توضیحاتی راجع به دیپلماسی پیامبر اکرم(ص)

امتیاز دیپلماسی پیامبر(ص) در این است که شیوه های حضرت بر قوانین اجتماعی و جهان بینی واقع بینانه و اصول و ارزش های انسانی متکی بوده است.
يکشنبه، 14 مهر 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
توضیحاتی راجع به دیپلماسی پیامبر اکرم(ص)

بررسی دیپلماسی عصر نبوی

 
نوشته شده توسط محمد حسین پورامینی
 

 اشاره

تاریخ دیپلماسی، ارتباط مستقیم با تاریخ انسان دارد. به اعتقاد برخی از نویسندگان: فرشتگان و انبیا، نخستین دیپلمات ها محسوب می شوند؛ زیرا نخستین نمایندگان و فرستادگان الهی نزد انسان ها بوده اند.

این سفیران الهی، مظهر رحمت خدا(1)، مبلغان پیام الهی(2)، مسئول تزکیه و تعلیم انسان ها(3)، بشارت دهنده و بیم دهنده(4)، حجت خدا بر مردم(5) و الگو و نمونه کامل انسانی(6) بوده اند.

منظور از دیپلماسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فعالیت هایی است که آن حضرت به عنوان رئیس حکومت و نمایندگان و سفرای منتخب او در راه نیل به مقاصد و ادای وظایف سیاسی دولت اسلامی و تحقق بخشیدن به خط مشی های کلی اسلام در زمینه سیاست خارجی و همچنین پاسداری از حقوق و منافع دولت اسلامی، در میان قبایل و گروه های دینی و دولت های غیر مسلمان در خارج از قلمرو حکومت اسلامی انجام می دادند.(7)

اگر دیپلماسی را هنر مذاکره بدانیم(8) و یا آن را وسیله ای برای نیل به اهداف توصیف کنیم(9)، این تعریف در مورد دیپلماسی فعال پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به صورت بارزی صادق خواهد بود؛ اما امتیاز دیپلماسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در این است که شیوه های حضرت بر قوانین اجتماعی و جهان بینی واقع بینانه و اصول و ارزش های انسانی متکی بوده و اساس آن را، اصول و ضوابطی تشکیل می داد که از وحی و موازین شناخته شده عقلی، نشأت می گرفت.

از این رو بر ماست که با بررسی دیپلماسی عصر نبوی، به کیفیت و جهت گیری های « دیپلماسی اسلامی» دست یابیم.
 

روابط و دیپلماسی پیامبر با دولت های همجوار

روابط سیاسی پیامبر را در سه سطح می توان تحلیل کرد:
 
الف) روابط با قبایل عرب و یهود
هم زمان با ظهور اسلام، قبایل و طوایف عرب ساکن در جزیرة‌العرب فاقد دولت واحد مقتدر مرکزی بوده و هر قبیله ای تشکل و نظام اداری- اجتماعی خاص خود را داشت.

واحدهای قبیله ای به صورت دولت های کوچک محلی- که شباهت به نظام ملوک الطوایفی داشتند- نظام اجتماعی و سیاسی خود را اداره می کردند. درواقع« هر قبیله ای به صورت جامعه ای سیاسی بود و از عناصر عمده تشکیل دهنده دولت( جمعیت متشکل، قدرت سیاسی و نوعی حکومت) برخوردار بود و سرزمین قبیله نیز گاه شناور و گاه به صورت ثابت و طبق اراده شیخ(‌بزرگ قبیله) تعیین می گردید»(10).

با توجه به نظام ویژه قبیله ای حاکم بر جزیرة العرب، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) استراتژی برقراری روابط حسنه با تمام واحدهای سیاسی قبیله ای را در پیش گرفت و کوشید همه قبایل را تحت نظام سیاسی واحدگرد آورد.

به جاست که نقطه آغاز دیپلماسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از تشکیل حکومت اسلامی در مدینه را همان « پیمان مدینه» بدانیم.

گرچه در این پیمان، به توجه اساسی بر شکل گیری روابط و ساماندهی نظام سیاسی در داخل حکومت اسلامی معطوف شده است اما با وجود آن، اصول روابط خارجی پیامبر را حداقل در برخی موارد مانند یهودیان نیز تبیین کرده است. در این پیمان روابط مسلمانان با یهودیان، بر اصل احترام متقابل، آزادی در عقاید و آداب و سنن، عدم تعرض بر یکدیگر، عدم هم پیمانی با دشمنان یکدیگر و بالاخره همکاری با طرف های قرارداد در صورت مورد حمله قرار گرفتن، استوار گردیده بود(11).

دیپلماسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از سال پنجم هجری، تحرک بیشتری پیدا کرد؛ چون پیامبر در این زمان ابتکار عمل را در دست گرفته و روابط با قبایل عرب را- که تاکنون حاکمیت مدینه را نپذیرفته بودند- سرعت بخشید.

اولین هدفی که پیامبر در این مرحله انتخاب کرد و بسیار مهم و استراتژیک بود، ایجاد رابطه دوستانه با مکه بود که مهم ترین شهر در تمام سرزمین های عربی به شمار می آمد.

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اولین تماس سیاسی را از طریق «بدیل بن ورقامی خزاعی» با اهل قریش برقرار کرد و به آنان چنین پیام فرستاد:

« ما برای جنگ با کسی نیامده ایم، برای عمره آمده ایم. قریشیان از جنگ به جان آمده اند و اگر بخواهند مدتی معین کنیم، و مرا با دیگران واگذارید که اگر دین من غلبه یافت و اگر خواستند بدان درآیند و اگر نخواهند، به خدایی که جان من در فرمان اوست، با آنها در کار دین خویش جنگ می کنم تا جان بدهم یا فرمان خدای، جاری شود»(12).

پس از این پیام، تبادل هیأت ها و گفتگو برای دستیابی به راه حلی غیر از جنگ، آغاز شد.

این گفتگوها بسیار حساس و مهم تلقی می شد و دو طرف که در گذشته همواره در حالت جنگی به سر می بردند و تا به حال دو جنگ « بدر» و « احد» را پشت سر گذاشته بودند، برای این بار زبان دیپلماسی را بر شمشیر ترجیح دادند.

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در انتخاب روابط مسالمت آمیز با قریش، پیشگام بود. او همان طور که در مدینه بر موضع غیرجنگی پافشاری داشت، در « حدیبیه» نیز تا آخر از آن دفاع کرد و مانع از بروز تشنج و تیرگی روابط گردید؛ از این رو برخی محققان اسلامی، واقعه حدیبیه را در ردیف « مغازی» نشمرده و گفته اند:« واقعه حدیبیه یا صلح حدیبیه یا هدنه(13) و یا عهد حدیبیه یک امر سیاسی، دیپلماتیک و دوراندیشانه بود و به هیچ صورت نمی توانست غزوه باشد»(14).

نتایجی که از پیمان صلح حدیبیه به بار آمد، بسیار مهم و حیاتی بود؛ به طوری که خداوند در تحلیل آن، سوره فتح- که به تعبیر بسیاری از مفسران، مربوط به صلح حدیبیه است(15)- را نازل کرد و به پیامبرش مژده پیروزی بزرگی را داد:« انا فتحنا لک فتحاً مبیناً»(16)؛« ما تو را پیروزی بخشیدیم[چه] پیروزی درخشانی!».

این پیمان، دستاوردهای زیر را برای مسلمانان در پی داشت:

- امنیت ده ساله، که فرصتی را برای فعال تر شدن سیاست پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در سایر نقاط فراهم می کرد؛

- به رسمیت شناخته شدن اقتدار سیاسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دولت او در مدینه؛

- ایجاد روابط مستقیم با مردم مکه و دعوت آنان به اسلام؛

- جدا کردن قریش از هم پیمانان یهودی آن؛

- افزایش قدرت و اقتدار سیاسی- نظامی مسلمانان؛

- مهار کردن خطرات قریش علیه قبایلی که تاکنون از ترس قریش فرصت نزدیک شدن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نداشتند؛

- اجازه ورود به مکه برای انجام مراسم حج(17).

اوج موفقیت دیپلماسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در ارتباط با قبایل را در سال نهم هجری می توان مشاهده کرد که نمایندگان طوایف مختلف عرب از هر سو برای بیعت و انعقاد پیمان های سیاسی به حضور آن حضرت در مدینه آمدند. در این سال بیش از سی هیأت از طوایف مختلف عرب- که بیشترشان از اعراب جنوب، مسیحی، یهودی و زرتشتی بودند- نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند.(18)
 
ب) روابط با دولت های منطقه
هنگامی که نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نظام سیاسی خود را در مدینه بنیان نهاد، با چندین دولت عربی و غیر عربی در جزیرة العرب و اطراف آن، روابط سیاسی و مذهبی برقرار نموده و به تدریج اغلب آنها را به آیین اسلام کشاند، که مهم ترین آنها به شرح ذیل است:
 
1. دولت یمن
کشور یمن، در ناحیه جنوب عربستان- کنار اقیانوس هند و دریای سرخ- قرار دارد. گفته می شود دولت های معین، سبأ، قتبان و حضر موت، متعلق به این سرزمین بوده است. بارش منظم باران در این منطقه، باعث تمدن و آبادانی آن شده است.

بازرگانان یمن، تجارت شرق دور را به عهده داشتند و اروپای قدیم را به اقصی ممالک آسیا مرتبط می کردند. مسیحیت توسط حبشه در این منطقه ترویج می شد. اما پادشاهی « ذونواس» در قرن ششم میلادی و گرایش وی به یهودیت، باعث شد که مسیحیان در تنگنا قرار بگیرند و عده زیادی از آنها به دستور ذونواس در خندق های آتش کشته شوند(19) که گویا این کشتار، همان داستان « اخدود» است که قرآن کریم به آن اشاره دارد.(20)

به دنبال این کشتار، دولت روم از حبشه خواست که به یاری مسیحیان بشتابد و « نجاشی» فردی به نام « اریاط» را به جنگ « ذونواس» فرستاد و او با شکست دادن « ذونواس»، یمن را به تصرف حبشه درآورد.

پس از « اریاط»، « ابرهه» به حکومت نشست که وی در سال نخست عام الفیل( 570 م) به مکه حمله برد که سوره فیل در قرآن به این واقعه اشاره دارد.

پس از« ابرهه» فرزندانش حاکم یمن شدند. اما در همین زمان، ساسانیان به کمک « حمیریان» آمده و در سال 575م« و هرز دیلمی» فرستاده « انوشیروان» توانست « مسروق بن ابرهه» را شکست دهد(21).

اگرچه از این تاریخ به بعد تا سال 620م یمن تابع امپراتوری ایران بود، اما در حقیقت پس از شکست « حبشه» تا ظهور اسلام، در یمن حکومتی نبود و اداره هر قسمت به عهده رئیس محلی بود(22).
 
2. دولت حیره
حیره در حدود صحرای شام و در سه میلی کوفه بود. اهالی آن، مهاجرانی بودند که پس از خرابی « سدّ مأرب» به این منطقه مهاجرت کرده بودند.

حیره، یک دولت عربی و تابع حکومت ایران بود. پادشاهان آن از جانب امپراتور ایران انتخاب می شدند و به وی خراج می پرداختند و از او اطاعت می کردند و همچنین با غسّانی ها که متحد روم بودند، می جنگیدند.

در این کشور« نظم سیاسی» صورت بدوی داشت و بر روابط عشایری و قبیله ای استوار بود. آخرین شاه قدرتمند این دولت، «‌لقمان» بن منذر» بود که توسط « خسرو پرویز» کشته شد.

قبایل مجاور، تابع حیره بودند؛ اما این تبعیت از حدود تشریفات تجاوز نمی کرد. آخرین حاکم حیره،« منذر بن لقمان» بود که حکومتش مصادف با آمدن « خالد بن ولید» به حیره شد(23).
 
3. دولت غسّان
غسّان- که امروز به شرق اردن معروف است- منطقه ای بود که به دلیل خرابی‌«سدّ مارب» عده ای از مردم، مثل طایفه« ازد» به آن مهاجرت کردند و چون سرزمین حاصل خیزی بود، طایفه « ازد» در آن ناحیه مسلط شدند و بعدها به نام «غسّان» معروف شدند.

غسّانی ها از سوی امپراتور روم به رسمیت شناخته شدند و آنها نیز در جنگ های ایران و روم، طرفدار روم بودند. در غسّان نیز نظام سیاسی بیشتر براساس روابط قبیله ای بود و قبایل اطراف نیز ظاهراً تابع امرای غسّان بودند.

غسّانی ها تا ماجرای جنگ « یرموک» باقی بودند و پس از شکست روم در این جنگ، گروهی مسلمان و گروهی دیگر به آسیای صغیر رفتند(24).
 
4. دولت حبشه
حبشه، در غرب دریای سرخ و مروج مسیحیت بود. شاهان حبشه بیشتر تابع امپراتوری روم شرقی بودند. حبشی ها چند بار به یمن حمله کرده و آن را در تصرف داشتند و در سال 570 م به مکه حمله بردند و شکست خوردند تا اینکه حمیری ها نیز با کمک ساسانیان، آنها را از یمن بیرون راندند.

در سرزمین حبشه اقوام گوناگونی به صورت پراکنده زندگی می کردند و حکومت های محلی مختلفی هم وجود داشت؛ ولی حکومت مرکزی- که نجاشی ها بودند- تقریباً بر دیگران سلطه داشته و حکومت های محلی کوچک، مطیع بوده و به حکومت نجاشی مالیات می پرداختند.(25)
 
5. دولت مصر
این کشور آفریقایی از نظر تمدن، بسیار قدیمی و در علم و هنر و امثال آن، خیلی جلوتر از عربستان بود و برخلاف حجاز که هنوز در مرحله قبیله ای بوده، مصر دارای چندین قرن سابقه « حکومت مرکزی» بود. و « مقوقس» فرماندار معاصر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مصر بوده است(26).

دیپلماسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با دولت های نیمه مستقل عربی، با فرستادن نامه و نماینده به دربارشان و دعوت آنان به اسلام آغاز شد.

در یکی از این موارد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) توسط‌« حاطب بن ابی بلتعه» نامه ای به مقوقس( حاکم دست نشانده روم در مصر) فرستاد.

در بخشی از نامه آمده است:

« از محمد بن عبدالله به مقوقس، بزرگ قبطیان... پس از سپاس و ستایش خدا،من تو را به دین اسلام فرا می خوانم.

به اسلام روی آور تا ایمن بمانی، تا خداوند تو را دوچندان پاداش دهد. اگر اسلام را نپذیری، گناه قبطیان بر تو خواهد بود...»(27).

روش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در ارسال پیام، متکی بر مشترکات و پذیرفتن اصل توحید و اعلام نبوت و دعوت سران دولت ها به اسلام بود.

حضرت همین سیاست را در قبال همه سران کشورها در پیش گرفت که در اکثر موارد موفقیت آمیز بود.

اما گاهی به نتیجه نمی رسید؛ چنان که دیپلماسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد حاکم مصر نتیجه ای را که انتظار می رفت، به دست نیاورد.

مقوقس در نامه ای با حفظ احترام به مقام معنوی و سیاسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نوشت:

« به محمد بن عبدالله از مقوقس: سلام بر تو، من نامه تو را خواندم و از محتوای آن و آنچه که بدان فرا می خوانی، آگاه شدم.

من می دانستم که یکی از پیامبران بر جایی است و بر این گمان بودم که وی در سرزمین شام آشکار خواهد گشت...»(28).

مقوقس با نوشتن این پاسخ محترمانه و فرستادن هدایا- که از جمله آنها، ماریه قبطیه بود- از پذیرفتن دعوت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امتناع ورزید.

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در موارد متعددی شناسایی دولت های محلی را امتیازی سیاسی در برابر پذیرش اسلام، به سران پیشنهاد می کرد.

این سیاست، انعطاف پذیرترین رفتاری بود که حضرت در روابط خارجی پیش گرفت. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این دیپلماسی را با کسب موفقیت هایی ادامه داد. حضرت نامه ها و هیأت هایی نزد پادشاهان یمن، غسّان و بحرین فرستاد و در تمام این موارد به پیروزی های سیاسی نائل آمد(29).
 
ج) روابط با قدرت های بزرگ ایران و روم
 
1. وضعیت ایران و روم در عصر نبوی
ایران در این زمان، تحت حکومت ساسانیان بود و چون امپراتوری روم شرقی مسیحیت را به عنوان مذهب رسمی اعلام کرده بود، شاهان ساسانی نیز به دلیل تعارض و دشمنی با آنها، مذهب زرتشت را به عنوان مذهب رسمی، اعلام و مقام موبدان زرتشتی را به سان اسقف های مسیحی ارج می نهادند.(30)

و بدین خاطر مذهب رسمی زرتشت، معارض با مسیحیت شناخته می شد(31).

لذا تا وقتی که در روم « دولت مسیحی» وجود نداشت، حکومت ایران در خصوص مسیحیان حساسیتی ابراز نمی کرد؛ ولی با تشکیل امپراتوری مسیحی توسط قسطنطین در زمان شاهپور دوم، محدودیت و آزار دیدن مسیحیان از حدود سال 339م. شروع و تا اواخر دوره ساسانیان ادامه یافت و به طور کلی وضع رفتار دولت ایران با اقلیت مسیحی کاملاً تابع وضع روابط ایران و روم بوده است.(32).

مرزهای غربی ایران تا دجله و فرات بوده(33) و پایتخت عربی ایران، حیره در نزدیکی کوفه بوده است(34).

امپراتوری روم شرقی نیز که خود را وارث عظمت کهن امپراتوری روم می دانست و با اینکه سراسر رومیة الصغری( یونان، ترکیه کنونی، شام، فلسطین، مصر) و قسمت هایی از آفریقا را در تصرف داشت، در عین حال کشورهای غربی اروپا تا اسپانیا را از آن خود می دانست.(35)

این امپراتوری متشکل از تمدن اقوام مختلف اسلاو، یونانی و سوری بوده و مرکز آن قسطنطنیه ( استانبول) بود.(36)

بین دو امپراتوری ایران و روم، پیوسته نبردهای سنگینی در جریان بود. در سال 539م. انوشیروان با اعلام جنگ به روم، سوریه را متصرف شد و پس از چندی طی سه تجاوز دیگر به روم باج ها و اسیرهای فراوانی گرفت. تا اینکه در سال 562م. دو کشور یک قراداد صلح پنجاه ساله امضا نمودند.

اما هنوز چندی نگذشته بود که در سال 572م. ایران برای تصرف یمن دوباره جنگ را شروع نمود که تا سال 592م. به درازا کشید. در سال 592م. خسرو پرویز به تخت سلطنت نشست و مدتی بین دو کشور حالت صلح برقرار بود تا اینکه در سال 604م. خسرو پرویز حمله وسیع خویش علیه روم را آغاز نمود.

سوریه دیگر بار تصرف شد و در سال 614م. اورشلیم و سال 616م. اسکندریه و سپس تمامی مصر را به تصرف درآورد.

در سال 617م. به آسیای صغیر حمله برد و خلتیون( قاضی کوی) را به تصرف درآورده و به مدت 10 سال در اختیار داشت.(37)

البته در طی این مدت، رومی ها نیز بارها ضمن دفع حمله ایرانیان توانستند تا نواحی تیسفون پیشروی نمایند.

این جنگ ها در سال 628م. با مرگ خسروپرویز به سردی گرایید و دو کشور در سر مناطق و مرزهای سابق با یکدیگر توافق نمودند(38).

ثمره این جنگ ها چیزی نبود مگر قحطی سرزمین ها و فشار بر مردم مستضعف و تضعیف قوای طرفین.
 

2. روابط دولت نبوی با دولت های ایران و روم

پیامبراعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) روابط خارجی خود را در اواخر عمر شریف شان از سطح قبایل و دولت های کوچک فراتر برده و تا مرکز قدرت های آن روزگار( ایران و روم) گسترش داد.

و با توجه به روابط حاکم بر دولت های منطقه، تصمیم گرفت که پیام الهی- سیاسی خود را به اطلاع قدرت های بزرگ نیز رسانده و بدین طریق روابط جنگجویانه و توسعه طلبانه حاکم بر دولت ها را از اساس دگرگون کند.

آن حضرت به منظور ابلاغ دعوت الهی و تغییر در روابط سیاسی ممالک بزرگ، نامه ای به وسیله « دحیة بن خلیفه کلبی» به دربار قیصر روم روانه کرد.

« هرقل» که از عالمان برجسته مسیحی بود و از بشارت مسیح به ظهور پیامبر اسلام آگاهی داشت، با خواندن نامه پیامبر به شدت متأثر شد.

او درباره اسلام و پیامبر تحقیق کرد و مجلس اعیان را برای بررسی و پاسخ مثبت به دین اسلام تشکیل داد، اما اعیان و بزرگان با آن مخالفت کردند.(39)

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در اقدام مشابهی، هیأتی به دربار پادشاه ایران فرستاد.« وهب بن شجاع» فرستاده پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عازم دربار کسرا شد و در آنجا پس از دریافت اجازه ورود، با جمعی از اعیان فارس وارد دربار شده و شخصاً نامه را به دست خسرو پرویز تحویل داد.

در نامه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین آمده بود:

« بسم الله الرحمن الرحیم. از محمد بن عبدالله رسول خدا به خسروپرویز، بزرگ پارس:

سلام و ایمنی عذاب بر کسی که پیرو هدایت گردد، به خدا و فرستاده وی ایمان آورد و گواهی دهد که آفریدگاری جز خدای یگانه بی نیاز نیست و محمد، بنده و فرستاده اوست.

من تو را به سوی خدا فرا می خوانم؛ زیرا من پیامبر خدا بر همه مردمانم؛ تا زنده دلان را هشدار دهم و کلمه عذاب بر کافران مسلط گردد. از این رو اسلام آور تا ایمن مانی؛ زیرا اگر اسلام نیاوری، بی گمان گناه همه مجوسان بر گردن تو خواهد بود»(40).

این نامه برای خسروپرویز که خود را پادشاه مقتدر و بی رقیب می دید، از جانب مردی از سرزمین اعراب بیابانی- که فاقد هرگونه پیشینه سیاسی درخشان قدرت و دولت بود- بسیار گران آمد.

خصوصاً منطق شفاف و قاطع پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در نامه که با تهدید پایان یافته بود، برای خسروپرویز که آمادگی ذهنی برای ظهور پیامبر جدید نداشت و این جریان را صرفاً از موضع سیاسی تحلیل می کرد، تحمل ناپذیر بود.

از این رو خسروپرویز پس از شنیدن متن نامه، واکنش بسیار خصمانه نشان داد و نامه را پاره کرد(41).

پادشاه ایران برای تنبیه فرستنده نامه، به کارگزار خود در یمن دستور داد:

« دو مرد از دلاوران خود به سراغ این مرد در حجاز بفرست تا او را به حضور من آورند»(42).

پرویز در پاسخ نامه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن حضرت چنین نوشت:

« سر به فرمان من نِه وگرنه همراه یاران خویش به سوی تو خواهم آمد. فرمان خدا از آن نیز پر شتاب تر است. اما درباره نامه تو، من به محتوای آن از تو آگاه ترم، در آن چنین و چنان آمده است».(43)

همان طور که ملاحظه می شود، پاسخ خسروپرویز به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بسیار عجولانه و ناشی از غرور و احساسات بود؛ زیرا او نتوانست موقعیت سیاسی و نظامی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را حتی در حد یک رئیس قبیله، تحلیل و بررسی کند. تصور او بر این بود که می تواند با اعزام دو نفر، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را دستگیر و به دربارش احضار کند.

پاسخ پیامبر نیز بسیار قاطع بود:

« خداوند، پادشاهی ایشان را چنان که باید از هم خواهد گسست»(44).

در مجموع از بررسی دیپلماسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در سه سطح: قبایل، دولت های کوچک و دولت های بزرگ، چنین برمی آید که سطوح موفقیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به ترتیب، متفاوت بوده است. دیپلماسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان قبایل به دلیل پشتوانه نظامی نیرومند، بسیار موفق بوده، اما در سطح دولت ها موفقیت نسبی داشته است؛ به ویژه در مواردی که روابط پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با دولت ها بیشتر بوده و امنیت دولت ها در معرض تهاجم نیروهای مسلمان قرار داشته، از موفقیت بالایی برخوردار بوده است.

همچنین در مواردی که دیپلماسی- مانند مصر و حبشه- « ضمانت اجرایی» نداشته، تأثیر آن زیاد ملموس نبوده است؛ چنان که این عدم تأثیرگذاری در سطح قدرت های بزرگ آن روز، شفاف تر است. اما آنچه را که در دراز مدت به این دیپلماسی مرتبط شد، نمی توان نادیده گرفت.
 

ویژگی‌های سیره نبوی

 
اول: تکیه بر علایق مشترک
شرط اول برای ایجاد رابطه، تکیه بر علایق مشترک است؛ چرا که بین دو نهاد کاملاً متضاد که هیچ وجه اشتراکی با یکدیگر ندارند، امکان برقراری رابطه وجود ندارد.

اگر پیامبر در پیام‌هایی که برای سران ممالک فرستاد، مستقیماً به هدف خود ـ که تن دادن آنان به آیین او است ـ می‌پرداخت، توفیقی در این زمینه حاصل نمی‌شد، بلکه هیچ یک، سفیران آن حضرت را هم نمی‌پذیرفتند. از این رو، آن حضرت در اولین نامه‌اش به آنان، به علایق مشترک (توحید و عبادت خدای یگانه) تکیه می‌کند و برای این منظور، به این آیه استناد می‌کند:

(قُلْ یأَهْلَ الْکتَابِ تَعَالَوْاْ إِلی‏ کلِمَه ی سَوَاءِ بَینَنَا وَ بَینَکمُ‏ْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لَا نُشرِْک بِهِ شَیئا وَ لَایتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ الله فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُون)؛(45) "

بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر سر سخنی که میان ما و شما یکسان است، بایستیم که: جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگردانیم، و بعضی از ما، بعضی دیگر را به جای خدا به خدایی نگیرد. پس اگر از این پیشنهاد اعراض کردند، بگویید: شاهد باشید که ما مسلمانیم (نه شما)".

نمونه جالب دیگر، نامه آن حضرت به پادشاه حبشه است. نجاشی، مسلمانان مهاجری را که از ظلم و شکنجه قریش به حبشه پناه برده بودند، اکرام کرد و نشانه‌های اسلام در خود وی پدیدار گشت.

از این رو، لحن پیامبر(ص) در نامه‌ای که به وی نوشت، بسیار نرم‌تر و تکیه بر علایق فی ما بین، بیشتر است. متن نامه به این شرح است:

"بسم الله الرحمن الرحیم. از محمد، رسول خدا، به نجاشی اصحم،(46) پادشاه حبشه. درود بر تو!

من برای تو نخست ستایش می‌کنم پروردگاری را که خدایی جز او نیست، پادشاه پاک و منزه و ایمن کننده و نگهبان. و گواهی می دهم که عیسی بن مریم، روح و کلمه خداست که به مریم باکری پاک و پاکدامن القا فرموده است.

مریم به عیسی باردار شد و خداوند او را از روح خویش بیافرید؛ همچنان که آدم را به قدرت و نفخه خویش آفریده بود.

سپس تو را به سوی خداوند یکتایی که شریک و نیازی ندارد، فرا می خوانم تا فرمانبری او را بپذیری و از من پیروی کنی و به آنچه به من وحی شده است، ایمان آوری که من رسول خدایم.

اکنون پسر عموی خود، جعفر را همراه تنی چند از مسلمانان نزد تو گسیل داشتم. چون پیش تو آمدند، آنان را پذیرایی و میزبانی کن و سرکشی را رها کن که من، تو و سپاهیانت را به خداوند فرا می‌خوانم. همانا تبلیغ و خیرخواهی کردم، پندم و اندرزم را بپذیر. درود بر هر کس که از هدایت پیروی کند".(46)

وجه اشتراک این نامه با نامه‌هایی که پیامبر اکرم(ص) در سال ششم هجری برای رؤسای ممالک فرستاد، در این است که: همه برای دعوت سران به "آیین اسلام" نگارش یافته‌اند، لکن تفاوت‌های فراوانی هم در متون نامه‌ها دیده می‌شود که به آنها اشاره می‌کنیم:

1. پیامبر این نامه را با سلام آغاز کرده است؛ در حالی که هر گاه نامه ای به غیر مسلمان می‌نوشت، با "السلام علی من اتبع الهدی"(47) آغاز می‌کرد.

2. شهادت به حقانیت عیسی بن مریم و ابراز اعتقاد خود به عیسی (ع)، فقط در این نامه آمده است.

3. پس از سلام، نامه با سپاس و ستایش شروع می شود و حال آنکه در سایر نامه‌ها این چنین نیست.

4. صفات رحمانیه الهی در این نامه ذکر شده است: "الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن"(48) و این نشانه نرمش و ملاطفت پیامبر در این نامه است.

5. هشداری که در نامه‌های دیگر به سران ممالک وجود دارد، مبنی بر اینکه: "اگر از پذیرش اسلام سر باز زنی، گناه قومت به گردن توست"، در این نامه به چشم نمی خورد.(49)
 
التزام به عرف و تشریفات دیپلماتیک
زمانی که پیامبر تصمیم به اعزام سفیر و ارسال نامه به سران ممالک هم‌جوار گرفت و به آن حضرت گفتند که: شاهان و رؤسای ممالک، نامه مهر نشده را نمی‌خوانند، پیامبر بدون کم‌ترین تردید، دستور فرمود: مهری نقره‌ای بسازند تا نامه‌ها را بدان ممهور کند. و دیده نشد که برای ابداع عرفی جدید در برقراری رابطه دیپلماتیک، اقدام دیگری کند.(50)
 
دوم: مذاکره از موضع قدرت
در مذاکرات دیپلماتیک هدف، تأمین و حفظ منافع است؛ از این رو، طرف مذاکره‌کننده باید اهرم‌هایی در اختیار داشته باشد تا بدین وسیله بتواند به مقاصد خود نایل آید. مهم‌ترین این اهرم ها، "تهدید و تشویق" است.

وعده پاداش در خور و متناسب با نیازهای طرف مقابل، یا تهدید به از دست دادن منافع بیشتر در صورت عدم پذیرش طرف مذاکره‌کننده، دو اهرم مهم در مذاکره دیپلماتیک است. اما ناگفته پیداست کسی می‌تواند از این دو عامل بهره گیرد که توان آن را داشته باشد و در غیر این صورت، این امر بی‌اثرخواهد بود.

با یادآوری این نکته، نگاهی به روابط دیپلماتیک پیامبر می‌کنیم. مقایسه بین دو دسته از نامه‌های پیامبر اکرم(ص) (نامه‌های قبل از فتح مکه و بعد از آن) رهیافت‌های ارزشمندی را نصیب ما می‌کند. نامه های قبل از فتح مکه، از تهدید یا وعده به دور است؛ در حالی که در نامه‌های پس از فتح، گاه تهدید به اعلام جنگ، تعیین ضرب الاجل، تهدید به تصرف قلمرو و نیز وعده اعطای ملک و حکومت و همچنین درخواست جزیه، به چشم می‌خورد. نمونه‌هایی از این نامه ها را بدون هرگونه تفسیری، ذکر می‌کنیم.
 
نامه به امپراتور روم ( نهم هجری)
"از محمد رسول خدا، به پادشاه روم. من تو را به اسلام فرا می‌خوانم؛ اگر مسلمان شوی، آنچه بر عهده و برای مسلمانان است، برای تو هم خواهد بود و اگر به اسلام وارد نمی شوی، باید جزیه بپردازی... ".(51)

این نامه را با نامه آن حضرت به قیصر (ششم هجری) مقایسه کنید:

نامه به منذر بن ساوی (هشتم هجری)

"بسم الله الرحمن الرحیم. از محمد رسول خدا، به منذر بن ساوی. درود بر تو! من برای تو ستایش می‌کنم خدایی را که جز او معبودی نیست و شهادت می‌دهم که معبودی جز او نیست. اما بعد؛ من تو را به اسلام دعوت می‌کنم. مسلمان شو تا سالم بمانی و اسلام آور تا خدا سرزمینت را برای تو قرار دهد و بدانکه دین من به زودی همه جا را فراخواهد گرفت".(52)
 
نامه به پادشاهان عمان (هشتم هجری)
"بسم الله الرحمن الرحیم. (پیامى است‏) از سوى محمد بن عبدالله به جیفر و عبدالله، پسران جلندى. درود بر آن کس که راه هدایت را پیروى مى‏کند! (اى زمامداران عمان!) شما را به سوى اسلام و یکتاپرستى فرا مى‏خوانم.

اسلام را بپذیرید تا سلامت هر دو جهان را به دست آورید. من فرستاده آفریدگار به سوى همه مردم جهان هستم تا به کسانى که روانى پاک و دلى زنده دارند، هشدار دهم و حجت و سخن خدا درباره ناسپاسان، به اجرا در آید.

اگر ایمان بیاورید و به مسلمانى اعتراف کنید، هر دو را بر فرمانروایى مملکت خویش قرار خواهم داد و اگر از پذیرش دین اسلام امتناع ورزید، اقتدار و زمامدارى شما، نابود مى‏شود و یاران من به آنجا مى‏آیند و رسالتم را در آن سرزمین، انتشار مى‏دهند".(53)

نکته شایان توجه این است که نامه‌های در شرایطی است که پیامبراکرم(ص) مکه، (مرکز جزیره ی العرب) را فتح کرده است و حکومت آن حضرت قدرت بلامنازع آن سرزمین گردیده است.

از این رو، مخاطبین نامه‌ها، تهدیدها یا تشویق های آن حضرت را به تعبیر امروزین بلوف سیاسی تلقی نمی‌کردند؛ اما اگر آن حضرت همین کار را در سال ششم می‌کرد، بی‌شک تأثیر چندانی به دنبال نداشت.

پیامبر اکرم(ص) در مذاکرات و روابط دیپلماتیک خود قبل از فتح مکه، بدون اینکه از تهدید یا تشویق استفاده کند، اقداماتی را برای تضعیف موضع طرف مقابل در پیش می‌گرفت.

برای نمونه، در جریان صلح حدیبیه سفیر چهارم قریش (عروه ی بن مسعود) تلاش کرد تا از موضع قوی با پیامبر به مذاکره بپردازد و از این رو، از تهدید به جنگ سخن به میان آورد و در هنگام صحبت برای تحقیر پیامبر به محاسن آن حضرت دست می‌برد.

پیامبر اکرم(ص) به عنوان پاسخ‌گویی به این تهدید، با وقوف بر اینکه شرایط برای تهدیدی بزرگ‌تر وجود ندارد، تصمیم می گیرد که وفاداری یاران خود را عملاً ثابت کند و برای این کار بر می‌خیزد و به وضوگرفتن مشغول می شود.

در این هنگام، عروه می‌بیند که یاران پیامبر مجال نمی‌دهند که قطره‌ای از آب وضوی آن حضرت به زمین بریزد.(54)

همین عمل بر روحیه سفیر تأثیر گذاشت؛ به گونه‌ای که بعد از دیدن این صحنه، نزد قریش بازگشت و آنان را به دوراندیشی در مورد پیامبر و یارانش دعوت کرد.

نمونه دیگر را می‌توان در نامه پیامبر اسلام(ص) به خسروپرویز مشاهده کرد. زمانی که خسرو پرویز از نامه حضرت شدیداً خشمناک شد، به "باذان" ـ کارگزار خود در یمن، دستور داد که نزد پیامبر برود و او را از این کار باز دارد و اگر نپذیرفت، آن حضرت را بکشد و سر مبارکش را برای وی بفرست.

باذان دو سفیر نزد پیامبر می‌فرستد. آنها که حامل پیامی با این چنین تهدیدی بودند، وقتی نزد پیامبر(ص) می‌رسند، آن حضرت تبسم می‌کند و بی‌اعتنا به اصل تهدید، موضوع وضع ظاهری آنان را پیش می‌کشد.

مورخان می نویسند که این دو سفیر با هیئت ایرانیان ـ که ریش را کاملاً تراشیده، سبیل‌ها را بلند می‌کنند ـ به محضر پیامبر وارد شدند؛ لذا در شرایطی که سفیران از یک موضع تهدید بسیار قوی وارد مذاکره می‌شوند، پیامبر برای تضعیف روحیه و موضع آنان، بحث را به یک موضوع کاملاً غیر مربوط می‌کشاند و به آنان می فرماید: "وای به حال شما! چه کسی شما را به این ظاهر امر کرده؟" گفتند: "پروردگار ما" (منظورشان کسرا بود) .

حضرت فرمود: "ولی پروردگار، مرا به باقی گذاشتن ریش و کوتاه کردن سبیل امر کرده". آن گاه تبسمی کرد و سفیران را به اسلام فراخواند. بیان آن حضرت به گونه‌ای بود که شانه‌های سفیران از ترس و انفعال در مقابل پیامبر به لرزه افتاد.(55)

ملاحظه می‌شود که آن حضرت در مذاکرات دیپلماتیک خود، اگر شرایط تهدید یا تشویق فراهم بود، از این دو عامل بهره می‌گرفت و در صورت فراهم نبودن شرایط، به گونه‌ای که بلوف به شمار نرود، به تضعیف موضع طرف مقابل می‌پرداخت.
 
سوم: مانور نظامی
تهدید به استفاده از زور و قدرت‌نمایی نظامی، از گذشته تاکنون ابزارهای تأمین اهداف سیاست خارجی به شمار می‌رفته است. دولتی که دست به مانور نظامی می‌زند، در حقیقت می‌خواهد اهمیت مسئله فی‌مابین را به طرف مقابل گوشزد کند.

پیامبر اکرم(ص) نیز در طول دوره ده ساله پس از هجرت ـ که دوران حاکمیت سیاسی آن حضرت به حساب می‌آید ـ بارها دست به "مانور نظامی" زد. اولین مانور نظامی دولت در شهر مدینه، در همان سال اول یا دوم هجری و تا قبل از جنگ بدر صورت گرفت.

با توجه به تازه تأسیس بودن دولت شهر مدینه، هدف از این مانورها می تواند نمایش قدرت نظامی به دشمنان. و به عبارتی، اعلام موجودیت جامعه اسلامی به عنوان یک نظام تمام عیار باشد، خصوصاً اینکه در دو مورد از این مانورها، دو پیمان با دو قبیله بنى ضمره و بنی مدلج به امضا رسید.(56)

همچنین برخی از سرایا و غزوات آن حضرت، نتیجه ارعابی داشت و به اصطلاح مانور به شمار می‌رود.

نمونه جالبی که در بحث ما حائز اهمیت است، در جریان صلح حدیبیه است. علی‌رغم آنکه پیامبر اکرم(ص) در این سفر به صلح و مسالمت اصرار داشت، لکن پس از رفت و آمد چندین سفیر و پس از اینکه قریشیان دومین سفیر پیامبر را مدتی نزد خود نگه داشتند، مسلمانان به گمان آنکه وی کشته شده است، آماده انتقام شدند.

پیامبر اکرم(ص) در این شرایط تصمیم به بیعت با یاران خود گرفت؛ لذا زیر درختی نشست و یاران وی به عنوان بیعت دست وی را فشردند و عهد کردند که تا پای جان از آیین اسلام دفاع کنند. از این بیعت که به "بیعت رضوان" موسوم گردیده است،(57) در قرآن شریف با عظمت یاد شده است:

(لَقَدْ رَضِی الله عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْ یبایعُونَک تَحْتَ الشَّجَرَه ی فَعَلِمَ ما فی‏ قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکینَه ی عَلَیهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَریباً)(58)؛

"خداوند از مؤمنانی که زیر درخت با تو پیمان بستند، خشنود شد و از آنچه در قلب هایشان می‌گذشت، آگاه است. پس آرامش روحی بر آنان فرستاد و پیروزی نزدیکی به عنوان پاداش مقدر ساخت".

انعقاد این پیمان می‌توانست تأثیر تبلیغاتی بسیاری بر طرف مقابل داشته باشد و عزم مسلمانان را برای رسیدن به هدفشان به آنان گوشزد کند.

در حقیقت می توانیم "بیعت رضوان" را شکلی از آمادگی نظامی به شمار آوریم.
 
چهارم: اعطای امتیازات
دیپلماسی بر اصل "بده ـ بستان" استوار است؛ هر واحد سیاسی که بخواهد منافع خود را بدون توسل به نیروی نظامی و افروختن آتش جنگ تأمین کند، ناگزیر است که در ازای به دست آوردن منافع اهم خود، برخی امتیازات را به طرف مقابل واگذار کند. البته باید امتیازات واگذار شده چیزی باشد که به هر حال از نظر طرف مقابل ارزنده باشد و دریافت آن موفقیت به حساب آید.

رسول اکرم(ص) در طول تاریخ روابط دیپلماتیک خود، همواره به این اصل عنایت داشت و نه تنها در شرایط ضعف دولت، بلکه در دوران قدرت و شکوه و جلال آن نیز در ازای دریافت امتیازاتی از طرف مذاکره کننده، به اعطای امتیاز مبادرت می‌کرد. دو نمونه از هر دو صورت (ضعف و قدرت) را در اینجا ذکر می‌کنیم:

اولین نمونه، همان جریان صلح حدیبیه است، که پیامبر اکرم(ص) در ازای دریافت امتیازات (به رسمیت شناختن موجودیت دولت شهر مدینه از سوی قریش، تأمین امنیت ده ساله، آزادی عقیده و تبلیغ آیین، آزادی مسلمانان مکه در آداب دینی خود و دریافت ویزای ورود برای انجام حج برای تمامی مسلمین در سال آینده) دو امتیاز به قریش اعطا کرد که یکی، انصراف از ورود به مکه در سال جاری و دیگری، بازگرداندن قریشیانی بود که به پیامبر پناهنده شوند.

آنچه در اینجا گفتنی است، اینکه این دو امتیاز نه از نظر رسول الله(ص) بلکه از نظر خود قریش امتیاز به شمار می‌رفت؛ هر چند در عرف دیپلماتیک اعطای امتیاز محسوب می شود.

در عین حال باید گفت که پیامبر با تاکتیکی که به کار برد، کاری کرد که همین موضوع؛ یعنی صرف بازگشت مسلمانان از حدیبیه به مدینه و انصراف از ورود به مکه، برای قریشیان مسئله‌ای حیاتی تلقی گردد.

نکته و هدف مهمی که قریش در این مذاکرات پی‌گیری می کرد، جلوگیرى از ورود مسلمانان به خانه خدا بود؛ چرا که در صورت ورود مسلمانان به مکه، اعراب گمان می‌کردند که آنها با زور وارد مکه شده‏اند و بدین ترتیب از هیبت و اعتبار قریش در میان قبایل عرب کاسته می شد.(59) از این رو، آنها ناچار شدند که در ازای حفظ آبروی خود در میان قبایل عرب، امتیازات بی سابقه‌ای به پیامبر و دولت شهر مدینه بدهند که مهم‌ترین آن، شناخته شدن مسلمانان به عنوان رقیب قدرتمند قریش بود.(60)

به این ترتیب، دولت اسلامى براى نخستین بار از سوى سر سخت‏ترین دشمنان خود در سرزمین حجاز به رسمیت شناخته شد(61) که بی شک این امر با تاکتیک بسیار سنجیده پیامبر(ص) حاصل شد.

نمونه دوم از اعطای امتیازات از سوی پیامبر(ص) را در برخورد با هیئت‌های نمایندگی قبایل عرب در سال نهم هجری و پس از فتح مکه و نامه هایی که در این مدت به سران قبایل یا کشورهای دیگر فرستادند، می‌توان مشاهده کرد.

در این زمان علی‌رغم اینکه پیامبر پس از فتح مکه نظاره‌گر شکوه و عظمت حکومت خود بر جزیره ی العرب است که قبایل عرب یکی پس از دیگری به اسلام می‌گرویدند و یا تسلیم می‌شدند، در عین حال از تشویق و اعطای امتیازات خودداری نمی‌کند.

در نامه ای که آن حضرت به "منذر بن ساوی" (حاکم بحرین) در سال هشتم هجری نوشت، به وی قول داد که: "اگر اسلام آوری، قلمرو حکومتی تو را در اختیارت خواهم گذاشت".(62) همین وعده را به "جیفر و عبدالله" (پادشاهان عمان) هم داد.(63)

همچنین "فروه ی بن مسیک مرادی" را که از پادشاهان کِنده بود و به آن حضرت پیوست، به فرمانروایى قبیله‌های مراد و زبید و مذحج‏ گماشت.(64)

علاوه بر موارد یاد شده، نمونه‌های دیگری از این شیوه را در دوران حیات پیامبر(ص) می‌توان مشاهده کرد. اما مسلم است که برای پیامبر(ص) چیزی ارزنده‌تر از گسترش آیین او وجود نداشت و بدیهی است که در ازای پذیرش این آیین، امتیازاتی مادی هم واگذار کند.

نتیجه
روابط دیپلماتیک و اصول و مقررات آن، ریشه در تاریخ روابط بین الملل دارد؛ اما آنچه گفتنی است، اینکه اسلام در توسعه این مهم نقش به سزایی داشت و شخص رسول اکرم(ص) به عنوان آخرین سفیرالهی اقدامات ارزنده‌ای در این خصوص انجام داد.

ارسال نامه‌ها و اعزام سفیران نزد سران کشو‌رهای دیگر و به خصوص امپراتوری‌های بزرگ آن زمان، اعجاب برانگیز است.سیره پیامبر اعظم(ص) در زمینه دیپلماسی، چگونگی فرستادن و پذیرفتن سفیران و رعایت حقوق دیپلماتیک، می‌تواند برای دولت‌مردان اسلامی الهام‌بخش باشد.

پی‌نوشت‌ها:
1. انبیاء/107« و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین»؛ « و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم».

2. بقره/151« کما ارسلنا فیکم رسولاً منکم یتلو علیکم آیاتنا»؛ « همان طور که در میان شما فرستاده ای از خودتان روانه کردیم که آیات ما را بر شما می خواند».

3. بقره/151« و یزکیکم و یعلمکم الکتاب و الحکمه و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون»؛ «و شما را پاک می گرداند و به شما کتاب و حکمت می آموزد و آنچه را نمی دانستید، به شما یاد می دهد».

4. مائده/ 19« یا اهل الکتاب قد جاءکم رسولنا یبین لکم علی فتره من الرسل ان تقولوا ما جاءنا من بشیرٍ و لا نذیرٍ فقد جاءکم بشیرٌ و نذیرٌ‌و الله علی کل شیء قدیر»؛‌« ای اهل کتاب! پیامبر ما به سوی شما آمده که در دوران فترت رسولان، حقایق را برای شما بیان می کند تا مبادا روز قیامت بگویید: برای ما بشارتگر و هشدار دهنده ای نیامد. پس قطعاً برای شما بشارتگر و هشداردهنده ای آمده و خدا بر هر چیزی تواناست.»

5. نساء/165« رسلاً مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجه بعد الرسل و کان الله عزیزاً حکیماً»؛ « پیامبرانی که بشارتگر و هشدار دهنده بودند تا برای مردم پس از فرستادن پیامبران، در مقابل خدا بهانه و حجتی نباشد و خدا توانا و حکیم است».

6. مزمل/ 15« انا ارسلنا الیکم رسولاً شاهداً علیکم»؛« بی گمان ما به سوی شما فرستاده ای را که گواه بر شماست، روانه کردیم».

7. فقه سیاسی، حقوق تعهدات و دیپلماسی در اسلام، عباسعلی عمید زنجانی، ص 272.

8. دیپلماتیک و دیپلماسی، علی آلادپوش- علیرضا توتونچیان، ص 5، 7 و 27.

9. همان، ص 6.

10. فقه سیاسی، ج3، ص 114.

11. خاتم پیامبران،‌محمد ابوزهره، ج2، ص 248-273، ترجمه: حسین صابری، مشهد، انتشارات بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، چ1، 1373ش.

12. تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، ج3، ص 1114، تهران، انتشارات اساطیر، چ5، 1375ش.

13. « هرگاه جنگ و جهاد به آتش بس منجر شود، در فقه از آن به مهادنه و هدنه تعبیر می شود» رک: مجله علوم سیاسی، مقاله « مهادنه: قرارداد ترک مخاصمه و آتش بس» سیدعلی خامنه ای، ص 5،‌( شماره 33، بهار 1385.)

14. الحرکات العسکریه للرسول الاعظم فی کفتی میزان، سیف الدین سعید آل یحیی، ج2، ص 370، بیروت، دارالعربیه للموزعات، 1983م.

15. المیزان، محمدحسین طباطبایی، ج18، ص 379.

16. فتح/1.

17. دیپلماسی و رفتار سیاسی در اسلام، عبدالقیوم سجادی، ص 215.

18. خاتم پیامبران، ج3، ص 572.

19. جهان در عصر بعثت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خاتم پیامبران، اکبر هاشمی و - محمد جواد باهنر، ج1، ص 50، تهران، حسینیه ارشاد، 1367ش.

20. بروج/1-4.

21.تاریخ تحلیلی اسلام، سیدجعفر شهیدی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1362ش.

22. کامل( وقایع قبل از اسلام)، عزالدین علی بن اثیر، ترجمه: عباس خلیلی، ابوالقاسم حالت، ج5، ص 68-69، تهران، مطبوعاتی علمی، بی تا؛ تاریخ تمدن، ارنولد توین بی، ترجمه: یعقوب آژند، ص 443، تهران، مولی، 1366ش.

23. تاریخ تحلیلی اسلام، ص 205.

24. سیاست خارجی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، سعید جلیلی، ص 25، تهران، مرکز چاپ و انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی، چ1، 1374ش.

25. محیط پیدایش اسلام، محمد حسینی بهشتی، ص 116، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چ1، 1368ش.

26. همان.

27. نامه ها و پیمان های سیاسی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و اسناد صدر اسلام، محمد حمیدالله، ترجمه: سید محمد حسینی، ص 185، تهران، سروش، چ2، 1377ش.

28. همان، ص 186.

29. دیپلماسی و رفتار سیاسی در اسلام، ص 220.

30. تاریخ تمدن، ص 392.

31. سیر تمدن، رالف لینتون، ترجمه: پرویز مرزبان، ص 356، تهران، دانش، 1357ش.

32. جهان در عصر بعثت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خاتم پیامبران، ص 68.

33. سیر تمدن، ص 356.

34. تاریخ تمدن، ص 440.

35. جهان در عصر بعثت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خاتم پیامبران، ص 89.

36. سیر تمدن، ص 358.

37. جهان در عصر بعثت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خاتم پیامبران، ص 120.

38. سیر تمدن، ص 395.

39. البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج4، ص 226، بیروت، دارالفکر، 1407ق.

40. نامه ها و پیمان های سیاسی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و اسناد صدر اسلام، ص 157.

41. خاتم پیامبران، ج3، ص 236.

42. همان، ص 263.

43. نامه ها و پیمان های سیاسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اسناد صدر اسلام، ص 192.

44. همان.

45.آل عمران/64.

46. اصحم، لقب پادشاه حبشه است.

47. "بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الله إلى النجاشی الأصحم ملک الحبشه: سلام علیک، فإنی أحمد إلیک الله الملک القدوس المؤمن المهیمن، وأشهد أن عیسى بن مریم روح الله وکلمته ألقاها إلى مریم البتول الطیبه ی الحصینه ی، فحملت بعیسى فخلقه من روحه ونفخه، کما خلق آدم بیده ونفخه، وإنی أدعوک إلى الله وحده لا شریک له، والموالاه ی على طاعته، وأن تتبعنی فتؤمن بی، وبالذی جاءنی فإنی رسول الله، وقد بعثت إلیکم ابن عمی جعفراً، ومعه نفر من المسلمین، فإذا جاؤک فأقر و دع التجبر، وإنی أدعوک وجنودک إلى الله عزوجل، وقد بلغت ونصحت فاقبلوا، و السلام على من اتبع الهدى" ر.ک: دلائل النبوه ی و معرفه ی أحوال صاحب الشریعه ی، ابوبکر بیهقى، ج3، ص309، دار الکتب العلمیه، بیروت، چ1، 1405ق؛ البدایه ی و النهایه ی، ابن کثیر، ج3، ص83؛ مکاتیب الرسول(ص)، علی احمدى میانجى، ج2، ص430، دارالحدیث، قم، چ1، 1419ق؛ موسوعه ی التاریخ الإسلامی، محمد هادى یوسفى غروى، ج1، ص573، مجمع اندیشه اسلامى، قم، چ1، 1417ق.

48. الاصابه ی فی تمییز الصحابه، ابن حجر عسقلانى، ج‏6، ص296، چ1، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق؛ السیره ی النبویه(الرحیق المختوم)، صفى الرحمان مبارک فورى، چ1، دمشق، دارالعصماء، ص295؛ بحار الانوار، محمد باقر مجلسى، ج20، ص383-393، تهران، اسلامیه؛ حیاه ی النبی و سیرته، محمد قوام وشنوه‏اى، ج2، ص269-279، چ2، قم، اسوه، 1424ق.

49. عیون الاثر، محمد بن عبدالله بن سید الناس، ج2، ص330، چ1، بیروت، دارالقلم، 1414ق.

50. "فإن أبیت، فعلیک إثم المجوس‏" : تاریخ الأمم و الملوک، محمد بن جریر طبرى، ج2، ص654، بیروت، دارالتراث، چ2، 1387ق؛ " فإن أبیت فعلیک اثم النصارى من قومک ": دلائل النبوه ی و معرفه ی احوال صاحب الشریعه، ج2، ص308؛ "فإن تولیت فانّما علیک إثم الاریسین": مکاتیب الرسول، ج2، ص396.

51. حکمت نامه پیامبر اعظم(ص)، محمد محمدی ری شهری و دیگران، ج‏3،ص513؛ نامه‏ها و پیمان‌هاى سیاسى حضرت محمد(ص) و اسناد صدر اسلام، محمد حمیدالله، ص39؛ مدینه شناسى، محمد باقر نجفى، ص76، چ1، تهران، شرکت قلم، 1364ش.

52. "من محمد رسول الله إلى صاحب الروم: إنی أدعوک إلى الإسلام، فإن أسلمت فلک ما للمسلمین وعلیک ما علیهم، فإن لم تدخل فی الإسلام فأعط الجزیه ی، فإن الله تبارک وتعالى یقول: (قاتِلُوا الَّذِینَ لا یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیوْمِ الْآخِرِ وَ لا یحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکتابَ حَتَّى یعْطُوا الْجِزْیه ی عَنْ یدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ) وإلا فلا تحل بین الفلاحین وبین الإسلام أن یدخلوا فیه أو یعطوا الجزیه". ر.ک: مکاتیب الرسول،ج2، ص41؛ مجموعه ی الوثائق السیاسیه ی للعهد النبوی و الخلافه ی الراشده ی، محمد حمید الله، ص110، چ6، بیروت، دار النفائس، 1407ق.

53. کلمه ی الرسول الاعظم(ص)، سید حسن شیرازى، ص210، چ1، کویت، دار العلوم، 1427ق؛ بحار الانوار، ج20، ص396.

54. عیون الاثر،ج2،ص335.

55. تاریخ تحقیقى اسلام، حسین على عربى، ج3، ص326، چ4، قم، مؤسسه امام خمینى،1383ش؛ حیا القلوب، علامه مجلسی، ج‏3، چ6، قم، سرور، 1384ش، ص384.

56. نامه‏ها و پیمان‌هاى سیاسى حضرت محمد(ص) و اسناد صدر اسلام،ص320؛ فروغ ابدیت، جعفر سبحانی ص704و705، چ21، قم، بوستان کتاب، 1385ش، ص461؛ همان، ص461.

57. نامه‏ها و پیمان‌هاى سیاسى حضرت محمد(ص) و اسناد صدر اسلام،ص320؛ فروغ ابدیت، ص461.

58. تاریخ پیامبر اسلام، محمد ابراهیم آیتى، ص465، چ6، تهران، دانشگاه تهران، 1378ش؛ تاریخ تحقیقی اسلام، ج‏3، ص329.

59. فتح/ 18.

60. شیوه فرماندهى پیامبر، محمود شیت خطّاب، ترجمه: عبدالحسین بینش، ص239، چ1، قم، مرکز تحقیقات سپاه،1378ش.

61. همان، ص251.

62. قریش پیش از آن به مسلمانان به عنوان گروهى یاغى مى‏نگریستند.

63. بحار الانوار ج20، ص396.

64. عیون الاثر، ج2، ص335.


منبع: مرکز مطالعات شیعه



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.