سوره شعرا (قسمت دوم)
از زمانی که بیماری به جانشان افتاده بود دیگر چیزی را نمیدیدند. دیدگانشان به ظاهر سالم بود، درست مثل آدم های معمولی، تخم چشمشان در حدقه میچرخید، نگاهشان به این طرف و آن طرف میگشت، انگار که دارند میبینند؛ اما به واقع نمیدیدند. گاهی عینک میزدند، یا عدسیهای قوی بر چشم میگذاشتند و حتی برگههای گل و گیاه را زیر میکروسکوپ میگذاشتند و با دقت به آن مینگریستند و خیال میکردند که میبینند؛ اما کسانی که با شهروندان شهر کوران آشنا بودند میدانستند که آن ها کاملا اشتباه میکنند.
یک روز استاد گیاهشناسی شهر کوران در تالار پژوهش دربارهی گیاهان تیرهی آلاله توضیح میداد. به دانشجویان میگفت که چگونه شیرهی خام تبدیل به پرورده میشود. چگونه سبزینه سبب سبز شدن رنگ برگها میشود. تغذیه و تکثیر گیاهان از چه قانون هایی پیروی میکند. دانشجویان حرفهای استاد را تند و تند مینوشتند، از تدریس استاد کاملا خوشنود بودند و فکر میکردند خیلی خوب درس میدهد؛ البته اینطور هم بود. او خیلی خوب درس میداد؛ اما او هم مثل بقیهی مردم شهر نمیدید و شاید بتوان گفت به طور کامل نمیدید.
یک روز یکی از استادان شهر کوران به طور ناگهانی بیناییاش را باز یافت. این وقتی بود که استاد دربارهی مکانیزم رویش گیاه بر یک نوع گیاه وحشی نادر و کمیاب تحقیق میکرد.
درست در لحظهای که تکه کوچکی از برگ گل زرد رنگی را زیر عدسی گذاشته بود یکدفعه اتفاق عجیبی افتاد. برخلاف همیشه که از پشت عدسی تنها تودهای سلولی را میدید، اینبار اما انگار یک زنجیره را میدید. زنجیرهای که از هر طرف نگاه میکرد تا بینهایت ادامه داشت.
آن روز چهار ساعت، دقیقا چهار ساعت، پشت عدسی نشست و نگاه کرد و نگاه کرد. آن روز شگفتیهایی را دید که در طول دورهی ده ساله استادیش ندیده بود.
در ابتدای زنجیره منبع قدرتی را میدید که در بینهایت ضرب شده بود. همه عوامل دیگر به گونهای وابسته به آن بینهایت بودند.
وقتی پس از چهار ساعتونیم به آسمان نگاه کرد با تعجب آن زنجیره را در آسمان هم دید. زنجیره بند بلندی بود که از بینهایت تا بینهایت ادامه مییافت. پس از بینهایت اول کهکشان را میدید و پس از آن، منظومه شمسی را و بعد از آن، زمین را و سپس آسیا را و بعد شهر کوران را و خودش را که فکر میکرد بینائیاش را باز یافته است.
حالا برخلاف همیشه از پشت آن عدسی فوقالعاده حساس فقط سلول یا مشتی سلول گیاهی را نمیدید. کهکشان را در قلب سلول میدید و پشت سلول کسی را میدید که با چشم دیده نمیشد و عامل وجود تک تک سلولها و کهکشانها بود.
فکر کرد چشمانش، هر دو تا چشمانش باز شده و همه چیز را دارد میبیند. محدودیتها کنار رفته بود و او همه چیز را میدید. حتی خود چشمش را که تا پیش از آن اتفاق تنها در آینه دیده بود. کمی که دقت میکرد حتی میتوانست سلول های شبکیهاش را هم ببیند. تعجبش زمانی به اوج خود رسید که یک لحظه سر از عدسی برداشت و به اطراف نگاه کرد. با کمال تعجب احساس کرد که بدون عدسی اتمها و مولکول ها و سلول های دستش را میبیند. این دیدن با دیدنهایی که ده سال پیش دیده بود کاملا متفاوت بود. پس از این اتفاق احساس میکرد که هر سلول و هر اتم و هر مولکول تنظیم پیچیدهای دارد که هر لحظه از سوی آن منبع بینهایت پشتیبانی و مدیریت میشود.
گرچه این حالت تنها یکبار سراغش آمد؛ اما همان یکبار نگاهش را به همه چیز و از جمله خودش عوض کرد. او دیگر آن استاد پیش از این نبود. انگار که دو چشم تازه در قلبش پلک باز کرده بود.
پس از آن باور کرد که قدرتی مافوق وجود دارد. این کلمه دقیقی نبود؛ اصلا احساسش میکرد. او احساسش را تبدیل به یک مقاله و سپس یک کتاب کرد. کتابش پرفروشترین کتاب سال شهر کوران شد. استاد گیاه شناس در این کتاب خاطرات بینا شدنش را با همهی جزئیات آورده بود. همان اندازه که این کتاب پرفروش بود دشمنیهایی را نیز برای نویسنده در پی داشت. این دشمنیها از سوی همهی کسانی بود که یک عمرعادت داشتند از پشت عدسی تنها مشتی سلول بیارتباط را ببینند. او در کتابش ثابت کرده بود که آن ها و حتی خود او در مدت استادیش راه را خطا رفتهاند. همهی تکیهاش در کتاب بر این نکته بود که جهان هستی از اتم گرفته تا کهکشان مجموعهای درهم و برهم نیست. مجموعهای فوقالعاده منظم و شگفتانگیز است که لحظه به لحظه از سوی آن منبع بینهایت هدایت و مدیریت میشود. دشمنیها زیاد بود؛ اما اندک اندک به نفعش تمام شد. چون هر روز که میگذشت افراد زیادی چشمشان باز میشد و میتوانستند مثل استاد همه چیز را درست ببینند.
أَوَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ(7) إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (8) وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ(9)
آیا به زمین نگاه نکردند؟*چه گیاهانی ارزشمند که از هر جفت در آن رویاندیم * در این(رویش گیاه از خاک) نشانه روشنى است (بر خداوند پاک). بیشترشان اما باور ندارند*و براستی (در سرتاسر جهان) تنها پروردگارتوست آن چیره دست مهربان.
سوره شعرا آیات7 تا 9
نگاه دوم
مربی گفت: «آدم ها دو جور هستند، عدهای فقط نگاه میکنند؛ اما نمیبینند. عدهای تنها میشنوند اما گوش نمیدهند. آیا برایتان پیش آمده که به چیزی نگاه کنید؛ اما آن را نبینید؟ شاید تعجب کنید؛ اما لطیفه ای میگوید:
روزی مردی که حواسش پرت بود عینک بر چشم زده بود و همه جای خانه را میگشت تا عینکش را پیدا کند. هر چه گشت پیدا نکرد آخر با عصبانیت بر سر همسرش داد کشید: «پس این عینک من چه شد؟»
دید زن و فرزندش میخندند. عصبانیتش بیشتر شد. او نمیدانست که اگر کمی توجه میکرد و حواسپرتی را کنار میگذاشت میتوانست عینکش را ببیند.
گروه دوم آدم ها کسانی هستند که هم نگاه میکنند و هم میبینند. آنها کسانی هستند که از کوری نجات یافته و از شهر کوران بیرون آمدهاند. آنها اگر به دریا یا کوه یا صحرا و دشت نگاه کنند در پس همهی آنها خدا را میبینند.
از زمانی که بیماری به جانشان افتاده بود دیگر چیزی را نمیدیدند. دیدگانشان به ظاهر سالم بود، درست مثل آدم های معمولی، تخم چشمشان در حدقه میچرخید، نگاهشان به این طرف و آن طرف میگشت، انگار که دارند میبینند؛ اما به واقع نمیدیدند. گاهی عینک میزدند، یا عدسیهای قوی بر چشم میگذاشتند و حتی برگههای گل و گیاه را زیر میکروسکوپ میگذاشتند و با دقت به آن مینگریستند و خیال میکردند که میبینند؛ اما کسانی که با شهروندان شهر کوران آشنا بودند میدانستند که آن ها کاملا اشتباه میکنند.
یک روز استاد گیاهشناسی شهر کوران در تالار پژوهش دربارهی گیاهان تیرهی آلاله توضیح میداد. به دانشجویان میگفت که چگونه شیرهی خام تبدیل به پرورده میشود. چگونه سبزینه سبب سبز شدن رنگ برگها میشود. تغذیه و تکثیر گیاهان از چه قانون هایی پیروی میکند. دانشجویان حرفهای استاد را تند و تند مینوشتند، از تدریس استاد کاملا خوشنود بودند و فکر میکردند خیلی خوب درس میدهد؛ البته اینطور هم بود. او خیلی خوب درس میداد؛ اما او هم مثل بقیهی مردم شهر نمیدید و شاید بتوان گفت به طور کامل نمیدید.
یک روز یکی از استادان شهر کوران به طور ناگهانی بیناییاش را باز یافت. این وقتی بود که استاد دربارهی مکانیزم رویش گیاه بر یک نوع گیاه وحشی نادر و کمیاب تحقیق میکرد.
درست در لحظهای که تکه کوچکی از برگ گل زرد رنگی را زیر عدسی گذاشته بود یکدفعه اتفاق عجیبی افتاد. برخلاف همیشه که از پشت عدسی تنها تودهای سلولی را میدید، اینبار اما انگار یک زنجیره را میدید. زنجیرهای که از هر طرف نگاه میکرد تا بینهایت ادامه داشت.
آن روز چهار ساعت، دقیقا چهار ساعت، پشت عدسی نشست و نگاه کرد و نگاه کرد. آن روز شگفتیهایی را دید که در طول دورهی ده ساله استادیش ندیده بود.
در ابتدای زنجیره منبع قدرتی را میدید که در بینهایت ضرب شده بود. همه عوامل دیگر به گونهای وابسته به آن بینهایت بودند.
وقتی پس از چهار ساعتونیم به آسمان نگاه کرد با تعجب آن زنجیره را در آسمان هم دید. زنجیره بند بلندی بود که از بینهایت تا بینهایت ادامه مییافت. پس از بینهایت اول کهکشان را میدید و پس از آن، منظومه شمسی را و بعد از آن، زمین را و سپس آسیا را و بعد شهر کوران را و خودش را که فکر میکرد بینائیاش را باز یافته است.
حالا برخلاف همیشه از پشت آن عدسی فوقالعاده حساس فقط سلول یا مشتی سلول گیاهی را نمیدید. کهکشان را در قلب سلول میدید و پشت سلول کسی را میدید که با چشم دیده نمیشد و عامل وجود تک تک سلولها و کهکشانها بود.
فکر کرد چشمانش، هر دو تا چشمانش باز شده و همه چیز را دارد میبیند. محدودیتها کنار رفته بود و او همه چیز را میدید. حتی خود چشمش را که تا پیش از آن اتفاق تنها در آینه دیده بود. کمی که دقت میکرد حتی میتوانست سلول های شبکیهاش را هم ببیند. تعجبش زمانی به اوج خود رسید که یک لحظه سر از عدسی برداشت و به اطراف نگاه کرد. با کمال تعجب احساس کرد که بدون عدسی اتمها و مولکول ها و سلول های دستش را میبیند. این دیدن با دیدنهایی که ده سال پیش دیده بود کاملا متفاوت بود. پس از این اتفاق احساس میکرد که هر سلول و هر اتم و هر مولکول تنظیم پیچیدهای دارد که هر لحظه از سوی آن منبع بینهایت پشتیبانی و مدیریت میشود.
گرچه این حالت تنها یکبار سراغش آمد؛ اما همان یکبار نگاهش را به همه چیز و از جمله خودش عوض کرد. او دیگر آن استاد پیش از این نبود. انگار که دو چشم تازه در قلبش پلک باز کرده بود.
پس از آن باور کرد که قدرتی مافوق وجود دارد. این کلمه دقیقی نبود؛ اصلا احساسش میکرد. او احساسش را تبدیل به یک مقاله و سپس یک کتاب کرد. کتابش پرفروشترین کتاب سال شهر کوران شد. استاد گیاه شناس در این کتاب خاطرات بینا شدنش را با همهی جزئیات آورده بود. همان اندازه که این کتاب پرفروش بود دشمنیهایی را نیز برای نویسنده در پی داشت. این دشمنیها از سوی همهی کسانی بود که یک عمرعادت داشتند از پشت عدسی تنها مشتی سلول بیارتباط را ببینند. او در کتابش ثابت کرده بود که آن ها و حتی خود او در مدت استادیش راه را خطا رفتهاند. همهی تکیهاش در کتاب بر این نکته بود که جهان هستی از اتم گرفته تا کهکشان مجموعهای درهم و برهم نیست. مجموعهای فوقالعاده منظم و شگفتانگیز است که لحظه به لحظه از سوی آن منبع بینهایت هدایت و مدیریت میشود. دشمنیها زیاد بود؛ اما اندک اندک به نفعش تمام شد. چون هر روز که میگذشت افراد زیادی چشمشان باز میشد و میتوانستند مثل استاد همه چیز را درست ببینند.
أَوَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ(7) إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (8) وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ(9)
آیا به زمین نگاه نکردند؟*چه گیاهانی ارزشمند که از هر جفت در آن رویاندیم * در این(رویش گیاه از خاک) نشانه روشنى است (بر خداوند پاک). بیشترشان اما باور ندارند*و براستی (در سرتاسر جهان) تنها پروردگارتوست آن چیره دست مهربان.
سوره شعرا آیات7 تا 9
نگاه دوم
مربی گفت: «آدم ها دو جور هستند، عدهای فقط نگاه میکنند؛ اما نمیبینند. عدهای تنها میشنوند اما گوش نمیدهند. آیا برایتان پیش آمده که به چیزی نگاه کنید؛ اما آن را نبینید؟ شاید تعجب کنید؛ اما لطیفه ای میگوید:
روزی مردی که حواسش پرت بود عینک بر چشم زده بود و همه جای خانه را میگشت تا عینکش را پیدا کند. هر چه گشت پیدا نکرد آخر با عصبانیت بر سر همسرش داد کشید: «پس این عینک من چه شد؟»
دید زن و فرزندش میخندند. عصبانیتش بیشتر شد. او نمیدانست که اگر کمی توجه میکرد و حواسپرتی را کنار میگذاشت میتوانست عینکش را ببیند.
گروه دوم آدم ها کسانی هستند که هم نگاه میکنند و هم میبینند. آنها کسانی هستند که از کوری نجات یافته و از شهر کوران بیرون آمدهاند. آنها اگر به دریا یا کوه یا صحرا و دشت نگاه کنند در پس همهی آنها خدا را میبینند.
سرود سوره
نگاهی نکردند آیا به خاک؟
ببینند تا دست یزدان پاک
زگمراهی آیند شاید به راه
بپرسند اگر از خدای گیاه
زبان زمین را کسی باز کرد
شکوفه به لب شکرش آغاز کرد
در این ها بود آیتی آشکار
خداوند آنهاست پروردگار
نکردند باور اگر کافران
همو چیره دست است و هم مهربان
نگاهی نکردند آیا به خاک؟
ببینند تا دست یزدان پاک
زگمراهی آیند شاید به راه
بپرسند اگر از خدای گیاه
زبان زمین را کسی باز کرد
شکوفه به لب شکرش آغاز کرد
در این ها بود آیتی آشکار
خداوند آنهاست پروردگار
نکردند باور اگر کافران
همو چیره دست است و هم مهربان
نویسنده: مرتضی دانشمند