نيروهاي مؤثر در انقلاب مشروطيت ايران
نويسنده: عبدالله شهبازي
منبع:WWW.IICHS.ORG
منبع:WWW.IICHS.ORG
انقلاب مشروطيت حرکتي بزرگ در تاريخ معاصر ايران بود که قشرها و طيفهاي مختلفي در آن مشارکت داشتند، هر چند سهم هر يک از آنان به يک اندازه نبود و اهداف آنان نيز با هم تفاوت داشت. اما به طور مشخص گروههاي اجتماعي فعال در انقلاب مشروطه را ميتوانيم به شش طيف تقسيم کنيم:
توده مردم
اوّل، آن بخش از جامعه است که بدنه و بستر عمومي انقلاب مشروطه را تشکيل ميداد و از آن ميتوانيم با عنوان «توده مردم» ياد کنيم. اين توده مردم بهطور عمده شامل طبقات متوسط و فقير شهري ميشد و مهمترين و فعالترين بخش آن را کسبه و بازاريان و اهل حرف و صنعت تشکيل ميدادند. البته در برخي مناطق روستايي، مانند گيلان، تلاطمهايي رخ داد ولي محور اصلي حرکت مشروطه را طبقه متوسط شهرهاي بزرگ شکل ميداد. اين مردم بهطور عمده به وسيلة رؤسا و ريشسفيدان و کدخدايان محلات و اصناف و کلانتران و کدخدايان روستاها و ايلات و طوايف هدايت ميشدند که تا آن زمان نقش مؤثري در ساختار اجتماعي ايران داشتند. يعني توده مردم شهري و روستايي و عشايري به شکل آحاد منفرد و انبوهه (mob) کمتر فعال بودند و مشارکت مردم از طريق ساختارهاي مدني صورت ميگرفت. تجلي اين ساختار را در فرمان مشروطه مييابيم آنجا که به طبقات معين، يعني شاهزادگان و علما و اعيان و ملاکين و تجار و اصناف، اجازه داده ميشود که نمايندگان منتخب خود را براي عضويت در مجلس برگزينند.
علما، وعاظ و طلاب
دومين گروه اجتماعي علما و وعاظ و طلاب هستند که با توده مردم و کسبه و بازاريان پيوند نزديک داشتند و نقش مهمي در برانگيختن توده مردم ايفا نمودند. در آن دوران علما به عنوان سخنگوي مردم در برابر حکومت شناخته ميشدند و اصطلاح «علماي ملت» در مقابل «اولياي دولت» کاربرد فراوان داشت. در ميان علما، نقش مراجع ثلاث مقيم عتبات (آخوند ملا محمدکاظم خراساني، شيخ عبدالله مازندراني و ميرزا خليل تهراني) بسيار مؤثر بود و وعاظ بزرگي چون شيخ مهدي سلطانالمتکلمين و شيخ محمد سلطانالمحققين نقش مهمي در برانگيختن مردم داشتند. يکي از انتقاداتي که به تاريخنگاري مشروطه ميتوان وارد کرد، عدم توجه کافي به جايگاه مراجع ثلاث است. در حالي که اين جايگاه، به ويژه نقش آخوند خراساني، بسيار بزرگ است در حدي که از آخوند خراساني ميتوان به عنوان رهبر انقلاب مشروطه ياد کرد. اگر علماي تهران در جهت مشروطه حرکت ميکردند و اين حرکت از حمايت مردم برخوردار ميشد همه به اعتبار نقش مراجع ثلاث و به ويژه آخوند خراساني بود.البته يکي ديگر از مراجع تقليد آن عصر، آقاسيد محمدکاظم طباطبايي يزدي (صاحب عروةالوثقي)، در ماجراي مشروطه رويه بيطرفي در پيش گرفت. در مورد ايشان نيز بايد متذکر شوم که عدم مشارکت وي در انقلاب مشروطه به دليل بدبيني نسبت به حوادث ايران و ماهيت حرکت مشروطه بود نه به دليل غيرسياسي بودن و پرهيز از دخالت در امور سياسي. ايشان اندکي قبل از فوت آخوندخراساني فتواي تاريخي خود را صادر کرد و مسلمانان را به جهاد عليه اشغالگران ايتاليايي در ليبي و انگليسي و روسي در ايران فراخواند و اين هجوم استعمار اروپايي را «جنگ صليبي» ناميد. آيتالله يزدي هفت سال پس از آخوند خراساني زندگي کرد و در اين سالها در نجف اشرف مرجعيت مطلق داشت و زماني که قواي انگليس بينالنهرين (عراِ) را اشغال کردند فتواي جهاد صادر کرد و فرزند ارشد ايشان، آقاسيد محمديزدي، از رهبران جهاد 1920 عراِق بود.
بعد از پيروزي مشروطه اوّل، و در جريان مبارزه جديدي که عليه محمدعلي شاه آغاز شد، علماي فعال در مشروطه نيز به دو گروه اصلي تقسيم شدند. يک گروه از خلع محمدعلي شاه دفاع ميکرد و گروه ديگر خطر اصلي را از جانب غربگرايان افراطي ميديد و نه تنها دليلي براي مبارزه و خلع محمدعلي شاه نمييافت بلکه حتي حفظ او را ضرور ميدانست. معروفترين چهره گروه اخير شيخ فضلالله نوري است که يکي از علماي درجه اوّل تهران بود و برخلاف تبليغات شديدي که در آن زمان و بعدها عليه او صورت گرفت در ميان مردم محبوب و خوشنام بود. توجه کنيم که کلنل پيکوت، وابستة نظامي سفارت انگليس، در گزارش بيوگرافيکي که در سال 1316ِ به لندن ارسال کرده، شيخ فضلالله نوري را چنين توصيف ميکند: «بسيار باسواد است. زندگي منزه و فقيرانهاي دارد. بسيار مورد احترام است.»
در ميان علما، کمتر، و وعاظ و طلاب، بيشتر، گروهي نيز وجود داشت که بايد از ساير اقشار روحانيت تفکيک شود. اين گروه شامل افرادي است که در کسوت روحانيت بودند ولي يا از نظر فکري در صف تجددگرايان غربگرا جاي داشتند و يا با اين گروه همکاري ميکردند و عملکرد ايشان عليه کل روحانيت بود. از اين افراد در کسوت علما بايد به سيد اسدالله خرقاني و شيخ ابراهيم زنجاني اشاره کرد. خرقاني مدتها در بيت آخوند خراساني از نفوذ فراوان برخوردار بود و از اين طريق تأثير بزرگي بر تحولات مشروطه نهاد. زنجاني در دوران مشروطه اوّل شخصيت مهمي نبود و در زنجان اقامت داشت. او به عنوان نمايندة مجلس اوّل وارد حوادث مشروطه شد و از آن پس به يکي از شخصيتهاي مؤثر فکري و سياسي تجددگرايان غربگرا بدل شد. در ميان وعاظ ملکالمتکلمين و سيد جمال واعظ از اين گروه بودند و در ميان طلاب افراد سرشناس متعددي به اين طيف تعلق داشتند که شاخصترين آنها سيد حسن تقيزاده است.
نکتة مهم، پيوند عميق اين گروه است با ديوانسالاران غربگرا و تجار بزرگ کمپرادور، يعني دو گروه اجتماعي عمدهاي که دربارة آنها توضيح خواهيم داد؛ و نيز با انجمنهاي سري فعال در مشروطه و پس از آن. براي مثال، زنجاني را حسينقليخان نظامالسلطنه مافي، از دولتمردان سرشناس عهد قاجار، کشف کرد و برکشيد و اولين رسالة زنجاني به کمک نظامالسلطنه تکثير شد. برخي محققين اين رساله را، که بستانالحق نام دارد، مهمترين رساله سياسي دوران مشروطه ميدانند. ارتباطات نزديک زنجاني با ميرزا مهديخان غفاريکاشاني (وزير همايون)، در دوران حکومت وزير همايون بر زنجان، سبب شد که زنجاني به مجلس اوّل راه يابد. ملکالمتکلمين نيز پيوند نزديک با اين گروه داشت و اولين رساله او به نام منالخلق اليالحق در زمان اقامت دو ساله وي در بمبئي با پول تجار بزرگ زرتشتي اين شهر چاپ شد که اعتراض شديد مسلمانان بمبئي را برانگيخت و به دليل اين اعتراضات ملکالمتکلمين مجبور به ترک هند و بازگشت به ايران شد.
ديوانسالاران غربگرا
سومين گروه اجتماعي که در انقلاب مشروطه شرکت فعال دارد، بخشي از کارگزاران دولتي هستند که آنها را «ديوان سالاران غربگرا» مينامم. هستة اصلي اين بخش از رجال و دولتمردان را کساني تشکيل ميدادند که در وزارت خارجه شاغل بودند و يا با اروپاي غربي آشنايي داشتند. اصولاً تأثير کارمندان وزارت خارجه بر تحولات فکري قرن نوزدهم هم در ايران و هم در عثماني بسيار بزرگ است. اين طبقه جديد ديوانسالاران غربگرا در عثماني از اوايل قرن نوزدهم و در دوران سلطنت محمود دوّم انسجام يافت و در ايران کمي ديرتر و از دهة 1870 ميلادي و صعود ميرزا حسينخان سپهسالار به صدارت. به اين ترتيب، در جامعه ايران، مانند عثماني، گروه جديدي پيدا شد که خود را «اهل قلم» ميناميد. اين واژه در گذشته هم علماي ديني را در برميگرفت و هم ديوانيان را و بهطور کلي شامل همة فضلا و نخبگان ميشد. ولي در معناي جديد، منظور از «ارباب قلم» يا «اهل قلم» کارگزاران دولتي و ديوانسالاران عاليرتبه غيرروحاني بود.
اين گروه اولين مناديان تجددگرايي به سبک غربي در ايران بودند و به عبارت ديگر استخوانبندي اصلي و اوليه جرياني را تشکيل ميدادند که غربگرايي ميناميم. از عهد ناصري وزارت خارجه تا حدودي از يک ساختار اليگارشيک برخوردار شد يعني در انحصار يک شبکه بسته و خويشاوند قرار گرفت. اعضاي خانوادههاي معيني طي چند نسل مناصب حساس اين دستگاه را به دست داشتند و از درون همين خاندانها بود که کارگزاران غربگراي عهد قاجار بيرون آمدند و مقامات مهمي را در سطح ملّي اشغال کردند. اين طبقه جديد کارگزاران دولتي «سرشت دوزيستي» داشتند يعني هم در حکومت بودند و از مزاياي مادي و اقتدار سياسي ناشي از تصدّي مناصب حکومتي بهره ميبردند و داراي جايگاه خاصي در ساختار سياسي اجتماعي ايران بودند و تحول اين جامعه به سوي يک الگوي مطلوب و خاص را جستجو ميکردند. اين الگو آرماني و اتوپيک نبود بلکه همان الگوي موجودي بود که در اروپاي غربي وجود داشت. دوزيستي و ذوحياتين بودن به اين طبقه جديد امکانات بالقوه و بالفعل فراواني اعطا ميکرد و به ايشان اين قدرت را داد که بر فرايند انقلاب مشروطه به شدت تأثير بگذارند و در نهايت به عنوان مديران حکومت جديد مشروطه قدرت را به دست گيرند. به عبارت ديگر، اين «نخبگان دوزيستي» هم از الطاف ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه و محمدعلي شاه و احمدشاه برخوردار بودند؛ به مناصب مهم دولتي دست مييافتند و براي انجام مأموريتهاي مهم به خارجه اعزام ميشدند، و از طريق اهرمها و رانتهاي حکومتي و با اخذ رشوه به ثروتهاي هنگفت دست مييافتند، و هم از موضع اپوزيسيون در جهت تخريب وضع موجود ميکوشيدند و از اين طريق «وجيهالمله» ميشدند. بخش مهمي از مسائلي را که ما به عنوان سير تحول فکري در مشروطه مورد مطالعه قرار ميدهيم در واقع بازتاب سير تحول نظري در اين گروه اجتماعي متنفذ و بسيار مؤثر است. پس از خلع محمدعلي شاه، تحول نظري در درون اين گروه پايههاي استقرار ديکتاتوري پهلوي را بنا نهاد و در دوران پهلوي اوّل يک اليگارشي حکومتگر پديد آورد که اقتدار آنها تا پايان سلطنت پهلوي دوّم تداوم يافت.
سرمايهداري وابسته
چهارمين گروه اجتماعي فعال در مشروطه گروهي است که بهترين واژه براي طبقهبندي آن «کمپرادور» است. کمپرادور واژة پرتغالي و به معني واسطه است. کمپرادوريسم يا نظام کمپرادوري را استعمار پرتغال در قرن شانزدهم در شرِ رواج داد و کمپرادور به واسطه ميان پرتعاليها و مردم بومي اطلاِ ميشد. اين اصطلاح در اوايل قرن نوزدهم در بنادر چين رواج گسترده يافت و به چينيهايي اطلاِ ميشد که به عنوان راهنما و مترجم تجار اروپايي و آمريکايي ترياک عمل ميکردند. تقريباً هر تاجر اروپايي و آمريکايي يک کمپاردور چيني در کنار خود داشت. به تدريج، اين سيستم در سراسر آسياي جنوب شرقي و شبهقاره هند رواج يافت و طبقهاي بسيار ثروتمند شکل گرفت که کارکرد واسطگي و دلالي کمپانيهاي غربي را در سرزمين خود به دست داشتند.
در ايران اين نظام کمپرادوري در دورة قاجاريه تکوين يافت و گروه اجتماعي مقتدري از تجار بزرگ ايجاد کرد. اين گروه را از کسبه و بازاريان تفکيک ميکنم زيرا تجار بزرگ کمپرادور هم از نظر پيوند با کانونهاي استعماري غرب و هم از نظر بافت فرهنگي و اهداف سياسي با تودة کسبه و بازاريان تفاوت ماهوي داشتند. در واقع، کسبه و بازاريان مهمترين بخش طبقه متوسط را تشکيل ميدادند ولي تجار بزرگ کمپرادور از پيوند نزديک و همدلي با ديوانسالاران غربگرا برخوردار بودند. اين گروه اجتماعي از حوالي نيمه قرن نوزدهم و در دوران محمدشاه قاجار و اوايل عهد ناصري در ايران شکل گرفت. در آن زمان براي اولين بار بازارهاي ايران مورد هجوم گسترده کالاهاي انگليسي، به ويژه منسوجات پنبهاي، قرار گرفت و اين موج به ورشکستگي صنعتگران و تجار ايراني انجاميد. براي مثال، در دهة 1840 بارون دوبد از ورشکستگي صنايع نساجي خوزستان خبر ميدهد. هجوم کالاهاي غربي به بازار ايران با واسطة تجار بزرگي صورت ميگرفت که منافع آنها به کلي با منافع بازاريان و تجار متوسط و کسبه تفاوت داشت. اين گروه هم از نظر جايگاه و نقش اقتصادي و سياسي و هم از نظر روانشناسي و فرهنگ کاملاً مشابه با کمپرادورهاي جنوب شرقي آسيا و هند بودند. بزرگترين تجار ايران در آن زمان در زمره اين کمپرادورها بودند مانند حاج معينالتجار بوشهري و حاج محمدحسن امينالضرب و ارباب کيخسرو جهانيان و ارباب جمشيد جمشيديان. عملکرد کمپرادورهاي ايراني فقط به حوزة تجارت محدود نبود و امور ماليه را نيز در برميگرفت و به دليل پيوند با دستگاه حکومتي و ارتباط نزديک با ديوانسالاران غربگرا نقش مهمي در تحولات مشروطه و سوِ دادن آن به سمت اهداف و منافع خود ايفا نمودند. براي مثال، ميدانيم که دو تجارتخانه جمشيديان و جهانيان در زمان فعاليت براي خلع محمدعلي شاه مخفيانه مقادير فراواني اسلحه وارد ايران کردند.
تاريخچه خاندان امينالضرب نمونة شاخصي از چگونگي تکوين و عملکرد اقتصادي و سياسي اين گروه اجتماعي است. برخلاف برخي اظهارنظرها، خاندان فوِ را به هيچوجه نميتوان در زمرة بنيانگذاران سرمايهداري ملّي در ايران جاي داد بلکه به عکس عملکرد آن مصداِ بارز نظام کمپرادوري است. قهرمان ميرزا سالور (عينالسلطنه) در خاطرات خود، که از منابع مهم و تازه انتشار يافته تاريخ معاصر ايران است، شرح مختصري از زندگي حاج محمدحسن امينالضرب به دست داده که مورد تأييد ساير اسناد و مدارک تاريخي است. او مينويسد: «حاج محمدحسن از اصفهان به تهران آمد. ابتدا دورهگردي ميکرد و سوزن و سنجاِ ميفروخت. سپس دکاني باز کرد و به واردات پارچههاي زري تقلبي از فرنگ مشغول شد. «به شکل زريهاي اصل ايران... به قيمت اصل فروخت و خيلي منفعت کرد که جزو تجار معتبر شد و تا مدتها اين زريها را به قيمت اصل خريدند.» در زمان آقاابراهيم امينالسلطان، پدر اتابک، وارد کارهاي دولتي و مدير ضرابخانه شد. اين دو در شراکت با هم «تقلب زياد در سکه دولت کردند.» در زمان علياصغرخان امينالسلطان (اتابک) ضرابخانه را اجاره کرد و ضرب سکههاي سياه را گسترش داد و از طريق تقلب در ضرب مسکوکات هيجده کرور ثروت براي پسرش، حاجي حسين امينالضرب، به ارث گذاشت.
اين گروه اجتماعي پيوند نزديک با ديوانسالاران غربگرا داشت در حدي که گاه خاندانهاي کمپرادور و ديوانسالار يکي ميشدند. نمونه بارز، خاندان فروغي است. نياي اين خاندان به نام آقا محمدمهدي ارباباصفهاني کار خود را به عنوان کارگزار کمپانيهاي جهانوطن ترياک، از جمله کمپاني ساسون بمبئي، شروع کرد و فرزندان او به رجال درجة اوّل دوران مشروطه بدل شدند و از نظر سياسي و فکري تأثيرات بزرگ بر جاي نهادند.
ايلات و عشاير
پنجمين گروه اجتماعي مؤثر در انقلاب مشروطه سران ايلات و عشاير هستند. اين گروه که تقريباً تمامي توده مردم عشاير نيز از آنها پيروي ميکردند. نقش مهمي در حوادث مشروطه داشت. توجه کنيم که در آن زمان ايلات و عشاير حدود 5/2 ميليون نفر از جمعيت ده ميليوني ايران را در برميگرفتند يعني حدود 25 درصد کل جمعيت. اين گروه به دليل وضع خاص شيوة زيست عشايري مهمترين نيروي نظامي مؤثر در جامعه بهشمار ميرفت و تنها با مشارکت آن بود که پيروزي مشروطهخواهان ميتوانست تحقق يابد. از نظر موضعگيري سياسي اين گروه را يکدست نميتوان دانست. در دوران مبارزه با محمدعلي شاه برخي مخالف شاه بودند و برخي هوادار او. مهمترين ايلات هوادار مشروطه قشقاييها و بختياريها بودند. ولي حتي سران ايل بختياري را که نقش اصلي را در خلع محمدعلي شاه ايفا کردند، در يک صف سياسي واحد نميتوان جاي داد. در همان زمان که حاج نجفقليخان صمصامالسلطنه ايلخاني و حاج عليقليخان سردار اسعد بختياري عازم فتح تهران بودند، سردار جنگ بختياري در تبريز عليه مشروطهخواهان ميجنگيد، اميرمفخم در تهران از محمدعلي شاه حمايت ميکرد و حاجي خسروخان سردار ظفر از طرف شاه مأمور شد که به اصفهان برود و با صمصامالسلطنه بجنگد. شيخ خزعل، رئيس عشاير عرب محمره که در آن زمان مقتدرترين شيخ سراسر مناطق شمالي و جنوبي خليجفارس بهشمار ميرفت، نيز از هواداران مشروطه بود.
روشنفکران
ششمين گروه اجتماعي مؤثر در انقلاب مشروطه روشنفکران هستند. البته روشنفکران جديد به عنوان يک گروه اجتماعي قابل اعتنا در زمان مشروطه هنوز در جامعة ايران پديد نيامده بود. ظهور اين گروه اجتماعي، يعني کساني که از طريق حرفههاي جديد فکري ارتزاِ ميکنند، در جامعة ايراني بيشتر متعلق به تحولات دهة 1340 شمسي و گسترش شهرنشيني و پيدايش امکان اشتغال در حرفههاي جديد روشنفکري (مانند روزنامهنگاري و نويسندگي و پژوهش علمي و غيره) است. منظور من حلقههاي اولية روشنفکري ايران است که هنوز وزن و اهميت اجتماعي قابل اعتنا نداشت. فضلا و نويسندگان و کساني را که در پيرامون مطبوعات و محافل فکري عصر مشروطه گرد آمدند ميتوان در قالب اين گروه اجتماعي تقسيمبندي کرد. البته اين تقسيمبندي با معيارهاي مختلف ميتواند بياعتبار شود. مثلاً، علما و ساير صنوف روحاني و نيز کارگزاران دولتي را نيز طبق يک تعريف بايد در قالب گروه اجتماعي روشنفکران طبقهبندي کرد زيرا کارکرد همه اين گروهها مبتني بر کار فکري است. مفهوم روشنفکري در واژگان سياسي ايران بسيار مبهم است. معمولاً زماني که از تحولات مشروطه سخن ميرود، واژه روشنفکر براي اطلاِ به نيروهاي سياسي تجددگرا يا غربگرا به کار ميرود. اين تعريف از روشنفکر به نظر من نادرست است.
متأسفانه، در انديشة سياسي معاصر ايران مفهوم «روشنفکران» معنايي خاص يافته است. در اين تعريف از واژة «روشنفکر» منظور نخبگان فکري جامعه، به عنوان افراد و گروههاي اجتماعي شاغل در حرفههاي توليد فکري صرفنظر از تعلقات و گرايشهاي نظري و سياسي و اجتماعي آنان، نيست. آنچه از مفهوم «روشنفکر» فهميده ميشود نه توليدکنندگان فکري و فرهنگي بلکه نوعي «اپوزيسيون» سياسي و فکري در درون جامعه است. در اين تعريف آنچه فراموش شده کارکرد اصلي اين گروه اجتماعي است که «علت وجودي» آن را ميسازد يعني توليد و آفرينش نظري و فرهنگي. و در اين معناي خاص است که ميتوان صرفاً به اعتبار تعارض با وضع موجود «روشنفکر» بود بيآنکه به حرفة فکري اشتغال داشت يا حتي از دانش و آگاهي حداقل در اين قلمرو برخوردار بود.
توده مردم
اوّل، آن بخش از جامعه است که بدنه و بستر عمومي انقلاب مشروطه را تشکيل ميداد و از آن ميتوانيم با عنوان «توده مردم» ياد کنيم. اين توده مردم بهطور عمده شامل طبقات متوسط و فقير شهري ميشد و مهمترين و فعالترين بخش آن را کسبه و بازاريان و اهل حرف و صنعت تشکيل ميدادند. البته در برخي مناطق روستايي، مانند گيلان، تلاطمهايي رخ داد ولي محور اصلي حرکت مشروطه را طبقه متوسط شهرهاي بزرگ شکل ميداد. اين مردم بهطور عمده به وسيلة رؤسا و ريشسفيدان و کدخدايان محلات و اصناف و کلانتران و کدخدايان روستاها و ايلات و طوايف هدايت ميشدند که تا آن زمان نقش مؤثري در ساختار اجتماعي ايران داشتند. يعني توده مردم شهري و روستايي و عشايري به شکل آحاد منفرد و انبوهه (mob) کمتر فعال بودند و مشارکت مردم از طريق ساختارهاي مدني صورت ميگرفت. تجلي اين ساختار را در فرمان مشروطه مييابيم آنجا که به طبقات معين، يعني شاهزادگان و علما و اعيان و ملاکين و تجار و اصناف، اجازه داده ميشود که نمايندگان منتخب خود را براي عضويت در مجلس برگزينند.
علما، وعاظ و طلاب
دومين گروه اجتماعي علما و وعاظ و طلاب هستند که با توده مردم و کسبه و بازاريان پيوند نزديک داشتند و نقش مهمي در برانگيختن توده مردم ايفا نمودند. در آن دوران علما به عنوان سخنگوي مردم در برابر حکومت شناخته ميشدند و اصطلاح «علماي ملت» در مقابل «اولياي دولت» کاربرد فراوان داشت. در ميان علما، نقش مراجع ثلاث مقيم عتبات (آخوند ملا محمدکاظم خراساني، شيخ عبدالله مازندراني و ميرزا خليل تهراني) بسيار مؤثر بود و وعاظ بزرگي چون شيخ مهدي سلطانالمتکلمين و شيخ محمد سلطانالمحققين نقش مهمي در برانگيختن مردم داشتند. يکي از انتقاداتي که به تاريخنگاري مشروطه ميتوان وارد کرد، عدم توجه کافي به جايگاه مراجع ثلاث است. در حالي که اين جايگاه، به ويژه نقش آخوند خراساني، بسيار بزرگ است در حدي که از آخوند خراساني ميتوان به عنوان رهبر انقلاب مشروطه ياد کرد. اگر علماي تهران در جهت مشروطه حرکت ميکردند و اين حرکت از حمايت مردم برخوردار ميشد همه به اعتبار نقش مراجع ثلاث و به ويژه آخوند خراساني بود.البته يکي ديگر از مراجع تقليد آن عصر، آقاسيد محمدکاظم طباطبايي يزدي (صاحب عروةالوثقي)، در ماجراي مشروطه رويه بيطرفي در پيش گرفت. در مورد ايشان نيز بايد متذکر شوم که عدم مشارکت وي در انقلاب مشروطه به دليل بدبيني نسبت به حوادث ايران و ماهيت حرکت مشروطه بود نه به دليل غيرسياسي بودن و پرهيز از دخالت در امور سياسي. ايشان اندکي قبل از فوت آخوندخراساني فتواي تاريخي خود را صادر کرد و مسلمانان را به جهاد عليه اشغالگران ايتاليايي در ليبي و انگليسي و روسي در ايران فراخواند و اين هجوم استعمار اروپايي را «جنگ صليبي» ناميد. آيتالله يزدي هفت سال پس از آخوند خراساني زندگي کرد و در اين سالها در نجف اشرف مرجعيت مطلق داشت و زماني که قواي انگليس بينالنهرين (عراِ) را اشغال کردند فتواي جهاد صادر کرد و فرزند ارشد ايشان، آقاسيد محمديزدي، از رهبران جهاد 1920 عراِق بود.
بعد از پيروزي مشروطه اوّل، و در جريان مبارزه جديدي که عليه محمدعلي شاه آغاز شد، علماي فعال در مشروطه نيز به دو گروه اصلي تقسيم شدند. يک گروه از خلع محمدعلي شاه دفاع ميکرد و گروه ديگر خطر اصلي را از جانب غربگرايان افراطي ميديد و نه تنها دليلي براي مبارزه و خلع محمدعلي شاه نمييافت بلکه حتي حفظ او را ضرور ميدانست. معروفترين چهره گروه اخير شيخ فضلالله نوري است که يکي از علماي درجه اوّل تهران بود و برخلاف تبليغات شديدي که در آن زمان و بعدها عليه او صورت گرفت در ميان مردم محبوب و خوشنام بود. توجه کنيم که کلنل پيکوت، وابستة نظامي سفارت انگليس، در گزارش بيوگرافيکي که در سال 1316ِ به لندن ارسال کرده، شيخ فضلالله نوري را چنين توصيف ميکند: «بسيار باسواد است. زندگي منزه و فقيرانهاي دارد. بسيار مورد احترام است.»
در ميان علما، کمتر، و وعاظ و طلاب، بيشتر، گروهي نيز وجود داشت که بايد از ساير اقشار روحانيت تفکيک شود. اين گروه شامل افرادي است که در کسوت روحانيت بودند ولي يا از نظر فکري در صف تجددگرايان غربگرا جاي داشتند و يا با اين گروه همکاري ميکردند و عملکرد ايشان عليه کل روحانيت بود. از اين افراد در کسوت علما بايد به سيد اسدالله خرقاني و شيخ ابراهيم زنجاني اشاره کرد. خرقاني مدتها در بيت آخوند خراساني از نفوذ فراوان برخوردار بود و از اين طريق تأثير بزرگي بر تحولات مشروطه نهاد. زنجاني در دوران مشروطه اوّل شخصيت مهمي نبود و در زنجان اقامت داشت. او به عنوان نمايندة مجلس اوّل وارد حوادث مشروطه شد و از آن پس به يکي از شخصيتهاي مؤثر فکري و سياسي تجددگرايان غربگرا بدل شد. در ميان وعاظ ملکالمتکلمين و سيد جمال واعظ از اين گروه بودند و در ميان طلاب افراد سرشناس متعددي به اين طيف تعلق داشتند که شاخصترين آنها سيد حسن تقيزاده است.
نکتة مهم، پيوند عميق اين گروه است با ديوانسالاران غربگرا و تجار بزرگ کمپرادور، يعني دو گروه اجتماعي عمدهاي که دربارة آنها توضيح خواهيم داد؛ و نيز با انجمنهاي سري فعال در مشروطه و پس از آن. براي مثال، زنجاني را حسينقليخان نظامالسلطنه مافي، از دولتمردان سرشناس عهد قاجار، کشف کرد و برکشيد و اولين رسالة زنجاني به کمک نظامالسلطنه تکثير شد. برخي محققين اين رساله را، که بستانالحق نام دارد، مهمترين رساله سياسي دوران مشروطه ميدانند. ارتباطات نزديک زنجاني با ميرزا مهديخان غفاريکاشاني (وزير همايون)، در دوران حکومت وزير همايون بر زنجان، سبب شد که زنجاني به مجلس اوّل راه يابد. ملکالمتکلمين نيز پيوند نزديک با اين گروه داشت و اولين رساله او به نام منالخلق اليالحق در زمان اقامت دو ساله وي در بمبئي با پول تجار بزرگ زرتشتي اين شهر چاپ شد که اعتراض شديد مسلمانان بمبئي را برانگيخت و به دليل اين اعتراضات ملکالمتکلمين مجبور به ترک هند و بازگشت به ايران شد.
ديوانسالاران غربگرا
سومين گروه اجتماعي که در انقلاب مشروطه شرکت فعال دارد، بخشي از کارگزاران دولتي هستند که آنها را «ديوان سالاران غربگرا» مينامم. هستة اصلي اين بخش از رجال و دولتمردان را کساني تشکيل ميدادند که در وزارت خارجه شاغل بودند و يا با اروپاي غربي آشنايي داشتند. اصولاً تأثير کارمندان وزارت خارجه بر تحولات فکري قرن نوزدهم هم در ايران و هم در عثماني بسيار بزرگ است. اين طبقه جديد ديوانسالاران غربگرا در عثماني از اوايل قرن نوزدهم و در دوران سلطنت محمود دوّم انسجام يافت و در ايران کمي ديرتر و از دهة 1870 ميلادي و صعود ميرزا حسينخان سپهسالار به صدارت. به اين ترتيب، در جامعه ايران، مانند عثماني، گروه جديدي پيدا شد که خود را «اهل قلم» ميناميد. اين واژه در گذشته هم علماي ديني را در برميگرفت و هم ديوانيان را و بهطور کلي شامل همة فضلا و نخبگان ميشد. ولي در معناي جديد، منظور از «ارباب قلم» يا «اهل قلم» کارگزاران دولتي و ديوانسالاران عاليرتبه غيرروحاني بود.
اين گروه اولين مناديان تجددگرايي به سبک غربي در ايران بودند و به عبارت ديگر استخوانبندي اصلي و اوليه جرياني را تشکيل ميدادند که غربگرايي ميناميم. از عهد ناصري وزارت خارجه تا حدودي از يک ساختار اليگارشيک برخوردار شد يعني در انحصار يک شبکه بسته و خويشاوند قرار گرفت. اعضاي خانوادههاي معيني طي چند نسل مناصب حساس اين دستگاه را به دست داشتند و از درون همين خاندانها بود که کارگزاران غربگراي عهد قاجار بيرون آمدند و مقامات مهمي را در سطح ملّي اشغال کردند. اين طبقه جديد کارگزاران دولتي «سرشت دوزيستي» داشتند يعني هم در حکومت بودند و از مزاياي مادي و اقتدار سياسي ناشي از تصدّي مناصب حکومتي بهره ميبردند و داراي جايگاه خاصي در ساختار سياسي اجتماعي ايران بودند و تحول اين جامعه به سوي يک الگوي مطلوب و خاص را جستجو ميکردند. اين الگو آرماني و اتوپيک نبود بلکه همان الگوي موجودي بود که در اروپاي غربي وجود داشت. دوزيستي و ذوحياتين بودن به اين طبقه جديد امکانات بالقوه و بالفعل فراواني اعطا ميکرد و به ايشان اين قدرت را داد که بر فرايند انقلاب مشروطه به شدت تأثير بگذارند و در نهايت به عنوان مديران حکومت جديد مشروطه قدرت را به دست گيرند. به عبارت ديگر، اين «نخبگان دوزيستي» هم از الطاف ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه و محمدعلي شاه و احمدشاه برخوردار بودند؛ به مناصب مهم دولتي دست مييافتند و براي انجام مأموريتهاي مهم به خارجه اعزام ميشدند، و از طريق اهرمها و رانتهاي حکومتي و با اخذ رشوه به ثروتهاي هنگفت دست مييافتند، و هم از موضع اپوزيسيون در جهت تخريب وضع موجود ميکوشيدند و از اين طريق «وجيهالمله» ميشدند. بخش مهمي از مسائلي را که ما به عنوان سير تحول فکري در مشروطه مورد مطالعه قرار ميدهيم در واقع بازتاب سير تحول نظري در اين گروه اجتماعي متنفذ و بسيار مؤثر است. پس از خلع محمدعلي شاه، تحول نظري در درون اين گروه پايههاي استقرار ديکتاتوري پهلوي را بنا نهاد و در دوران پهلوي اوّل يک اليگارشي حکومتگر پديد آورد که اقتدار آنها تا پايان سلطنت پهلوي دوّم تداوم يافت.
سرمايهداري وابسته
چهارمين گروه اجتماعي فعال در مشروطه گروهي است که بهترين واژه براي طبقهبندي آن «کمپرادور» است. کمپرادور واژة پرتغالي و به معني واسطه است. کمپرادوريسم يا نظام کمپرادوري را استعمار پرتغال در قرن شانزدهم در شرِ رواج داد و کمپرادور به واسطه ميان پرتعاليها و مردم بومي اطلاِ ميشد. اين اصطلاح در اوايل قرن نوزدهم در بنادر چين رواج گسترده يافت و به چينيهايي اطلاِ ميشد که به عنوان راهنما و مترجم تجار اروپايي و آمريکايي ترياک عمل ميکردند. تقريباً هر تاجر اروپايي و آمريکايي يک کمپاردور چيني در کنار خود داشت. به تدريج، اين سيستم در سراسر آسياي جنوب شرقي و شبهقاره هند رواج يافت و طبقهاي بسيار ثروتمند شکل گرفت که کارکرد واسطگي و دلالي کمپانيهاي غربي را در سرزمين خود به دست داشتند.
در ايران اين نظام کمپرادوري در دورة قاجاريه تکوين يافت و گروه اجتماعي مقتدري از تجار بزرگ ايجاد کرد. اين گروه را از کسبه و بازاريان تفکيک ميکنم زيرا تجار بزرگ کمپرادور هم از نظر پيوند با کانونهاي استعماري غرب و هم از نظر بافت فرهنگي و اهداف سياسي با تودة کسبه و بازاريان تفاوت ماهوي داشتند. در واقع، کسبه و بازاريان مهمترين بخش طبقه متوسط را تشکيل ميدادند ولي تجار بزرگ کمپرادور از پيوند نزديک و همدلي با ديوانسالاران غربگرا برخوردار بودند. اين گروه اجتماعي از حوالي نيمه قرن نوزدهم و در دوران محمدشاه قاجار و اوايل عهد ناصري در ايران شکل گرفت. در آن زمان براي اولين بار بازارهاي ايران مورد هجوم گسترده کالاهاي انگليسي، به ويژه منسوجات پنبهاي، قرار گرفت و اين موج به ورشکستگي صنعتگران و تجار ايراني انجاميد. براي مثال، در دهة 1840 بارون دوبد از ورشکستگي صنايع نساجي خوزستان خبر ميدهد. هجوم کالاهاي غربي به بازار ايران با واسطة تجار بزرگي صورت ميگرفت که منافع آنها به کلي با منافع بازاريان و تجار متوسط و کسبه تفاوت داشت. اين گروه هم از نظر جايگاه و نقش اقتصادي و سياسي و هم از نظر روانشناسي و فرهنگ کاملاً مشابه با کمپرادورهاي جنوب شرقي آسيا و هند بودند. بزرگترين تجار ايران در آن زمان در زمره اين کمپرادورها بودند مانند حاج معينالتجار بوشهري و حاج محمدحسن امينالضرب و ارباب کيخسرو جهانيان و ارباب جمشيد جمشيديان. عملکرد کمپرادورهاي ايراني فقط به حوزة تجارت محدود نبود و امور ماليه را نيز در برميگرفت و به دليل پيوند با دستگاه حکومتي و ارتباط نزديک با ديوانسالاران غربگرا نقش مهمي در تحولات مشروطه و سوِ دادن آن به سمت اهداف و منافع خود ايفا نمودند. براي مثال، ميدانيم که دو تجارتخانه جمشيديان و جهانيان در زمان فعاليت براي خلع محمدعلي شاه مخفيانه مقادير فراواني اسلحه وارد ايران کردند.
تاريخچه خاندان امينالضرب نمونة شاخصي از چگونگي تکوين و عملکرد اقتصادي و سياسي اين گروه اجتماعي است. برخلاف برخي اظهارنظرها، خاندان فوِ را به هيچوجه نميتوان در زمرة بنيانگذاران سرمايهداري ملّي در ايران جاي داد بلکه به عکس عملکرد آن مصداِ بارز نظام کمپرادوري است. قهرمان ميرزا سالور (عينالسلطنه) در خاطرات خود، که از منابع مهم و تازه انتشار يافته تاريخ معاصر ايران است، شرح مختصري از زندگي حاج محمدحسن امينالضرب به دست داده که مورد تأييد ساير اسناد و مدارک تاريخي است. او مينويسد: «حاج محمدحسن از اصفهان به تهران آمد. ابتدا دورهگردي ميکرد و سوزن و سنجاِ ميفروخت. سپس دکاني باز کرد و به واردات پارچههاي زري تقلبي از فرنگ مشغول شد. «به شکل زريهاي اصل ايران... به قيمت اصل فروخت و خيلي منفعت کرد که جزو تجار معتبر شد و تا مدتها اين زريها را به قيمت اصل خريدند.» در زمان آقاابراهيم امينالسلطان، پدر اتابک، وارد کارهاي دولتي و مدير ضرابخانه شد. اين دو در شراکت با هم «تقلب زياد در سکه دولت کردند.» در زمان علياصغرخان امينالسلطان (اتابک) ضرابخانه را اجاره کرد و ضرب سکههاي سياه را گسترش داد و از طريق تقلب در ضرب مسکوکات هيجده کرور ثروت براي پسرش، حاجي حسين امينالضرب، به ارث گذاشت.
اين گروه اجتماعي پيوند نزديک با ديوانسالاران غربگرا داشت در حدي که گاه خاندانهاي کمپرادور و ديوانسالار يکي ميشدند. نمونه بارز، خاندان فروغي است. نياي اين خاندان به نام آقا محمدمهدي ارباباصفهاني کار خود را به عنوان کارگزار کمپانيهاي جهانوطن ترياک، از جمله کمپاني ساسون بمبئي، شروع کرد و فرزندان او به رجال درجة اوّل دوران مشروطه بدل شدند و از نظر سياسي و فکري تأثيرات بزرگ بر جاي نهادند.
ايلات و عشاير
پنجمين گروه اجتماعي مؤثر در انقلاب مشروطه سران ايلات و عشاير هستند. اين گروه که تقريباً تمامي توده مردم عشاير نيز از آنها پيروي ميکردند. نقش مهمي در حوادث مشروطه داشت. توجه کنيم که در آن زمان ايلات و عشاير حدود 5/2 ميليون نفر از جمعيت ده ميليوني ايران را در برميگرفتند يعني حدود 25 درصد کل جمعيت. اين گروه به دليل وضع خاص شيوة زيست عشايري مهمترين نيروي نظامي مؤثر در جامعه بهشمار ميرفت و تنها با مشارکت آن بود که پيروزي مشروطهخواهان ميتوانست تحقق يابد. از نظر موضعگيري سياسي اين گروه را يکدست نميتوان دانست. در دوران مبارزه با محمدعلي شاه برخي مخالف شاه بودند و برخي هوادار او. مهمترين ايلات هوادار مشروطه قشقاييها و بختياريها بودند. ولي حتي سران ايل بختياري را که نقش اصلي را در خلع محمدعلي شاه ايفا کردند، در يک صف سياسي واحد نميتوان جاي داد. در همان زمان که حاج نجفقليخان صمصامالسلطنه ايلخاني و حاج عليقليخان سردار اسعد بختياري عازم فتح تهران بودند، سردار جنگ بختياري در تبريز عليه مشروطهخواهان ميجنگيد، اميرمفخم در تهران از محمدعلي شاه حمايت ميکرد و حاجي خسروخان سردار ظفر از طرف شاه مأمور شد که به اصفهان برود و با صمصامالسلطنه بجنگد. شيخ خزعل، رئيس عشاير عرب محمره که در آن زمان مقتدرترين شيخ سراسر مناطق شمالي و جنوبي خليجفارس بهشمار ميرفت، نيز از هواداران مشروطه بود.
روشنفکران
ششمين گروه اجتماعي مؤثر در انقلاب مشروطه روشنفکران هستند. البته روشنفکران جديد به عنوان يک گروه اجتماعي قابل اعتنا در زمان مشروطه هنوز در جامعة ايران پديد نيامده بود. ظهور اين گروه اجتماعي، يعني کساني که از طريق حرفههاي جديد فکري ارتزاِ ميکنند، در جامعة ايراني بيشتر متعلق به تحولات دهة 1340 شمسي و گسترش شهرنشيني و پيدايش امکان اشتغال در حرفههاي جديد روشنفکري (مانند روزنامهنگاري و نويسندگي و پژوهش علمي و غيره) است. منظور من حلقههاي اولية روشنفکري ايران است که هنوز وزن و اهميت اجتماعي قابل اعتنا نداشت. فضلا و نويسندگان و کساني را که در پيرامون مطبوعات و محافل فکري عصر مشروطه گرد آمدند ميتوان در قالب اين گروه اجتماعي تقسيمبندي کرد. البته اين تقسيمبندي با معيارهاي مختلف ميتواند بياعتبار شود. مثلاً، علما و ساير صنوف روحاني و نيز کارگزاران دولتي را نيز طبق يک تعريف بايد در قالب گروه اجتماعي روشنفکران طبقهبندي کرد زيرا کارکرد همه اين گروهها مبتني بر کار فکري است. مفهوم روشنفکري در واژگان سياسي ايران بسيار مبهم است. معمولاً زماني که از تحولات مشروطه سخن ميرود، واژه روشنفکر براي اطلاِ به نيروهاي سياسي تجددگرا يا غربگرا به کار ميرود. اين تعريف از روشنفکر به نظر من نادرست است.
متأسفانه، در انديشة سياسي معاصر ايران مفهوم «روشنفکران» معنايي خاص يافته است. در اين تعريف از واژة «روشنفکر» منظور نخبگان فکري جامعه، به عنوان افراد و گروههاي اجتماعي شاغل در حرفههاي توليد فکري صرفنظر از تعلقات و گرايشهاي نظري و سياسي و اجتماعي آنان، نيست. آنچه از مفهوم «روشنفکر» فهميده ميشود نه توليدکنندگان فکري و فرهنگي بلکه نوعي «اپوزيسيون» سياسي و فکري در درون جامعه است. در اين تعريف آنچه فراموش شده کارکرد اصلي اين گروه اجتماعي است که «علت وجودي» آن را ميسازد يعني توليد و آفرينش نظري و فرهنگي. و در اين معناي خاص است که ميتوان صرفاً به اعتبار تعارض با وضع موجود «روشنفکر» بود بيآنکه به حرفة فکري اشتغال داشت يا حتي از دانش و آگاهي حداقل در اين قلمرو برخوردار بود.