جامعه شناسی جهان

بی تردید در سالهای پایانی قرن نوزدهم و ربع اول قرن بیستم و در وهله نخست در رجوع به آنچه مسئله تجدد خوانده شده است، از یک سو و شیوه کار جوامع ملی، از دیگر سو بود که جامعه شناسی شکل کلاسیک خود را به دست آورد.
شنبه، 24 آذر 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جامعه شناسی جهان
تئوری های جامعه شناختی و فرهنگ جهانی
 
چکیده:
بی تردید در سالهای پایانی قرن نوزدهم و ربع اول قرن بیستم و در وهله نخست در رجوع به آنچه مسئله تجدد خوانده شده است، از یک سو و شیوه کار جوامع ملی، از دیگر سو بود که جامعه شناسی شکل کلاسیک خود را به دست آورد. در چنین چشم اندازی جای چندانی برای تجزیه و تحلیل تفاوتهای فرهنگی جز از حیث آنچه به تحلیل تعارضات بین تمدنی و سنتهای تمدنی مربوط می شود، باقی نمی ماند.
 
تعداد کلمات: 1189 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
 
جامعه شناسی جهان
نویسنده : رونالد رابرتسون
برگردان : کمال پولادی
 
 به نظر می رسد در میان جامعه شناسانی که مستقیما در باره اوضاع جهانی مطالعه می کنند، نوعی اجماع وجود داشته باشد که تئوری اجتماعی در بحث مربوط به کلیت جهان کاستی مهمی دارد. چنان که گفته ام شاید این استدلال والرستین (304 :1987) تیزبینانه ترین ملاحظات باشد که گفته است «تحلیل مبتنی بر نظام جهانی» اعتراضی است علیه سنت جاری علوم اجتماعی. من با این سخن اگر نه به طور اخص، دست کم در کل موافقم. در اینجا برخی از دیدگاههایم را در این زمینه با توجه به برنامه ای که پیش رو دارم، البته بیشتر در رجوع به رشته «رسمی» جامعه شناسی، خلاصه میکنم. جامعه شناسی از حیث تحلیل و تفسیر جهانی شدن به عنوان یک پدیده مهم معاصر کار شایان توجهی ارائه نداده است .

بی تردید در سالهای پایانی قرن نوزدهم و ربع اول قرن بیستم و در وهله نخست در رجوع به آنچه مسئله تجدد خوانده شده است، از یک سو و شیوه کار جوامع ملی، از دیگر سو بود که جامعه شناسی شکل کلاسیک خود را به دست آورد. در چنین چشم اندازی جای چندانی برای تجزیه و تحلیل تفاوتهای فرهنگی جز از حیث آنچه به تحلیل تعارضات بین تمدنی و سنتهای تمدنی مربوط می شود، باقی نمی ماند، زیرا عموما چنین پذیرفته شده بود که قالب مدرن جامعه از لحاظ فرهنگی همگن است یا اینکه به ملاحظه قابلیت حیات باید همگن باشد. یقینا ماکس وبر از آنچه که ما در رجوع به قومیت، فرهنگ و نژاد جامعه، جامعه ای کثرت گرا میخوانیم، درک درستی نداشته است و مطمئنا مایل نیز نبود که داشته باشد. جامعه شناسان برجسته کلاسیک اگرنه به صراحت، دست کم به طور ضمنی مروج این فکر بودند که نظام ارزشی مرکزی وجهی اساسی از یک جامعه ملی پویاست و هر جامعه در وجه بیرونی باید هویت جمعی خاص خود را داشته باشد. با داشتن چنین فکری برخی از جامعه شناسان اروپایی بیرون از اروپای غربی صاحب نفوذ زیادی شدند.

   بیشتر بخوانید :    نظریه‌های جهانی شدن

اندیشه های علمی - اجتماعی، به ویژه افکار فایده انگاران انگلیسی و تحصل گرایان فرانسوی در قرن نوزدهم در میان نخبگان لیبرال جوامع نواستقلال آمریکای لاتین صاحب شهرت زیادی شد؛ اما جامعه شناسان ملتقای قرن مثل دورکهایم، تونیس، اسپنسر و ماکس وبر به سبب اندیشه هایی که در باره مسائلی مثل فرهنگ و هویت ملی و شکل آتی جوامع مدرن داشتند، به ویژه در کشورهای اروپایی و آسیایی صاحب نفوذ شدند. مثلا اسپنسر که آثارش در اواخر قرن نوزدهم در ژاپن و چین صاحب نفوذ بود، مستقیما به نخبگان سیاسی میجی کمک کرد تا هویت ژاپن را با پایه های سنت محکم کنند؛ افکار دورکهایم در مورد دین مدنی در استقرار جمهوری جدید ترکیه در دهه ۱۹۲۰ تأثیر مهمی بر جای گذاشت، در حالی که موضوع مورد توجه جامعه شناسان آلمانی در مورد گمن شفت در برابر گزل شفت (یا فرهنگ در برابر تمدن) در آسیای شرقی و جاهای دیگر موضوع بحث بود، نخبگان میجی با برنامه ای روشن تصمیم گرفتند که گمن شفت و گزل شفت هر دو را داشته باشند و یک جماعت مبتنی بر سازمان ملی یا یک «خانواده ملی» بسازند.
از این مورد که بگذریم، اندیشه غالب در دوره پایه گیری جامعه شناسی دانشگاهی تا آنجا که اصولا موضوع بین المللی و جهانی مطرح بود، این بود که جوامع درگیر چیزی شبیه تنازع بقای داروینی اند. این اندیشه در کثیری از جوامع که تحت تأثیر داروینیسم اجتماعی و در میان آنها که در حوزه نفوذ ماکس وبر قرار داشتند البته با وضوح کمتر)، کاملا رایج بود. نکته اصلی مورد نظر من این است که جامعه شناسی نه تنها قبلا دچار کاستی بی توجهی به مسائل فراتر از جامعه ملی بود، بلکه اکنون که برای رفع این کاستی تلاش میکند، هنوز فاقد تجهیزات لازم برای پرداختن به مسائل بیناجامعه ای، به ویژه مسائل جهانی است. چانه الله یکی از موانع عمده برای رسیدن به این مقصد آن است که جامعه شناسی به طور کلی نظریه ایدئولوژی مسلط یا فرهنگ مشترک ملی را پذیرفته است.
بنابراین اگر چه به طور معمول چنین تصور می شود که علوم اجتماعی غرب منحصرا در خود غرب توسعه پیدا کرد (البته تا حدی به استثنای مارکسیسم) واقعیت این است که این علوم بسیار جلوتر از اوج گیری تئوری های علوم اجتماعی در باره نوسازی طی دهه ۱۹۵۰ و نیمه اول دهه ۱۹۶۰ به صورت سرهم بندی های مختلف به درون زندگی جوامع غیرغربی نفوذ کرده بود. تا اواخر نخستین ربع قرن بیستم علوم اجتماعی غرب در تعدادی از مناطق، شاید بیش از همه در آسیای شرقی که گرایش فرهنگی ریشه داری در سرهم بندی کردن اندیشه های متناقض در قالب اندیشه های التقاطی داشتند، به صورت «مأخذ فرهنگی» در آمده بود. به این ترتیب در همان زمان که علمای اجتماعی غرب مشغول مقایسه شرق و غرب به مثابه کاری تحلیلی بودند (به ویژه ماکس وبر)، آنها که موضوع مقایسه بودند، سخت سرگرم ساختن بسته بندی های تلفیقی مختلف از اندیشه غربی برای کاربرد آن در وضع مشخص سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود بودند.

طنز قضیه این جاست که جامعه شناسان برجسته دوره کلاسیک با وجود انتشار افکارشان در جوامعی که موضوع مقایسه آنها بودند، به این مسئله توجه نداشتند که هر روز تعداد بیشتری از اکناف جهان به درجات مختلف و غالبا به صورت مشتاقانه تحت تأثیر اندیشه های آنان در مورد سازمان جامعه ملی قرار میگیرند، گو اینکه این اندیشه ها را برای منظور محلی دستکاری می کردند. به بیان دیگر این جامعه شناسان، شاید به استثنای دورکهایم، درکی از این قضیه نداشتند که توقعات مربوط به چگونگی ساختن جامعه ملی در نحوة عمل مردم این جوامع تأثیرگذار است و این مردم به سهم خود در شکل دادن به یک درک جهانی در مورد ساختمان جامعه ملی مشارکت فعال دارند. خلاصه آنکه این دانشمندان علوم اجتماعی از آنچه بعدة جهانی شدن خوانده شد، به ویژه از وجوه فرهنگی آن، آگاهی چندانی نداشتند.

البته دورکهایم هر روز بیشتر به چیزی که آن را «زندگی بین المللی» مینامید، علاقه مند میشد. مسئله «زندگی بین المللی» که جوامع مختلف تابع آن میشدند بخش مهمی از توجه دورکهایم را در سالهای آخر عمر به خود اختصاص داده بود. دورکهایم در آخر عمر به لحاظ منطقی و نه به لحاظ جامعه شناختی با این پرسش روبرو بود که چگونه جوامع دارای فرهنگهای متفاوت توانایی اخلاقی برای ساختن مجمع جوامع را دارند. از این مورد که بگذریم، اندیشه غالب در دوره پایه گیری جامعه شناسی دانشگاهی تا آنجا که اصولا موضوع بین المللی و جهانی مطرح بود، این بود که جوامع درگیر چیزی شبیه تنازع بقای داروینی اند. این اندیشه در کثیری از جوامع که تحت تأثیر داروینیسم اجتماعی و در میان آنها که در حوزه نفوذ ماکس وبر قرار داشتند البته با وضوح کمتر)، کاملا رایج بود. نکته اصلی مورد نظر من این است که جامعه شناسی نه تنها قبلا دچار کاستی بی توجهی به مسائل فراتر از جامعه ملی بود، بلکه اکنون که برای رفع این کاستی تلاش میکند، هنوز فاقد تجهیزات لازم برای پرداختن به مسائل بیناجامعه ای، به ویژه مسائل جهانی است. چانه الله یکی از موانع عمده برای رسیدن به این مقصد آن است که جامعه شناسی به طور کلی نظریه ایدئولوژی مسلط یا فرهنگ مشترک ملی را پذیرفته است.
 
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)

   بیشتر بخوانید :
   عوامل جهانی شدن و ارتباط آن با فرایند توسعه
   نظریه های جهانی شدن
   سود و زیان جهانی شدن
   بعد فرهنگی جهانی شدن

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط