دوستان خوبم سلام! من «انیسا»1 هستم، دختر بانویی با ایمان به نام آسیه2 که قرآن کریم از او به نیکی یاد کرده است.3
کاش میشد اسمی از پدرم نبرم؛ اما چاره ای جز این کار ندارم. او کسی نیست جز رامسس دوم4 که شما او را با نام «فرعون» میشناسید؛ البته این لقب برای پادشاهان مصر قدیم به کار برده میشده، همانطور که «کسری» لقب شاهان ایران و «نعمان» لقب سلاطین منطقهی حیره5 بوده است.
پدرم مثل خیلی از پادشاهان، چند همسر داشت که معروف ترین آنها ملکه ی «نفرتاری» است که رابطهاش با دیگر بانوان قصر تعریفی نداشت؛ آن هم به دلیل این که پدرم او را بهعنوان ملکه بر دیگران برتری میداد و به قول میشل موران6 خطاب به او میگفت: «خورشید هرروز صبح برای تو در نوبیا7 درخشیدن میگیرد!»
این که مادر خداپرستم چگونه برای مدتی ملکهی مصر شد و به همسری فردی بیایمان و قائل به مقام نیمهخدایی برای خود8 درآمد، مطلبی است که شرحش از حوصلهی این نامه بیرون است؛ اما من معتقدم خداوند مهربان و دانا او را سر راه پدرم قرار داد تا مقدمات پیامبری حضرت موسی علیه السلام فراهم شود.
سالها قبل از رامسس دوم، فردی به نام «آخناتون»9 با هدایت حضرت یوسف یکتاپرستی را در مصر رایج کرد و درِ معابد خدای خیالی مصریها یعنی آمون را تخته کرد؛ اما افسوس که پدرم دوباره بتپرستی را رواج داد و اینبار خداوند حضرت موسی علیه السلام را برای پایان دادن به این وضع اسفانگیز برانگیخت.
مادرم خداپرست بود و در حد توان از یکتاپرستان مصر حمایت میکرد؛ البته به شکلی پنهانی و دور از چشم فرعون. او در خلوت خود با خالق یکتا راز و نیاز میکرد و میگفت: «پروردگارا! خانه ای برای من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایی بخش!»10
مادرم در قصر فرعون دل تنگ و تنها بود و آرزو داشت یک روز از آن جا نجات پیدا کند که با شهادتش به آرزویش رسید.
خوب است بدانید که مادرم صاحب فرزند پسر نمیشد و همین بهانه ای بود تا با دیدن سبدی که حضرت موسی علیه السلام در آن بر نیل شناور بود از رامسس بخواهد نوزاد داخلش را به فرزندی بپذیرد. پدرم که پیش تر خواب بدی دیده بود و به بهانه ی آن نوزادان را برای در امان ماندن از خطر احتمالی میکُشت مخالفت میکند؛ اما با اصرار مادرم راضی میشود تا حضرت موسی به خواست پروردگار از نیل به قصر راه پیدا کند.
ناگفته نماند که خدا من را پیش از آن به پدر و مادرم داده بود؛ البته ناتوان و بیمار که مادرم با مشاهده ی آثار نبوت در حضرت موسی با تبرک جستن به او شفایم را از خدا گرفت.
مادرم تا زمان پیامبری حضرت موسی علیه السلام و پیروزی بر جادوگران زنده بود و هنگامیکه خیالش از آسیب ندیدن او راحت شد، ایمانش را آشکار کرد تا مردم از بت پرستی و پیروی از فرعون دست بردارند و همین سبب خشم فرعون و صدور دستور شهادتش شد.
مادرم با شهادت به آرزویش رسید و حالا در خانه بهشتی اش به همه انسانهای باایمان افتخار میکند. بی شک او خوش حال است از این که پروردگارش او را برای اهل ایمان مثال زده11 و بعد از بانوانی بزرگ مثل حضرت زهرا، حضرت خدیجه و حضرت مریم علیهم السلام گرامی داشته است.12
کاش میشد اسمی از پدرم نبرم؛ اما چاره ای جز این کار ندارم. او کسی نیست جز رامسس دوم4 که شما او را با نام «فرعون» میشناسید؛ البته این لقب برای پادشاهان مصر قدیم به کار برده میشده، همانطور که «کسری» لقب شاهان ایران و «نعمان» لقب سلاطین منطقهی حیره5 بوده است.
پدرم مثل خیلی از پادشاهان، چند همسر داشت که معروف ترین آنها ملکه ی «نفرتاری» است که رابطهاش با دیگر بانوان قصر تعریفی نداشت؛ آن هم به دلیل این که پدرم او را بهعنوان ملکه بر دیگران برتری میداد و به قول میشل موران6 خطاب به او میگفت: «خورشید هرروز صبح برای تو در نوبیا7 درخشیدن میگیرد!»
این که مادر خداپرستم چگونه برای مدتی ملکهی مصر شد و به همسری فردی بیایمان و قائل به مقام نیمهخدایی برای خود8 درآمد، مطلبی است که شرحش از حوصلهی این نامه بیرون است؛ اما من معتقدم خداوند مهربان و دانا او را سر راه پدرم قرار داد تا مقدمات پیامبری حضرت موسی علیه السلام فراهم شود.
سالها قبل از رامسس دوم، فردی به نام «آخناتون»9 با هدایت حضرت یوسف یکتاپرستی را در مصر رایج کرد و درِ معابد خدای خیالی مصریها یعنی آمون را تخته کرد؛ اما افسوس که پدرم دوباره بتپرستی را رواج داد و اینبار خداوند حضرت موسی علیه السلام را برای پایان دادن به این وضع اسفانگیز برانگیخت.
مادرم خداپرست بود و در حد توان از یکتاپرستان مصر حمایت میکرد؛ البته به شکلی پنهانی و دور از چشم فرعون. او در خلوت خود با خالق یکتا راز و نیاز میکرد و میگفت: «پروردگارا! خانه ای برای من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایی بخش!»10
مادرم در قصر فرعون دل تنگ و تنها بود و آرزو داشت یک روز از آن جا نجات پیدا کند که با شهادتش به آرزویش رسید.
خوب است بدانید که مادرم صاحب فرزند پسر نمیشد و همین بهانه ای بود تا با دیدن سبدی که حضرت موسی علیه السلام در آن بر نیل شناور بود از رامسس بخواهد نوزاد داخلش را به فرزندی بپذیرد. پدرم که پیش تر خواب بدی دیده بود و به بهانه ی آن نوزادان را برای در امان ماندن از خطر احتمالی میکُشت مخالفت میکند؛ اما با اصرار مادرم راضی میشود تا حضرت موسی به خواست پروردگار از نیل به قصر راه پیدا کند.
ناگفته نماند که خدا من را پیش از آن به پدر و مادرم داده بود؛ البته ناتوان و بیمار که مادرم با مشاهده ی آثار نبوت در حضرت موسی با تبرک جستن به او شفایم را از خدا گرفت.
مادرم تا زمان پیامبری حضرت موسی علیه السلام و پیروزی بر جادوگران زنده بود و هنگامیکه خیالش از آسیب ندیدن او راحت شد، ایمانش را آشکار کرد تا مردم از بت پرستی و پیروی از فرعون دست بردارند و همین سبب خشم فرعون و صدور دستور شهادتش شد.
مادرم با شهادت به آرزویش رسید و حالا در خانه بهشتی اش به همه انسانهای باایمان افتخار میکند. بی شک او خوش حال است از این که پروردگارش او را برای اهل ایمان مثال زده11 و بعد از بانوانی بزرگ مثل حضرت زهرا، حضرت خدیجه و حضرت مریم علیهم السلام گرامی داشته است.12
نویسنده: بیژن شهرامی
تصویرساز: مصطفی شفیعی
پی نوشت:
1. سیمای زنان در قرآن ، ص108.
2. آسیه دختر یکی از نوادگان حضرت یعقوب است.
3. سوره ی تحریم، آیه ی11.
4. رامسس دوم پسر سی ویکم نوزدهمین پادشاه مصر باستان است.
5. شهری قدیمی در مجاورت نجف کنونی.
6. میشل موران مؤلف کتاب نفرتاری، ملکه ی آفتاب است.
7. شهری که در جنوب سوریه امروزی قرار داشت و آن زمان تحت سلطه ی فرعون بود.
8. در مصر باستان پادشاهانی که بیش از سی سال پادشاهی می کردند برای خود مقام نیمه خدایی قائل می شدند!
9. او ابتدا آمون پرست بود و آمنهوتپ چهارم نام داشت؛ اما با ایمان آوردن به حضرت یوسف علیه السلام نام خود را به آخناتون تغییر داد.
10. سوره ی تحریم، آیه ی11.
11. سوره ی تحریم، آیه ی11.
12. تفسیر الصافی، ج5، ص198.
منبع: مجله باران
منبع: مجله باران