مفهوم کلی تاریخ از دید رابین کلینگوود
چکیده:
اگر تجربه به عنوان جریان حالات متوالی مفهوم شود، فکر باید در حکم چیزی مفهوم شود که می تواند ساختار این جریان و صورتهای توالی را که به نمایش در می آورد بفهمد؛ یعنی، فکر قادر است گذشته و همچنین حال را بیندیشد.
تعداد کلمات: 989 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
اگر تجربه به عنوان جریان حالات متوالی مفهوم شود، فکر باید در حکم چیزی مفهوم شود که می تواند ساختار این جریان و صورتهای توالی را که به نمایش در می آورد بفهمد؛ یعنی، فکر قادر است گذشته و همچنین حال را بیندیشد.
تعداد کلمات: 989 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
عمل فکر کردن نه فقط ذهنی بلکه عینی است؛ نه فقط یک تفکر است، بلکه چیزی است که می توان دربارهی آن فکر کرد. اما از آنجا که هیچگاه صرفا عین نیست مستلزم آن است که دربارهی آن به طریق خاصی فکر شود، طریقی که فقط مناسب خود آن است. نمی تواند مثل یک شیء حاضر و آماده کشف شود و مستقل از ذهن متفکر، در مقابل ذهن قرار گیرد و آنچنان که فی نفسه هست، در عین استقلال مطالعه شود. هرگز نمی توان آن را «به طور عینی»، به معنایی که در آن به طور عینی شامل «به طور ذهنی» نشود، مورد بررسی قرار داد. بلکه باید آن را همان طور که بالفعل وجود دارد، یعنی، به سان یک عمل مطالعه کرد و به سبب آن که این عمل ذهنیت ( اگرچه نه صرف ذهنیت) یا تجربه است، آن را فقط می توان در وجود ذهنی خودش، یعنی به وسیلهی متفکر که فعالیت یا تجربه متعلق به اوست، مطالعه کرد. این مطالعه ی تجربه یا آگاهی صرف یا حتی خودآگاهی صرف نیست، خودشناسی است. به این ترتیب، عمل فکر در ذهنی شدن از شیء بودن باز نمی ایستد؛ ابژه ی خودشناسی است که با آگاهی صرف در خود آگاهی یا واقف بودن تفاوت دارد، و با خود آگاهی صرف در خودشناسی شیئی متفاوت است: مطالعه ی انتقادی فکر خود شخص است، نه وقوف صرف آن فکر به عنوان فکر خود شخص.
بیشتر بخوانید: فعالیت دانشمند، مورخ و فیلسوف
در این جا ممکن است به سوالی ضمنی پاسخ گوییم که در گفتهی من مسکوت ماند و آن این که شخصی که عمل دانستن را انجام میدهد، همچنین می تواند بداند که آن عمل را دارد انجام می دهد یا انجام داده است. کدام یک درست است؟ واضح است که اولی، برای این که عمل فکر کردن باید چنان که بالفعل هست، یعنی در حکم یک عمل، مطالعه شود. اما این مانع عملی شدن دومی نمی شود. قبلا دیده ایم که اگر تجربه به عنوان جریان حالات متوالی مفهوم شود، فکر باید در حکم چیزی مفهوم شود که می تواند ساختار این جریان و صورتهای توالی را که به نمایش در می آورد بفهمد؛ یعنی، فکر قادر است گذشته و همچنین حال را بیندیشد. بنابراین، در جایی که فکر فعالیت خود تفکر را مطالعه می کند، به همان اندازه قادر است اعمال گذشتهی تفکر را مطالعه و آنها را با عمل حال مقایسه کند. اما میان این دو فرقی وجود دارد. اگر من اکنون به احساسی که در گذشته به من دست داده بود فکر کنم، شاید فکر کردن به آن فرصتی برای بازتاب آن احساس در زمان حال فراهم می آورد یا شاید هم امکان آن به وقوع مستقل بازتاب آن احساس در زمان حال بستگی دارد؛ چنان که مثلا، من نمی توانم به خشمی که زمانی به من دست داده بود فکر کنم مگر تا جایی که اکنون دست کم لرزش خفیفی از آن خشم را در ذهن خود تجربه کنم. اما این ماجرا چه درست باشد چه نباشد، خشم واقعی که من به آن فکر میکنم گذشته و رفته است؛ دوباره پدید نمی آید، جریان تجربه ی بی واسطه آن را برای همیشه دور کرده است؛ حداکثر، چیزی شبیه آن دوباره پدید می آید. شکاف زمانی میان فکر من در حال و موضوع آن در گذشته را بقا یا احیای موضوع پر نمی کند، بلکه فقط قدرت فکر با جهش چنین شکافی را از سر راه بر می دارد و فکری که این کار را انجام میدهد حافظه است.
تاریخ من از خودم حافظه به عنوان حافظه نیست، حالت خاصی از حافظه است. به یقین ذهنی که نتواند به یاد بیاورد، نمی تواند معرفت تاریخی داشته باشد. ولی حافظه به عنوان حافظه فقط فکر حال از تجربهی گذشته به عنوان تجربه ی گذشته است، حال آن تجربه هر چه می خواهد باشد. معرفت تاریخی آن حالت خاص حافظه است که در آن موضوع فکر حال فکر گذشته است و شکاف میان حال و گذشته نه فقط با نیروی فکر حال به تفکر گذشته، بلکه با قدرت فکر گذشته به احیای مجدد خویش در زمان حال پر می شود.
برعکس، اگر آنچه فکر میکنم در بارهی یک فعالیت فکری گذشته، مثلا جستار فلسفی خود من در گذشته، باشد، شکاف از هر دو طرف پر می شود. اصلا برای فکر کردن درباره ی آن فعالیت گذشته ی فکر، من باید آن را در ذهن خودم احیا کنم، زیرا عمل فکر کردن را فقط به عنوان عمل می توان مطالعه کرد. ولی آنچه به این گونه احیا می شود صرفا بازتاب فعالیت قدیمی یعنی یکی دیگر از همان نوع نیست، خو؛ همان فعالیت است که دوباره بر گرفته و بازآفرینی شده است، شاید برای آن که من با انجام مجدد آن با بررسی انتقادی خود آنچه را که ناقدان بر من خرده گرفته اند، کشف کنم. من با این گونه بازاندیشی در فکر گذشته ی خود صرفا آن را به یاد نمی آورم بلکه تاریخ مرحله ی خاصی از حیاتم را میسازم. فرق حافظه و تاریخ این است که در حالی که گذشته در حافظه صرفا یک منظره است، در تاریخ در فکر کنونی بازآفرینی شده است. تا جایی که این فکر فقط فکر باشد، گذشته فقط بازآفرینی شده است؛ تا جایی که فکر دربارهی فکر باشد، گذشته به عنوان چیزی بازآفرینی شده فکر شده است و شناخت من از خودم تاریخی است.
به این ترتیب، تاریخ من از خودم حافظه به عنوان حافظه نیست، حالت خاصی از حافظه است. به یقین ذهنی که نتواند به یاد بیاورد، نمی تواند معرفت تاریخی داشته باشد. ولی حافظه به عنوان حافظه فقط فکر حال از تجربهی گذشته به عنوان تجربه ی گذشته است، حال آن تجربه هر چه می خواهد باشد. معرفت تاریخی آن حالت خاص حافظه است که در آن موضوع فکر حال فکر گذشته است و شکاف میان حال و گذشته نه فقط با نیروی فکر حال به تفکر گذشته، بلکه با قدرت فکر گذشته به احیای مجدد خویش در زمان حال پر می شود.
ادامه دارد..
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
تاریخ من از خودم حافظه به عنوان حافظه نیست، حالت خاصی از حافظه است. به یقین ذهنی که نتواند به یاد بیاورد، نمی تواند معرفت تاریخی داشته باشد. ولی حافظه به عنوان حافظه فقط فکر حال از تجربهی گذشته به عنوان تجربه ی گذشته است، حال آن تجربه هر چه می خواهد باشد. معرفت تاریخی آن حالت خاص حافظه است که در آن موضوع فکر حال فکر گذشته است و شکاف میان حال و گذشته نه فقط با نیروی فکر حال به تفکر گذشته، بلکه با قدرت فکر گذشته به احیای مجدد خویش در زمان حال پر می شود.
برعکس، اگر آنچه فکر میکنم در بارهی یک فعالیت فکری گذشته، مثلا جستار فلسفی خود من در گذشته، باشد، شکاف از هر دو طرف پر می شود. اصلا برای فکر کردن درباره ی آن فعالیت گذشته ی فکر، من باید آن را در ذهن خودم احیا کنم، زیرا عمل فکر کردن را فقط به عنوان عمل می توان مطالعه کرد. ولی آنچه به این گونه احیا می شود صرفا بازتاب فعالیت قدیمی یعنی یکی دیگر از همان نوع نیست، خو؛ همان فعالیت است که دوباره بر گرفته و بازآفرینی شده است، شاید برای آن که من با انجام مجدد آن با بررسی انتقادی خود آنچه را که ناقدان بر من خرده گرفته اند، کشف کنم. من با این گونه بازاندیشی در فکر گذشته ی خود صرفا آن را به یاد نمی آورم بلکه تاریخ مرحله ی خاصی از حیاتم را میسازم. فرق حافظه و تاریخ این است که در حالی که گذشته در حافظه صرفا یک منظره است، در تاریخ در فکر کنونی بازآفرینی شده است. تا جایی که این فکر فقط فکر باشد، گذشته فقط بازآفرینی شده است؛ تا جایی که فکر دربارهی فکر باشد، گذشته به عنوان چیزی بازآفرینی شده فکر شده است و شناخت من از خودم تاریخی است.
به این ترتیب، تاریخ من از خودم حافظه به عنوان حافظه نیست، حالت خاصی از حافظه است. به یقین ذهنی که نتواند به یاد بیاورد، نمی تواند معرفت تاریخی داشته باشد. ولی حافظه به عنوان حافظه فقط فکر حال از تجربهی گذشته به عنوان تجربه ی گذشته است، حال آن تجربه هر چه می خواهد باشد. معرفت تاریخی آن حالت خاص حافظه است که در آن موضوع فکر حال فکر گذشته است و شکاف میان حال و گذشته نه فقط با نیروی فکر حال به تفکر گذشته، بلکه با قدرت فکر گذشته به احیای مجدد خویش در زمان حال پر می شود.
ادامه دارد..
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
تاریخ فعالیت اقتصادی
دانش تاریخی در بارهی چیست؟
خطای ذاتی در اندیشهی علم