جامعه شناسی و نسبت آن با فرهنگ
چکیده:
از زمان تثبیت جامعه شناسی به عنوان یک رشته، مفاهیمی چون ایدئولوژی، آموزه، نهاد، جهان بینی، «روح» خصایل فرهنگی و خود فرهنگ از اجزای مهم، هر چند مورد منازعه این علم بوده است. البته این آگاهی از اهمیت فرهنگ با اشتیاق چندانی همراه نبوده است و تا همین اواخر فرهنگ در جامعه شناسی (بر خلاف انسان شناسی) به رغم تلاش های مجدانه تالکوت پارسونز، و چه بسا به دلیل همین تلاش ها، جایگاه والایی نداشته است.
تعداد کلمات: 1537 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه
از زمان تثبیت جامعه شناسی به عنوان یک رشته، مفاهیمی چون ایدئولوژی، آموزه، نهاد، جهان بینی، «روح» خصایل فرهنگی و خود فرهنگ از اجزای مهم، هر چند مورد منازعه این علم بوده است. البته این آگاهی از اهمیت فرهنگ با اشتیاق چندانی همراه نبوده است و تا همین اواخر فرهنگ در جامعه شناسی (بر خلاف انسان شناسی) به رغم تلاش های مجدانه تالکوت پارسونز، و چه بسا به دلیل همین تلاش ها، جایگاه والایی نداشته است.
تعداد کلمات: 1537 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه
نویسنده : رونالد رابرتسون
برگردان : کمال پولادی
برگردان : کمال پولادی
تعبیر «بنیادگرایانه» از جامعه شناسی کار جامعه شناسان را به تجزیه و تحلیل ساختارها و مناسبات اجتماعی محدود می کند. با این حال، به رغم آنکه جامعه شناسان و انسان شناسان اجتماعی کوشیده اند دامنه تحلیل خود را به چنین ملاحظه ای محدود کنند (از جمله زیمل که خود به تجزیه و تحلیل فرهنگ کمک مهمی کرده است و به رغم آنکه بیشتر جامعه شناسان خواهند گفت که محور توجه رشته آنها وجه اجتماعی زندگی انسان است، گرایش کلی تر آن بوده است که بین مسائلی مثل اعتقادات، ارزش ها و نمادهای اجتماعی با همکنشی ها، عملکرد سازمانها و جنبش ها، کار اجتماعات، تحولات و مناقشات بلندمدت و کوتاه مدت قایل به پیوند شوند و بر این رویه عمل کنند که در صورت فروگذاردن جانب این ملاحظات مطالعات جامعه شناسی ناقص خواهد بود. از زمان تثبیت جامعه شناسی به عنوان یک رشته، مفاهیمی چون ایدئولوژی، آموزه، نهاد، جهان بینی، «روح» خصایل فرهنگی و خود فرهنگ از اجزای مهم، هر چند مورد منازعه این علم بوده است. البته این آگاهی از اهمیت فرهنگ با اشتیاق چندانی همراه نبوده است و تا همین اواخر فرهنگ در جامعه شناسی (بر خلاف انسان شناسی) به رغم تلاش های مجدانه تالکوت پارسونز، و چه بسا به دلیل همین تلاش ها، جایگاه والایی نداشته است. یکی از بهترین نمونه های واپس ماندگی آنچه که به نظر من به طور نادرست) تحلیل های فرهنگی در جامعه شناسی نامیده میشود، شیوه رایج پرداختن به فرهنگ در کتابهای درسی آمریکا و جاهای دیگری است که از آمریکا متأثرند.
ظاهرة وضع آنقدر که واتنو میگوید، نباید بد باشد. آیا می توان نظر واتنو را، که در مقدمه ای بر مجموع مقالاتی راجع به پیتربرگر، ماری داگلاس، فوکو و هابرماس آمده است، به همین ترتیب که گفته است پذیرفت؟ در تحلیلهای فرهنگی باید به بحث های نظام مند پارسونز، گیرتز، سالین و بوردیو نیز اشاره کرد. با ذکر این فهرست کوتاه می خواهم بگویم که واتنو و همکارانش میزان پیشرفت مطالعات فرهنگی در کار جامعه شناسان آمریکایی را کمتر از آنچه هست ارزیابی کرده اند. مسئله اصلی محدود بودن بحثهای جامعه شناختی ارزشمند در باره فرهنگ نیست، بلکه بیشتر این است که میتوان به جرأت گفت که بخش کوچکی از انبوه این مطالعات به طور مشخص با جامعه شناسی به مفهوم «متداول» مرتبط است
در این کتاب ها در باره موضوع فرهنگ غالبأ به طور مطلق جدا از ایدئولوژی سیاسی، آموزه دینی و سایر مسائل مربوط به اندیشه بحث می شود. بدین ترتیب بحث های مربوط به فرهنگ غالبا در قالب مفهوم پردازی انسان شناسی فرهنگی آمریکا در دهه ۱۹۳۰ (که متضمن تمیز بین فرهنگ مادی و معنوی است و به همین صورت بحثهای مرتبط با تز ورف - ساپیر دایر بر ساخت زبانی واقعیت و مسئله نژادمحوری» ترازبندی می شود. و بالاخره گفتارهایی در باره خرده فرهنگ ها، ضد فرهنگ و موضوع فرهنگ در مقابل انسان» نیز ضمیمه همین بحث هاست. عموما بر این اندیشه تأکید می شود که فرهنگ از فرآورده های همکنشی اجتماعی است. در حقیقت موضوع «تولید فرهنگ» از وجوه معدودی است که دست کم تا همین اواخر جان مایه اصلی مباحثات مربوط به فرهنگ در میان جامعه شناسان آمریکایی بوده است. در سال های اخیر موضوع اجتماعی زیستی نیز به بحث های اصلی فرهنگ در کتابهای درسی افزوده شده است و رویکرد به فرهنگ را بیش از پیش مبتذل کرده است. وضع حاشیه ای فرهنگ به عنوان موضوعی جامعه شناختی در ارزیابی واتنو بدین گونه توصیف شده است: «در حالی که در سایر حوزه های علوم اجتماعی طی چند دهه گذشته نظریه ها، اسلوبها و تحقیقات چشمگیری با رشد فزاینده انباشته شده است، ظاهرة مطالعات مربوط به فرهنگ پیشرفت ناچیزی داشته است» (1 :1984 ,Wuthnow).
ظاهرة وضع آنقدر که واتنو میگوید، نباید بد باشد. آیا می توان نظر واتنو را، که در مقدمه ای بر مجموع مقالاتی راجع به پیتربرگر، ماری داگلاس، فوکو و هابرماس آمده است، به همین ترتیب که گفته است پذیرفت؟ در تحلیلهای فرهنگی باید به بحث های نظام مند پارسونز، گیرتز، سالین و بوردیو نیز اشاره کرد. با ذکر این فهرست کوتاه می خواهم بگویم که واتنو و همکارانش میزان پیشرفت مطالعات فرهنگی در کار جامعه شناسان آمریکایی را کمتر از آنچه هست ارزیابی کرده اند. مسئله اصلی محدود بودن بحثهای جامعه شناختی ارزشمند در باره فرهنگ نیست، بلکه بیشتر این است که میتوان به جرأت گفت که بخش کوچکی از انبوه این مطالعات به طور مشخص با جامعه شناسی به مفهوم «متداول» مرتبط است. بنابراین آرشر (263 :Archer) به حقیقت قضیه نزدیک تر است وقتی می گوید:«جامعه شناسی در تحلیل مفاهیم اصلی خود پیشرفت ناچیز و در نظریه پردازی جامعه شناختی نقش متزلزلی داشته
است».
تقسیم آنچه را که برای سهولت کار در این جا تحلیل فرهنگی می خوانیم، به دو بخش جامعه شناختی و «غیرجامعه شناختی» کمی دشوار است. این تقسیم بندی ملاحظات زیادی را گرد خود دارد. اگر اصطلاح «جامعه شناختی» را نه فقط برای شمول بر آنچه موضوع اصلی جامعه شناسی حرفه ای است، بلکه همچنین برای تحلیل هایی در فرهنگ به کار ببریم که نقطه عزیمت آن پیوند دادن موضوعات حوزه اندیشه و نماد با مسائل اجتماعی- ساختاری و مناسبات اجتماعی است در این صورت می توانیم بگوییم که موضوعات جامعه شناختی زیادی وجود دارد که جامعه شناسان آنها را جدی نگرفته اند. به ویژه در این جا سنت جامعه شناسی انسان شناسی فرانسوی به ذهن خطور میکند که با کارهای مهم دورکهایم شروع شد و آنگاه با کارهای موس و لوی برول و بعد هم کارهای دمزیل و لوی اشتروس (اگر فقط دو تن از متقدمین و متأخرین را نام ببریم) تکامل پیدا کرد (1985 ,Littlejohn). آثار برخی چهره هایی که زیاد مطرح شده اند، مثل هاری داگلاس و فوکو (با وجود وجوه نیچه ای تلاش او و برگشتش به رابطه دانش۔ قدرت در درون همین سنت قرار می گیرد. بخش عمده ای از انسان شناسان اجتماعی بریتانیا به ژرفی تحت تأثیر سنت فرانسوی بوده است، هر چند که به لحاظ خصوصیت با صراحت کمتری وجه تئوریک داشته است. خلاصه آنکه جامعه شناسی به معنی موسع ترش از بحثهای اساسی و دامنه دار با شاخ و برگ های متنوع در باره فرهنگ از منظر جامعه شناختی خالی نبوده است. اما شاخص ترین شکل جامعه شناسی متعارف - جامعه شناسی آمریکایی به این بحثها را چندان جدی نگرفت. این واقعیت ازبرخی جهات نیز از نقصان گرایش های جامعه شناسانه در انسان شناسی آمریکا و به موازات آن تقسیم کار بین انسان شناسی فرهنگی و انسان شناسی اجتماعی در این خطه ناشی می شد. در ایالات متحد موضوع فرهنگ جوامع مدرن را عمدتا منقدان ادبی و تاریخ نویسان مطالعه کرده اند، هر چند که در شرایط کنونی در این خصوص تحول شتابانی در حال وقوع است.
بیشتر بخوانید : جهانی سازی غربی و جهانی شدن اسلامی
به نظر من ملاحظات واتنو و آرشر و همین طور ملاحظات سوئیدلر (1986) ناظر است بر آمیزه ای از غفلت جامعه شناسی رایج از جایگاه محوری فرهنگ در انسان شناسی و مهم تر از آن نوعی «شعور کاذب» در این جامعه شناسی، چراکه این جامعه شناسی مدتی در دراز » ه وانگاره ای از جوامع مدرن پرداخته بود که در آن مبانی نمادی و بیانی جوامع از نظر دور مانده بود (1976 ,Sahlins). اغراق نیست اگر بگوییم که جامعه شناسی مدرن به عنوان یک «حرفة عملی» به طور مشخص در آمریکا (اما نه منحصرة در این کشور) رشته ای «ضد فرهنگ» بوده است. اما صرف نظر از مقاومت جریان اصلی جامعه شناسی در برابر موضوع فرهنگ (به رغم توجه انسان شناختی به جامعه شناختی) فرهنگ به آنچه که سوئیدلر با نظر موافق یک ابزار» می خواند، کاهش یافت. زیرا چنان که آرشر می گوید مسائل اصلی جامعه شناختی در مورد فرهنگ را نمی توان حل کرد جز با به رسمیت شناختن دقیق رابطه بین فرهنگ به عنوان یک اندیشه عینی و فرهنگ به عنوان جزء لایتجزای کنش باتوجه به اینکه جامعه شناسی ظاهرأ محور کار خود را متوجه «امراجتماعی» کرد - چنان که دورکهایم به قلمروی اجتماعی در حیات انسانی جای مرکزی را داد و زیمل در مقابل بر آن شد که باید «مضمون» فرهنگی و روان شناختی را از امر اجتماعی مجزا کرد . پس چه جای تعجب اگر بپرسیم که فرهنگ چگونه می توانست در این احوال «خودی نشان دهد»؟. با این حال التزام دقیق به مطالعه امر اجتماعی ظاهرة فرهنگ را به مثابه قلمروی ارزشها، اعتقادات و نمادها صرفا به عنوان شیوه ای در تبیین پدیده های اجتماعی به کار گرفته است با آن را امری دانسته است که جامعه شناسان در تحلیل هایشان می توانستند آن را تبیین کنند. به بیان دیگر، جامعه شناسان در صورتی فرهنگ را وارد مطالعات خود می کردند که به عنوان یک متغیر در بررسی ساخت اجتماعی و کنش اجتماعی آن را دارای اهمیت اساسی می پنداشتند (1986 ,Swidler). اما خود این مسئله که متغیر فرهنگی ضمن آنکه برای جامعه شناسی اساسی شمرده نمیشود و در قالب مطالعات جامعه شناختی جایی دارد، دال بر قوت اسلوب جامعه شناختی است. در یک بیان خیلی کلی باید بگویم که به نظر من انسان شناسی اجتماعی و فرهنگی سبب قرار گرفتن علمای این عرصه در معرض ناهمگنی جهانی بیشتر به متابعت از مسیر نخست گرایش داشته اند، در حالی جامعه شناسی (به معنای محدود گیدنزی که به مطالعه وجوه جوامع مدرن می پردازد) بیشتر به دلیل قرار گرفتن در معرض همگنی ها (تا آنجا که فرهنگ را جدی گرفته است) به مسیر دوم میل کرده است. با این همه، تحولات اخیر تا حدودی این جهت گیری های ساده و صریح در باره فرهنگ را خدشه دار کرده است.
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)
بیشتر بخوانید :
گلوبالیسم یا جهانی شدن
سود و زیان جهانی شدن
بعد فرهنگی جهانی شدن