عالم معنوی ذهن آدمیان

تنها چیزی که زیست شناس اعصاب می تواند به چنگ آورد چیزهایی هستند که در مغز قابل اندازه گیری باشند و بتوان از راه آزمایش آنها را تأیید کرد. اما با این دید فیزیولوژیکی نمی توان به اندازه کافی عالم احساسات و آگاهی انسانی را توضیح داد.
يکشنبه، 27 مرداد 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عالم معنوی ذهن آدمیان
فاصله‌ی پژوهش‌های جدید دربارهی مغز با حل معمای منشأ ذهن در آدمیان، به اندازهی فاصله ای است که میکروب شناسی با توضیح منشأ حیات دارد. این پژوهشها نگاه چندانی به عالم معنوی ندارند آن هم با تمام شگفتی هایی که در علم، هنر، موسیقی، فرهنگ، فلسفه و دین موج می زند و این توانایی ها هستند که فرآیندهای عصبی را شکل می دهند. مغزپژوهی تفاوت فاحشی با عالم عینی که در آن زندگی می کنیم، دارد و حتی تفاوت فاحش تری با عالم تاریخ دارد. توصیف اندیشمندانه به وسیله ی «گردش عصبی» به لحاظ تاریخ نگاری، از آن نوعی که یوهانس فرید Johannes Fried ، مورخ تاریخ قرون وسطی و اهل فرانکفورت مطرح کرد ، بیشتر «تکلیفی سخت برای ورزش فکر» خواهد بود.
 
همان طور که مارکوس ولکل Marcus Volkel تاریخ نگار عصر جدید می پرسد: «چه چیزی باعث می شود که ما کلیسای جامع شارتر، قانون مدنی، یا زخم قمههای قربانیان روآندا را به عنوان پدیدار ثانوی محض فرآیندهای عصبی توصیف کنیم؟»
 
تنها اطلاعاتی که این تصاویر جذاب از مغز به ما می دهند، در این باره است که تفکر، اراده و احساس «کجا» رخ می دهند و نه چنان که گفتیم درباره ی چگونگی ایجاد شدن آنها، چه رسد به اینکه از محتوای آن اندیشه، اراده و احساس ما را باخبر سازد. هر کس که الگوی تحریک عصبی را بنگرد به هیچ وجه به همراه آدمی اثری از احساسات، اندیشه و اراده نمی بیند. نقشه غیر از منظره است و نقشه نگار غیر از جغرافیدان است و حتی قابل مقایسه با یک مسافر نیست. بخش هایی از مغز که با شنیدن موسیقی یا نگریستن به یک تصویر تأثیر می پذیرند و با علامت گذاری های متفاوت و رنگارنگ مشخص شده اند نمی توانند صدای موسیقی را ایجاد کنند یا قبل از اینکه چشمانمان ببیند یک تصویر واقعی را نقاشی کنند.اخلاق بدون تعهد، اخلاق نیست و تعهد بدون آزادی، تعهد نیست و آزادی بی قید و بند نیز آزادی نیست. على الخصوص زمانی که ترس از فقدان جهت گیری و فقدان حمایت و معنا وجود دارد، به خاطر انسانهایی که انسانیتشان در معرض تهدید است و انسانیتشان باید تقویت شودتنها چیزی که زیست شناس اعصاب می تواند به چنگ آورد چیزهایی هستند که در مغز قابل اندازه گیری باشند و بتوان از راه آزمایش آنها را تأیید کرد. اما با این دید فیزیولوژیکی نمی توان به اندازه کافی عالم احساسات، آزادی، اراده، عشق و آگاهی انسانی، من، خود را توضیح داد و چگونه زیست شناس اعصاب می تواند دریابد که این تنها امکان رجوع به خویشتن نیست که آدمی را از حیوانات متمایز می کند بلکه رجوع به تعالی این امکان را فراهم می آورد (و مهم نیست کسی شخصا در این باره چه فکری کند). اگرچه همان طور که پیش از همه ویلیام جیمز ثابت کرد، بررسی روانشناختی سودمند عواطف، اعمال و تجارب دینی و مقایسه آنها با پدیده های بیمارگونه (مثل توهم و...) شدنی است، اما ما کمی از «الهیات مبتنی بر عصب شناسی neurotheology» دفاعیه پردازان پیرو انجیل کمک می گیریم که حتی قصد دارند برهانی بر اساس زیست شناسی اعصاب برای اثبات خدا به وجود آورند. چرا که معتقدند آدمیان همان قدر که به آب و غذا نیاز دارند، به ایمان و دین هم احتیاج دارند.
 
ژرالد هوسر Gerald Huther زیست شناس اعصاب اهل گوتینگن در اثر ممتازش تحت عنوان توصیه های کاربردی برای مغز انسان»  باز هم به نقش پذیری مغز انسان اشاره می کند. مغز بسته به استفاده ای که از آن می شود، تغییر می کند و به هر نحوی که از آن استفاده کنیم همان می شود. در واقع در هر لحظه از زندگی می توانیم تصمیم بگیریم که در آینده به نحو بسیار متفاوتی از مغزمان استفاده کنیم. مغز ما آدمیان برخلاف مغز غازها و موش های کور «نخست در راهی که از آن استفاده می شود خود را برنامه ریزی می کند. بنابراین ما باید تصمیم بگیریم که چگونه و برای چه از مغزمان استفاده می کنیم.» ابتدایی ترین مرحله ی شناخت «پی بردن به رابطه ی علت و معلول» است که ذاتا در بوزینه ها هم وجود دارد اما کسی که در سطح این مرحلهی سادهی رابطه ی بین علت و معلول بماند، خودش نیز ابتدایی باقی خواهد ماند. به علاوه بیشتر افراد خیلی زود در می یابند که در بیشتر پدیده ها علل متعددی با هم در کارند. بالاترین مرحله ی شناخت خودشناسی است. تنها مغز انسان نسبت به آگاهی متعالی (آگاهی کیهانی یا فرانسانی) موفق شد «مفهومی فراگیر را برای ماهیت آدمیان و جایگاهشان در جهان تکامل ببخشد.» مجموعه ی کاملی از نگرش‌های مبنایی که اغلب امروزه فراموش شده اند) وجود دارد تا افراد به نحوی جامع تر، پیچیده تر و شبکه ای تر از قبل از مغزشان استفاده کنند: «معناداری، شرافت، تواضع، احتیاط، صداقت، اعتبار، تعهد و...»
 
بنابراین آزادی نه تنها در اندیشه و احساس، بلکه در عمل هم تجربه می شود. اما این تجربه ی آزادی عملی شامل تجربه ی هیچ، شکست و ارتکاب گناه نیز می شود. من در مورد اعمال خودم می توانم مستقیما این جنبه ی منفی را نیز تجربه کنم. من این کار را انجام ندادم اما باید انجام میدادم؛ من قول دادم اما به آن عمل نکردم. من گناهکارم. من به گناهم اعتراف می کنم و تقاضای بخشش دارم. اما جایی که گناهکار نیستم به اعتراف دیگران در مورد گناهشان احتیاج دارم.
 
در واقع اخلاق بدون تعهد، اخلاق نیست و تعهد بدون آزادی، تعهد نیست و آزادی بی قید و بند نیز آزادی نیست. على الخصوص زمانی که ترس از فقدان جهت گیری و فقدان حمایت و معنا وجود دارد، به خاطر انسانهایی که انسانیتشان در معرض تهدید است و انسانیتشان باید تقویت شود، این مسئله را بسیار باید جدی گرفت. نظام اخلاق انسانی به آرامی تکامل یافت. هنوز با تمام دگرگونی ها از زمانی که انسانها انسان شدند، آشکارا از ثباتی قطعی برخوردارند.
 
منبع: علم و دین، هانس کوک، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ اول، نشر تمدن علمی، تهران 1395


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط