انقلاب فرانسه

«انقلاب» به معنای زیر و رو شدن یا پشت و رو شدن است و ابتدا، از اصطلاحات علم اخترشناسی بود و در معنای چرخش دورانی افلاک و بازگشت ستارگان به جای اولشان به کار می‌رفت.
پنجشنبه، 1 مهر 1400
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انقلاب فرانسه
برای سده‌ها، کیفیت زندگی در اروپا بر اساس موقعیت اجتماعی تعیین می‌شد. این موقعیت چیزی نبود که بتوان آن را به دست آورد، بلکه با ریشۀ خانوادگی مشخص می‌شد. اگر فردی در خانواده‌ای فقیر به دنیا می آمد، بی‌شک تمام عمرش را در فقر سپری می‌کرد. فرد هر چقدر هم که سخت تلاش و کوشش می‌کرد تا خود را به موقعیت و مقام بهتری برساند، فرقی به حالش نمی‌کرد؛ زیرا تغییر سرنوشت امری غیرممکن بود.

افراد ثروتمند زندگی‌ای آسوده‌، مفرح و مجلل داشتند و از زندگی اعیانی جوامع اروپایی پیروی می‌کردند؛ این امر درحالی بود که نود‌و‌هفت درصد از مردمان اروپایی با فقر دست‌و‌پنجه نرم می‌کردند.

چنین اختلاف طبقاتی بین جوامع اعیانی و تهی‌دست، سبب ایجاد خشم و نارضایتی شد. آنانی که در منتهی الیه خط فقر می‌زیستند، به افراد ثروتمند می‌نگریستند و متوجه می‌شدند که آن‌ها به طور روزافزون ثروتمندتر می‌شوند، آن‌وقت افراد فقیر پشیزی عایدشان نمی‌شد.
 
 سپس در سال 1776، اتفاقی افتاد که احدی فکرش را هم نمی‌کرد. گروهی از مردم زیر خط فقر، علیه بالانشینان شوریدند و نکتۀ قابل توجه این است که آنان پیروز هم شدند. مستعمره‌های بریتانیایی واقع در آمریکا، اعلام استقلال کردند و با پس راندن بزرگ‌ترین و نیرومندترین نیروی نظامی جهان، استقلال خود را بر کرسی نشاندند. این امر موجب شد تا در اروپا غلغله‌ای بر پا شود، و بسیاری از روستاییان فقیر که خیال براندازی اعیان‌نشینان اروپایی را داشتند، امیدوار کرد. آن‌ها از خود می‌پرسیدند، اگر آمریکا توانسته، چرا ما نتوانیم؟ چرا ما شورش نکنیم و جامعۀ بر پایه عدل برپا نکنیم؟

اقشار فرانسه

اختلاف طبقاتی بین قشر اعیانی و فقیر در فرانسه بیش از دیگر نقاط جهان مشهود بود. اعیان‌زادگانِ فرانسوی ثروتمندترین افراد اروپا بودند. آنان زمین‌های بی‌شمار و مقادیر بسیاری پول در اختیار داشتند و قدرتی که در اختیار داشتند را می‌توان با پارلمان بریتانیای کبیر قیاس نمود.

افراد تهی‌دست در فرانسه، با سیلی از مشکلات گریبان‌گیر بودند. از آنان سوء‌استفاده و با آنان سوء رفتار می‌شد و اغلب کسی به آنان اعتنا نمی‌کرد. فقیران مجبور بودند تا بر ممالک ثروتمندان کار کنند و در آخر نیز دست‌مزدی ناچیز نصیبشان می‌شد. تمامی این شرایط منجر به آن شد که زندگی فقیران همیشه با تهی‌دستی، مریضی، کثیفی، خستگی و تنفر روز‌افزون نسبت به اعیان‌زادگان، توأم باشد.

جامعۀ فرانسه از سه صنف مجزا به نام «قشر» تشکیل شده بود:

قشر اول متشکل از کشیش‌ها و رهبران دینی بود.افراد داخل این قشر، بالاترین مقام‌های دولت فرانسه را در اختیار داشتند.

 قشر دوم اشراف‌زادگان بودند.

قشر سوم نیز باقی افراد جامعه را دربرمی‌گرفت که شامل بیش از 97 درصد جمعیت فرانسه می‌شد.

انقلاب فرانسه

قشر اول

 قشر اولِ جمعیتِ فرانسه متکشل از رهبران دینی بود که مسئول کلیسای اصلی بودند. این افراد تنها 1 درصد از جمعیت فرانسه تشکیل می‌دادند، با این حال تقریبا 10 درصد از تمامی زمین‌های فرانسه را تحت اختیار خود داشتند. چنین اراضی و زمین‌هایی به واسطۀ محصولات زراعی و اجارۀ روستاییان، برای آنان مقادیر زیادی از ثروت به ارمغان می‌آورد. آنانی که متعلق به این قشر بودند هم‌چنین 10 درصد از تمامی درآمد ساکنان زمین‌های خود را برای خود برمی‌داشتند. این عایدات قرار بود که برای مخارج کلیسای اعظم به مصرف برسند، ولی اغلب صرف عیش‌و‌نوش افراد قشر اول می‌شد.

انقلاب فرانسه
 

 قشر دوم

دومین قشر از مردمان فرانسه را اشراف‌زادگان تشکیل می‌دادند، و در کاخ‌های اجدادی خود زندگی می‌کردند. قشر دوم تقریباً 2 درصد از جمعیت کل کشور را تشکیل می‌داد و در حدود 25 درصد از تمامی اراضی فرانسه را در اختیار داشت. درآمد این قشر، از جمع‌آوری مالیات و مقرری‌های حاصله از روستاییان ساکن در زمین‌هایشان به دست می‌آمد. چنین منبع بی‌پایانِ درآمد، آنان را قادر ساخته بود تا زندگی اعیانی داشته باشند.
 

 قشر سوم 

سومین قشر فرانسه، بسیار بزرگ‌تر و پرجمعیت‌تر از دیگر اقشار بوده و حدود 97 درصد از جمعیت کشور را در خود گنجانده بود. افراد حاضر در این قشر، از حقوق و قدرت سیاسی بسیار ناچیزی برخوردار بودند.

زندگی برای این مردمان، بسیار سخت سپری می‌شد و هرگونه رشد و ترقی تقریباً برایشان غیرممکن می‌نمود. چنین مردمانی باید 10 درصد از عایدات خود را به کلیسا می‌دادند، مقرری و اجاره به ارباب‌های فئودالی تقدیم می‌کردند و به دربار شاه نیز مالیات پرادخت می‌کردند. تمامی این موارد باعث می‌شد، تا چیزی برای خود خانوارها نماند.

آشفتگی و ناآرامی در فرانسه

 در سال 1774 شاه لوییز شانزدهم که تنها 19 سال سن داشت، بر تخت حکومت نشست. همسر هجده‌ساله‌اش، ماری آنتوانت نام داشت. شاه لوییز شانزدهم همراه با حکومت، مقادیر عظیمی از قرض و بدهی را از پیشینیان خود به ارث برد. وی با حمایت از انقلاب آمریکا علیه بریتانیای کبیر که رقیب دیرینۀ فرانسه بود، میزان بدهی‌های کشور را بیشتر کرد. شاه لوییز شانزدهم با عجز و درماندگی سعی کرد تا با افزایش مالیات، قرض‌های دولتش را پرداخت کند.

 برای ادای قروض کشور، وی تصمیم گرفت تا از اقشار اول و دوم جامعه که همیشه از پرداخت مالیات معاف بودند، مالیات بگیرد؛ اما با مخالفت از سوی این اقشار روبه‌رو شد. وی در سال 1789، با گروهی به نام «اقشار عمومی» در منطقۀ «ورسای» واقع در جنوب شهر پاریس ملاقات کرد تا حول مسئلۀ مالیات، به گفت‌وگو بنشینند. اقشار عمومی هیئتی بود متشکل از نمایندگان هر سه قشر کشور فرانسه، و تا سال 1610 دیگر چنین جلسه‌ای برگزار نشد.

شاه لوییز شانزدهم امیدوار بود با گردهم‌آوری نمایندگان، بتواند راه حلی برای مشکل بدهی‌های مملکت بیابد. با این حال نمایندگان هیئت اقشار عمومی، فکرهای دیگری در سر داشتند. آنان قصد داشتند تا فرصت را غنیمت شمارده و از نشست پیش رویشان استفاده کنند تا قدرت شاه را صلب، و مشکلاتی که گریبان‌گیرشان بود را مطرح کنند.
 

 قانون اساسی فرانسه

اعضای هیئتِ اقشار عمومی که نمایندگان قشر سوم بودند، از مجموع نمایندگان دیگر قشرها پرتعدادتر بودند. اگر به تمامی نماینده‌ها حق رأی داده می‌شد، آن‌گاه قشر سوم می‌توانست به آسانی حرفِ خود را بر کرسی بنشاند. شاه لوییز شانزدهم برای اطمینان از اینکه چنین مشکلی پیش نیاید، نمایندگان قشر سوم را پشت درهای بسته نگاه داشت و اجازۀ ورود به نشست را نداد.

نمایندگان قشر تهی‌دست که از این کار به خشم آمده بودند، در زمین تنیسی، که در آن نزدیکی بود، جمع شده و خود را «مجلس ملی» خطاب کردند. در همان جا نمایندگان سوگند خوردند تا موقعی که قانون اساسی جدیدی برای فرانسه ننوشته‌اند، آن‌جا را ترک نکنند.

 شاه لوییز شانزدهم که از مفاد قانونی اساسی به قلم نمایندگان قشر سوم نگران بود، دستور داد تا نمایندگان اقشار اول و دوم نیز عضو مجلس ملی شوند.
 

 
آغاز انقلاب

با ملاقات اعضای اقشار عمومی برای تألیف قانون اساسی جدید، شایعات مربوط به جلسات، در کوچه و خیابان‌های پاریس می‌پیچید. اندکی بعد، معضلات اجتماعی فرانسه، و اینکه دولت جدید باید چگونه باشد و چه خصوصیاتی داشته باشد، موضوع صحبت‌های همگان شد. شاه لوییز شانزدهم که از شایعات انقلاب قریب‌الوقوع در سرتاسر پایخت هراس داشت، در تمام سطح شهر و کاخ سلطنتی، نیروهای مسلح قرار داد.

بسیاری از نمایندگان مجلس ملی که حرکات نیروهای مسلح را دنبال می‌کردند، نگران این بودند که مبادا شاه، نظامیان را علیه مجلس ملی و اصلاحاتی که در سر داشتند به کار گیرد.

 آشوبگران برای دفاع از مجلس ملی به زندان «باستیل» یورش برده و تمامی سلاح‌ها و مهمات موجود را به یغما بردند. در این یورش تعدادی از آشوبگران و سربازان زندان کشته شدند. اکنون آشوبگران قادر بودند تا زمام زندان را به دست گرفته و دولتی افراطی را در پاریس تأسیس کنند.
 

 ترس بزرگ

خشونت از زندان «باستیل» به سرتاسر کشور و مناطق روستایی گسترش یافت. شایعاتی در میان مردم پیچید که گویا ارباب‌های فئودالی، مزدورانی را اجیر کرده‌اند تا روستاییان آشوبگر را بکشند. با اینکه این شایعات واقعی نبودند، اما آتشی را روشن کردند که روستاییان را مجاب کرد تا علیه ارباب‌های خود شورش کنند. روستاییان به زور وارد عمارت‌های ارباب‌ها می‌شدند، اشراف را می‌کشتند و اموالشان را غارت می‌کردند. این موج عظیم از خشونت و یاغی‌گری، به ترس بزرگ معروف است.

اعلامیه حقوق مردم

 با گسترش خشونت در کشور، اعضای قشر سوم خواستار برابری میان تمامی شهروندان فرانسه شدند. اعضای قشر اول و دوم مخالفت کرده و از اجرای حقوق برابر و از دست دادن امتیازات ویژۀ جایگاه خود، که قرن‌ها مختص به آنان بود، ممانعت کردند.

سرانجام تشدید میزان خشونت، آنان را متقاعد کرد که راهی جز دست کشیدن از منافع خود ندارند و باید مطیع خواسته‌های قشر پرجمعیت شوند.

در چهارم آگوست سال 1789 مجلس ملی، اصلاحات مهمی را تصویب کرد که مقرری‌های فئودالی را از مردم عامه صلب کرده و اقشار اول و دوم را مجاب به پرداخت مالیات کرد.

سپس مجلس ملی توجه خود را به ساختن منشور حقوق مردم معطوف کرد. اعلامیۀ حقوق شامل آزادی سخن، آزادی رسانه، و آزادی دینی بود؛ هم‌چنین این اعلامیه، مانع زندانی شدن بی‌مورد مردم می‌شد، و تا به امروز نیز در قانون اساسی فرانسه موجود است.
 

 نقل مکان شاه به پاریس

مجلس ملی اصلاحات جدید را به همراه اعلامیه حقوق به نزد شاه آورد، ولی لوییز شانزدهم از به رسمیت شناختن آن، سر باز زد. عدم حمایت شاه موجب خشم و نارضایتی عظیمی در میان مردم فرانسه شد؛ مردمی که به شدت بی‌قرار بودند تا دورۀ جدیدی از آزادی و برابری را ببینند. این مردم نه تنها خواستار به رسمیت شناختن قوانین جدید بودند، بلکه می‌خواستند وی به همراه خانواده‌اش برای حمایت از مجلس ملی به پاریس نقل مکان کند. در اکتبر 1789 بعد از اینکه مردمِ خشمگین کاخ سلطنتی را محاصره و تهدید به حمله کردند، شاه لوییز شانزدهم بالاخره با نقل مکان به پاریس موافقت کرد.

 تأسیس دولت فرانسوی جدید 

مجلس ملی، پس از تصویب اصلاحات جدید و اجبار شاه به قبولی آن‌ها، شروع به ساخت و تأسیس دولتی جدید کرد و نوشتن قانون اساسی نیز در دستور کار قرار گرفت. تا سال 1791 قانون اساسی به طور کامل آماده گشت. طبق مفاد آن، خاندان سلطنتی کماکان پابرجا بود، ولی قدرتش محدود شد. همچنین قوۀ مققنه نیز به وجود آمد که اعضای آن با رأی مردم انتخاب می‌شد. این قانون اساسی جدید برای همگان برابری ایجاد کرد که طبق آن همۀ مردمان تا زمانی که مالیت می‌پرداختند، حق رأی داشتند.

مجلس ملی به منظور پراخت بدهی‌هایی که شاه قبلی به بار آورده بود، زمین‌های کلیسای کاتولیک را مصادره و به فروش رساند. آن‌ها این‌گونه ادعا کردند که کشیش‌های کاتولیک نسبت به دولت فرانسه سوگند وفاداری خورده، و باید با رأی مردم محلی انتخاب شوند، نه صرفاً نظر کلیسای اعظم. این کارها خشم پاپ پیوس ششم را برانگیخت و باعث شد تا وی انقلاب را محکوم کند.

 فرار خاندان سلطنتی از فرانسه 

از آن‌جایی که برادر «ماری آنتوانت»، پادشاه اتریش بود، در ژوئن 1791 شاه لوییز شانزدهم برای حفظ جانِ خود و خانواده‌اش سعی در فرار به اتریش نمود. وی امیدوار بود تا در اتریش، جایشان امن باشد.

در میان راه، رهگذری آنان را شناسایی کرد و از سربازان خواست تا آن‌ها را دستگیر کند؛ بدین صورت تلاش آن‌ها برای فرار ناکام ماند. پادشاه و خانواده‌اش به پاریس بازگردانده شدند و چارۀ دیگری نداشتند جز اینکه با هر خواسته‌ای که از طرف مردم می‌شد موافقت کنند، و در خانه‌شان محبوس شوند.

 اعلام جنگ فرانسه علیه اتریش 

در سال 1792 فرانسه علیه اتریش اعلام جنگ کرد. فرانسوی‌ها نگران بودند که مبادا اتریش برای به سلطنت نشاندن شاهِ ساقط‌شده دست به کار شود؛ هم‌چنین احساس می‌کردند باید از دولت جدیدشان دفاع کنند. چندی بعد، اتریش به همراه ارتش‌های «پروس» و «ساردینیا» وارد جنگ شد. این جنگ اثرات ویرانگری بر فرانسه گذاشت، به طوری که کمبود غذا و فقر در تمام فرانسه بیداد می‌کرد و کشور در آستانه از‌هم‌پاشیدن بود.

درست زمانی که به نظر می‌رسید کار ارتش فرانسه تمام شده و لشکرهای پروس و اتریش نزدیک به پیروزی هستند، لشکر فرانسه در شهر «وامی» پیروزیِ خیره‌کننده‌ای به دست آورد؛ شهری که تنها 100 مایل با فرانسه فاصله داشت. این پیروزی روحیۀ فرانسوی‌ها را به‌شدت بالا برد و اوضاع را به نفع آن‌ها کرد.

 تولد جمهوری 

از سال 1792 تا 1795 کنوانسیون ملی در پاریس نشستی برپا کرد تا شکل جدید دولت فرانسه را تعیین کنند. آن‌ها تصمیم گرفتند تا به طور کامل خاندان سلنطنتی را کنار گذاشته و جمهوری تأسیس کنند. هم‌چنین، آن‌ها بر همگان حق رأی اعطا کردند؛ صرف نظر از اینکه مالیات می‌پردازند یا خیر.


اعدام لوییز شانزدهم 

در سال 1792 لوییز شانزدهم در مقابل کنوانسیون ملی مورد محاکمه قرار گرفت و به جرم خیانت علیه آزادیِ ملت مجرم شناخته شد. در ژانویۀ سال 1793 وی با دستگاه گیوتین اعدام شد.

اخبار مرگ شاه با خوشحالی و مسرت زیاد مردم در تمام پاریس و فرانسه همراه بود. این تاریخ نقطۀ عطفی بود در تاریخ انقلاب فرانسه، و ضمانتی بود بر اینکه انقلاب می‌تواند رو به جلو حرکت کند.

انقلاب در بحران و مشکل 

پادشاهان در سرتاسر اروپا در مورد انقلاب فرانسه نگران بودند. نظام طبیعی که برای صدها سال در فرانسه حکم‌فرما بود، اکنون از بین رفته بود. و آنان نیز نگران بودند که مبادا انقلاب فرانسه به ملت آن‌ها نیز سرایت کرده، حکومتشان را تهدید کرده و جانشان را در خطر قرار دهد.

پادشاهان اروپایی برای اینکه از وقوع چنین انقلابی در کشور خود پرهیز کنند، با یکدیگر بر علیه فرانسه متحد شدند. از بریتانیای کبیر، هلند، اسپانیا و ساردینیا لشکرهایی برای مقابله با فرانسه اعزام شدند. جنگی که درگرفت، زندگی در فرانسه را بسیار دشوار کرد. دولت جدید فرانسه برای مقابله با چنین لشکرهای عظیم، برای تمامی مردان بین 18 تا 45 سال، فراخوانی صادر کرد تا برای آزادی بجنگند. این فراخوان سبب بروز جنگی داخلی در غرب فرانسه شد؛ جایی که سلطنت‌خواهانِ حامیِ شاه از اینکه فرزندانشان باید به جنگی بروند که مورد حمایت آن‌ها نیست، عصبانی بودند. در داخلِ خودِ کنوانسیون ملی نیز اختلاف نظری شدید، سبب دوگانگی در میان احزاب سیاسی متفاوت شده بود و دولت نوپا و سست بنیۀ فرانسه در معرض نابودی بود.

 سلطۀ وحشت

رهبران حزب حاکم یا همان «ژاکوبن‌ها» با دیدن آشفتگی در داخل و خارج از فرانسه، بنا را بر این گذاشتند که هرگونه مقاومت علیه دولت نوپا را سرکوب کنند. آنان نگهبانان محلی تعیین کردند تا هر شخصی که به دولت وفادار نبود را دستگیر کنند. هر کسی که مورد شک نگهبانان قرار می‌گرفت، مرگش قطعی بود.
این دورۀ زمانی به نام «سلطۀ وحشت» معروف است و از جولای 1793 تا جولای 1794 ادامه داشت؛ در این دوره حدودا 17 هزار تن اعدام شدند.


هیئت رئیسه

بعد از اتمام دورۀ سلطۀ وحشت، ژاکوبن‌ها قدرت خود را از دست دادند. کنوانسیون ملی ادارۀ دولت را به دست گرفت، با این حال قانون اساسی‌ای نوشته شد که باری دیگر حق رأی را از آنانی که مالیات پرداخت نمی‌کنند صلب می‌کرد. این قانون اساسی به دست پنج تن از رئیسان کنوانسون نوشته شد که ادارۀ فرانسه را در دست داشتند، و به نام «هیئت رئیسه» معروف بودند.

هیئت رئیسه از سال 1795 تا 1799 حکومت را در دست داشتنند. در طول این مدت، آنان از ارتش استفاده کردند تا نزاع‌های داخل فرانسه را سرکوب کنند. باری دیگر ثروتمندان غنی‌تر می‌شدند، درحالی که تهی‌دستان روز‌به‌روز فقیرتر می‌شدند. همان مشکلاتی که زمانی سبب بروز انقلاب شده بود، دوباره به جان فرانسه افتاده بود. همچین مشکل دیگری که گریبان‌گیر دولت شده بود، تمام شدن ذخیرۀ ارزی برای پرداخت حقوق کارکنان و ادارۀ کشور بود.

انقلاب فرانسه

 ناپلئون بناپارت

در طول دوران انقلابِ فرانسه یکی از ژنرال‌ها از دیگران درخشان‌تر عمل کرد. این ژنرال جوانی 26 ساله بود به نام «ناپلئون بناپارت».

مهارت بالای ناپلئون در رهبری کمک شایانی در سرکوب آشوبگران در داخل فرانسه کرد. هم‌چنین، او قلمروی فرانسه را به طرز فزاینده‌ای گسترش داد؛ از جمله پیروزی خارق‌العاده در برابر ارتش قدرتمند اتریش که بسیار قوی‌تر و مجهز‌تر بودند.

در اکتبر 1799 ناپلئون پس از مشارکت در کودتایی که در مصر بر علیه حکومت محلی رخ داده بود، به همراه ارتشش به پاریس بازگشت. در سال 1804 وی خود را امپراطور فرانسه نامید و پاپ نیز حکومتش را مشروع خواند.
 

امپراطوری ناپلئون

ناپلئون در فرمانروایی استاد بود. او اصلاحاتی انجام داد و صلح و ثبات را به فرانسه بازگرداند. وی هم‌چنین قوانین فئودال قدیمی که گیج‌کننده بودند را بازنویسی کرد و قوانین ناپلئونی جدیدی را ابداع کرد که بسیار واضح‌تر از قبل بودند؛ بسیاری از این قوانین کماکان در فرانسه مورد استفاده قرار می‌گیرند.

ناپلئون پس از به ارمغان آوردن رفاه اقتصادی و صلح در فرانسه، تصمیم بر فتح اروپا گرفت. او که ژنرالی بامهارت بود، مناطق بسیاری را قتح کرد. تا سال 1812 ناپلئون به طور مستقیم یا غیرمستقیم، اغلب مناطق اروپا را تحت امر خود کرد.
  

شکست امپراطوری ناپلئون

ملت‌هایی که ناپلئون فتح کرده بود، از اینکه تحت سلطۀ فرانسه بودند تنفر داشتند. پرداخت مالیات به فرانسه برایشان عار بود و هیچ تمایلی نداشتند که فرزندانشان را به ارتش ناپلئون بفرستند تا فتوحات بیشتری به دست آورد.

با شروع شورش در اسپانیا، این ملت‌ها یکی پس از دیگری شورش کردند، تا مارس 1814 ناپلئون شکست خورد و مجبور شد به همان قلمروی فرانسه اکتفا کند. در آن هنگام، برادر لوییز شانزدهم بر تخت پادشاهی بود.
 یک‌سال بعد ناپلئون به پاریس بازگشت و از سربازانش خواست تا با وی برگردند. او هنوز در میان مردمی که برایشان شکوفایی اقتصادی به ارمغان آورده بود، شخص محبوبی تلقی می‌شد. ناپلئون باری دیگر به مدت 100 روز بر فرانسه حکمرانی کرد. پادشاهان دیگر کشورهای اروپایی می‌ترسیدند که مبادا ناپلئون دوباره بخواهد آن‌ها را تحت سلطۀ خود دربیاورد. به همین خاطر در ژوئن همان سال، یعنی 1815 ناپلئون در نبردی تعیین‌کننده در شهر «واترلو» فرانسه شکست خورد و به جزیرۀ «سنت هلنا» تبعید شد. وی در سال 1821 در همان جزیره از دنیا رفت.


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.