مسلمان باید انصاف داشته باشد و آنچه برای خود نمیپسندد، برای برادرش نیز نپسندد؛ با برادر از نظر مالی همکاری کند و چیزى را که خدا بر او حرام نموده، رها کند.
مردم هر جامعهای در محیط زندگیشان، خود را به رعایت قوانین اجتماعی ملزم میکنند. پُر واضح است که انجام این قوانین، متضمن امنیت، آرامش و رفاه نسبی است. مردمی که به ترک بدیها و انجام خوبیها عادت کردهاند، با امنیت زندگی میکنند و دربارۀ آیندۀ خود و فرزندانشان دغدغهای ندارند؛ لذا دین مبین اسلام با در نظر گرفتن عوامل و موانع سعادت دنیا و آخرت مردم، بهترین و جامعترین برنامهها را در قالب اوامر و نواهی تدوین کرده و در اختیار مردم قرار داده است که عمل به آنها، عاقبت نیک و سعادت را در پی دارد.
تعداد کلمات: 2699 / تخمین زمان مطالعه: 13دقیقه
گردآورنده: رامین بابازاده
1. ثواب اطعام مسلمین
سدیر صیرفى گوید: امام صادق(ع) به من فرمود: «چه مانعى دارى که در هر روز بندهای آزاد نمیکنى؟» گفتم: داراییام به این مقدار نمیرسد. فرمود: «در هر روز، مسلمانى را اطعام کن!» عرض کردم: ثروتمند باشد یا فقیر؟ فرمود: «ثروتمند هم گاهى اشتهاى طعام دارد.»[1]
2. اطعام، مانع بلاست
کاهلى گوید: شنیدم امام صادق(ع) میفرمود:
چون بنیامین از دست یعقوب(ع) رفت، عرض کرد: پروردگارا! به من رحم نمیکنى؟ چشمم را که گرفتى و فرزندم را که بردى؟ خداوند متعال به او وحى کرد: «اگر من آن دو را (یعنى یوسف و بنیامین را) میرانده باشم، برایت زندهشان میکنم، ولى آیا به یاد دارى آن گوسفندى که سر بریدى و بریان کردى و خوردى و فلان و فلان در همسایگىِ تو روزه بودند و چیزى از آن، به آنها ندادى؟!
و در روایت دیگرى آمده است:
پس از آن، همیشه از منزل یعقوب(ع) در هر چاشتگاه، تا یکفرسنگى جار میزدند: هر کس چاشت خواهد، به خانۀ یعقوب آید و در شامگاه هم جار میزدند: هر کس شام خواهد، نزد یعقوب آید.[2]
3. رفع حاجت مؤمن
ابانبنتغلب گوید: با امام صادق(ع) طواف میکردم. مردى از اصحاب به من برخورد و درخواست کرد همراه او بروم که حاجتى دارد. او به من اشاره میکرد و من کراهت داشتم امام صادق(ع) را رها کنم و با او بروم. باز در میان طواف به من اشاره کرد و امام صادق(ع) او را دید. به من فرمود: «اى ابان! تو را میخواهد؟» عرض کردم: آرى. فرمود: «او کیست؟» گفتم: مردى از اصحاب ماست. فرمود: «مذهب و عقیدۀ تو را دارد؟» عرض کردم: آرى. فرمود: «نزدش برو!» عرض کردم: طواف را بشکنم؟ فرمود: «آرى.» گفتم: اگرچه طواف واجب باشد؟ فرمود: «آرى.»
ابان گوید: همراه او رفتم و سپس خدمت حضرت(ع) رسیدم و پرسیدم: حقّ مؤمن بر مؤمن چیست؟ فرمود: «اى ابان! این را نپرس.» عرض کردم: چرا قربانت گردم؟! سپس اصرار کردم تا فرمود: «اى ابان! نصفِ مالت را به او بده.» سپس به من نگریست و چون دید چه حالى به من دست داد، فرمود: «اى ابان! مگر نمیدانى که خداوند متعال، از کسانى که دیگران را بر خود ترجیح دادهاند، یاد فرموده؛ آنجا که فرموده است: «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ؟!» عرض کردم: چرا. فرمود: «هان! چون تو نیمى از مالت را به او دهى، او را بر خود ترجیح ندادهای، بلکه تو و او برابر شدهاید؛ ترجیحِ او بر تو، زمانى است که از نصف دیگر به او دهى.»[3]
4. دوست داشتن مؤمن
حفص بخترى گوید: خدمت امام صادق(ع) بودم که مردى وارد شد. حضرت به من فرمود: «او را دوست دارى؟» عرض کردم: آرى. فرمود: «چرا دوستش نداشته باشى، که او برادر تو، شریکِ دین تو و یاور تو علیه دشمنت میباشد و روزىِ او هم بر عهدۀ دیگری است؟!»[4]
5. ارتباط ارواح مؤمنان
جابر جعفى گوید: نزد امام باقر(ع) بودم که دلم گرفت. به حضرت عرض کردم: گاهى بدون اینکه مصیبتى به من رسد یا ناراحتىای بر سرم ریزد، اندوهگین میشوم، تا آنجا که خانواده و دوستم، اثرش را در رخسارم مشاهده میکنند! فرمود:
آرى اى جابر! خدا مؤمنان را از طینت بهشتى آفرید و از نسیم روح خویش در آنها جارى ساخت؛ از این روست که مؤمن، برادر تنیِ مؤمن است (، زیرا طینت به منزلۀ پدر و نسیم به جاى مادر است)؛ پس هر گاه به یکى از آن ارواح در شهرى اندوهى رسد، آن روح دیگر اندوهگین شود، زیرا از جنس اوست.[5]
6. سه حقّ مسلمانان بر همدیگر
عبدالاعلىبناعین گوید: برخى شیعیان ما نامه نوشتند و از امام صادق(ع) مطالبى پرسیدند و مرا امر کردند که از آن حضرت دربارۀ حقّ مسلمان بر برادرش بپرسم. من پرسیدم و حضرت پاسخم نگفت. چون براى خداحافظی خدمتش رفتم، عرض کردم: از شما پرسیدم و پاسخم نفرمودید! فرمود:
میترسم کفران ورزید و گردن ننهید! همانا از سختترین واجباتِ خدا بر خلقش، سه چیز است: انصاف داشته باشد و آنچه برای خود نمیپسندد، برای برادرش نیز نپسندد؛ همکاری کردن با برادر از نظر مالی؛ یادِ خدا در هر حال و آن «سبحانالله» و «الحمدالله» نیست، بلکه آن است که چیزى را که خدا بر او حرام نموده، رها کند.[6]
7. ثواب برآوردنِ نیاز مؤمن
صفوان ساربان گوید: خدمت امام صادق(ع) نشسته بودم که مردى از اهل مکه به نام «میمون» آمد و از نداشتن کرایه شکایت کرد. حضرت به من فرمود: «برخیز و برادرت را یارى کن!» من برخاستم و همراه او شدم، تا خدا کرایۀ او را فراهم کرد. سپس به مکان خود برگشتم. امام صادق(ع) فرمود: «براى حاجتِ برادرت چه کردى؟» عرض کردم: «پدر و مادر به قربانت! خدا آن را روا کرد.» حضرت ابتدا فرمود: «اگر برادرِ مسلمانت را یارى کنى، نزد من از طواف یک هفته (هفت شوط) بهتر است.» سپس فرمود:
مردى نزد حسنبنعلى(ع) آمد و عرض کرد: پدر و مادرم به قربانت! مرا به قضای حاجتى یارى کن. حضرت نعلین پوشید و همراه او شد. در بین راه حسین(ع) را دید که به نماز ایستاده است. امام حسن(ع) به آن مرد فرمود: «چرا از ابیعبدالله(ع) براى قضای حاجتت کمک نخواستى؟» عرض کرد: پدر و مادرم به قربانت! این کار را کردم؛ فرمود: «من الآن در اعتکاف به سر میبرم.» امام حسن(ع) فرمود: «همانا اگر او تو را یارى میکرد، از اعتکافِ یک ماهش بهتر بود.»[7]
8. پول دادن امام صادق(ع) برای اصلاح بین مؤمنان
مفضل گوید: امام صادق(ع) فرمود: «هرگاه میان دو نفر از شیعیان ما نزاعى دیدى، از مال من فدیه بده (یعنى هرچه ادعا میکند، از مال من به او بده تا طرف را رها کند).» ابوحنیفه گوید: من و دامادم دربارۀ مبلغی نزاع میکردیم که مفضل به ما رسید، ساعتى پیش ما ایستاد و سپس گفت: به منزل من آیید! ما رفتیم و او میان ما به چهارصد درهم صلح داد و آن پول را هم خودش به ما داد و از هر یک از ما دربارۀ دیگرى تعهد گرفت (که دیگر ادعا نکنیم). سپس گفت: بدانید که این پول مالِ من نبود، بلکه امام صادق(ع) به من دستور داد که هر گاه دو نفر از شیعیان در موضوعى نزاع کردند، میان آنها صلح دَهَم و از مال آن حضرت فدیه دهم و مصرف کنم؛ پس این پول از امام صادق(ع) است.[8]
9. عمل بهشتی
پیامبر اکرم(ص) به سوى جنگى میرفت که عربى خدمت حضرت آمد، رکاب شترش را گرفت و گفت: یا رسولالله! به من عملى آموز که موجب رفتن به بهشت شود. ایشان فرمودند: «هر گونه دوست دارى مردم با تو رفتار کنند، تو با آنها رفتار کن و هر چه را دوست نداری مردم با تو کنند، با آنها مکن!» سپس فرمودند: «حالا جلوی شتر را رها کن!»[9]
10. چهار دستورالعمل به آدم(ع)
از امام صادق(ع) روایت شده است:
خداوند متعال به آدم(ع) وحى فرمود: من تمام سخن را در چهار کلمه برایت جمع میکنم. عرض کرد: پروردگارا! آنها چیست؟ فرمود: یکى از آنِ من است و یکى از آنِ تو و یکى میان من و تو و یکى میان تو و مردم. عرض کرد: آنها را بیان فرما تا بفهمم! فرمود:
1. آنچه از آنِ من است، این است که مرا عبادت کنى و چیزى را شریکم نسازى؛
2. آنچه از آنِ توست این است که پاداش عملِ تو را بدهم، زمانى که از همهوقت بدان نیازمندترى؛
3. آنچه میان من و توست، دعا کردنِ تو و اجابت من است؛
4. آنچه میان تو و مردم است، این است که براى مردم بپسندى آنچه براى خود میپسندى و براى آنها نخواهى آنچه براى خود نخواهى.[10]
11. مجازات رد کردن مؤمن
محمدبنسنان گوید: نزد امام رضا(ع) بودم. به من فرمود:
اى محمد! در زمان بنىاسرائیل چهار نفر مؤمن بودند. روزى یکى از آنان نزد آن سه نفر دیگر، که در منزل یکى از آنان براى صحبتى گرد آمده بودند، رفت و در زد. غلام بیرون آمد و به او گفت: آقایت کجاست؟ گفت: در خانه نیست. آن مرد برگشت و غلام نزد آقایش رفت. آقایش از او پرسید: آنکه در زد که بود؟ گفت: فلانی بود و من به او گفتم که شما در خانه نیستید. آن مرد ساکت شد و غلامِ خود را در این باره سرزنش نکرد و هیچکدام از آن سه نفر، از این پیشآمد، اندوهى به خود راه ندادند و شروع به دنبالۀ سخن خود کردند. همین که فرداى آن روز شد، آن مرد مؤمن، هنگام بامداد نزد آن سه نفر رفت و با آنها مواجه شد که هر سه از خانه بیرون آمده بودند و میخواستند به کشتزارى (یا باغى) که از یکى از آنان بود، بروند. به آنان سلام کرد و گفت: من هم با شما بیایم؟ گفتند: بیا! و از او دربارۀ پیشآمد دیروز عذرخواهى نکردند و او، مردى مستمند و ناتوان بود. به راه افتادند و همین طور که در قسمتى از راه میرفتند، ناگاه قطعه ابرى بالاى سر آنها آمد و بر آنها سایه انداخت. آنان گمان کردند باران است؛ پس شتافتند که باران نخورند، ولى چون ابر بالاى سرشان قرار گرفت، منادى از میانِ آن ابر فریاد زد: اى آتش! اینان را در کام خود بگیر و من جبرئیل، فرستادۀ خدایم. ناگهان آتشى از دلِ آن ابر بیرون آمد و آن سه نفر را در خود فرو برد، و آن مرد مؤمن، تنها و هراسناک ماند و از آنچه بر سر آنها آمده بود، در شگفت بود و نمیدانست سبب چیست! پس به شهر برگشت و حضرت یوشعبننون (وصىّ حضرت موسى(ع)) را دیدار کرد و آنچه را دیده و شنیده بود، به او گفت. یوشعبننون فرمود: آیا نمیدانى که خداوند بر آنها خشم کرد، پس از آنکه از آنان خشنود و راضى بود، و این پیشآمد براى آن کارى بود که با تو کردند؟! عرض کرد: مگر آنها با من چه کردند؟ یوشع جریان را گفت. آن مرد گفت: من آنها را حلال کردم و از آنها گذشتم؟ فرمود: اگر این گذشتِ تو پیش از آمدن عذاب بود، به آنها سود میداد، ولى اکنون براى آنان سودى ندارد و شاید پس از این، به آنها سود بخشد.[11]
12. جبار ملعون
عمربنیزید گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: من خوراک خوبی میخورم، بوى خوشی میبویم، مرکب چابکی سوار میشوم و غلام دنبالم مىآید؛ اگر در اینها گردنکشى است، بفرمایید تا انجام ندهم! امام صادق(ع) سر به زیر انداخت و سپس فرمود: «همانا گردنکشِ ملعون کسى است که مردم را خوار شمرد و در برابر حق، بیخردى کند.» گفت: در برابر حق، نادانى نمیکنم، اما خوار شمردن را نمیفهمم یعنی چه؟ فرمود: «کسى که مردم را کوچک شمرد و بر آنها گردنکشى کند، جبار و گردنکش است.»[12]
یعنی مؤمنِ واقعی، مردم را کوچک نمیشمارد و گردنکش و جبار نیست.
13. حقوق مؤمنان بر همدیگر
داودبنحصین گوید: نزد امام صادق(ع) بودیم و من شمردم چهارده نفر در آن اتاق بودند. پس امام صادق(ع) عطسه کرد و یک نفر از آن گروه، سخنى نگفت. امام صادق(ع) فرمود: «آیا پاسخ عطسه را نمیدهید؟» سپس فرمود:
از حقوق مؤمن بر مؤمن این است که: چون بیمار شد، عیادتش کند؛ چون بمیرد، بر سرِ جنازهاش حاضر شود؛ چون عطسه زند، جواب عطسهاش را بگوید؛ چون او را دعوت کند، بپذیرد.[13]
14. یاد خدا و دوستی با بندگان خدا
در توراتى که دست نخورده (و مانند توراتِ فعلى که تحریف شده، نیست) نوشته است: موسى(ع) از خداوند پرسشى کرد. عرض کرد: پروردگارا! آیا تو به من نزدیکى تا با تو آهسته راز گویم، یا از من دورى تا فریادت کنم؟ خداوند متعال به او وحى فرمود: «اى موسى! من همنشینِ کسی هستم که مرا یاد کند.» موسى(ع) عرض کرد: کیست که در پناه توست روزى که پناهى جز پناهِ تو نیست [یعنی روز قیامت]؟ خداوند فرمود:
آنان که مرا یاد کنند، من نیز آنها را یاد کنم، و در راه من (یا به خاطر خشنودى من) با هم دوستى کنند، پس من نیز آنها را دوست دارم. اینهایند که چون خواهم به اهل زمین بلا و بدى برسانم، یادشان کنم و به خاطر آنها، آن بدى را از اهل زمین دفع کنم.[14]
15. دغدغۀ دینیِ مؤمنان
مردى از اصحاب امام صادق(ع) همواره خدمتش میرسید. مدتى غایب شد و خدمتِ امام(ع) نرسید. یکى از آشنایانش خدمت امام(ع) آمد. امام به او فرمود: «فلانى چه میکند؟» راوى گوید: او سخن را در لفافه بیان کرد و گمان نمود منظورِ حضرت، دارایی و مال دنیاست. امام صادق(ع) فرمود: «دینش چگونه است؟» گفت: چنانکه شما دوست دارى. فرمود: «به خدا قسم که او غنى است.»[15]
16. کَرَم امام رضا(ع)
غفارى گوید: مردى از خاندانِ ابىرافع، غلامِ پیامبر اکرم(ص) که نامش «طیس» بود، از من طلبى داشت و مطالبه میکرد و پافشارى مینمود. مردم هم او را کمک میکردند. چون چنین دیدم، نماز صبح را در مسجد پیامبر اکرم(ص) گزاردم و نزد امام رضا(ع) ـ که در عریض [روستایی در اطراف مدینه] بود ـ رفتم. چون نزدیکِ خانهاش رسیدم، دیدم آن حضرت در حالی که بر الاغى سوار است، میآید و پیراهن و ردایی در بر داشت. وقتی نگاهم به امام(ع) افتاد، از آن حضرت خجالت کشیدم که نزد ایشان بروم. حضرت به من رسید و ایستاد و نگاه کرد. من سلام کردم ـ ماه رمضان بود ـ و گفتم: خدا مرا قربانت کند! غلام شما طیس از من طلبى دارد و به خدا که مرا رسوا کرده است! من با خود گمان میکردم به او میفرماید از من دست بردارد و به خدا که من نگفتم او چقدر از من میخواهد و نه نامى بردم. به من فرمود: «بنشین تا برگردم!»
آنجا بودم تا نماز مغرب را گزاردم. روزه هم داشتم. سینهام تنگ شد. خواستم برگردم که دیدم حضرت(ع) میآیند و مردم گردش بودند. گدایان بر سر راهش نشسته بودند و او به آنها صدقه میداد. از آنها گذشت تا داخل خانه شد؛ سپس بیرون آمد و مرا خواست. من نزدش رفتم و داخل منزل شدیم. او نشست و من هم نشستم. من شروع کردم و از احوالِ ابنمسیب، که امیر مدینه بود و بسیارى از اوقات دربارۀ او با حضرت سخن میگفتم، سخن گفتم. چون فارغ شدم، فرمود: «گمان ندارم هنوز افطار کرده باشى؟» عرض کردم: نه! برایم غذایی طلبید و نزدم گذاشت و به غلامش فرمود تا همراه من بخورد. من و غلام غذا خوردیم. چون فارغ شدیم، فرمود: «تشک را بردار و هر چه زیرش هست، برگیر!» چون بلند کردم، اشرفىهایی در آنجا بود. برداشتم و در آستینم نهادم. حضرت(ع) دستور داد چهار تن از غلامانش همراه من بیایند تا مرا به منزلم برسانند.
چون نزدیک منزلم رسیدم، آنها را برگردانیدم و به منزلم رفتم. آنگاه چراغی طلبیدم و به اشرفیها نگریستم؛ دیدم 48 اشرفى است و طلبِ آن مرد از من 28 اشرفى بود. در میان آنها، یک اشرفى جلب نظرم کرد و از زیباییاش خوشم آمد. آن را برداشتم و نزدیک چراغ بردم. دیدم آشکار و خوانا روى آن نوشته است: «28 اشرفى طلب آن مرد است و بقیه از خودت.» به خدا قسم که به ایشان نگفته بودم او چقدر از من میخواهد. سپاس خداوند، پروردگار جهانیان را که ولىّ خود را عزت دهد!»[16]
برگرفته از: حکایتهای اخلاقی در اصول کافی
نویسنده: روحالله بخشی
[1]. اصول کافی، ج3، ص290، ح12.
[2]. همان، ج4، ص490، ح4و5.
[3]. اصول کافی، ج3، ص249، ح8.
[4]. همان، ص242، ح6.
[5]. همان، ص241، ح2.
[6]. همان، ص247، ح3.
[7]. بعید نیست که هر امامی پیش از اینکه به امامت برسد، علمش کمتر از امام زمان خود باشد؛ لذا احتمال دارد امام حسین(ع) در این هنگام چون به امامت نرسیده بودند، عملی را که ثوابش کمتر است، برگزیدند؛ همان، ص284، ح9.
[8]. همان، ص297، ح3و4.
[9]. همان، ص216، ح10.
[10]. همان، ص216، ح13.
[11]. اصول کافی، ج4، ص70، ح2.
[12]. همان، ج3، ص425 ح13
[13]. همان، ج4، ص473، ح7.
[14]. همان، ص255، ح4.
[15]. همان، ج3، ص307، ح4.
[16]. همان، ج2، ص404، ح4.