اثبات امامت امام علی با حدیث منزلت

در این مقاله به بررسی حدیث منزلت می پردازیم.
پنجشنبه، 4 مهر 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اثبات امامت امام علی با حدیث منزلت
یکی از نصوص امامت حضرت علی علیه السلام حدیث منزلت است.

محدثان اسلامی اعم از شیعی و سنی روایت کرده اند که پیامبر گرامی صلی اللّه علیه وآله خطاب به علی علیه السلام فرمود: انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی، نسبت تو به من همانند نسبت هارون به موسی است، جز این که پس از من پیامبری برانگیخته نخواهد شد.


سند حدیث منزلت

در سند حدیث منزلت(1) جای کم ترین تردیدی وجود ندارد، تا آنجا که ابن تیمیه که در فضایل امیرالمومنین علیه السلام روش سلبی را برگزیده و تا جایی که توانسته در آنها تردید و تشکیک کرده است، درباره حدیث منزلت گفته است: ان هذا الحدیث صحیح بلا ریب ثبت فی الصحیحین و غیرهم(2) این حدیث، بدون شک صحیح است؛ در صحیحین (صحیح بخاری و صحیح مسلم) و غیر آن دو، ثبت گردیده است.

ابوعبداللّه گنجی شافعی گفته است: صحت این حدیث مورد اتفاق است، پیشوایان علم حدیث مانند ابی عبداللّه بخاری، مسلم بن حجاج، ابو داود و ابوعیسی ترمذی، ابی عبدالرحمن نسائی و ابن ماجه در صحاح و سنن خود آن را نقل کرده اند و بر صحت آن اتفاق نظر دارند، و حاکم نیشابوری آن را متواتر دانسته است.(3)

جلال الدین سیوطی آن را در کتابی که درباره احادیث متواتر نگاشته، درج کرده است.(4)

شیخ علی متقی هندی نیز در کتابی که درباره احادیث متواتر نگاشته، دو حدیث غدیر و منزلت را آورده است.

محمد صدر عالم پس از نقل حدیث منزلت گفته است: این حدیث از نظر سیوطی متواتر است.(5)

ولی اللّه دهلوی پس از نقل حدیث منزلت گفته است: شواهد این حدیث بسیار است و در حد تواتر است.(6)

مولوی محمد مبین در باب فضایل امام علی علیه السلام گفته است: اکثر احادیث مذکور در این باب متواترند مانند حدیث انت منی بمنزله هارون من موسی و حدیث انا من علی و علی منی و اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و حدیث لاعطین الرایه رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله و غیره(7)

ابن عبدالبر، حدیث منزلت را از استوارترین و صحیح ترین روایات دانسته است: هو من اثبت الاخبار و أصحه(8)

محدثان اهل سنت این حدیث را از بیش از بیست صحابی روایت کرده اند که عده ای از آنان عبارتند از: امیرالمومنین علیه السلام، عمر بن خطاب، ابن عباس، ابوهریره، جابر بن عبداللّه، ابوسعید خدری، براء بن عازب، جابر بن سمره، انس بن مالک، زید بن ابی اوفی، زید بن ارقم، معاویه، مالک بن حویرث، بنیط بن شریط، سعد بن ابی وقاص، اسماء بنت عمیس، فاطمه بنت حمزه، حبیش بن جناده، عبداللّه بن جعفر، ابوالفیل، ام سلمه.(9)

محدث بحرانی در کتاب غایهالمرام درباره حدیث منزلت از طریق اهل سنت یکصد روایت و از طریق شیعه هفتاد روایت نقل کرده است.(10)


سخنان بی پایه

با توجه به آنچه گفته شد، بی پایگی سخنان برخی از متکلمان اهل سنت که در صحت حدیث منزلت تردید کرده اند، روشن می گردد.

1. ابوالحسن آمدی آن را غیر صحیح پنداشته است.(11)

2. عضدالدین ایجی صحت آن را نپذیرفته است.(12)

3. سعدالدین تفتازانی آن را خبر واحد انگاشته است که در برابر اجماع (برخلافت ابوبکر) اعتبار ندارد.(13)

4. سید شریف جرجانی نیز سخنان آمدی را تأیید نکرده و گفته است محدثان آن را صحیح دانسته اند، ولی خبر واحد است.(14)

با توجه به مطالبی که درباره صحت و تواتر حدیث منزلت از عالمان برجسته اهل سنت نقل شده، بی پایگی این سخنان روشن است. چگونه آمدی و دیگران حدیثی را که در صحیح بخاری و مسلم ثبت گردیده است غیر صحیح دانسته اند؟ در حالی که عالمان برجسته اهل سنت مانند: ابن الصلاح، ابواسحاق اسفرائنی، ابوحامد اسفرائنی، قاضی ابوالطیب، ابواسحاق شیرازی، ابوعبداللّه حمیدی، سرخسی حنفی، قاضی عبدالوهاب مالکی، ابویعلی حنبلی، ابن فورک، محمد بن طاهر مقدسی، ابن تیمیه، ابن کثیر، ابن حجر عسقلانی، سیوطی، عبدالحق دهلوی، ولی اللّه دهلوی و دیگران، احادیث صحیحین را قطعی الصدور دانسته اند.(15)

و چگونه افراد یاد شده، در تواتر حدیثی که از بیش از بیست نفر از صحابه نقل شده است تردید کرده اند در حالی که برخی از عالمان اهل سنت حدیث صلاه ابی بکر را که از هشت نفر از صحابه نقل کرده اند، متواتر دانسته اند.(16)

و بر فرض که حدیث منزلت، متواتر نباشد، اهل سنت امامت را از اصول دین نمی دانند که خبر واحد در آن معتبر نباشد، چنان که در جریان سقیفه به حدیث الائمه من قریش که تنها ابوبکر آن را روایت کرده است، بر ابطال مدعای انصار در باب امامت استدلال کرده اند.


موارد صدور حدیث منزلت

در این که یکی از موارد صدور حدیث منزلت، جریان سفر پیامبر صلی اللّه علیه وآله به غزوه تبوک است، تردیدی نیست، ولی صدور حدیث به این مورد اختصاص ندارد، و در موارد بسیار دیگری نیز وارد شده است. بنابراین موارد صدور یا ورود حدیث منزلت عبارت است از:

1. غزوه تبوک که معروف ترین مورد آن است؛

2. در جریان عقد اخوت میان مسلمانان که پیامبر صلی اللّه علیه وآله میان خود و علی علیه السلام عقد اخوت برقرار کرد؛

3. هنگام تولد امام حسن و امام حسین علیهماالسلام؛

4. در جریان جنگ خیبر؛

5. هنگام سدالابواب (بسته شدن درب منازل افراد به مسجد النبی)؛

6. در غدیر خم؛

7. هنگام بیان فضل عقیل، جعفر و علی علیه السلام فرزندان ابوطالب؛

و موارد دیگر. (17)

با توجه به ورود حدیث منزلت در موارد یاد شده، بی پایگی سخن ابن تیمیه که گفته است: حدیث منزلت تنها در جریان غزوه تبوک وارد شده است، (18) روشن گردید. برای روشن تر شدن بی پایگی ادعای ابن تیمه نام عده ای از محدثانی که ورود حدیث منزلت را در غیر تبوک نقل کرده اند یادآور می شویم.

1. احمد بن حنبل؛ 2. ابوحاتم محمد بن حبان؛ 3. سلیمان بن احمد طبرانی؛ 4. ابوعبداللّه حاکم نیشابوری؛ 5. ابوبکر جعفر بن محمد مطیری؛ 6. عبدالملک بن محمد بن ابراهیم خرگوشی؛ 7. احمد بن موسی بن مردویه اصفهانی؛ 8. ابونعیم اصفهانی؛ 9. ابن سمان؛ 10. خطیب بغدادی؛ 11. ابن مغازلی؛ 12. ابن عساکر؛ 13. ابن خلکان؛ 14. محب الدین طبری؛ 15. ابن صباغ مالکی؛ 16. جلال الدین سیوطی؛ 17. خطیب خوارزمی؛ 18. سبط ابن جوزی؛ 19. شهاب الدین همدانی؛ 20. شمس الدین دولت آبادی و افراد بسیار دیگر. (19)


تقریرهای چهارگانه

متکلمان شیعه، استدلال به حدیث منزلت بر امامت حضرت علی علیه السلام را به گونه های مختلفی تقریر کرده اند که در این نوشتار چهار تقریر را از نظر می گذرانیم:

تقریر اول: جانشینی هارون علیه السلام پس از موسی علیه السلام
1. یکی از منزلت های هارون علیه السلام این بود که اگر پس از موسی علیه السلام زنده می بود، جانشین او می شد، زیرا او در زمان موسی علیه السلام جانشین وی شد. و اگر با وجود او فرد دیگری جانشین موسی علیه السلام می شد، بیانگر منفعت در مقام هارون علیه السلام بود که با مقام نبوت او سازگاری نداشت.

2. پیامبر صلی اللّه علیه وآله در حدیث منزلت همه منزلت های هارون را بجز پیامبری برای علی علیه السلام اثبات کرده است.

3. پس منزلت جانشینی پیامبر صلی اللّه علیه وآله برای علی علیه السلام ثابت می باشد.

اشکال: منزلت خلافت برای هارون علیه السلام بدان جهت برای او پس از موسی علیه السلام ثابت شده است که او پیامبر بود، پس نبوت هارون سبب خلافت او بود، و چون علی علیه السلام پیامبر نیست، پس مقام خلافت برای او ثابت نیست.

پاسخ: مقام نبوت با امامت ملازمه ندارد، و می توان فرض کرد که فردی پیامبر باشد ولی امام نباشد. بنابراین، نمی توان خلافت و امامت هارون را لازمه لاینفک نبوت او دانست و به دلیل این که علی علیه السلام پیامبر نیست، خلافت و امامت را از او نفی کرد. بنابراین، نقش نبوت هارون در خلافت و امامت او، در بقاء آن است نه در حدوث آن، حدوث خلافت و امامت او ناشی از جعل و نصب حضرت موسی علیه السلام است که به او فرمود: اخلفنی فی قومی.

بنابراین، موسی علیه السلام، هارون علیه السلام را خلیفه خود قرار داد، و اگر هارون تا پس از موسی علیه السلام باقی می ماند، مقام خلافت و امامت را دارا می بود، و چون پیامبر این منزلت هارون را برای علی علیه السلام اثبات کرده است، و علی علیه السلام پس از پیامبر علیه السلام باقی بود، مقام خلافت و امامت برایش ثابت می باشد. و در باب تشبیه، همانندی مشبه و مشبه به در همه خصوصیات لازم نیست، بلکه مهم وجه شبه است. و وجه شبه در مورد بحث ما، منزلت خلافت و امامت است که به جعل و نصب حضرت موسی علیه السلام برای هارون علیه السلام اثبات شده است، و مقتضای تشبیه منزلت علی علیه السلام نسبت به پیامبر صلی اللّه علیه وآله به منزلت هارون نسبت به موسی علیه السلام، این است که وجه شبه (خلافت و امامت) در مشبه (علی علیه السلام) نیز ثابت باشد.

اشکال: هارون علیه السلام پیامبر بود نه جانشین موسی علیه السلام استدلال شیعه به حدیث منزلت بر امامت علی علیه السلام به این بیان که هارون علیه السلام در زمان حضرت موسی علیه السلام، آنگاه که وی به میقات رفت، جانشین او گردید، و اگر زنده می ماند، پس از موسی علیه السلام نیز جانشین او بود، درست نیست، زیرا هارون علیه السلام به نص قرآن کریم، شریک حضرت موسی علیه السلام در امر نبوت بود (و اشرکه فی امری)، بنابراین، در غیبت حضرت موسی علیه السلام به دلیل این که دارای مقام نبوت بود، بر قوم موسی علیه السلام ولایت و امامت داشت، و به این که موسی علیه السلام او را جانشین خود سازد نیازی نداشت. و جمله و قال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی و اصلح و لاتتبع سبیل المفسدین نیز با مطاب یاد شده منافات ندارد، زیرا اولا: جمله اخلفنی فی قومی عین سخن موسی علیه السلام نیست، بلکه مفاد آن نقل شده است، و ثانیا: می توان آن را دستوری ارشادی و نصیحت آمیز دانست، چنان که جمله و اصلح و لاتتبع سبیل المفسدین همین گونه است، زیرا اگر موسی علیه السلام نیز او را به اصلاح گری و دوری گزیدن از روش مفسدان دستور نمی داد، این کار بر هارون علیه السلام لازم بود. (20)

پاسخ: 1. درستی فرضیه یاد شده در گرو این است که امامت و رهبری سیاسی از لوازم لاینفک نبوت باشد، در حالی که چنین نیست، زیرا می توان پیامبری را فرض کرد که تنها به ابلاغ پیام های خداوند به افراد بشر و بشارت و انذار آنان مأموریت داشته باشد، و مأموریت رهبری سیاسی جامعه را بر عهده نداشته باشد. این فرض، در جایی که دو پیامبر در یک زمان و در یک مکان باشند، و یکی از آن دو پیامبر اولو العزم و صاحب شریعت باشد، قوی تر و پذیرفتنی تر است. بر این اساس، هارون علیه السلام اگر چه پیامبر بود و مأموریت امر ابلاغ پیام های خداوند به بنی اسرائیل و ارشاد و هدایت آنان را بر عهده داشت، ولی وظیفه رهبری سیاسی جامعه بر عهده موسی علیه السلام قرار داشت.

2. بر این که قرآن کریم در نقل سخن پیامبران و دیگران باید عین الفاظ یا ساختار زبانی سخن آنان را نقل کند، دلیلی در دست نیست، بلکه مقتضای اعجاز بیانی قرآن کریم این است که آن را تغییر دهد، ولی این تغییر لفظی و زبانی، به گونه ای نخواهد بود که مفاد و مدلول کلام را تغییر دهد، زیرا در آن صورت نقل قول لغو، و نسبت سخن به دیگری دروغ خواهد بود، و در نادرستی چنین نسبتی به ساحت خداوند متعال تردیدی نیست. بنابراین، ظاهر آیات قرآن در نقل قول ها همانند موارد دیگر حجت است و بدون دلیل معتبر نمی توان آن را نادیده گرفت.

3. با توجه به نکته اول، مقایسه جمله اخلفنی فی قومی با جمله و اصلح و لاتتبع سبیل المفسدین نادرست است، زیرا صالح و مصلح بودن و از راه و روش مفسدان دوری گزیدن، به رهبران جامعه اختصاص ندارد، بلکه وظیفه هر انسان دیندار و خداپرستی است. بر این اساس، فرمان موسی علیه السلام به اصلاح و دوری گزیدن از روش تبهکاران، ارشادی و تأکیدی است، ولی فرمان او به جانشینی وی در امر رهبری سیاسی بنی اسرائیل تأسیسی و تکلیفی است.

تقریر دوم : شایستگی هارون علیه السلام برای جانشینی موسی علیه السلام
به جای آنکه خلافت هارون علیه السلام پس از موسی علیه السلام به عنوان منزلت تقدیری و فرضی هارون علیه السلام مبنای مقایسه و تشبیه در حدیث منزلت قرار گیرد، می توان شایستگی خلافت پس از موسی علیه السلام را مبنا قرار داد که تقدیری و فرضی نیست، زیرا شایستگی خلافت غیر از فعلیت آن است. آنچه تقدیری و فرضی است، فعلیت خلافت هارون علیه السلام پس از موسی علیه السلام است، نه شایستگی خلافت پس از وی. چنان که اگر فردی، شخص دیگری را وصی خود قرار دهد، شایستگی وصی در تصرف در اموال وصیت کننده، در همان زمان حاصل می شود، اگر چه فعلیت تصرف در اموال موصی مشروط به درگذشت او است. همین گونه است کسی که ریاست مؤسسه ای را برعهده دارد، اگر فردی را به عنوان جانشین خود در مواقعی که به سفر می رود یا به دلیل دیگری از انجام ریاست معذور است، استحقاق و شایستگی ریاست نیابی آن فرد از همان زمان حاصل می شود، اگر چه فعلیت ریاست نیابی او مشروط به سفر رفتن رئیس یا تحقق عذرهای دیگر است.

در این صورت، با توجه به دو مثال یاد شده اگر زید به عمرو بگوید منزلت تو نسبت به من مانند منزلت وصی نسبت به وصیت کننده، یا جانشین رئیس نسبت به رئیس است، شایستگی عمرو برای آنکه به عنوان وصی یا جانشین در امور زید تصرف کند، اثبات می شود، و تحقق آن در گرو درگذشت وی یا به سفر رفتن او است. و در این جهت، میان این که وصی یا جانشین تا پس از درگذشت وصیت کننده، یا به سفر رفتن رئیس زنده باشد، یا قبل از آن از دنیا برود، تفاوتی وجود نخواهد داشت.

بر این اساس، می گوییم، پیامبر صلی اللّه علیه وآله در حدیث منزلت، منزلت های هارون غیر از نبوت را برای علی علیه السلام اثبات کرده است. پس علی علیه السلام در زمان پیامبر صلی اللّه علیه وآله استحقاق و شایستگی این که پس از رحلت پیامبر صلی اللّه علیه وآله جانشین او شود و رهبری امت اسلامی را عهده دار گردد، را دارا بود، و با رحلت پیامبر صلی اللّه علیه وآله استحقاق او به فعلیت رسید.

تقریر سوم: وجوب اطاعت هارون علیه السلام بر قوم موسی علیه السلام
1. یکی از منزلت های هارون علیه السلام این بود که اطاعت او بر امت موسی علیه السلام واجب بود، زیرا او پیامبر خدا بود، و اطاعت از پیامبر خدا بر مردمی که آن پیامبر به سوی آنان مبعوث شده، واجب است. بدون شک اگر او تا پس از حضرت موسی علیه السلام باقی می ماند نیز اطاعتش بر امت موسی علیه السلام واجب بود، زیرا کسی که به مقام پیامبری برگزیده شود، تا زنده است دارای مقام پیامبری است، چون عزل او از مقام پیامبری، با مقام نبوت و عصمت او سازگاری ندارد.

2. پیامبر گرامی صلی اللّه علیه وآله در حدیث منزلت، همه منزلت های هارون را جز پیامبری برای علی علیه السلام اثبات کرده است.

3. پس اطاعت علی علیه السلام بر امت اسلامی واجب است. و چون او پیامبر نیست، وجوب اطاعتش به دلیل مقام خلافت و امامت او است.

اشکال: وجوب اطاعت هارون علیه السلام بر امت موسی علیه السلام به دلیل نبوت او بود، و چون علی علیه السلام دارای مقام نبوت نبود اطاعت او بر امت اسلامی واجب نبوده است.

پاسخ: در صورتی با نفی نبوت علی علیه السلام وجوب اطاعت او بر امت اسلامی منتفی بود که وجوب اطاعت منحصر در نبوت باشد، در حالی که وجوب اطاعت اعم از نبوت است. و امامت را هم شامل است، چنان که در قرآن کریم آمده است: یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول، و اولی الامر منکم (نساء/59) و این مطلب که اطاعت امام بر امت واجب است؟ مورد اجماع مسلمانان است.

بنابراین، استثناء نبوت در حدیث منزلت، وجوب اطاعت مخصوص به مقام نبوت را از علی علیه السلام نفی می کند، نه مطلق آن را، در نتیجه، وجوب اطاعت، مربوط به مقام امامت در مستثنی منه باقی است، به اصطلاح منطقی و علمی، نفی خاص مستلزم نفی عام نیست، از باب مثال: اگر وجود حیوان در خصوص انسان نفی شود، بر نفی حیوان به صورت مطلق دلالت نمی کند، و ممکن است حیوان در نوع دیگر تحقق داشته باشد. وجوب اطاعت دو مصداق دارد، یکی نبوت و دیگری امامت. وجوب اطاعت در مصداق نبوت از علی علیه السلام نفی شده است، پس وجوب اطاعت در مصداق امامت باقی است.

اشکال: لازمه استدلال مزبور این است که همان گونه که اطاعت از هارون علیه السلام بر امت موسی علیه السلام در زمان موسی علیه السلام واجب بود، اطاعت از علی علیه السلام نیز در زمان پیامبر اسلام صلی اللّه علیه وآله بر امت او واجب بوده باشد، در حالی که اجماع مسلمانان بر این است که اطاعت از او به صورت مستقل و جدا از پیامبر صلی اللّه علیه وآله بر مسلمانان واجب نبود.

پاسخ: استثناء در حدیث منزلت چنان که گفته شد وجوب اطاعت از علی علیه السلام را به عنوان نبوت نفی کرده است، بنابراین، وجوب اطاعت از او بر امت اسلامی به عنوان خلافت و امامت خواهد بود، این مطلب هم زمان پیامبر صلی اللّه علیه وآله را شامل می شود و هم زمان پس از پیامبر صلی اللّه علیه وآله را، و هیچ گونه اشکالی نیز متوجه آن نیست، زیرا آنچه مورد اجماع است، نفی وجوب اطاعت از علی علیه السلام بر امت اسلامی در زمان پیامبر صلی اللّه علیه وآله به صورت مستقل و جدا از پیامبر صلی اللّه علیه وآله است، نه به عنوان جانشینی پیامبر صلی اللّه علیه وآله و به امر و دستور او.

اشکال: وجوب اطاعت هارون علیه السلام از جانب خداوند است نه موسی.

استدلال شیعه به حدیث منزلت بر این که یکی از منزلت های هارون علیه السلام وجوب اطاعت از او بر بنی اسرائیل بود، زیرا او پیامبر بود، و اطاعت از پیامبر واجب است، و در حدیث منزلت، منزلت های هارون غیر از نبوت برای علی علیه السلام اثبات شده است، بنابراین، اطاعت او نیز بر مسلمانان واجب است، و چون مقام نبوت ندارد، وجوب اطاعتش به عنوان خلافت و امامت خواهد بود. این استدلال درست نیست؛ زیرا ظاهر حدیث منزلت این است که منزلت هارون علیه السلام از سوی موسی علیه السلام بوده است؛ منزله هارون من موسی در حالی که وجوب اطاعت هارون علیه السلام ناشی از نبوت او بود که خداوند به او عطا کرده بود نه موسی علیه السلام.

بنابراین، نمی توان وجوب اطاعت هارون علیه السلام را از منزلت هایی دانست که در حدیث منزلت مطرح شده است.(21)

پاسخ: کلمه من در جمله منزله هارون من موسی بر این که منزلت های هارون علیه السلام از سوی موسی بوده است، دلالت نمی کند، گواه روشن بر این مطلب، این است که جمله الا انه لانبی بعدی بیانگر این است که یکی از منزلت های هارون علیه السلام نسبت به موسی علیه السلام منزلت نبوت بود، با این که نبوت هارون از سوی خداوند است نه از سوی موسی علیه السلام.

گواه دیگر بر این مطلب این است که این ساختار زبانی در محاوره های عمومی نیز بکار می رود، چنان که گفته می شود: منزلت زید نسبت به من مانند منزلت برادر یا پدرم به من است روشن است که منزلت برادری یا پدری از گوینده سخن مزبور حاصل نشده است. علاوه بر این، ساختار کلامی یاد شده در مورد اجسام و جمادات نیز بکار می رود. از باب مثال گفته می شود: منزلت برخی از اعضای بدن انسان نسبت به او مانند منزلت برخی از اعضای او است، یا منزلت خانه زید به خانه عمرو، همانند منزلت خانه خالد به خانه بکر است. مقصود از این ساختار کلامی مشابهت و همانندی دو چیز در اوصاف و احوال است، نه نشأت گرفتن یکی از دیگری. و کلمه من به معنای کلمه عند است، و مقصود این است که جایگاه یک چیز یا یک فرد نزد انسان، همانند جایگاه فرد یا چیزی دیگر نزد او یا نزد فرد یا چیز دیگری است.

اشکال: خلافت و وجوب اطاعت از هارون علیه السلام پس از موسی علیه السلام امری تقدیری و فرضی است، زیرا او قبل از موسی علیه السلام از دنیا رفته است. و از طرفی، منزلت به صفاتی گفته می شود که برای فردی ثابت بوده و شاخص و معروف باشند، تا بتوان آن را به عنوان مشبه به مطرح کرد، و فرد دیگری را به آن تشبیه کرد. اما صفتی که تقدیری و فرضی است، قابل آنکه مورد اشاره قرار گرفته، و چیزی به آن تشبیه شود نخواهد بود. از باب مثال: اگر فردی به دیگری بگوید طلب تو نزد من همانند طلب زید نزد عمرو است، این سخن در صورتی درست است، که زید واقعا از عمرو طلبکار باشد، نه این که طلب او تقدیری و فرضی باشد، یعنی اگر زید کالایی را به عمرو فروخته بود، یا پولی را به او قرض داده بود، طلبکار می شد، در حالی که چنین مطلبی تحقق نیافته است. چیزی که تحقق نیافته است از نظر عرف مبنای مقایسه و تشبیه واقع نمی شود.

بر این اساس، چون هارون علیه السلام پس از موسی علیه السلام باقی نبوده است، نمی توان خلافت یا وجوب اطاعت، او را به عنوان منزلتی از منزلت های او به شمار آورد، آنگاه منزلت علی علیه السلام را با او مقایسه کرد، و مقام خلافت و وجوب اطاعت را برای او پس از پیامبر گرامی صلی اللّه علیه وآله اثبات کرد. و این که اگر هارون علیه السلام باقی می ماند دارای مقام خلافت و وجوب اطاعت بود، کافی در اثبات آن نخواهد بود، و گرنه باید نماز واجب یومیه دیگری غیر از نمازهای پنجگانه را نیز از احکام شریعت بدانیم، زیرا اگر پیامبر صلی اللّه علیه وآله آن را واجب کرده بود، قطعا از احکام شریعت بوده ولی این حکم تقدیری و فرضی برای اثبات نماز یومیه دیگری در شریعت اسلام کافی نیست، بنابراین خلافت یا وجوب اطاعت هارون علیه السلام پس از موسی علیه السلام نیز ثابت نشده است، تا براساس آن و با استناد به حدیث منزلت، این دو منزلت برای علی علیه السلام نیز اثبات شود. (22)

پاسخ: 1. صفتی که مقدر است اگر سبب معینی داشته باشد که اگر آن سبب تحقق یابد، آن صفت نیز تحقق خواهد یافت، می تواند به عنوان منزلت به شمار آید، و قابل اشاره خواهد بود، و می توان آن را مبنای مقایسه و تشبیه و اثبات آن برای موضوع دیگری قرار داد. از باب مثال: در مورد مثال طلبکاری، اگر خالد به زید وعده بدهد که هر گاه کالایی خاص مانند ماشین یا فرش یا گندم یا چیز دیگری را فروخت، مبلغ یک میلیون تومان به او قرض الحسنه خواهد داد. در این صورت هر گاه بکر که از این جریان آگاه است، به عمرو که او نیز از جریان مزبور آگاه است بگوید، طلبکاری تو از من مانند طلبکاری خالد از زید است، مقایسه و تشبیه مزبور از نظر محاوره های عرفی بی اشکال و کاملا گویای مقصود است، و مفاد آن این است که بکر از عمرو یک میلیون تومان طلب دارد، اگر چه طلبکاری زید از خالد تقدیری و فرضی است، و چه بسا زید قبل از آنکه کالای خود را بفروشد و به وعده اش عمل کند، از دنیا برود.

سر مطلب آن است که آنچه مقدر و مفروض است، موضوع است نه حکم، یعنی وعده وام دادن یک میلیون تومان توسط زید به خالد منجز است، نه معلق یا مقدر، ولی شرط آنکه فروش کالای خاصی است، مقدر است. از اینجا می توان به نادرستی مثال نماز یومیه دیگری که اگر پیامبر صلی اللّه علیه وآله آن را واجب کرده بود، واجب می شد، پی برد، زیرا در این مثال حکم، تقدیری و فرضی است، اما در مورد حدیث منزلت، خلافت هارون علیه السلام و وجوب اطاعت از او بر امت موسی علیه السلام تقدیری و فرضی نیست، زیرا هر دو منزلت در زمان حیات او برایش ثابت شده است، آنچه تقدیری و فرضی است، موضوع است، یعنی بقای او تا پس از موسی علیه السلام، مانند این که حکم عتق برده به عنوان یکی از خصال کفارات در شریعت اسلام تقدیری و فرضی نیست، ولی در زمان ما که موضوع آن تحقق ندارد، حکم مزبور نیز منتفی است، با این حال حکم یاد شده هم چنان در شریعت ثابت است، و اگر بر فرض بار دیگر موضوع آن تحقق یابد، حکم مزبور نیز معتبر و نافذ خواهد بود.

حاصل آن که: در اشکال یاد شده، میان تقدیری و فرضی بودن حکم و موضوع خلط شده است. این مطلب را می توان با مثال دیگری روشن تر ساخت، و آن این که بکر بگوید منزلت خالد نسبت به من مانند منزلت زید به عمرو است، و ما می دانیم که زید و عمرو به قدری با یکدیگر صمیمی اند که هر درخواستی را که عمرو از زید بکند که مقدور است، آن را برآورده خواهد ساخت. ولی عمرو در عمل چیزی از زید درخواست نکند، سپس خالد از بکر مبلغی را درخواست کند، در این صورت، برآوردن درخواست او بر بکر لازم خواهد بود، و او نمی تواند از آن امتناع ورزد و به این دلیل که عمرو از زید پولی را درخواست نکره، عذرخواهی کند. بنابراین، تحقق یافتن یا نیافتن موضوع ملاک تسری حکمی از موضوعی به موضوع دیگری نیست، بلکه ملاک منجز بودن حکم است. حدیث منزلت با مثال یاد شده مطابقت کامل دارد، زیرا پیامبر صلی اللّه علیه وآله منزلت های هارون غیر از نبوت را برای علی علیه السلام اثبات کرده است، خلافت و وجوب اطاعت از منزلت های هارون بود، که اگر پس از موسی علیه السلام باقی می ماند آنها را دارا بود، و چون علی علیه السلام پس از پیامبر صلی اللّه علیه وآله باقی مانده، آن منزلت را داشته است.

تقریر چهارم: نفی نبوت از علی علیه السلام پس از پیامبر صلی اللّه علیه وآله دلیل بر اثبات منزلت های دیگر برای او پس از پیامبر صلی اللّه علیه وآله می باشد
زیرا همان گونه که استثنا به طور مطلق و بدون مقید شدن به زمان یا مکانی خاص، بر اثبات غیرمستثنی به طور مطلق دلالت می کند، استثنا به طور مقید به زمان یا مکانی خاص بر اثبات غیرمستثنی به طور مقید (در مکان یا زمان خاص) دلالت می کند. از باب مثال: اگر گفته شود: با دوستانم ملاقات کردم مگر زید در مدرسه، مفاد این عبارت این است که گوینده با دوستانش به جز زید در مدرسه ملاقات کرده است بنابراین، مفاد حدیث منزلت این است که منزلت های هارون نسبت به موسی به جز نبوت که استثنا شده است، و برادری نسبی که مستثنی بودن آن بدیهی است، برای علی علیه السلام نسبت به پیامبر اسلام صلی اللّه علیه وآله پس از آن حضرت ثابت است. یکی از منزلت های هارون خلافت او بود، بنابراین، مقام خلافت پیامبر صلی اللّه علیه وآله برای علی علیه السلام پس از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله ثابت خواهد بود.(23)

اشکال: مقصود از کلمه بعدی در جمله لا نبی بعدی پس از نبوت رسول خدا صلی اللّه علیه وآله است، نه پس از رحلت آن حضرت؛ زیرا تشبیه علی علیه السلام به هارون علیه السلام باید با شرایط هارون علیه السلام در واقع و نفس الاCمر همانند باشد، و هارون علیه السلام پس از رحلت موسی علیه السلام مقام نبوت نداشت، تا جمله لا نبی بعدی آن را استثناء کند، ولی او پس از مقام نبوت برای موسی علیه السلام دارای مقام نبوت بود، و جمله لا نبی بعدی همین مطلب را استثناء می کند. بنابراین استدلال مزبور ناتمام است. گواه دیگر بر این مطلب این است که استثناء از نظر زمان با مستثنی منه هماهنگ است، از باب مثال اگر گفته شود: زید از من یک میلیون تومان طلب دارد مگر یکصد هزار تومان. اثبات و نفی در این سخن ناظر به زمان حال است، و غیر از آن نیازمند قرینه است. (24)

پاسخ: متکلمان شیعه به این اشکال دو پاسخ داده اند:

1. مفاد ظاهری کلمه بعدی بعدیت زمانی است، چنان که اگر گفته شود: فلان فرد وصی من پس از من است، یا فلان مال را پس از من به فقیران اعطا کنید، مقصود پس از درگذشت او است. ولی این پاسخ استوار نیست، زیرا در دو مثال یاد شده بر این که مقصود پس از مرگ است قرینه وجود دارد. ولی چنین نیست که کلمه بعدی هر جا استعمال شود بدون وجود قرینه بر زمان پس از مرگ دلالت کند، چنان که اگر فردی بگوید: فلان فرد را پس از من بر دیگران مقدم بدار، یا پس از من سخن بگو، مقصود پس از زمان مرگ او نیست، بلکه زمان حیات او می باشد، و لااقل می توان ناظر به زمان حیات او نیز باشد، و اگر زمان حیات را اراده کند، سخن مجازی نگفته است. (25)

2. هر گاه مقصود از لانبی بعدی نفی نبوت علی علیه السلام پس از نبوت رسول خدا صلی اللّه علیه وآله باشد، یعنی پس از پیامبری رسول گرامی اسلام صلی اللّه علیه وآله فرد دیگری دارای مقام نبوت نخواهد بود، در این صورت، از نظر زمان اطلاق دارد، هم زمان حیات پیامبر صلی اللّه علیه وآله را شامل می شود و هم زمان پس از رحلت آن حضرت را، بنابراین، مقتضای مطابقت استثناء با مستثنی منه این است که به جز نبوت، دیگر منزلت ها (که منزلت خلافت و امامت از آن جمله است) برای علی علیه السلام در زمان حیات پیامبر صلی اللّه علیه وآله و پس از زمان او اثبات گردد. و اگر دلیل خاصی بر نفی خلافت و امامت او در برخی از این زمان ها دلالت کند به آن ملتزم خواهیم شد، در غیر این صورت خلافت وی در زمان پیامبر صلی اللّه علیه وآله و پس از او ثابت خواهد بود. (26)


پی نوشت ها:
1 مطالب مربوط به صحت و تواتر حدیث منزلت از کتاب نفحات الازهار فی خلاصه عبقات الانوار، 17/ 151-162 نقل شده است.
2 منهاج السنه 7/320.
3 کفایهالطالب فی مناقب علی ابن ابی طالب، ص283.
4 الازهارالمتناثره فی الاCحادیث المتواتره،حرف الف.
5 معارج العلی فی مناقب المرتضی، مخطوط.
6 قرهالعینین، ص138.
7 وسیلهالنجاه فی مناقب السادات، ص71، باب دوم.
8 الاستیعاب، ج3، ص1093.
9 ر.ک: تاریخ ابن کثیر، ج7، ص 341-342. کفایهالطالب، ص285.
10 غایهالمرام و حجه الخصام، ج2، ص21- 143.
11 الصواعق المحرقه، ص73.
12 المواقف فی علم الکلام، ص406.
13 شرح المقاصد، ج5، ص275.
14 شرح المواقف، ج8، ص262.
15 نفحات الازهار، ج17، ص175-176.
16 اعلم ان هذا الحدیث متواتر، فانه ورد من حدیث عائشه، و ابن مسعود، و ابن عباس، و ابن عمر، و عبداللّه بن زمعه، و ابی سعید، و علی بن ابی طالب، و حفصه... الصواعق المحرقه، ص187.
17 ر.ک: نفحات الازهار، ج17، ص281-286.
18 ان النبی (صلی اللّه علیه وآله) لم یخاطب علیها بهذا الخطاب الا ذلک الیوم فی غزوه تبوک، منهاج السنه، ج7، ص336.
19 ر.ک: نفحات الازهار، ج17، ص289-291.
20 المغنی، 20، قسمت اول، ص165-166.
21 المغنی؛ 20/ قسمت اول، ص.
22 المغنی، ج20، جزو اول ص160-161.
23 تلخیص الشافی، ج2، ص221-222.
24 المغنی، 20 قسمت اول، ص163.
25 الشافی، ج3، ص25-26.
26 الشافی، ج3، ص25؛ تلخیص الشافی، ج2، ص223.

منبع: مرکز مطالعات شیعه


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.