سهم علمای عتبات در انقلاب مشروطیت (1)
در زماني كه مرجعيت تامه شيعه و نيز بزرگترين مدارس علمي جهان تشيع در عتبات عاليات ـ به ويژه در شهرهاي سامره و نجف ـ برقرار بود، پل ارتباطي محكمي ميان مردم ايران و مراجع ساكن آن ديار وجود داشت؛ چنان كه مقلدان ايراني، بنابر سنت شيعه، با سؤالات شرعي خود و نيز فرستاد وجوهات شرعيه، بزرگان ديني آنجا را مرجع ومنبع ارشاد خود ميدانستند. كمي پيش از حوادث مشروطيت، واقعه تنباكو نقش برجسته علماي عتبات در بسيج مردم و تأثيرگذاري بر صحنه سياست را نمايان ساخته بود. با اين حال سلسله وقايع منتهي به امضاي فرمان مشروطيت، چندان از حكم علماي آن ديار متأثر نبود؛ بلكه آغاز دخالت علماي عتبات در رويدادهايا مشروطيت به پس از تشكيل مجلس اول بر ميگردد كه آخوندخراساني در تلگراف مفصلي به مجلس شوراي ملي، انعقاد آن را به مثابه «نخستين مرحله ترقي» تبريك گفت و با عنوان «مفتاح سربلندي دين و دولت و پايه قوت و شوكت و استغناء از اجانب و آباداني مملكت» از آن ياد كرد. وي در اين تلگراف از مجلسيان ميخواهد «ابواب استبدادات و تعديات» را مسدود كنند. 2 چندي بعد نيز علماي سه گانه طي نامهاي به محمدعلي شاه، كه تازه بر تخت جلوس كرده بود، از او ميخواهند چنان كه وعده كرده است تمام قوا را در استحكام مشروطيت به كار بندد. 3
نمايندگان مجلس از همراهي علماي مذكور شگفتزده و ممنون بودند؛ چنان كه سيد عبدالله بهبهاني پس از قرائت تلگراف مذكور در مجلس، گفت: «همراهي ايشان غير از همراهي حجج اسلامي است كه اينجا حضور دارندو از كم و كيف مسبوقند و آقايان حجج عراق عرب با وجود اين كه اينجا حضور ندارند، طوري اظهار مساعدت و همراهي ميفرمايند كه گويا اينجا تشريف داشته و از تمام كيفيات مطلب، خاطر مباركشان مستحضر است.» 4
حاج امام جمعه نيز در ادامه عنوان كرد: «در حقيقت ميتوان گفت تأسيس اين مجلس به همت و مساعدت اين سه بزرگوار حجج اسلام نجف اشرف شده است و حق بزرگي به گردن ملت دارند.»
نزاع ميان مشروعه و مشروطه و نقش علماي عتبات
از نكات بسيار جالب توجه در خصوص نقش علماي عتبات در فرايند سياسي آن دوره، اين بود كه مشروعهخواهان، بنا به اعتبار و جايگاه بيبديل عتبات، در اوايل كار تلاش ميكردند عتبات را پشتيبان خود سازند. شيخ فضلالله نوري مخالفتهايش با مجلس را زماني آغاز كرد كه مجلس در حال تدوين متممم قانون اساسي بود. شيخ فضلالله پيشنهاد كرده بود اصل هيأت نظار در متمم مذكور گنجانده شود اما مجلس در برابر اين پيشنهاد مقاومت ميكرد. سرانجام اصل مذكور در مجلس پذيرفته شد و به عنوان دومين اصل در متمم قانون اساسي گنجانيده شد. چند روز بعد، شيخ فضلالله در اعتراض به روند جاري، راهي حرم شاه عبدالعظيم گرديد و به مدت سه ماه او و يارانش در آنجا تحصن اختيار كردند. آنان به نشر لوايحي اقدام نمودند كه در يكي از آنها متن تفگرافي منتسب به علماي عتبات درج شده بود كه به موجب آن، آخوند خراساني و عبداله مازندراني، مجلس را به خاطر تصويب اصل دوم متمم قانون اساسي ـ يعني «ماده شريفه ابديه» ـ و قلمداد كردن آن به مثابه يكي «از اهم مواد لازمه و حافظ اسلاميت اين اساس»، مورد تحسين قرار داده بودند. 5 متحصنين علاوه بر درج اين تلگراف، از مآل انديشي علماي عتبات سپاسگزاري كردند و حتي عليرغم آن كه پس از چندي علماي عتبات صراحتاً نوشتند «مجلسي كه تأسيس آن براي رفع ظلم و اغاثه مظلوم و اعانت ملهوف [ستمديده] و امر به معروف و نهي از منكر و تقويت ملت و دولت و ترفيه حال رعيت و حفظ بيضه اسلام است، قطعا، عقلاً، شرعاً و عرفاً راجح بلكه واجب است و مخالف و معاند او مخالف شرع انور و مجادل با صاحب شريعت است»،6 مشروعهخواهان باز هم دست از تحصن برنداشته و اعلام كردند: اتفاقاً ما نيز با آقايان (علماي عتبات هم نظر هستيم و همين مجلس مورد نظر ايشان را خواستاريم شيخ نوري حتي به نجف تلگراف كرد كه «فرمايشي تلگرافي، عين مقصود داعيان [است] و كمال اطاعت [را] از آن داريم.»7 با اين وجود به نظر نميرسد در اين دوره همراهي چنداني بين مشروعهخواهان و علماي نجف به وجود آمده باشد. در مراحل بعد وقتي كه علماي عتبات به حمايت صريحتر از مجلس پرداختند. مجلس متوجه شد كه ميتواند عتبات را حامي و پشتيبان قوي خود قلمداد كند. يكي از نمايندگان مجلس گفته بود: «آقايان نجف كما اطلاع را از حركات و منظورات اينها دارند و مكتوبات زياد در رد و طرد ايشان نوشته [اند]. از اين مطلب خاطر جمع باشيد.» 8 اما متحصنين همچنان در خصوص متمم قانون اساسي اعتراض داشتند به همين دليل سيد محمد طباطبايي از مجلسيان درخواست نمود: نظامنامه اساسي را « به عتبات نزد حجج اسلام بفرستيد و بنويسيد. كه نظامنامه اساسي ما اين است، كه رفع اين مغالطهكاريها كه بعضي كردهاند بشود.» 9
منازعه مشروطه و مشروطعه در واقعه ميدان توپخانه، از حوزه انديشه گذشت و به خشونت كشيده شد. به همين قرار، جبههگيري علماي عتبات عليه شيخ فضلالله نوري نيز به تدريج شديدتر شد، تا جايي كه پس از تجمع ميدان توپخانه، اين علما حكم بر تبعيد شيخ نوري دادند. 10
علماي عتبات در استبداد صغير
در دوره يكساله استبداد صغير، رهبري مشروطيت ايران به طور كامل به عتبات منتقل شد؛ زيرا در همان زمان، سيد عبدالله بهبهاني رهسپار عتبات و سيدمحمد طباطبايي به خراسان تبعيد شده بود و تقريباً تمامي گويندگان و بزرگان مشروطه به عقوبت محمدعلي شاهي دچار شده و خاموش گشته بودند. 14 علماي عتبات توانستند در طي مدت يكسال، با مديريت از راه دور، در چند جهت به بسيج نيروهاي مشروطهخواه پرداخته و گام به گام مشروطيت را باز گردانند.
نخستين استراتژي علماي عتبات در پيشبرد اين هدف، تهييج و به ميدان آوردن تنها نيروي منسجم و مسلح آن روز، يعني ايلات و عشاير بود؛ نيرويي كه محمدعلي شاه نيز به حمايت آنها چشم داشت. علماي مذكور به عشاير، ايلات و سرحد داران آذربايجان نوشتند: «صريحاً ميگوييم كه اهتمام در تشييد مشروطيت، چون موجب حفظ دين است، در حكم جهاد در ركاب امام زمان (عج) است و سر مويي همراهي با مخالفين و اطاعت حكمشان در تعرض به مجلس خواهان. به منزله اطاعت يزيد بن معاويه و با مسلماني منافي است.» 15 آنها توسط شيخ محمدتقي آقانجفي، تلگرافي نيز به رؤسا و خوانين ايل بختياري فرستادند؛ زيرا محمدعلي شاه توانسته بود عدهاي از آنها را با خود همراه سازد و به قلع و قمع مردم تبريز بپردازد. علما، با خطاب قرار دادن رؤساي بختياري با عناويني چون «حافظ و حارس و به منزله روح مملكت»، به آنان نوشتند كه ما «تمامي دلگرمي را به غيرت ديني آن برادران گرامي داشته و داريم.» 16 آنان همچنين چندي بعد توسط آقا ميرزا ابراهيم در شيراز تلگرافي با مضمون مشابه براي ايل قشقايي فرستادند. 17 و تلگرافي نيز توسط حاجي رضا قلي ـ تاجر خراساني ـ براي عموم ايلات ارسال كردند كه در آن سعي شده بود ا يلات مذكور به هر نحو ممكن از اطراف محمدعلي شاه دور شوند: «گمان ما اين بود در زمان دولت حقه و ظهور حضرت صاحبالزمان (عج)، عشاير ايران، خصوص آن جناب، جان فشانيها در ركاب آن حضرت نموده [خواهيد نمود]... حالا نقل ميشود كه خداي نخواسته در اعانت ظلم، سوق سوار و پياده براي كشتن برادران ديني خود ... نمودهايد ... تا زود است تدارك اين جرم نموده، جراحتي كه بر قلم امام زمان (عج) از معاونت ظلم زدهاند، مرهم گذاريد.» 18
از جمله نقاط ديگري كه مورد توجه علماي عتبات قرار گرفت، تنها چراغ روشن كشور يعني شهر تبريز بود كه علما سعي داشتند به مردم محاصره شده آن ديار كمك كنند و لذا تمام عشاير آذربايجان را چنين مورد خطاب قرار دادند:«از غيرت ديني آن برادران اميد جانفشاني در نصرت دين داشتيم. اين دفعه برادران غيور تبريز را چنين تنها گذاشته [ايد]... لهذا صريحاً به شما ميگوييم كه اهتمام در مشروطيت دولت ايران موجب حفظ اسلام و به منزله جهاد در ركاب معصومين ... است.» 19 اما مدتي بعد، پس از آن كه كار بر مردم تبريز سختتر شد، علماي عتبات حتي تصميم گرفتند خودشان نيز شخصاً به تبريز بروند: «اليوم دفع اين سفاك ظالم و دفاع زا بقيه مسلمين از اهم واجبات است. عجالتاً جناب حجتالسلام تبريز را با جماعتي از علما روانه [ميكنيم] و با هميت غيورانه عموم ملت و اقتضاي تكليف، خودمان هم در حركت حاضر [خواهيم شد] و خونمان از ساير شهداء رنگينتر نيست.» 20 پس از آن كه شاه تصميم گرفت با بستن راه آذوقه، شهر تبريز را به تسليم وادار كند، علماي عتبات اعلام كردند كه «بستن آذوقه بر روي اهل تبريز. مثل آب بستن در كربلا براي اهلي بيست رسالت [ميباشد] و آذوقه رساندن به ايشان، آب رساندن به اهل بيت است.» 21
در همين زمان در شهر مشهد جنب و جوشي شكل گرفت و علماي عتبات بلافاصله ضمن تأييد اين حركت، اين چنين به تشويق آنان پرداختند: « با تمام ثبات قلب، قلع و قمع مواد ظلم و استبداد را از اهم فرايض شمردند.» 22
در گير و دار همين اوضاع بود كه علماي عتبات با صدور مهمترين و تأثيرگذارترين حكمشان مبني بر تحريم پرداخت ماليات از سوي مردم، بزرگترين ضربه را بر دولت محمدعلي شاه وارد آوردند: «اليوم ... دادن ماليات به گماشتگان او از اعظم محرمات [است].» 23
سرانجام تلاش علماي عتبات كم كم به بار نشست و در نهم ذيحجه 1326 شهر اصفهان به وسيله ايل بختياري از دست حاكم محمدعلي شاه، اقبالالدوله، خلاص شد. آخوند خراساني خوشحالي خود را از اين ماجرا اين چنين به صمصامالسلطنه تلگراف كرد: «وصول بشارت اقدامات خالصانه و مجدانه جنابان اجل عالي در طرد حكومت غاصبه ظالمه از اصفهان و تشييد اساس مشروطيت و تشكيل انجمن ايالتي آن سواد اعظم موجب كمال مسرت گرديد.» 24 وي همچنين به صمصام توصيه كرد با تبريز در تماس باشد، تا از «مقصد و حال همديگر مستحضر و در تمام مطالب و اظهارات و اعلانات رسميه به دول اجنبيه، متفق» گردند.
يك ماه بعد در شانزدهم محرم 1327 شهر رشت نيز به وسيله نيروهاي سپهدار اعظم از دست محمدعلي شاه خارج شد و آخوند خراساني ضمن ابراز خشنودي، آنان را به پايداري براي استخلاص مملكت اسلامي از مهالك استبداد تشويق نمود. 25
در همان زمان عدهاي از آزاديخواهان تهران، در سفارتعثماني متحصن شده بودند.آيتالله خراساني به مسأله آنان نيز توجه كرد و متحصنان را از افتادن به دام خدعه محمدعلي شاه برحذر داشت: «مبادا به مغالطه و تمويه، تغيير و تبديل در آن اساس داده شود.» 26
محمدعلي شاه پس از آنكه به تبع قطع ماليات، با بحران مالي مواجه گرديد، درصدد استقراض از دول خارجي برآمد. علماي عتبات متوجه شدند در صورت تحقق اين مسأله، دولت استبداد تقويت خواهد شد و لذا آخوند خراساني طي تلگرافي، به سفراي دول خارجي اعلام كرد: به موجب قانون اساسي «جواهراتي كه در خزائن تهران موجود است، متعلق به شاه نيست، مال ملت ايران است و هرگونه رهن راجع به آنها و مقاوله و امتياز ديگر كه با هر دولت و بانك اجنبي صورت وقوع يافته باشد... همه را كان لم يكن خواهيم شناخت.» 27
محمدعلي شاه درصدد برآمد با تحت فشار گذاشتن برخي از مردم، از آنها در رد مشروطيت سند گرفته و به كشورهاي خارجي ارائه دهد، مبني بر آنكه ملت ايران ديگر مشروطه نميخواهند. علماي عتبات در مقابل اين عمل شاه، ايرانيان مقيم اسلامبول را برانگيختند كه «لازم است مبجوريت و مظلوميت ايران را به جميع دولمعظمه و پارلمنتهاي محترمه، تظلما اعلام و احقاق حقوق آن ملت مظلومه را از تمام اعضاي عالم تمدن و انسانيت بخواهيم.» 28
تمامي اين اقدامات و تلاشها سرانجام محمدعلي شاه را از هر سو در محاصره قرار داد و او ناچار شد به بازگشت مشروطه رضايت دهد، اما به شكلي كه خود ميپسنديد؛ و شايد هم از اين طريق دصدد بود، با اطاله زمان، ملت را از خروش بيندازد. به هر حال وي در تلگرافي به عتبات اعلام نمود كه مشروطيت را اعاده كرده است. اما دو عالم عتبات ـ بهبهاني و آخوند خراساني ـ از وي خواستند مدعاي خود را در عمل نيز ثابت كند: «گذشته از اين كه مكر و نقض عهود، ابواب اطمينان ملت را به كلي مسدود نموده است، علاوه بر آن ابقاي مفسدين تهران و اردوي تبريز كماكان [بر جاي ميباشد] و عدم اخراج قشون روس و انگليس از بلاد و حدود ... نقض عملي اين تلگراف است.» علاوه بر اين علما زا شاه خواستند وكلاي سابق مجلس را براي برپايي دوباره مجلس دعوت كند تا انتخابات جديد انجام پذيرد. 29
همان طور كه علما دريافته بودند، طولي نكشيد كه بر همگان مسلم شد محمدعلي شاه، جز خدعه، هدف ديگري نداشته است. از اين پس بود كه علماي عتبات حكم قاطع خود را مبني بر «خلع محمدعلي ميرزا و نصب وليعهد و قبضه تهران و جهاد با مستبدن [به مثابه يك] واجب عيني»30 صادر كردند. به تبع اين حكم، نيروهاي اصفهان و رشت، با تصرف تهران بساط سلطنت استبدادي را برچيدند و مشروطيت و مجلس دوباره احيا گرديد.
تأثير تلگرافات و احكام علماي عتبات بر سران نظامي
صمصامالسلطنه پس از فتح اصهان، در پاسخ به تلگراف عتبات به آنها نوشت: علمالله كه همه وقت قلاده تقليد آن يگانه عالم رباني ... را بر گردان جان داشته ... پس از زيارت تلگرافات حقيقت آيات ... بدون تواني و درنگ به طرف اصفهان حركت نمود.» 32 وي در پاسخ به خبرنگار روزنامه حبلالمتين كلكته نيز گفت: «احكام رؤساي مذهب، ما را مجبور به اين اقدام نموده است.» خبرنگار مذكور ميافزايد: «در اين موقع [صمصام السلطنه] اوراق احكام و فتاواي علما را كه تخمين متجاوز از صد ورقه بود، از كيف كاغذ خود بيرون آورده به من ارائه دادند.» 33
عليقليخان سردار اسعد، از نظر جايگاها يلي در مقام بلاتري نسبت به برادرش صمصامالسلطنه قرار داشت. از آنجا كه سردار اسعد در زمان فتح اصفهان در اروپا به سر ميبرد، صمصامالسلطنه تا زمان بازگشتش هيچ اقدامي نكرد. اما سردار اسعد، پس از بازگشت از ا روپا. لايحهاي به انجمن ولايتي اصفهان ارسال نمود و در آن هدف خود را از اين نهضت چنين اعلام كرد: «تا اينكه احكام مطاعه متواتره از حجج اسلاميه ـكه امروز پيشوايان دين مبين ومرجع مسملين هستند ـ زيارت شد... لهذا به حكم اسلاميت و وظيفه انسانيت اين بنده مصمم شدم كه حقوق مغصوبه ملت مظلومه را از چنگال غاصبين استرداد نمايم.» 34
در ماجراي تصرف شهر رشت، يكي از فرماندهان آنجا، حسين كسمايي، به انجمن تبريز نوشت: «جان نثاران به حكم محكم و فرمان واجب الاذعان پيشوايان دين مبين جعفري، جان ناقابل خود را به كف دست گرفته ... از تمام گيلان ريشه استبداد را از بيخ و بن برآورده [اند].» 35
نقش علماي عتبات در وقايع آن زمان، به اندازهاي اهميت يافته بود كه محمدعلي شاه به ناچار «توسط سفير به باب عالي شكايت برد كه سه نفر از علماي عراق مايه هيجان ايرانيان شده و جلوگيري از ايشان لازم است.» اما دولت عثماني به رد درخواست وي، به او پاسخ داد:آنها «رؤساي روحاني مذهب و قائ ملت شمايند.» 36
استبداد صغير، به واسطه مجاهدت و رهبري علماي عتبات به سرآمد و مجلس دوم، در همان جلسات نخست، از علماي عتبات چنين تشكر كرد: «مجلس شوراي ملي ... از پيشوايان دين مبين، آياتالله الارضين مرحوم حاجي ميرزا حسين تهران ( قدس الله روح الشريف) و آقاي ملا محمد كاظم خراساني و آقاي شيخ عبدالله مازندراني (متعالله المسلمين بطول بقائهما) براي مجاهدات عظيمه و كرامات معجزنماي آنها در اعلاي كلمه حقه مشروطه ... و نيز از مساعي جميلهاي كه در رفع شبهات مغرضين و مفقرين بر اسلام ... مبذول فرمودند، تشكر صميمي خود را به نام ملت ايران تقديم مينمايد.» 37
... ادامه دارد.
پي نوشت :
1. تنها كتابي كه به خوبي نقش عتبات خصوصاً آخوند خراساني را به تصوير كشيده، اثري است كه يكي از شاگردان آن مرحوم، آقانجفي قوچاني، به رشته تحرير درآورده است. اين كتاب كه در اصل «حيات الاسلام في احوال آيت الملك العلام» ميباشد. تحت عنوان «برگي از تاريخ معاصر» به چاپ رسيده است و تعدادي از فتاواي آخوند خراساني را در بردارد. ر. ك: آيتالله آقانجفي قوچاني، برگي از تاريخ معاصر، به تصحيح ر. ع شاكري، تهران، نشر هفت، چاپ اول، 1378.
2. آقا نجفي قوچاني، همان، ص 24.
3. روزنامه مجلس، مدير، سيد صادق طباطبايي، تهران، سال دوم، ش 52، 16 محرم 1326.
4. همان، ش 53، 17 محرم 1326.
5. هما رضواني، لوايح آقا شيخ فضلالله نوري، تهران، نشر تاريخ ايران، چاپ اول، 1362، ص 47.
6. همان، ص 54؛ روزنامه مجلس، سال اول، ش 137، 4 جماديالثاني 1325.
7. آقا نجفي قوچاني، همان، ص 27.
8. روزنامه مجلس، سال اول، ش 156، 3 رجب 1325.
9. همان، ش 167، 17 رجب 1325.
10. همان، سال دوم، ش 19، 3 ذي حجه 1325.
11. محسن بهشتي سرشت. نقش علما در سياست (از مشروطه تا انقراض قاجار)، تهران، پژوهشكده امام خميني، چاپ اول، 1380، ص 199.
12. آقا نجفي قوچاني، همان، ص 33.
13. همان، ص 36.
14. لازم به ذكر است در اواخر همين دوره يكي از علماي سه گانه، يعني حاجيميرزا حسيني تهراني، دار فاني را وداع گفت و تمامي امور به آخوندخراساني و عبدالله مازندراني موكول گرديد.
15. آقا نجفي قوچاني، همان، ص 36.
16. روزنامه حبلالمتين، مدير: مؤيدالاسلام، كلكته، سال 16، ش 9، 17 شعبان 1326.
17. همان، ش 11، 2 رمضان 1326.
18. همان،ش 16، 7 شوال 1326.
19. روزنامه انجمن تبريز، مدير: ميرزا علياكبر، تبريز، سال سوم، ش 9.
20. همان، ش 17، 7 شوال 1326.
21. همان، ش 21، 21 شوال 1326.
22. همان، ش 34، 18 ذيحجه 1326.
23. همان، ش 36. 30 ذيحجه 1326 و آقا نجفي قوچاني، همان، ص 40.
24. روزنامه جهاد اكبر، مدير: سيدعلي خراساني، اصفهان، سال دوم، ش 5، 15 صفر 1327.
25. آقا نجفي قوچاني، همان، ص 42.
26. همان، ص 43.
27. همان، ص 41.
28. روزنامه حبلالمتين، سال شانزدهم، ش 14، 23 رمضان 1326.
29. همان، ش 47، 2 جماديالثاني 1327.
30. جمشيد كيانفر، تاريخ بختياري: عليقليخان سردار اسعد و لسانالسلطنه سپهر، تهران، اساطير، چاپ اول، 1378، ص 460.
31. روزنامه انجمن تبريز، سال سوم، ش 21، 21 شوال 1326.
32. روزنامه جهاد اكبر، همان.
33. روزنامه حبلالمتين، سال شانزدهم، ش 30، 1 صفر 1327.
34. روزنامه جهاد اكبر، سال دوم، ش 15، 10 ربيعالثاني 1327.
35. روزنامه انجمن تبريز، سال سوم، ش 40، 6 صفر 1327.
36. آقا نجفي قوچاني، همان، ص 38.
37. روزنامه مجلس، سال سوم، ش 39، 14 ذيقعده 1327.
/س