مگر می شود احسن الخالقین زشت بیافریند؟ تو جنس زیبایی، پشت ویترین دنیا. آن طرف شیشه ویترین هم کلی عابر هست. تا به حال جلوی ویترین ایستاده ای؟ کلی راجع به اجناس نظر داده ای و با دیگران تبادل نظر کرده ای...
تو برای خودت یک حریم شخصی داری. دوست نداری کسی دفتر خاطراتت را بدون اجازه ورق بزند. بدون اجازه سراغ آلبوم عکس هایت برود، حتی از توی جامدادی ات یک مداد بردارد! دلت می خواهد وقتی برای خودت داشته باشی و توی تنهایی خودت فکر کنی، دوست داری خودت حق انتخاب داشته باشی. لباس، کیف، کفش، مدرسه، رشته تحصیلی، دوست...
چه بد بود اگر اولین روز مدرسه چند نفر را نشانت می دادند و می گفتند که تو فقط حق داری با این آدم ها دوست بشوی! چه دنیای غریبی بود آن وقت! چه کاره بودی در دنیای خودت؟
تصور کن یک روز از خواب بلند شوی و ببینی که اتاقت شده یک ویترین، یا نه، یک ویترین شده اتاق تو. از این به بعد هرکاری بکنی ده ها و صدها عابر تو را می بینند. آن ها می توانند در مورد تو و کارهایت اظهار نظر کنند، با انگشت نشانت بدهند و شخصی ترین کارهای روزمره ات را نگاه کنند.
حتی مطمئن نیستی وقتی خوابی، کاملا تنهایی یا کسی از پشت شیشه به تو زل زده و تماشایت می کند.
اتاقت را که پشت یک ویترین بگذاری مراجعه کننده هم زیاد داری. عجب آدم بیسلیقه ای! رنگ فرش اتاقش با روتختی اش سِت نیست! بهتر نیست جای قاب عکس اتاقت را عوض کنی؟ چرا رایانه ات را به روز نمیکنی؟ چرا یک آینه تمام قد برای اتاقت نمیگیری که سرتا پایت را هر روز در آن ببینی؟
دیوار اتاقت که شیشه ای باشد، توی یک آکواریوم بزرگ که زندگی کنی، اظهار نظر زیاد است، حرف و حدیث در مورد تو فراوان است، به قول مادربزرگ ها زیاد توی چشمی! بهتر نیست به عقب برگردی و تمام این تصورات را پاک کنی؟
برگردی به همان روزی که در پناه دیوارها و پرده های اتاقت، روی تخت دراز می کشیدی و با خیال راحت کتاب میخواندی؟ یا آن وقتی که غبار از در و دیوار می گرفتی و زیر لب آواز مورد علاقه ات را زمزمه می کردی؟
بیا با هم یک معامله بکنیم. یک معامله از نه سالگی تا... آخر عمر. با تغییر فصل و تغییر سن هم شرایط معامله عوض نمی شود، باید برای همیشه قبولش کنی، نمی شود یک روز باشد یک روز نباشد. نمی شود تغییرش داد و کم و زیادش کرد. قبول دارم، یک کمی سخت است؛ اما در عوض در یک پناه امن قرار می گیری، از نه سالگی تا آخر عمر.
کسی نمی تواند به حریم خصوصی تو سرک بکشد یا به تو چپ نگاه کند! زیر پرتو دلپذیر آن می توانی قد بکشی و رشد کنی، به تو قول می دهم که پاک ترین هوا برای تنفس تو و دیگران فراهم شود. قول می دهم که احساس محدودیت و ناراحتی نکنی، مطمئن باش همان است که دنبالش می گشتی!
قول می دهم که هر روز، روز تو باشد اگر باور کنی حجاب یک پله است به سمت آزادی... اگر باور کنی که قدرت بال های پروازت در این کلمه پنهان است.
تو برای خودت یک حریم شخصی داری. دوست نداری کسی دفتر خاطراتت را بدون اجازه ورق بزند. بدون اجازه سراغ آلبوم عکس هایت برود، حتی از توی جامدادی ات یک مداد بردارد! دلت می خواهد وقتی برای خودت داشته باشی و توی تنهایی خودت فکر کنی، دوست داری خودت حق انتخاب داشته باشی. لباس، کیف، کفش، مدرسه، رشته تحصیلی، دوست...
چه بد بود اگر اولین روز مدرسه چند نفر را نشانت می دادند و می گفتند که تو فقط حق داری با این آدم ها دوست بشوی! چه دنیای غریبی بود آن وقت! چه کاره بودی در دنیای خودت؟
تصور کن یک روز از خواب بلند شوی و ببینی که اتاقت شده یک ویترین، یا نه، یک ویترین شده اتاق تو. از این به بعد هرکاری بکنی ده ها و صدها عابر تو را می بینند. آن ها می توانند در مورد تو و کارهایت اظهار نظر کنند، با انگشت نشانت بدهند و شخصی ترین کارهای روزمره ات را نگاه کنند.
حتی مطمئن نیستی وقتی خوابی، کاملا تنهایی یا کسی از پشت شیشه به تو زل زده و تماشایت می کند.
اتاقت را که پشت یک ویترین بگذاری مراجعه کننده هم زیاد داری. عجب آدم بیسلیقه ای! رنگ فرش اتاقش با روتختی اش سِت نیست! بهتر نیست جای قاب عکس اتاقت را عوض کنی؟ چرا رایانه ات را به روز نمیکنی؟ چرا یک آینه تمام قد برای اتاقت نمیگیری که سرتا پایت را هر روز در آن ببینی؟
دیوار اتاقت که شیشه ای باشد، توی یک آکواریوم بزرگ که زندگی کنی، اظهار نظر زیاد است، حرف و حدیث در مورد تو فراوان است، به قول مادربزرگ ها زیاد توی چشمی! بهتر نیست به عقب برگردی و تمام این تصورات را پاک کنی؟
برگردی به همان روزی که در پناه دیوارها و پرده های اتاقت، روی تخت دراز می کشیدی و با خیال راحت کتاب میخواندی؟ یا آن وقتی که غبار از در و دیوار می گرفتی و زیر لب آواز مورد علاقه ات را زمزمه می کردی؟
بیا با هم یک معامله بکنیم. یک معامله از نه سالگی تا... آخر عمر. با تغییر فصل و تغییر سن هم شرایط معامله عوض نمی شود، باید برای همیشه قبولش کنی، نمی شود یک روز باشد یک روز نباشد. نمی شود تغییرش داد و کم و زیادش کرد. قبول دارم، یک کمی سخت است؛ اما در عوض در یک پناه امن قرار می گیری، از نه سالگی تا آخر عمر.
کسی نمی تواند به حریم خصوصی تو سرک بکشد یا به تو چپ نگاه کند! زیر پرتو دلپذیر آن می توانی قد بکشی و رشد کنی، به تو قول می دهم که پاک ترین هوا برای تنفس تو و دیگران فراهم شود. قول می دهم که احساس محدودیت و ناراحتی نکنی، مطمئن باش همان است که دنبالش می گشتی!
قول می دهم که هر روز، روز تو باشد اگر باور کنی حجاب یک پله است به سمت آزادی... اگر باور کنی که قدرت بال های پروازت در این کلمه پنهان است.
نویسنده: هاجر زمانی