چگونگی انتشار جهانی شدن در مناطق گسترده ای از جهان ناممکن است
چکیده:
مفهوم ضدیت با جهانی شدن، تسامحا به معنی تلاش برای مخالفت با در هم فشرده شدن جهان، باید یادآور این واقعیت باشد که آنچه اکنون جهانی شدن می خوانیم، فرایندی طولانی، نامتوازن و پیچیده است. باید بدانیم که افراد، نهادها و جنبشها تنها مشغول انجام اعمالی نیستند که جهانی شدن سراسری را به پیش می برد، بلکه بسیاری اوقات درگیر اقدامی اند که در برابر این فرایند ایستادگی ایجاد میکند.
تعداد کلمات: 1200 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
مفهوم ضدیت با جهانی شدن، تسامحا به معنی تلاش برای مخالفت با در هم فشرده شدن جهان، باید یادآور این واقعیت باشد که آنچه اکنون جهانی شدن می خوانیم، فرایندی طولانی، نامتوازن و پیچیده است. باید بدانیم که افراد، نهادها و جنبشها تنها مشغول انجام اعمالی نیستند که جهانی شدن سراسری را به پیش می برد، بلکه بسیاری اوقات درگیر اقدامی اند که در برابر این فرایند ایستادگی ایجاد میکند.
تعداد کلمات: 1200 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
نویسنده : رونالد رابرتسون
برگردان : کمال پولادی
برگردان : کمال پولادی
اگر از مطالعات مهم طرفداران نظریه نظام جهانی صرف نظر کنیم، می توانیم با اطمینان بگوییم که تجزیه و تحلیل جامعه شناسان جهان، در معنای ناسوتی آن، مشخصا از دهه ۱۹۶۰ شروع شد. در این زمان بود که مسائل نوسازی جوامع جهان سومی در قالب نقشه کلی نظام لایه بندی بین المللی مطرح شد (1963 ,Lagos). در دهه ۱۹۶۰ کاربرد شیوه ای از مطالعه که برای بررسی جوامع منفرد معمول بود، در نگرش به نظام جهانی حرکت تازه ای بود.
هر چند که پیش از این اصطلاح فرانسوی جهان سوم با مفهوم طبقه سه قرابتی داشت. برخی از این تحقیقات با «مطالعات مربوط به صلح» به ویژه با کارهای جان گالتون (1966)، و برخی دیگر با نگرش مثبت یا منفی( نخبگان سیاسی به موضوع نوسازی در یک نظام بین المللی به اصطلاح منعطف ارتباط داشت )1966 ,Nettle and Robertson
هنگامی که طی تحولات دهه ۱۹۶۰ بحث های رایج کنونی در باره تجدد مطرح شد، این بحثها بیشتر در قالب مباحثات جامعه شناختی گذر از عصر جماعت (گمن شفت) به عصر جامعه (گزل شفت) قرار گرفت. در حالی که چنین انگارهای از «کهنه» و «نو» در اصل طی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ضمن مجادلات طرفداران و مخالفان زندگی مدرن در اروپا و تا حدی آمریکای شمالی پیدا شده بود، اما برگردان آن به زبان مردم جهان سوم نظریة ما نوسازی را بسیار ابتر می کرد. در نظریه نوسازی جامعه و نوسازی فرد اصطلاح نوسازی غالبا برای دلالت بر ویژگی های سنجش پذیر، مثل آموزش و پرورش، اشتغال، سواد، درآمد و ثروت، به کار گرفته شد. در نتیجه به وجوه مربوط به تحول ذهنی و نگرش مساعد نوسازی چندان توجهی نشد. در بحث از مسئله فرهنگ نیز موضوع اصلی حول اهمیت کارکردی «اخلاق پروتستان» دور میزد و حاکی از این بود که گویا اخلاق پروتستان متضمن نگرشی منضبط به کار، مشارکت سیاسی و غیره است.
بیشتر بخوانید : سود و زیان جهانی شدن
در همین زمان گرایشی در نظریه نوسازی پدید آمد که به رغم موضوع خود با «نظام جهانی» چندان کاری نداشت. منظورم بحثهای مربوط به همگرایی و واگرایی است. در بیان خیلی ساده، طرفداران همگرایی استدلال می کردند که تمام یا تقریبا تمام جوامع، بیش از هرچیز به خاطر پیدایش «انسان صنعتی» با سرعت های متفاوت به سمت نقطة واحدی در حرکتند (1960 ,Kerr et al)، أما مدافعان واگرایی تأکید می کردند که راههای تجدد گوناگون و صورتهای تجدد متفاوت است و به این ترتیب آنچه وجود خواهد داشت واگرایی است، نه همگرایی. این بحث ها در اثر فروپاشی کمونیسم در بخش عمده ای از جهان و خیزش موج دموکراتیزه کردن در اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۱۹۹۰ (به رغم مقاومت چین، بخش هایی از شوروی سابق، خاورمیانه و برخی جاهای دیگر در برابر روند دموکراتیزه کردن) بار دیگر احیا شد. وجوهی از بحثهای همگرایی - واگرایی در مواردی به تبلور نظری منجر شد که در قالب نظریة همگرایی) دستکم به طور ضمنی به یک «نظام جهانی» متوازن اشاره می کرد (1981 ,Inkeles). بائوم (1980 ,1974) ضمن بررسی بحث های همگرایی و واگرایی مفهوم دیگری به این دو مفهوم افزود: ثبوت. بائوم اظهار داشت که جوامع در بعضی از جنبه ها (از جمله بیشتر در جنبه های اقتصادی و تکنولوژیک) به هم نزدیک می شوند، در برخی جنبه ها (مثلا بیشتر در مناسبات اجتماعی) از یکدیگر فاصله میگیرند و در بسیاری از جهات نیزثابت باقی می مانند. بائوم بحث تداوم خصوصیت جامعه ملی را با قوت وارد این بحثها کرد. متأسفانه تعداد کمی از جامعه شناسان به پیگیری این بحثها ادامه دادند که بر مسئله هویت و اقتدار ملی متمرکز شده بود ( Lechner, 1990 b). بائوم نیز استدلال خود را در قالب بحث مربوط به نظام جهانی جای نداد. اما این مسئله که جهانی شدن تا چه حد متضمن همگنی در برابر ناهمگنی و خاص گردانیدن در برابر عام گردانیدن است، مسئله تعیین کننده و در عین حال پیچیده ای است.
هنگامی که طی تحولات دهه ۱۹۶۰ بحث های رایج کنونی در باره تجدد مطرح شد، این بحثها بیشتر در قالب مباحثات جامعه شناختی گذر از عصر جماعت (گمن شفت) به عصر جامعه (گزل شفت) قرار گرفت. در حالی که چنین انگارهای از «کهنه» و «نو» در اصل طی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ضمن مجادلات طرفداران و مخالفان زندگی مدرن در اروپا و تا حدی آمریکای شمالی پیدا شده بود، اما برگردان آن به زبان مردم جهان سوم نظریة ما نوسازی را بسیار ابتر می کرد. در نظریه نوسازی جامعه و نوسازی فرد اصطلاح نوسازی غالبا برای دلالت بر ویژگی های سنجش پذیر، مثل آموزش و پرورش، اشتغال، سواد، درآمد و ثروت، به کار گرفته شد.
شایان ذکر است که در اواخر دهه ۱۹۵۰ و نیمه نخست دهه ۱۹۶۰ در جریان بحث های مربوط به نوسازی مسئلہ پسا تجدد و پسامدرن به طور درهم و برهمی مطرح شد. این بحثها بحث دیگری را در باره جامعه پساصنعتی برانگیخت که به صورت بخشی از بحث های تجدد و پسا تجدد در سالهای اخیر در آمده است. با این حال لازم به یادآوری است که موضوع پسا تجدد در گفت وگو از تجدد (به مفهوم محدود کلمه) و در درجه اول در قالب این تصور کم و بیش ساده انگارانه پدید آمد که لابد باید پس از تجدد (به همان مفهوم محدود کلمه که اشاره شد) «چیزی فراتر» نیز وجود داشته باشد. من و نتل در کتابهایمان (1968 ,1966 ,Nettle and Robertson) کوشیدیم ضمن چیزهای دیگر، از این دیدگاه ساده انگارانه فراتر برویم و تأکید کردیم که «نوسازی» (یا به صورتی که نظامهای کمونیستی به کار می بردند، «ترقی» فرایندی پیچیده تر، «ذهنیتر» و نیز فرهنگی تر از آن است که رهیافت «عینی گرای» بسیاری از نظریه های رایج نوسازی ارائه میدهند. دیدگاه من و نتل متوجه خصوصیات اساسا بازاندیشانه مسئله نوسازی بود. ما با استفاده از نمونه های ژاپن در زمان میجی و روسیه زمان پتر کبیر کوشیدیم نشان دهیم که «دیرآمدگان» به پروژه نوسازی (نوسازی به مفهومی گسترده تر از دریافت نظریه های رایج نوسازی) به ویژه با این معمای مهم روبرویند که در انگار؛ تجدد چه تصویری باید رهنمون آنها باشد و در خصوص مسئله مهم هویت ملی چگونه باید خرده پاره های این تصویر را برگزینند. ما می توانستیم به همین ترتیب از بسیاری از جوامع دیگر از جمله در آسیا و آمریکای لاتین سخن بگوییم که با همین مخمصه بزرگ دست به گریبانند. بحث های گسترده ما در باب آنچه که آن را «میراث گذشته» برای کشورهای نواستقلال خوانده بودیم، با تأکید همه جانبه روی وجه بازاندیشانه نوسازی پیوند نزدیک داشت (63-128 :1968 ,Nettle and Robertson). ما همچنین گفتیم که نه فقط دیرآمدگان به پروژه نوسازی، بلکه تمام جوامعی که به پروژه نوسازی وارد می شوند، درگیر دغدغه مقایسه قرار میگیرند. از چنین منظری موضوع «نوسازی» مسئله مستمر تقریبا تمام جوامع است. در آن کتابها با این که ما بیشتر بر مناسبات ساختارمند سیاسی متمرکز شده بودیم، با این حال به بسیاری از رویکردهای تطبیقی، خاصه رویکردهای مهم از نظریه همکنشی نمادین (و به طور غیرمستقیم تر رویکرد عملگرایی)، پرداخته بودیم. در زمان ما سرشت بازاندیشانه نوسازی در تلاش ژاپن برای عرضه استانداردهای «بالاتری» از حیث جامعه در قیاس با ایالات متحد (که این کشور نیز به سهم خود به آن پاسخ میدهد) به خوبی مشهود است.
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)
هنگامی که طی تحولات دهه ۱۹۶۰ بحث های رایج کنونی در باره تجدد مطرح شد، این بحثها بیشتر در قالب مباحثات جامعه شناختی گذر از عصر جماعت (گمن شفت) به عصر جامعه (گزل شفت) قرار گرفت. در حالی که چنین انگارهای از «کهنه» و «نو» در اصل طی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ضمن مجادلات طرفداران و مخالفان زندگی مدرن در اروپا و تا حدی آمریکای شمالی پیدا شده بود، اما برگردان آن به زبان مردم جهان سوم نظریة ما نوسازی را بسیار ابتر می کرد. در نظریه نوسازی جامعه و نوسازی فرد اصطلاح نوسازی غالبا برای دلالت بر ویژگی های سنجش پذیر، مثل آموزش و پرورش، اشتغال، سواد، درآمد و ثروت، به کار گرفته شد.
شایان ذکر است که در اواخر دهه ۱۹۵۰ و نیمه نخست دهه ۱۹۶۰ در جریان بحث های مربوط به نوسازی مسئلہ پسا تجدد و پسامدرن به طور درهم و برهمی مطرح شد. این بحثها بحث دیگری را در باره جامعه پساصنعتی برانگیخت که به صورت بخشی از بحث های تجدد و پسا تجدد در سالهای اخیر در آمده است. با این حال لازم به یادآوری است که موضوع پسا تجدد در گفت وگو از تجدد (به مفهوم محدود کلمه) و در درجه اول در قالب این تصور کم و بیش ساده انگارانه پدید آمد که لابد باید پس از تجدد (به همان مفهوم محدود کلمه که اشاره شد) «چیزی فراتر» نیز وجود داشته باشد. من و نتل در کتابهایمان (1968 ,1966 ,Nettle and Robertson) کوشیدیم ضمن چیزهای دیگر، از این دیدگاه ساده انگارانه فراتر برویم و تأکید کردیم که «نوسازی» (یا به صورتی که نظامهای کمونیستی به کار می بردند، «ترقی» فرایندی پیچیده تر، «ذهنیتر» و نیز فرهنگی تر از آن است که رهیافت «عینی گرای» بسیاری از نظریه های رایج نوسازی ارائه میدهند. دیدگاه من و نتل متوجه خصوصیات اساسا بازاندیشانه مسئله نوسازی بود. ما با استفاده از نمونه های ژاپن در زمان میجی و روسیه زمان پتر کبیر کوشیدیم نشان دهیم که «دیرآمدگان» به پروژه نوسازی (نوسازی به مفهومی گسترده تر از دریافت نظریه های رایج نوسازی) به ویژه با این معمای مهم روبرویند که در انگار؛ تجدد چه تصویری باید رهنمون آنها باشد و در خصوص مسئله مهم هویت ملی چگونه باید خرده پاره های این تصویر را برگزینند. ما می توانستیم به همین ترتیب از بسیاری از جوامع دیگر از جمله در آسیا و آمریکای لاتین سخن بگوییم که با همین مخمصه بزرگ دست به گریبانند. بحث های گسترده ما در باب آنچه که آن را «میراث گذشته» برای کشورهای نواستقلال خوانده بودیم، با تأکید همه جانبه روی وجه بازاندیشانه نوسازی پیوند نزدیک داشت (63-128 :1968 ,Nettle and Robertson). ما همچنین گفتیم که نه فقط دیرآمدگان به پروژه نوسازی، بلکه تمام جوامعی که به پروژه نوسازی وارد می شوند، درگیر دغدغه مقایسه قرار میگیرند. از چنین منظری موضوع «نوسازی» مسئله مستمر تقریبا تمام جوامع است. در آن کتابها با این که ما بیشتر بر مناسبات ساختارمند سیاسی متمرکز شده بودیم، با این حال به بسیاری از رویکردهای تطبیقی، خاصه رویکردهای مهم از نظریه همکنشی نمادین (و به طور غیرمستقیم تر رویکرد عملگرایی)، پرداخته بودیم. در زمان ما سرشت بازاندیشانه نوسازی در تلاش ژاپن برای عرضه استانداردهای «بالاتری» از حیث جامعه در قیاس با ایالات متحد (که این کشور نیز به سهم خود به آن پاسخ میدهد) به خوبی مشهود است.
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)
بیشتر بخوانید :
جهانی شدن، مفاهیم و دیدگاه ها
جهانی شدن چیست؟
نظریههای جهانی شدن