند نتیجه شورای مزبور از پیش معلوم بود، لکن در صورت عدم حضور حضرت ممکن بود برخی از شیعیان و غیره حضرت را به سستی در حاکمیت دین متهم کنند که ممکن بود در صورت شرکت حضرت در شورا، حضرت رأی اکثریت را با توجه به سوابق و فضایل و نیز نصب حضرت توسط پیامبر(ص) به دست ‌آورد. حضرت با شرکت خود نشان داد که اعضای شورا چقدر از حق دورند و به صرف قرابت فامیلی، حق را به حق‌دار نداده و فرد دیگری را نصب نمودند؛ به تعبیر دیگر، حضرت با شرکت خود، مظلومیت شخص خود و نیز مظلومیت عدالت و حق را در طول تاریخ ثبت نمود. اما، در صورت عدم حضور حضرت، ممکن بود تاریخ حضرت را متهم می‌کرد که با کناره‌گیری از شورا، حکومت را به دست نااهلان سپرد و به نوعی حضرت را نیز شریک جرم تلقی می‌کرد.[3]
 

ج. پرهیز از اختلاف و حفظ وحدت

در صورت عدم حضور حضرت در شورای مزبور، دوباره اختلاف و مناقشات جهان اسلام را فرا می‌گرفت، چرا‌که عدم حضور حضرت در شورا، به منزله رو‌در‌رویی حضرت با حکومت وقت و خلیفه جدید می‌شد و طرفداران و شیعیان حضرت نیز با الگو قرار دادن حضرت، به مناقشه و تهاجم با حکومت و خلیفه وقت می‌پرداختند و این موجب تفرقه صفوف مسلمانان و تضعیف اصل اسلام می‌شد. حضرت با وجود علم به نتیجه شورا، مصلحت اصل اسلام را بر حکومت خویش ترجیح داد؛ علاوه آنکه، عدم شرکت در شورای پیشنهادی خلیفه دوم به معنای طعنه در وی می‌شد و این برای طرفداران او - که اکثر مردم عادی بودند - گران تمام می‌شد و این، دایره مناقشات و اختلافات را وسیع‌تر می‌کرد.
 

د. نقض دیدگاه خلیفه دوم

یکی از علل حضور حضرت در شورای تعیین خلیفه، نقض دیدگاه خلیفه دوم است. وی بعد از رحلت پیامبر(ص) با ادعای حدیث از پیامبر(ص) که نباید نبوت و حکومت در خاندان بنی‌هاشم جمع شود، با خلافت حضرت مخالفت نمود؛ اما، با تعیین حضرت علی(ع) به عنوان یک کاندیدا برای حکومت، عملاً به نقض دیدگاه پیشین خود پرداخت.
حضرت علی(ع) یکی از علل حضور خود در شورای مزبور را نکته فوق بیان می‌کند؛ چنان‌که در جواب پیشنهاد ابن‌عباس مبنی بر عدم حضور در شورا به دلیل آشکار بودن خلافت عثمان، فرمود:
«و انا اعلم ذلک و لکنی ادخلهم معهم فی الشورى لانّ عمر قد اهّلنی الآن للخلافة و کان قبل ذلک یقول: أن رسول الله‌(ص) قال: أن النبوة و الامامة لا یجتمعان فی بیت فأنا ادخل فی ذلک لأظهر للناس مناقضة فعله لروایته.»[4]
مشخص است که اگر کذب بودن روایت عمر از پیامبر(ص) مبنی بر عدم جمع نبوت و خلافت نشان داده نشود، بعد از مرگ عثمان، خلافت حضرت علی(ع) و دیگر امامان با طرح حدیث کذب هم طرد و نامشروع جلوه خواهد کرد و چنین امری به انحراف در رکن اصلی دین، یعنی امامت منجر می‌شود.
 

هـ. رفع اتهام استبداد به رأى

عدم حضور حضرت در شورای مزبور یک لازمه منفی هم داشت و آن این بود که اکثریت عوام مردم چنین گمان می‌کردند حضرت خود را از دیگر صحابه و اعضای شورا، برتر و مافوق می‌داند و این یک نوع استبداد به رأی و خودبزرگی تلقی می‌شد، حضرت برای مقابله با این گمان در شورا حضور یافت.
 

و. نصوص و رفتار حضرت ناقض مشروعیت خلفا

ممکن است این شبهه وارد شود که حضرت با حضور خود در شورا، عملاً مشروعیت دو خلیفه پیشین و خلیفه سوم را تأیید کرد. لکن چنین احتمالی برای نسل‌های بعدی که با روایات حضرت، دال بر غاصب خواندن خلفای بین خود و احتجاج حضرت به اصل نصب در روز شورا آشنا هستند[5] در خور اعتنا نیست، چرا که حضور حضرت در شورا با توجیهات متعددی - که اشاره رفت - صورت گرفته و به مسئله مشروعیت خلافت ربطی ندارد، باری اگر روایات حضرت در انتقاد از خلفای پیشین وجود نداشت و حضرت در شورا به نصوص احتجاج نمی‌کرد.[6] برای چنین احتمالی مجالی وجود داشت، اما نصوص حضرت احتمال فوق را برنمی‌تابد.
علاوه آن‌که، حضرت در همان شورای تعیین خلیفه به عدم رضایت خود از سیره دو خلیفه پیشین تصریح نمود، آن وقتی بود که عبدالرحمن یکی از اعضای شورا، رأی خود به حضرت را به عمل به کتاب و سنت پیامبر(ص) و سیره دو خلیفه پیشین «شیخین» متوقف نمود. حضرت تأکید نمود که تنها به کتاب و سنت پیامبر(ص) و سیره خود عمل خواهد کرد.
اینکه حضرت از عمل به سیره «شیخین» استنکاف می‌نماید، خود گویای عدم رضا و عدم مشروعیت سیره آن دو مقام است؛ علاوه اینکه، خاطر نشان نمود قول و عمل به سیره شیخین - که توسط رقیب حضرت، یعنی عثمان صورت گرفت - با اصل کتاب و سنت رسول خدا سازگاری ندارد و بدین سان حضرت هم مشروعیت و ناسازگاری سیره دو خلیفه پیشین و نیز خلیفه بعدی را ثابت کرد.

 

  بیشتر بخوانید: شرکت حضرت علی (ع) در شورای تعیین خلیفه‌ی سوم


نپذیرفتن حکومت بعد از قتل خلیفه سوم

یکی دیگر از ادله اهل‌سنت مبنی بر نبود اصل نص و نصب بر امامت و خلافت حضرت علی(ع)، استنکاف و سر باز زدن حضرت از پذیرفتن حکومت[7] از سوی مردم بعد از قتل خلیفه سوم است. اهل‌سنت ادعا می‌کنند در صورت وجود اصل نصب، حضرت می‌بایست از آن پیشنهاد فی‌الفور استقبال نموده و حکومت دلخواه خود را تشکیل می‌داد وگرنه مصداق ترک واجب دینی می‌شد.[8]
این دلیل یا شبهه امروزه از طرف بعض شیعیان سکولار نیز مطرح و ترویج می‌شود و از استنکاف حضرت برای مرام سکولار، یعنی جدایی دین و حکومت استفاده می‌کنند و مدعی‌اند نپذیرفتن حکومت نه دلیل بر ترک امر دینی، بلکه ترک یک مسئله حکومتی و دنیوی است که به دین و فریضه الاهی ربطی ندارد.[9]


تحلیل و بررسی

پیش از پرداختن به توجیهات مختلف، باید به این نکته و پاسخ کلی اشاره کرد که اگر بر فرض پاسخ شبهة فوق هم روشن نشود، نمی‌توان از صرف استنکاف حضرت، بطلان نظریه انتصاب را استنتاج کرد؛ چرا که آن نظریه، مبرهن و مؤید با ادله متقن و استوار از پیامبر و ائمه و خصوصاً از خود حضرت علی(ع) است و ابهام یک قضیه تاریخی نمی‌تواند آن را مخدوش و یا تضعیف کند. وانگهی همین خطبه حضرت و سر باز زدن از حکومت، توجیهات و ادله‌ای دارد که با نظریه انتصاب سازگار است که در این‌جا به بعضی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
 

الف. استنکاف از سیرة خلفای پیشین

مطابق علم تفسیر و تأویل و هرمنوتیک - که روشن‌گران بیشتر به تبیین و دفاع از آن می‌پردازند - در تفسیر یک سخن و گزاره می‌بایست امور، شرایط و فرهنگ زمان صدور سخن را مورد ملاحظه و تأمل قرار داد. یکی از اموری که معنا و مفهوم سخن را روشن می‌کند، تبیین انگیزه و مخاطبان آن است که در علم تفسیر از آن به «شأن نزول» تعبیر می‌شود.
بر این اساس، نباید در تفسیر خطبه فوق و اخذ مدعای خود، شتاب‌زده به ظاهر آن استناد و احتجاج کرد، بلکه می‌بایست «نخست شأن نزول» آن را تبیین کرد.
ابن‌ابی‌الحدید در شرح خود گزارش می‌کند که بعد از کشته شدن خلیفه سوم، «عثمان» بعضی از سران، پیش حضرت علی(ع) آماده و پیشنهاد بیعت و خلافت را مطرح کردند. آنان بیعت خویش را مشروط به عمل به کتاب و سنت پیامبر و هم‌چنین سنت خلفای پیشین کردند. حضرت با این شرط آنان مخالفت کرد و آن را نپذیرفت، چرا که معتقد بود که سیرة خلفای پیشین نادرست بوده است.[10] قبول این شرط، به معنای امضای سنت خلفای سلف بود؛ از این رو، حضرت به پیشنهاددهندگان خلافت فرمود که در این صورت، مرا رها کنید و دنبال کسی بروید که با این شرط شما موافق باشد. بنابراین، حضرت از اصل حکومت امتناع نمی‌کرد، بلکه حکومتی را که جزء قانون اساسی آن سیرة خلفای پیشین باشد، رد می‌کرد.
 

ب. اتمام حجت

حضرت با این سخن خویش، در حقیقت، نمی‌خواست از پذیرفتن امر حکومت سر باز زند، بلکه می‌خواست شرایط حکومت آینده خویش را - که شاخص‌ترین آن‌ها عمل به کتاب و سنت پیامبر و شیوۀ خویش است، نه خلفای پیشین - به مردم ابلاغ و اعلام کند تا آنان از روی توجه و بصیرت بیعت کنند و در روزهای پسین حکومت، فریاد وای سنت ابوبکر و عمر سر ندهند و آن را بهانه‌ای برای مخالفت با حکومت نوپای حضرت قرار ندهند؛ چرا که حضرت در روز اول حجت را بر آنان تمام کرده و تکلیف حکومت آینده را روشن ساخته بود. این توجیه و تفسیر، از ادامه خطبه حضرت روشن می‌شود که متأسفانه مدعیان تفکیک آن را ندیده یا نادیده انگاشتند. حضرت تصریح می‌کند که:
ای مردم! بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم، مطابق آن‌چه خود می‌دانم، رفتار خواهم نمود و به سخن هیچ گوینده و به سرزنش و توبیخ کننده‌ای، وقعی نخواهم نهاد.[11]
 

ج. پیش‌بینی فتنه‌های آینده

حضرت در همین خطبه، به یکی دیگر از ادله عدم پذیرش حکومت اشاره می‌کند و یادآور می‌شود که در آینده نزدیک حکومت اسلامی وی با حوادث بسیار تیره و تلخ و حیله‌ها و نیرنگ‌های متعددی مواجه خواهد شد.
بسیاری از بزرگان و شخصیت‌ها، مانند عایشه، طلحه و زبیر و هم‌چنین سایر مردم، از درون آن حوادث روسفید بیرون نمی‌آیند و حکومت عادلانه وی را تحمل نخواهند کرد.[12] و سرانجام، حکومت ایشان در مدت بسیار کوتاه خود، به جای بسط اسلام وقت و نیروی خود را مصروف مخالفان داخلی و هم‌کیشان خود خواهد کرد.
به دیگر سخن، به نظر می‌رسد حضرت، زمان بیعت را زمان مناسبی برای حکومت خویش نمی‌دانست، چراکه شبهات و فتنه‌ها از جهات مختلف، اذهان مردم را آماج قرار خواهند داد و مردم هم قادر به تشخیص سره از ناسره نخواهند بود.
اما اجرای عدالت - هرچند در دوره کوتاه - و عمل به عهد الاهی مبنی بر دفاع از حقوق مظلومان و حضور و بیعت مردم، یک تکلیف الاهی برای حضرت ایجاد کرده بود و حضرت علی‌رغم تمایل قلبی خود، خواست مردم را پذیرفت. حضرت در خطبه دیگر دلیل پذیرفتن خلافت را چنین تشریح می‌کند:
«لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء أن الایقاروا على کظة ظالم و لاسغب مظلوم لألقیت حبلها على غاربها.»[13]
 

د. رفع اتهام حرص در حکومت

از تأمل در خطبه فوق، توجیه دیگری نیز استنتاج می‌شود و آن این‌که حضرت می‌خواست مردم وی را متهم به طمع و حرص در امر حکومت دنیوی نکنند و اقدامات و شکایت‌های آن حضرت در دوره سکوت، نه به جهت تکیه بر مسند حکومت، بلکه به دلیل عمل به وصیت پیامبر و احیای دین بود. این توجیه را ذیل کلام مولی که می‌فرماید: ارزش دنیای شما پیش من از عطسه بز ماده هم کمتر است، تقویت می‌کند.
 

هـ. گلایه از مردم

یکی از توجیهاتی که شارحان خطبه فوق ذکر کرده‌اند[14]، اظهار گلایه و شکایت حضرت از مردمی بود که در امر خلافت، آن حضرت را تنها گذاشتند؛ لذا حضرت می‌خواست اندوه درونی خود را اظهار کند و بگوید که شماها که حق مسلم و انحصاری مرا به مدت بیست‌وپنج سال در دست دیگران نهادید و خودم را خانه‌نشین و اسلام را از وجود رهبر شایسته محروم کردید و زمینه گسترش بدعت‌ها و آسیب‌های اسلام را فراهم آوردید، حالا که کار از کار گذشته و بهترین یاوران من از دستم رفتند، چرا به سراغ من آمدید.
این نوع اظهار گلایه و شکایت در محاورات عرفی، معمول و شایع است. و به قول شاعر، «آمدی جانم به قربانت، ولی حالا چرا؟»
 

و. نفی صلاحیت مردم و استهزا

یکی دیگر از وجوهی که شارحان ذکر کرده‌اند، حمل کلام حضرت بر «سخریت» و «تحکم»[15] است؛ به این معنا که حضرت، مردم عصر خویش را مردمی فاقد صلاحیت لازم برای برخورداری از نعمت بزرگ رهبری، مانند خود حضرت می‌دانست؛ لذا از روی استهزا می‌فرماید: بروید سراغ کس دیگر! شماها در درجه‌ای نیستید که رهبری مثل من داشته باشید.
این توجیه را ذیل کلام حضرت تأیید می‌کند که می‌فرماید:
«و أنا لکم وزیرا خیر لکم منی أمیرا.»
اگر من به جای رهبر و حاکم برای شما فقط یک مشاور باشم، بهتر است.
روشن است که در این بیان حضرت در مقام نفی صلاحیت خود برای رهبری جامعه اسلامی نیست، درحالی که در موارد متعدد به حق و شایستگی انحصاری خود به امر حکومت تصریح کرده است.[16]

 

نمایش پی نوشت ها:

[1]. ر.ک: قاضی عبدالجبار، المغنی، کتاب الامامة، ج۲۰؛ ابن‌حزم، الفصل، ج۳، ص۱۵؛ شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید، ج۱۲، ص۲۵6 - ۲6۸ و ۲۷۱، ج۱، ص۱۸۹، ج۱۸، ص4۱۵؛ احمد کاتب، تطور الفکر السیاسی الشیعی، ص۲۳.
[2]. نکته قابل ذکر این‌که خلیفه دوم تصریح کرده بود که اگر آرای شورا نصف نصف شدند؛ یعنی سه نفر اول بر یکی و سه نفر دوم به فرد دیگری اتفاق نمودند، ملاک گزینش آن ترکیبی است که در آن عبدالرحمن قرار دارد و عمر دستور داد سه نفر دیگر را به قتل برسانند. از ترکیب شورا معلوم بود با توجه به اینکه عبدالرحمن داماد عثمان و پسر عموی سعد می‌باشد، آن سه نفر بر فردی اتفاق نموده و سه نفر دیگر که در آن علی(ع) قرار دارد عملا از صحنه حذف می‌شدند. این نکته را خود حضرت علی(ع)، ابن‌عباس و غیره از ترکیب شورا و دستور خاص عمر پیش‌بینی کرده بودند، (ر.ک: نهج‌البلاغه، خطبه سوم؛ موسوعة الامام علی، ج۳، ص۱۲۷ و ۱۱۸).
[3]. مقصود از جرم، حداقل بخشش‌های بی‌حساب خلیفه سوم از بیت المال به نزدیکان خود می‌باشد که آن یکی از علل قیام مردم و قتل خلیفه را موجب شد، که در منابع تاریخی ثبت شده است.
[4]. شرح نهج‌البلاغه، ج۱، ص۱۸۹ و ج۱۰، ص۲۸5؛ موسوعة الامام علی(ع)، ج۳، ص۱۱۹.
[5]. ر.ک: کنز العمال، ج۵، ص۷۲4، ح ۱4۲4۳، الصواعق المحرقه، ب ۱۱؛ مناقب خوارزمی،ص۲۱۳.
[6]. احتجاج طبرسی، ج۱، ص۱۹۷؛ الغدیر، ج۱، ص۱6۰ و ج۳، ص۱۳۳.
[7]. «دعونی و التمسوا غیری»، (نهج‌البلاغه، خطبه ۹۲).
[8]. ر.ک: ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۷، ص۳4، فخر رازی، الأربعین، فصل4، ص۷6؛ شرح المقاصد، ج5، ص۲6۲؛ دلایل الصدق، ج۲، ص۲۱ و ۳۳؛ احمد کاتب، تطور الفکر السیاسی الشیعی، ص۲۳.
[9]. ر.ک: مهدی حائری یزدی، حکمت و حکومت، ص۱44؛ مهدی بازرگان، آخرت و خدا هدف بعثت، ص45.
[10]. مشابه همین پیشنهاد بعد از درگذشت عمر اتفاق افتاد. عمر خلافت آینده را به عهده شورای شش نفری موکول کرد. در این شورا زبیر به نفع علی(ع)، طلحه به نفع عثمان و سعدبن‌وقاص به نفع عبدالرحمن‌بن‌عوف، کنار رفتند و تعیین خلیفه به عهده علی(ع)، عثمان و عبد الرحمن نهاده شد، عبدالرحمن گفت: من خود نامزد خلافت نیستم و می‌توانم به نفع یکی از دوی شما رأی دهم، نخست سراغ علی(ع) آمد، اما رأی خویش را به تبعیت از کتاب خدا، سنت رسول و سیره شیخین منوط کرد. حضرت فقط آمادگی خود را عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر اعلام کرد. بدین سان عثمان با پذیرفتن شرط عبدالرحمن، خلیفه شد. (ر.ک: ترجمه نهج‌البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 3).
[11]. «و اعلموا أنی ان اجبتکم رکبت بکم ما أعلم، ولم أصغ الى قول القائل وعتب العاتب»، (نهج‌البلاغه، خطبه ۹۱).
[12]. «فانا مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان لاتقوم له القلوب و لاتثبت علیه العقول وان الآفاق قد أغامت و المحجة قد تنکّرت». شهید مطهری در توضیح آن می‌گوید: «مرا رها کنید، بروید دنبال کس دیگری که ما حوادث بسیار تیره‌ای در پیش داریم، تعبیر عجیبی است، کاری را در پیش داریم که چندین چهره دارد؛ یعنی آن را از یک وجه نمی شود رسیدگی کرد. از وجه‌های مختلف باید رسیدگی کرد، خلاصه راه شناخته شده‌ای که پیغمبر تعیین کرده بود، الان نشناخته شده، فضا ابر آلود گردیده است ... این جمله را امام برای اتمام حجت کامل می‌گوید». (امامت و رهبری، صص ۱۳۹ و ۱4۰؛ ر.ک: ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج7، ص34.)
[13]. «قسم به خداوند اگر حضور مردم نبود و یاری نمی دادند که حجت تمام شود و اگر نبود عهدی که خداوند از علما گرفته تا راضی نشوند بر سیری ظالم و گرسنه ماندن مظلوم، هر آینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهانش می‌انداختیم» (نهج‌البلاغه، خطبه 3).
[14]. ر.ک: ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۷، ص۳۵.
[15]. همان
[16]. «آگاه باش، سوگند به خدا که پسر ابو قحافه (ابوبکر)، خلافت را مانند پیراهنی پوشیده و در حال آن‌که می‌دانست من برای خلافت مانند قطب وسط آسیاب هستم، علوم و معارف از سرچشمه فیض من مانند سیل سرازیر می‌شود، هیچ پرواز کننده‌ای به اوج رفعت من نمی رسد». (ر.ک: نهج‌البلاغه، خطبه ۳).

منبع: کتاب پاسخ به شبهات کلامی، دفتر چهارم: امامت؛ محمد‌حسن قدردان قراملکی؛ پژوهش‌گاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط