نِمای اول
فرقی نمی کنه صدای خلبان خبر نزدیک شدن به فرودگاه مشهد رو بده یا کنار جاده و ریل قطار، تابلوی «به مشهد مقدس خوش آمدید» نوید نزدیک شدن به حرم رو داشته باشه. مهم اینه که بفهمی داری به اون جایی که خیلی وقته منتظر دیدنشی نزدیک می شی و دلت پَر می زنه واسه ی دیدن اون گنبد طلایی. «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا.»نِمای دوم
صدای همهمه ی جمعیت، صدای بَق بَقوی کبوترها در دورتر. از در ورودی وارد می شی و دلت از شنیدن جمله ی «خوش اومدین! التماس دعای» خادم حرم می لرزه! از خودت می پرسی: «من؟!... این جا؟... خوش اومدم؟!...» ناخودآگاه دستت روی سینه آروم می گیره: «السلام علیک یا شمس الشموس...»
نِمای سوم
زرافشانی رنگ گنبد، طلایی آفتاب رو از رونق انداخته. هر روز صبح خورشید از شرق طلوع میکنه تا زودتر سلامی به خورشید خورشیدها بده. سلامی به قطعه ای از بهشت در سرزمین توس.نِمای چهارم
یکی اومده برای بیماری عزیزش طلب شفا کنه، اون یکی خوشبختی فرزندشو می خواد، یکی هم اون طرف ایستاده و شاید داره واسه ی موفقیت تحصیلیش دعا می کنه. هرکدوم از این آدما با یه حاجتی اومدن توی این صحن و سرا، چشمم می افته به ضریح، منم حاجتمو به زبون میارم و توی همین حس و حال وسط گلای توی گلدون بالای ضریح چشمم به یه گل نرگس می افته، ناخودآگاه به این فکر می کنم که اگه منجی بیاد، اگه حجت بر همه آشکار بشه، خیلی از این حاجتا روا میشه. « اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن.»نِمای پنجم
آدمایی رو می بینم که مثل خودم، میون همهمه و شلوغی، توی خودشونن و دارن با امامشون راز و نیاز می کنن، این فکر به سرم میزنه که آقا چطور همه ی این درد دلا رو گوش میدن و چطور خواسته ها رو می شنون؛ ولی بلافاصله به خودم نهیب می زنم که حواست باشه! این بزرگوارا مثل ما آدمای عادّی نیستن، مطمئن باش آقا به تک تک جملات بر زبون جاری شده ی همه ی زائرا یا حتّی بیشتر از اون، به همه ی نیت های قلبی شون به اذن خدا آگاهن!نِمای پنجم
هیبت مردونه اش وقتی بیشتر نظرم رو جلب می کنه که می بینم شونه هاش مُدام تکون می خوره. دلم نمی خواد زیاد روی خلوت کردن آدمای توی حرم دقیق بشم؛ ولی کُنجکاوی وادارم می کنه که یه مقدار جلوتر برم تا چهره اش رو ببینم، اون سیبیل ها و ظاهر مردونه هیچ سنخیتی با اشکایی که صورتش رو خیس کردن نداره، با خودم فکر می کنم اینجا اونجاییه که آدما فارغ از اینکه کی هستن و چه جایگاهی دارن، فقط با یه دل بی قرار میان تا چند دقیقه در کنار ضریح، آروم بگیرن، درد دل کنن و...نِمای ششم
دلم نمیاد به سمت در خروجی برم، هر چند قدمی که برمی دارم سرم رو برمی گردونم سمت گنبد، رنگ طلاییش زیر نور آفتاب برق می زنه. دلم نمی خواد، ولی چاره ای نیست باید برگردم. نزدیک در، دست بر سینه سلامی می دم، تعظیمی می کنم و به رسم ادب چند قدمی رو عقب عقب می رم بدون اینکه پشتم رو به حرم کنم، درهمین حال از خدا می خوام نذاره هیچ وقت دلم پشتشو به این مکان های مقدس کنه، از خدا می خوام هوای دلی رو که واسه ی رضاش می لرزه داشته باشه! از خدا می خوام که زیارت مشهد رو باز هم نصیبم کنه!نِمای هفتم
نمای هفتم مربوط به تو هستش، تویی که الان داری این چند خط رو می خونی و دلت هوای زیارت مشهدالرضا رو کرده، تویی که شاید هنوز نتونستی به مشهد سفر کنی یا از آخرین بار که به حرم امام رضا رفتی مدّت زیادی می گذره.اگه دلت شال و کلاه کنه، زودتر از هر هواپیما و قطار و اتوبوس و ماشینی می رسوندت به حرم، درست کنار ضریح؛ چه بسا نزدیکتر از اونی که الان توی حرم کنار ضریح ایستاده.
این نما نمای تو هستش، نمای تویی که دلت شونه به شونه ی کبوترا می تونه به همه جای حرم سر بزنه، از روی گنبد رد شه به صحن عتیق برسه و روی سقف سقاخونه ی اسماعیل طلا بشینه و بقیه ی زائرا رو نگاه کنه!
این نما نمای تو هستش که قدرت دلت رو دست کم نگرفتی و الان با پاهای دلت به زیارت رفتی، التماس دعا!
تصویرساز: جعفر بهروان راد
منبع: مجله باران