عرصه‌ی تفکر تاریخی (قسمت اول)

مفهوم تکاملی طبیعت که مفاهیم ضمنی آن را فلاسفه به طرز مؤثری بیان کرده اند، تفاوت میان فرایند طبیعی و فرایند تاریخی را از میان بر داشته و طبیعت را در تاریخ مستحیل کرده است ..
سه‌شنبه، 25 دی 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عرصه‌ی تفکر تاریخی (قسمت اول)
نگاهی به عرصه‌ی تفکر تاریخی
 
چکیده:
مفهوم تکاملی طبیعت که مفاهیم ضمنی آن را فلاسفه به طرز مؤثری بیان کرده اند، تفاوت میان فرایند طبیعی و فرایند تاریخی را از میان بر داشته و طبیعت را در تاریخ مستحیل کرده است ..

تعداد کلمات: 1642 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه
 
عرصه‌ی تفکر تاریخی (قسمت اول)
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان

باید بحث را با تلاش برای تعیین حدود حوزه‌ی خاص معرفت تاریخی، در مقابل کسانی آغاز کنیم که با اعتقاد به تاریخی بودن همه چیز تمام شناخت را در حوزهی معرفت تاریخی قرار می دهند. بحث آنان تقریبا به طریق زیر جریان می یابد.

روشهای تحقیق تاریخی، بی تردید، برای کاربست در تاریخ امور آدمی پدید آمده اند: ولی آیا حد قابلیت کاربرد آنها همین است؟ می توان دید که دامنه ی آنها از گذشته گسترش های مهمی پیدا کرده است. مثلا، زمانی مورخان روش های تفسیر انتقادی خویش را طوری به عمل آورده بودند که فقط در مورد منابع مکتوب حاوی مواد خام روایی به کار برده می شد و هنگامی که آموختند آنها را بر داده های غیر مکتوبی که باستان شناسی فراهم می آورد نیز به کار ببرند، چیز تازه ای بود. آیا ممکن نیست گسترشی مشابه، ولی حتی انقلابی تر، کل جهان طبیعت را به تور مورخ بکشاند؟ به بیان دیگر، آیا فرایندهای طبیعی واقعة فرایندهای تاریخی نیستند و آیا موجود طبیعی موجود تاریخی نیست؟

   بیشتر بخوانید:  آفرینش تاریخ علمی

از زمان هراکلیت و افلاطون این مطلب عادی بوده است که چیزهای طبیعی، دست کم به اندازه ی امور انسانی، در تغییر دائمی اند، و کل عالم طبیعت عالم «روند» یا «شدن» است. ولی این معنایی نیست که از تاریخی بودن چیزها مستفاد می شود، برای این که تغییر و تاریخ یکی نیستند. بنا به این مفهوم قدیمی جا افتاده، صور خاص چیزهای طبیعی مجموعه ی لایتغیری از انواع ثابت را تشکیل می دهند، و فرایند طبیعت فرایندی است که با آن نمونه های این صور (یا شبه نمونه های آنها، چیزهایی که به تجسمی از آنها نزدیک می شوند) به وجود می آیند و باز از بین می روند. درحالیکه در امور آدمی، چنانکه تحقیق تاریخی قبلا در قرن هجدهم به وضوح ثابت کرده است، چنین مجموعه ی ثابتی از صور خاص وجود ندارد. در این مورد، همان زمان مشخص شده بود که فرایند شدن نه فقط نمونه ها یا شبه نمونه های صور بلکه خود صور را شامل می شود. فلسفه ی سیاسی افلاطون و ارسطو در واقع می آموزد که دولت - شهرها می آیند و می روند ولی اندیشه ی دولت - شهر تا ابد به سان یک صورت اجتماعی و سیاسی که عقل آدمی (مادام که واقعا هوشیار است در جهت تحقق آن میکوشد، باقی می ماند. بنا به اندیشه های نوین، خود دولت - شهر نیز مانند میلیتوس و سیباریس گذراست. آرمانی ابدی نیست، صرفا آرمان سیاسی یونانیان باستان بوده است. تمدن های دیگر، آرمان های سیاسی دیگری پیش روی خود داشته اند و تاریخ آدمی نه فقط در موارد فردی که این آرمانها تحقق یا نیمه تحقق یافتند)، بلکه در خود آرمانها تحولی را نشان میدهد. انواع خاص سازمانهای آدمی، دولت - شهر، نظام ارباب و رعیتی، حکومت پارلمانی و صنعت سرمایه داری مشخصه ی دوره های خاص تاریخی هستند.

در آغاز تصور می شد که این گذرا بود صور خاص ویژگی حیات آدمی است. هنگامی که هگل اعلام کرد طبیعت تاریخ ندارد، منظورش این بود که درحالی که صور خاص سازمان بشری به مرور زمان تحول می یابد، صور سازمان طبیعت تحول نمی یابد. ولی می پذیرد که در صور خاص طبیعت یک تمایز اعلا و اسفل وجود دارد و صور اعلا از رشد اسفل پدید آمده اند، ولی این رشد فقط یک رشد منطقی است، نه زمانی؛ و سرانجام در همه ی لایه های طبیعت همزمان وجود دارند. ولی نظریه ی تکامل، این دیدگاه از طبیعت را برانداخته است. زیست شناسی معلوم کرده است که سازواره های جاندار به انواعی که هر یک جاودانه از مابقی متمایز باشد تقسیم نشده اند، بلکه صور خاص کنونی آنها در خلال یک فرایند تکامل در زمان رشد یافته است. این مفهوم به عرصه ی زیست شناسی هم محدود نیست و همزمان در زمین شناسی و بررسی سنگواره ها کاربرد یافته است. امروزه حتی ستارگان به انواعی که می توان آنها را جوانتر و پیرتر توصیف کرد تقسیم شده اند و صور خاص ماده که دیگر به شیوهی دالتونی درک نمی شوند (یعنی چون عناصر جاودانه ای که شبیه انواع جانداران زیست شناسی قبل از داروین متمایز از هم تلقی می شدند موضوع تحولی مشابه قرار گرفته اند، به طوری که ترکیب شیمیایی جهان کنونی ما فقط مرحله ای است از یک فرایند که در گذشته ای بسیار متفاوت آغاز شده و در آینده ای بسیار متفاوت خاتمه خواهد یافت.
حامیان نظریه ی مورد بررسی خواهند گفت که در اینجا مورخ بین چیزهایی که واقعا یکی اند خودسرانه تمایز قائل می شود و برداشت او از تاریخ یک مفهوم غیر فلسفی تنگ نظرانه است که رشد ناقص فن او آن را محدود کرده است؛ چنان که برخی مورخان، به سبب ناکافی بود تجهیزاتشان برای مطالعه ی تاریخ هنر یا علم یا حیات اقتصادی، به غلط عرصه ی فکر تاریخی را به تاریخ سیاست محدود کرده اند. پس این پرسش باید مطرح شود که: چرا مورخان از روی عادت تاریخ را با تاریخ امور آدمی یکی میدانند؟ برای پاسخ دادن به این پرسش، بررسی مشخصات روش تاریخی آنگونه که بالفعل وجود دارد کافی نیست، زیرا مسئله ی مورد بحث از این قرار است که آیا آنگونه که بالفعل وجود دارد، می تواند کل عرصه ای را که به ویژه به آن تعلق دارد، پوشش دهد یا خیر. باید بپرسیم ماهیت کلی مسائلی که این روش برای حل آنها طرح ریزی شده است چیست. در این صورت، آشکار خواهد شد که مسئله ی خاص مورخ مسئله ای است که در مورد علم طبیعی پیش نخواهد آمد.

شاید چنین به نظر رسد که این مفهوم تکاملی طبیعت که مفاهیم ضمنی آن را فلاسفه ای چون برگسون، آلکساندر، و وایثهد به طرز مؤثری بیان کرده اند، تفاوت میان فرایند طبیعی و فرایند تاریخی را از میان بر داشته و طبیعت را در تاریخ مستحیل کرده است و چنانچه به گامی دیگر در همان استحاله نیاز باشد، نظریه ی وایتهد آن را فراهم می آورد که تغییر هر چیز طبیعی برای کسب ویژگیهای خود نیازمند زمان است. درست همان گونه که ارسطو استدلال میکرد کسی نمی تواند در لحظه خوشبخت شود، بلکه تحصیل خوشبختی زمان زیادی لازم دارد، و ایثهد هم استدلال میکند که تبدیل شدن به اتم ئیدروژن زمان می برد - زمان لازم برای بر قرار شد ضرب آهنگ خاص حرکاتی که آن را از اتم های دیگر مشخص می کند - به طوری که چیزی به عنوان «طبیعت در یک لحظه» وجود ندارد.

 این دیدگاه های نوین طبیعت بی تردید «زمان را جدی میگیرند». اما درست همانطور که تاریخ و تغییر یک چیز نیستند، تاریخ و زمان گیر بودن» هم یکی نیستند، خواه معنای این سخن تکامل باشد، خواه وجودی که زمان می گیرد. چنین دیدهایی به یقین شکاف بین طبیعت و تاریخ را که متفکران اوایل قرن نوزدهم بسیار از آن آگاه بودند تنگی می کند. با وجود آنها دیگر امکان ندارد تمایز را به طریقی که هگل بیان می کرد بیان کنیم، ولی برای آن که تعیین کنیم آیا شکاف واقعا مسدود و تمایز محو شده است یا خیر، باید به مفهوم تاریخ برگردیم و ببینیم آیا در اساس با این مفهوم نوین طبیعت مطابقت دارد یا خیر.

اگر این پرسش را نزد مورخ عادی ببریم، پاسخ منفی خواهد داد. بنا به نظر او، سراسر تاریخ شایسته ی نام تاریخ امور آدمی است. فن خاص او که به تفسیر اسناد بستگی دارد و در آنها آدمیان گذشته افکار خود را بیان داشته یا فاش کرده اند، نمی تواند برای مطالعه ی فرایندهای طبیعی به کار رود و هر چه این فن را در جزئیات آن بیشتر از هم بشکافیم، از قابلیت کاربرد آن دورتر خواهیم شد. میان تفسیر باستان شناس از یک جایگاه مطبق و تفسیر زمین شناس از افق های صخره ای با فسیل های همراه آنها شباهت خاصی وجود دارد، اما تفاوت بین آنها دست کمی از شباهت شان ندارد. استفادهی باستان شناس از آثار باستانی به برداشت او از آنها، به عنوان مصنوعات دست انسان برای خدمت به مقاصدش و به این سان به عنوان طریق خاصی که افراد درباره ی حیاتشان می اندیشیده اند، بستگی دارد؛ از دیدگاه او دیرین شناس، که سنگواره هایش را در یک سلسله ی زمانی مرتب میکند، به سان مورخ کار نمی کند، بلکه فقط دانشمندی است که به روشی می اندیشد که حداکثر می توان آن را شبه تاریخی توصیف کرد.

حامیان نظریه ی مورد بررسی خواهند گفت که در اینجا مورخ بین چیزهایی که واقعا یکی اند خودسرانه تمایز قائل می شود و برداشت او از تاریخ یک مفهوم غیر فلسفی تنگ نظرانه است که رشد ناقص فن او آن را محدود کرده است؛ چنان که برخی مورخان، به سبب ناکافی بود تجهیزاتشان برای مطالعه ی تاریخ هنر یا علم یا حیات اقتصادی، به غلط عرصه ی فکر تاریخی را به تاریخ سیاست محدود کرده اند. پس این پرسش باید مطرح شود که: چرا مورخان از روی عادت تاریخ را با تاریخ امور آدمی یکی میدانند؟ برای پاسخ دادن به این پرسش، بررسی مشخصات روش تاریخی آنگونه که بالفعل وجود دارد کافی نیست، زیرا مسئله ی مورد بحث از این قرار است که آیا آنگونه که بالفعل وجود دارد، می تواند کل عرصه ای را که به ویژه به آن تعلق دارد، پوشش دهد یا خیر. باید بپرسیم ماهیت کلی مسائلی که این روش برای حل آنها طرح ریزی شده است چیست. در این صورت، آشکار خواهد شد که مسئله ی خاص مورخ مسئله ای است که در مورد علم طبیعی پیش نخواهد آمد.

در تحقیق هر حادثه ی گذشته، مورخ میان آنچه می توانیم بیرون و درون حادثه بخوانیم تمیز قائل می شود. منظورم از بیرون حادثه هر چیز متعلق به آن است که بتوان بر حسب افراد و حرکات آنها توصیف کرد: عبور سزار همراه با مردانی چند از رودخانه ای موسوم به روبین در یک روز، یا ریختن خون او بر زمین مجلس سنا در روز دیگر. منظورم از درون حادثه چیزی است که فقط بر حسب فکر می توان توصیفاش کرد: تمرد سزار از قانون جمهوری یا تضاد سیاست های بنیادی او با سیاست ترور کنندگانش. مورخ هیچگاه با یکی از اینها به شرط کنار گذاشته شد دیگری سر و کار ندارد. او دربارهی حادثهی صرف تحقیق نمیکند (منظورم حادثه ای است که فقط برون دارد و درون ندارد، بلکه دربارهی افعال تحقیق می کند، و فعل عبارت است از وحدت برون و درونی حادثه. توجه او به عبور از رودخانه ی روبین فقط در ارتباط با قانون جمهوری و ریخته شدن خون سزار فقط در رابطهی با مناقشهی مربوط به سیاست های بنیادی است. کار او ممکن است با کشف بیرون یک حادثه آغاز شود ولی هرگز آنجا تمام نمی شود. وی همواره باید به یاد داشته باشد که حادثه فعل بوده است، و وظیفه ی اصلی او این است که خودش در آن فعل فکر کند و فکر عامل آن را دریابد.

ادامه دارد..

منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  اسطوره و تاریخ یزدان‌سالار
  مفهوم یونانی تاریخ
  گرایش ضدتاریخی اندیشه‌ی یونانی

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.