رسالت هاي فرهنگي ما
امروزه دنياي غرب امکانات فراوان و تجربه هاي بسياري دارد که در جهت ترويج فرهنگ و نفوذ افکار و انديشه هاي خود از آنها بهره گيري مي کند. غربي ها تجربه هاي خود را در قالب برنامه هاي دقيق فرهنگي، هنري، اقتصادي و سياسي ريخته و با مدد تکنولوژي پيشرفته، تهاجم همه جانبه اي را عليه فرهنگ ملت ها آغاز کرده اند که اگر براي مقابله با آن چاره اي انديشيده نشود. به زودي شاهد مسخ هويت ها و انحلال فرهنگ ملت ها خواهيم بود.
در چنين شرايطي جهان اسلام به طور اعم و علاقه مندان به انقلاب اسلامي به طور اخص، بايد براي صيانت از مرزهاي فرهنگي خود تلاشي مضاعف کنند، زيرا شرايط موجود دنيا از يک سو و امکانات مادي و معنوي ما از سوي ديگر موجب مي شود تا خود را متناسب با زمان آماده کنيم.
با توجه به اين موضوع، براي مقابله و مقاومت افزون تر و مصونيت هر چه بيشتر، رسالت ما ايجاب مي کند تا با برنامه ريزي جامع تر و سرمايه گذاري فراوان تر، به يک سلسله اقدامات سازنده دست بزنيم که در اين جا به چند اقدام مهم و سازنده اشاره مي کنيم:
عالمان راستين و قدرت مندان عادل بايد به پا خيزند و در اين مقطع به سخن پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله عمل کنند که فرمود: «تحمل هذا الدين في کل قرن عدول، ينفون عنه تأويل المبطلين، و تحريف الغالين، و انتحال الجاهلين». (1)
در مقطعي از زمان، انسان هاي عادل، بار مسئوليت دين را بر دوش مي کشند و تأويل اهل باطل و تحريف افراط گرايان و نسبت هاي بي پايه ي جاهلان را مي زدايند. شهيد بزرگوار، استاد مطهري مي فرمايد: «ما اکنون بيش از هر چيز نيازمنديم به يک رستاخيز ديني و اسلامي، به يک احياء تفکر ديني، به يک نهضت روشن گر اسلامي». (2)
بزرگ ترين دست آورد انقلاب اسلامي را بايد همين موضوع دانست زيرا اين انقلاب، ملت مسلمان ايران را از موضع دين و ارزش هاي ديني بسيج نمود و در صحنه هاي مختلف مبارزه هدايت کرد، چيزي که سلطه گران و جهان خواران هرگز به ذهنشان خطور نمي کرد که دين چنين توانايي و قدرتي را داشته باشد و امروز آنها با همه امکانات خود به جنگ ما آمده اند تا رابطه ملت هاي اسلامي را با اسلام قطع نمايند.
ما بايد به گذشته پر افتخار خويش بازگرديم و مواريث ارزش مند تاريخي و ملي خود را در عرصه هاي ديني و فکري، فرهنگي و ادبي ارزيابي کنيم و دست آوردهاي گران بهاي گذشتگان را به عنوان هويت شفاف فرهنگي، مايه هاي ارزشمندي براي پيشرفت آينده به حساب آوريم.
امام خميني قدس سره در فرازي از وصيت نامه ي الهي- سياسي خود مي فرمايد:
بايد هوشيار و بيدار و مراقب باشيد که سياست بازان پيوسته به غرب و شرق، با وسوسه هاي شيطاني، شما را به سوي اين چپاول گران بين المللي نکشند و با اراده، فعاليت و پشت کار خود، به رفع وابستگي ها قيام کنيد و بدانيد که نژاد آريا و عرب از نژاد اروپا و آمريکا و شوروي کم ندارد و اگر خودي خود را بيابد و يأس را از خود دور کند... در دراز مدت قدرت همه کار و ساختن همه چيز را دارد.
به تعبير امام خميني (ره) «خودي خود» را وقتي مي يابيم که به ريشه ها و هويت خويش باز گرديم و همه ترس استکبار جهاني و عوامل دست نشانده ي آنها از همين بازگشت است؛ چنان که سفير واتيکان در آنکارا، پديده ي اسلام گرايي و بازگشت ملت هاي اسلامي را به هويت اسلامي خويش، خطري جدي تلقي نموده و لزوم مقابله با آن را تأکيد مي کند و مي گويد:
ترويج بنياد گرايي اسلامي در ترکيه، ممکن است تمام کوشش ها را براي پيوستن ترکيه به اروپا، بر هم بزند. بنياد گرايي مذهبي، نه ساخته دست افرادي است که سياست را با مذهب اشتباه گرفته اند... بنياد گرايي مذهبي، تنها منحصر به اسلام نيست، بلکه جهان مسيحيت نيز دچار چنين مشکلي است. مذهب شيعه هميشه مورد استفاده مقاصد سياسي قرار گرفته است؛ از جمله در جنگ هاي صليبي و يا در جهاد مسلمانان. مرد مذهبي بايد در مقابل به کارگيري مذهب براي مقاصد سياسي مقاومت کند. (3)
احياء هويت ديني را بايد از مسير بازگشت به قرآن کريم، دنبال کرد. قرآن کتابي است که با منطق فطرت سخن مي گويد و مفاهيم بلند، نفوذ کلام، آهنگ دل نواز، تکريم از عقل و انديشه و جامع نگري آن موجب گشته تا اساس بزرگ ترين تحول و انقلاب در طول تاريخ بشريت باشد و مبناي تمدن بزرگ اسلامي قرار گيرد.
آن گاه که اصلاح طلبان مسلمان، براي احياء امت اسلامي، اساس کار خود را بر قرآن نهادند با سرعت چشم گيري به سمت ايجاد تحولي عظيم پيش رفتند.
به تصديق سه نفر از نويسندگان برجسته اي که تاريخ بيداري آفريقاي مسلمان را نوشته اند (فرحت عباس، عمر اوزغان و هانري مارتينه) در نهضت بيداري شمال آفريقا، اگر روزي را خواسته باشيم به عنوان آغاز نهضت تعيين کنيم، از روزي شروع مي شود که «محمد عبده» از مصر آمد به مغرب (تونس و مراکش و الجزاير) نه ميتينگ داد و نه اسلحه برداشت و نه زد و بند سياسي کرد... محمد عبده وارد مي شود و همه علماي اسلام را صدا مي زند و مي گويد: فعلا همه رشته هاي علوم قدم را رها کنيد و فقط و فقط به تفسير آگاهانه قرآن و شناساندن قرآن بر مردم مشغول شويد. اين سنت قرآن شناسي، در اواخر قرن نوزدهم (سيزدهم هجري) براي اولين بار در بين روشن فکران مترقي علماي اسلامي باب مي شود. (4)
دين تنها يک سلسله عبادت ها و اخلاق فردي يا مجموعه اي از ذهنيت هاي آرماني و مقدس، که کاري به دنيا و زندگي مردم نداشته باشد، نيست بلکه دين اسلام در چارچوب حکومت اسلامي به ثمر مي نشيند.
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وقتي که وارد مدينه شد و زمينه را براي اداره جامعه، بر مبناي انديشه ها و احکام ديني آماده يافت به تشکيل حکومت پرداخت و دولت اسلامي را تاسيس فرمود. حکومت اسلامي نظامي است که بر مبناي انديشه ها و آرمان هاي اسلام شکل يافته و بر همين اساس به اداره ي امور جامعه مي پردازد و اين موضوعي است که همه انبياء و پيشوايان دين به دنبال آن بوده اند.
امام خميني قدس سره مي فرمايد:
حکومت نشان دهنده ي جنبه عملي فقه، در برخورد با تمام معضلات اجتماعي و سياسي و نظامي و فرهنگي است. فقه، تئوري واقعي و کامل اداره انسان و اجتماع، از گهواره تا گور است. (5)
در جاي ديگر مي فرمايد:
هدف اين است که ما چگونه مي خواهيم اصول محکم فقه را در عمل و جامعه پياده کنيم و بتوانيم براي معضلات جواب داشته باشيم... .
مادامي که فقه در کتاب ها و سينه ي علما مستور بماند، ضرري متوجه جهان خواران نيست و روحانيت تا در همه مسائل و مشکلات حضور فعال نداشته باشد، نمي تواند درک کند که اجتهاد مصطلح براي اداره ي جامعه کافي نيست. (6)
از شيوه هاي مهاجمان فرهنگي غرب اين است که با تبليغات فراوان و به رخ کشيدن برخي از افکار و نمودهاي خرافي، فرهنگ ملت هاي ديگر را در اداره ي امور جامعه، ناتوان جلوه دهند در برآوردن نيازهاي انسان، نارسا معرفي کنند و از اين طريق، زمينه هاي عملي انديشه ها را به کلي از بين ببرند. و امام خميني قدس سره با بصيرت نافذ و کياست سرشاري که داشت، به اين شگرد استکبار پي برده بود و فرمود: «همه ترس استکبار از همين مسئله است که فقه و اجتهاد، جنبه ي عيني و عملي پيدا کند و قدرت برخورد در مسلمانان به وجود آورد...»
الا و ان اعقل الناس عبد عرف ربه فاطاعه و عرف عدوه فعصاه؛ (7)
آگاه باشيد که عاقل ترين مردم بنده اي است که خدايش را بشناسد و سپس فرمان هايش را پيروي کند و هم چنين دشمن خود را بشناسد و بر او سرکش و عاصي باشد.
منظور از غرب شناسي، شناخت نظام ارزشي غرب، و شناخت آن فرهنگي است که در غرب، به دنبال «رنسانس» و عصر اصلاح (رفرماسيون) و انقلاب صنعتي به وجود آمد و برخاسته از اومانيسم و انسان مداري است.
در اين فرهنگ، معيار ارزش گذاري و ملاک تصويب قانون و احکام، انسان و خواسته ها و اميال اوست که اين تفکر، تبعات فراواني بر جامعه بشري به جاي گذاشته است. پس غرب به اين معنا ديگر يك نقطه جغرافيايي نيست بلکه هر فرهنگي با اين مشخصات، در هر کجاي دنيا که باشد، شرق يا غرب، جنوب يا شمال، غربي اش گويند.
تار و پود فکر و فرهنگ غرب، را عنصر شرک و الحاد تشکيل مي دهد و نقش «کليسا» و «کنيسه» را در تقويت و استحکام اين عنصر نبايد از ياد برد. نوع برخورد غربي ها با انسان و تدوين و اجراي طرح هاي استعماري در جامعه بشري بازتاب همين عنصر مي باشد که تا به حال پي آمدهاي خسارت باري براي بشريت به ارمغان آورده است.
عنصر حس گرايي در فرهنگ غرب، از چنان قوتي برخوردار است که حتي در مذهب و ديانت غربيان، اعم از پيروان «کليسا» و «کنيسه» راه پيدا کرده است؛ چنان که در مذهب کليسا «توحيد» به «تثليث» مبدل مي شود و سه «اقنوم» با عنوان «اب»، «ابن» و «روح القدس» به وجود مي آيد و در نهايت خدا در حضرت عيسي عليه السلام تجسم پيدا مي کند.
در آيين جهود نيز «خداوند» با پيامبر خود حضرت «يعقوب» کشتي مي گيرد.
بازتاب اعتقادي و فلسفي اين عنصر چنين شد که جهان شکوه مند و با عظمت غيب و موجودات پر رمز و راز غيبي همانند وحي، فرشتگان و عالم ارواح مورد تشکيک و انکار قرار بگيرند و از همين جا زمينه براي بسياري از طرح هاي استعماري قتل و غارت و چپاول فراهم گردد.
اصطلاح «سکولار» که يک واژه لاتيني است به معناي «روزگار» يا «دنيا» ست و کم کم در انديشه غربي به صورت اصطلاحي در آمده است که به جاي «دنيوي» در مقابل «ديني» به کار مي رود؛ به عبارت ديگر در تفکر غربي چيزي را که مربوط به اين «دنيا» و بي ارتباط به مسائل ديني و اخروي باشد «سکولار» مي گويند.
تقويت و رواج تفکر «سکولاريسم» در غرب زاييده ي نوع عملکرد کليسا و دين داران کليسايي است، اين گروه جاهل و متحجر بودند که موجبات چنين تفکري را به وجود مي آرودند. بر اساس اين تفکر مي بايست دست مذهب را به کلي از شئون اجتماعي قطع کرد.
«انگيزيسيون» يا تفتيش عقايد که توسط دين داران و متوليان امور کليسا انجام مي گرفت و دهها هزار نفر به جرم عقايد خويش، به وسيله محاکم «انگيزيسيون» کشته و سوزانده شدند، موجب شد تا در يک بسيج عمومي و موج فراگير، دين را از صحنه هاي مختلف اجتماعي، اعم از سياست، حکومت، تعليم و تربيت، قانون، قضا، هنر و... حذف نمايند.
«سکولاريسم» دين را به صورت امري فردي و قلبي مي پذيرد ولي هر گاه از اين حد خارج بشود و بخواهد به عنوان امري مقدس و آسماني، «بايد» و «نبايد» در جامعه داشته باشد بر آشفته مي گردد.
در فرهنگ غربي، چيزي به عنوان «تقدس» که ريشه الهي و آسماني داشته باشد وجود ندارد. اين فرهنگ بر اساس مبناي فکري خاص خود، «سکولاريزاسيون» يا دين زدايي را مبناي کار خود قرار مي دهد و نگرشش به دنيا و مسائل اين جهاني، صد در صد مادي و خالي از هر گونه تقدس و معنويت است. جريان «لائيک» ارزش هاي خود را از دين و ديانت نمي گيرد، بلکه متناسب با تفکر خود ارزش گذاري مي کند.
«سکولاريسم» در ايران توسط چهره هاي معلوم الحال غربزده اي چون «ملکم خان ارمني» و «ميرزا فتحعلي آخوند زاده» و «ميرزا يوسف خان مستشار الدوله» و... تبليغ و ترويج گرديد. اين گروه به شدت تلاش کردند تا دين از سياست جدا، و دنيا با آخرت بي ارتباط باشد.
انسان ها، ريشه ي شخصيت خود را در زمين تاريخ مربوط به خويش جست و جو مي کنند و بنيان رفيع هويت خود را از مصالح ميراث تاريخي و ملي خود مي سازند.
نهاد انسان، اعم از نهاد فردي و يا جمعي او، هميشه از تاريخ تغذيه کرده و با تکيه بر اين منبع پر برکت، بخشي از نيازمندي هاي شخصيتي خود را تامين نموده است.
منظور از تقويت هويت ملي، تقويت عنصر نژاد پرستي و ملت پرستي نيست که همه اصالت ها را به ارزش ها و خصلت هايي مي دهد که منشأ قومي و ملي داشته باشد. اين نوع ملي گرايي با آرمان هاي اسلامي و روح ديانت در تضاد و تخالف است. پيروان چنين تفکري، در تزاحم احکام اسلامي با عادات، آداب و منش ها و خصلت هاي ملي، احکام مربوط به ديانت را انکار و آن چه را که مربوط به مليت و نژاد مي باشد مقدم مي دارند.
بايد به اين نکته ظريف توجه داشت که قدرت هاي استعماري براي دست يابي به اهداف شوم خود، در مناطق و کشورهاي جهان، با تقويت فکر نژاد پرستي در قالب هاي گوناگون و پر جاذبه ي فرهنگي، و تهييج احساسات ملي، اقوام و ملت هاي مختلف را رو به روي يک ديگر قرار داده و بر اساس اصل «تفرقه بينداز و حکومت کن» آنها را به خود مشغول کرده است. به ويژه در کشورهاي اسلامي که اين شيوه تا به حال خسارت هاي بسياري به جهان اسلام وارد آورده است.
با توجه به اين که ما پيرو آيين جامع و کامل اسلام هستيم عنصر مليت به معناي ياد شده، نه تنها هم آهنگ و همراه با آرمان هاي انساني و جهاني اسلام نيست بلکه با اين نوع افتخارات موهوم و افکار سخيف نيز متضاد و متخالف است.
بنابراين تقويت هويت تاريخي و ملي در محدوده ي ارزش هاي ديني و انساني که موجبات وحدت اقوام مختلف را در رويارويي با بيگانگان فراهم مي سازد و نوعي غرور، از سر آگاهي و استدلال در ميان افراد جامعه، با همه اختلاف ها و سليقه هايي که دارند به وجود مي آورد و زمينه را براي رشد و تعالي نسبت به آينده فراهم مي سازد، مد نظر و مورد تاييد است.
براي نمونه بخشي از سخنان استاد برجسته ي فرانسوي در رشته ي زبان شناسي، پروفسور «مانژنو دومينو» را شاهد مي آوريم که در مورد ايران و سوابق تاريخي آن گفته است:
«شما موقعي که يک، دو يا سه مشخصه تاريخي داشته باشيد قوي تر مي توانيد عمل کنيد. حافظه ي تاريخي، مي تواند شما را برگرداند به دوراني از تمدن کهن و بعد تمدني ديگر و خلاصه به انواعي از مشخصه هاي تاريخي که در آن قرار داشته ايد، اين خود قوت مهم و بزرگي است، زيرا اقوامي مثل آفريقايي ها که در قبايلي بسيار ابتدايي بوده اند اکنون در يک بحران به سر مي برند. آنها وقتي به حافظه ي تاريخي خود رجوع کنند چيزي ندارند در واقع آنها به استثناي قبايل ابتدايي محدود، تمدني نداشته اند که آن را به خاطر آورند. اما آنها تمدني چون تمدن ايران و يا ژاپن و يا چين نداشتند که يک فرصت بسيار بزرگ است براي کشوري مثل ايران که چنان ايام خوب و بزرگي داشته است».
فکر مي کنم گذشته هاي تاريخي اين کشور (ايران) مهم است، اين احساس من است علت هم اين است که مثلا کشوري چون فرانسه که در برابر فرهنگ آمريکايي ايستادگي بيشتري مي کند، به خاطر آن است که نقاط سنگين و اسف باري در تاريخ خود نداشته باشد، ولي تاريخ آلمان با تمام قدمتش داراي نقطه ننگين نازيسم است و به همين خاطر وقتي فرهنگ امريکايي در آلمان عرضه مي شود، پاسخي و عکس العملي نسبت به آن به وجود نمي آيد و به همين دليل اخيرا سياست هايي براي تشويق مردم در دفاع از فرهنگ آلمان صورت مي گيرد. اين انفعال از آن روست که مردم آلمان با نگاه به گذشته خود نازيسم را به ياد مي آورند، اما در فرانسه مردم در برابر فرهنگ هاي بيگانه مقاومت مي کنند اين به دليل آن است که فرانسوي ها يک تاريخ زنده و با نشاط داشته اند، ما با به خاطر آوردن گذشته خود نقطه تاريک و تاسف باري را مشاهده نمي کنيم و اين فرق بزرگي است که با آلمان ها داريم. ملاحظه مي کنيد که چقدر افسوس دارد که مردمي مثل مردم آلمان هر چيزي را مي پذيرند. اين به دليل آن است که آنها نسبت به گذشته خود احساس بيماري مي کنند. (8)
1- امکانات و استعدادهاي ارزشمند خود را بشناسيم و براي رشد و بهره وري از گوهرهاي گرانبهاي مادي و معنوي خويش، با برنامه اي منطقي، بسترهاي فکري و فرهنگي مناسب فراهم آوريم. شرط اول در اين مرحله، خود آگاهي و خود باوري است.
2- فرهنگ و انديشه ديني را نهادينه کنيم و آن را در قالب نظام اجرايي و عملي ارائه نماييم تا اين فرهنگ عميق آسماني و اين انديشه ژرف انساني، در ميدان عمل به بار بنشيند و توانمندي هاي خود را هر چه بهتر و بيشتر به نمايش درآورد.
3- مي توان از راه ها و روش هاي مناسب بهره مند شد و در صحنه بين المللي حيثيت جهاني کسب کرد و سهم شايسته اي از رسالت فرهنگي را در عرصه بين المللي بر عهده گرفت. شک نيست که با توجه به پشتوانه هاي غني فرهنگي و تمدني موجود، اين انديشه کاملا شدني است.
4- رسالت فرهنگي اسلامي را در ديني کردن دنيا به نمايش بگذاريم. دنيايي که به تعبير مولاي متقيان حضرت علي عليه السلام «مهبط وحي الله» و «متجر اولياء الله» است. در اين مرحله بايد دنيا را در متن دين و دين را در متن دنيا قرار داده و اداره دنيا را به دست دين بسپاريم.
5- هويت فرهنگي و گذشته تاريخي و ملي خود را در صراط تعادل قرار بدهيم و از پشتوانه هاي تاريخي در تقويت هويت فرهنگي و ملي خويش، در برابر تهاجم فرهنگي دشمن بهره بگيريم.
6- عنصر ايمان، اعتقاد و غيرت را ارج نهيم و با تکيه بر عناصر مومن و معتقد و غيرتمند، دژ پولاديني را در برابر ناهنجاري ها و هنجار شکنان به وجود آوريم.
7- دشمن شناسي را سرلوحه کارها و تفکرات روزانه قرار دهيم و دشمن را با هر شکل و شعاري، و در هر مقر و سنگري و با هر سلاحي که ظاهر مي شود شناسايي کنيم و براي برخورد با توطئه هايش برنامه ريزي نماييم.
/س
در چنين شرايطي جهان اسلام به طور اعم و علاقه مندان به انقلاب اسلامي به طور اخص، بايد براي صيانت از مرزهاي فرهنگي خود تلاشي مضاعف کنند، زيرا شرايط موجود دنيا از يک سو و امکانات مادي و معنوي ما از سوي ديگر موجب مي شود تا خود را متناسب با زمان آماده کنيم.
با توجه به اين موضوع، براي مقابله و مقاومت افزون تر و مصونيت هر چه بيشتر، رسالت ما ايجاب مي کند تا با برنامه ريزي جامع تر و سرمايه گذاري فراوان تر، به يک سلسله اقدامات سازنده دست بزنيم که در اين جا به چند اقدام مهم و سازنده اشاره مي کنيم:
1- احياء هويت ديني
عالمان راستين و قدرت مندان عادل بايد به پا خيزند و در اين مقطع به سخن پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله عمل کنند که فرمود: «تحمل هذا الدين في کل قرن عدول، ينفون عنه تأويل المبطلين، و تحريف الغالين، و انتحال الجاهلين». (1)
در مقطعي از زمان، انسان هاي عادل، بار مسئوليت دين را بر دوش مي کشند و تأويل اهل باطل و تحريف افراط گرايان و نسبت هاي بي پايه ي جاهلان را مي زدايند. شهيد بزرگوار، استاد مطهري مي فرمايد: «ما اکنون بيش از هر چيز نيازمنديم به يک رستاخيز ديني و اسلامي، به يک احياء تفکر ديني، به يک نهضت روشن گر اسلامي». (2)
بزرگ ترين دست آورد انقلاب اسلامي را بايد همين موضوع دانست زيرا اين انقلاب، ملت مسلمان ايران را از موضع دين و ارزش هاي ديني بسيج نمود و در صحنه هاي مختلف مبارزه هدايت کرد، چيزي که سلطه گران و جهان خواران هرگز به ذهنشان خطور نمي کرد که دين چنين توانايي و قدرتي را داشته باشد و امروز آنها با همه امکانات خود به جنگ ما آمده اند تا رابطه ملت هاي اسلامي را با اسلام قطع نمايند.
ما بايد به گذشته پر افتخار خويش بازگرديم و مواريث ارزش مند تاريخي و ملي خود را در عرصه هاي ديني و فکري، فرهنگي و ادبي ارزيابي کنيم و دست آوردهاي گران بهاي گذشتگان را به عنوان هويت شفاف فرهنگي، مايه هاي ارزشمندي براي پيشرفت آينده به حساب آوريم.
امام خميني قدس سره در فرازي از وصيت نامه ي الهي- سياسي خود مي فرمايد:
بايد هوشيار و بيدار و مراقب باشيد که سياست بازان پيوسته به غرب و شرق، با وسوسه هاي شيطاني، شما را به سوي اين چپاول گران بين المللي نکشند و با اراده، فعاليت و پشت کار خود، به رفع وابستگي ها قيام کنيد و بدانيد که نژاد آريا و عرب از نژاد اروپا و آمريکا و شوروي کم ندارد و اگر خودي خود را بيابد و يأس را از خود دور کند... در دراز مدت قدرت همه کار و ساختن همه چيز را دارد.
به تعبير امام خميني (ره) «خودي خود» را وقتي مي يابيم که به ريشه ها و هويت خويش باز گرديم و همه ترس استکبار جهاني و عوامل دست نشانده ي آنها از همين بازگشت است؛ چنان که سفير واتيکان در آنکارا، پديده ي اسلام گرايي و بازگشت ملت هاي اسلامي را به هويت اسلامي خويش، خطري جدي تلقي نموده و لزوم مقابله با آن را تأکيد مي کند و مي گويد:
ترويج بنياد گرايي اسلامي در ترکيه، ممکن است تمام کوشش ها را براي پيوستن ترکيه به اروپا، بر هم بزند. بنياد گرايي مذهبي، نه ساخته دست افرادي است که سياست را با مذهب اشتباه گرفته اند... بنياد گرايي مذهبي، تنها منحصر به اسلام نيست، بلکه جهان مسيحيت نيز دچار چنين مشکلي است. مذهب شيعه هميشه مورد استفاده مقاصد سياسي قرار گرفته است؛ از جمله در جنگ هاي صليبي و يا در جهاد مسلمانان. مرد مذهبي بايد در مقابل به کارگيري مذهب براي مقاصد سياسي مقاومت کند. (3)
احياء هويت ديني را بايد از مسير بازگشت به قرآن کريم، دنبال کرد. قرآن کتابي است که با منطق فطرت سخن مي گويد و مفاهيم بلند، نفوذ کلام، آهنگ دل نواز، تکريم از عقل و انديشه و جامع نگري آن موجب گشته تا اساس بزرگ ترين تحول و انقلاب در طول تاريخ بشريت باشد و مبناي تمدن بزرگ اسلامي قرار گيرد.
آن گاه که اصلاح طلبان مسلمان، براي احياء امت اسلامي، اساس کار خود را بر قرآن نهادند با سرعت چشم گيري به سمت ايجاد تحولي عظيم پيش رفتند.
به تصديق سه نفر از نويسندگان برجسته اي که تاريخ بيداري آفريقاي مسلمان را نوشته اند (فرحت عباس، عمر اوزغان و هانري مارتينه) در نهضت بيداري شمال آفريقا، اگر روزي را خواسته باشيم به عنوان آغاز نهضت تعيين کنيم، از روزي شروع مي شود که «محمد عبده» از مصر آمد به مغرب (تونس و مراکش و الجزاير) نه ميتينگ داد و نه اسلحه برداشت و نه زد و بند سياسي کرد... محمد عبده وارد مي شود و همه علماي اسلام را صدا مي زند و مي گويد: فعلا همه رشته هاي علوم قدم را رها کنيد و فقط و فقط به تفسير آگاهانه قرآن و شناساندن قرآن بر مردم مشغول شويد. اين سنت قرآن شناسي، در اواخر قرن نوزدهم (سيزدهم هجري) براي اولين بار در بين روشن فکران مترقي علماي اسلامي باب مي شود. (4)
2- توجه به جنبه هاي کاربردي فرهنگ
دين تنها يک سلسله عبادت ها و اخلاق فردي يا مجموعه اي از ذهنيت هاي آرماني و مقدس، که کاري به دنيا و زندگي مردم نداشته باشد، نيست بلکه دين اسلام در چارچوب حکومت اسلامي به ثمر مي نشيند.
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وقتي که وارد مدينه شد و زمينه را براي اداره جامعه، بر مبناي انديشه ها و احکام ديني آماده يافت به تشکيل حکومت پرداخت و دولت اسلامي را تاسيس فرمود. حکومت اسلامي نظامي است که بر مبناي انديشه ها و آرمان هاي اسلام شکل يافته و بر همين اساس به اداره ي امور جامعه مي پردازد و اين موضوعي است که همه انبياء و پيشوايان دين به دنبال آن بوده اند.
امام خميني قدس سره مي فرمايد:
حکومت نشان دهنده ي جنبه عملي فقه، در برخورد با تمام معضلات اجتماعي و سياسي و نظامي و فرهنگي است. فقه، تئوري واقعي و کامل اداره انسان و اجتماع، از گهواره تا گور است. (5)
در جاي ديگر مي فرمايد:
هدف اين است که ما چگونه مي خواهيم اصول محکم فقه را در عمل و جامعه پياده کنيم و بتوانيم براي معضلات جواب داشته باشيم... .
مادامي که فقه در کتاب ها و سينه ي علما مستور بماند، ضرري متوجه جهان خواران نيست و روحانيت تا در همه مسائل و مشکلات حضور فعال نداشته باشد، نمي تواند درک کند که اجتهاد مصطلح براي اداره ي جامعه کافي نيست. (6)
از شيوه هاي مهاجمان فرهنگي غرب اين است که با تبليغات فراوان و به رخ کشيدن برخي از افکار و نمودهاي خرافي، فرهنگ ملت هاي ديگر را در اداره ي امور جامعه، ناتوان جلوه دهند در برآوردن نيازهاي انسان، نارسا معرفي کنند و از اين طريق، زمينه هاي عملي انديشه ها را به کلي از بين ببرند. و امام خميني قدس سره با بصيرت نافذ و کياست سرشاري که داشت، به اين شگرد استکبار پي برده بود و فرمود: «همه ترس استکبار از همين مسئله است که فقه و اجتهاد، جنبه ي عيني و عملي پيدا کند و قدرت برخورد در مسلمانان به وجود آورد...»
3- غرب شناسي
الا و ان اعقل الناس عبد عرف ربه فاطاعه و عرف عدوه فعصاه؛ (7)
آگاه باشيد که عاقل ترين مردم بنده اي است که خدايش را بشناسد و سپس فرمان هايش را پيروي کند و هم چنين دشمن خود را بشناسد و بر او سرکش و عاصي باشد.
منظور از غرب شناسي، شناخت نظام ارزشي غرب، و شناخت آن فرهنگي است که در غرب، به دنبال «رنسانس» و عصر اصلاح (رفرماسيون) و انقلاب صنعتي به وجود آمد و برخاسته از اومانيسم و انسان مداري است.
در اين فرهنگ، معيار ارزش گذاري و ملاک تصويب قانون و احکام، انسان و خواسته ها و اميال اوست که اين تفکر، تبعات فراواني بر جامعه بشري به جاي گذاشته است. پس غرب به اين معنا ديگر يك نقطه جغرافيايي نيست بلکه هر فرهنگي با اين مشخصات، در هر کجاي دنيا که باشد، شرق يا غرب، جنوب يا شمال، غربي اش گويند.
عناصر فرهنگ غرب
الف- عنصر الحاد
تار و پود فکر و فرهنگ غرب، را عنصر شرک و الحاد تشکيل مي دهد و نقش «کليسا» و «کنيسه» را در تقويت و استحکام اين عنصر نبايد از ياد برد. نوع برخورد غربي ها با انسان و تدوين و اجراي طرح هاي استعماري در جامعه بشري بازتاب همين عنصر مي باشد که تا به حال پي آمدهاي خسارت باري براي بشريت به ارمغان آورده است.
ب- عنصر حس گرايي
عنصر حس گرايي در فرهنگ غرب، از چنان قوتي برخوردار است که حتي در مذهب و ديانت غربيان، اعم از پيروان «کليسا» و «کنيسه» راه پيدا کرده است؛ چنان که در مذهب کليسا «توحيد» به «تثليث» مبدل مي شود و سه «اقنوم» با عنوان «اب»، «ابن» و «روح القدس» به وجود مي آيد و در نهايت خدا در حضرت عيسي عليه السلام تجسم پيدا مي کند.
در آيين جهود نيز «خداوند» با پيامبر خود حضرت «يعقوب» کشتي مي گيرد.
بازتاب اعتقادي و فلسفي اين عنصر چنين شد که جهان شکوه مند و با عظمت غيب و موجودات پر رمز و راز غيبي همانند وحي، فرشتگان و عالم ارواح مورد تشکيک و انکار قرار بگيرند و از همين جا زمينه براي بسياري از طرح هاي استعماري قتل و غارت و چپاول فراهم گردد.
ج- عناصر جدايي دين از سياست (سکولاريسم)
اصطلاح «سکولار» که يک واژه لاتيني است به معناي «روزگار» يا «دنيا» ست و کم کم در انديشه غربي به صورت اصطلاحي در آمده است که به جاي «دنيوي» در مقابل «ديني» به کار مي رود؛ به عبارت ديگر در تفکر غربي چيزي را که مربوط به اين «دنيا» و بي ارتباط به مسائل ديني و اخروي باشد «سکولار» مي گويند.
تقويت و رواج تفکر «سکولاريسم» در غرب زاييده ي نوع عملکرد کليسا و دين داران کليسايي است، اين گروه جاهل و متحجر بودند که موجبات چنين تفکري را به وجود مي آرودند. بر اساس اين تفکر مي بايست دست مذهب را به کلي از شئون اجتماعي قطع کرد.
«انگيزيسيون» يا تفتيش عقايد که توسط دين داران و متوليان امور کليسا انجام مي گرفت و دهها هزار نفر به جرم عقايد خويش، به وسيله محاکم «انگيزيسيون» کشته و سوزانده شدند، موجب شد تا در يک بسيج عمومي و موج فراگير، دين را از صحنه هاي مختلف اجتماعي، اعم از سياست، حکومت، تعليم و تربيت، قانون، قضا، هنر و... حذف نمايند.
«سکولاريسم» دين را به صورت امري فردي و قلبي مي پذيرد ولي هر گاه از اين حد خارج بشود و بخواهد به عنوان امري مقدس و آسماني، «بايد» و «نبايد» در جامعه داشته باشد بر آشفته مي گردد.
در فرهنگ غربي، چيزي به عنوان «تقدس» که ريشه الهي و آسماني داشته باشد وجود ندارد. اين فرهنگ بر اساس مبناي فکري خاص خود، «سکولاريزاسيون» يا دين زدايي را مبناي کار خود قرار مي دهد و نگرشش به دنيا و مسائل اين جهاني، صد در صد مادي و خالي از هر گونه تقدس و معنويت است. جريان «لائيک» ارزش هاي خود را از دين و ديانت نمي گيرد، بلکه متناسب با تفکر خود ارزش گذاري مي کند.
«سکولاريسم» در ايران توسط چهره هاي معلوم الحال غربزده اي چون «ملکم خان ارمني» و «ميرزا فتحعلي آخوند زاده» و «ميرزا يوسف خان مستشار الدوله» و... تبليغ و ترويج گرديد. اين گروه به شدت تلاش کردند تا دين از سياست جدا، و دنيا با آخرت بي ارتباط باشد.
د- تقويت هويت تاريخي و ملي
انسان ها، ريشه ي شخصيت خود را در زمين تاريخ مربوط به خويش جست و جو مي کنند و بنيان رفيع هويت خود را از مصالح ميراث تاريخي و ملي خود مي سازند.
نهاد انسان، اعم از نهاد فردي و يا جمعي او، هميشه از تاريخ تغذيه کرده و با تکيه بر اين منبع پر برکت، بخشي از نيازمندي هاي شخصيتي خود را تامين نموده است.
منظور از تقويت هويت ملي، تقويت عنصر نژاد پرستي و ملت پرستي نيست که همه اصالت ها را به ارزش ها و خصلت هايي مي دهد که منشأ قومي و ملي داشته باشد. اين نوع ملي گرايي با آرمان هاي اسلامي و روح ديانت در تضاد و تخالف است. پيروان چنين تفکري، در تزاحم احکام اسلامي با عادات، آداب و منش ها و خصلت هاي ملي، احکام مربوط به ديانت را انکار و آن چه را که مربوط به مليت و نژاد مي باشد مقدم مي دارند.
بايد به اين نکته ظريف توجه داشت که قدرت هاي استعماري براي دست يابي به اهداف شوم خود، در مناطق و کشورهاي جهان، با تقويت فکر نژاد پرستي در قالب هاي گوناگون و پر جاذبه ي فرهنگي، و تهييج احساسات ملي، اقوام و ملت هاي مختلف را رو به روي يک ديگر قرار داده و بر اساس اصل «تفرقه بينداز و حکومت کن» آنها را به خود مشغول کرده است. به ويژه در کشورهاي اسلامي که اين شيوه تا به حال خسارت هاي بسياري به جهان اسلام وارد آورده است.
با توجه به اين که ما پيرو آيين جامع و کامل اسلام هستيم عنصر مليت به معناي ياد شده، نه تنها هم آهنگ و همراه با آرمان هاي انساني و جهاني اسلام نيست بلکه با اين نوع افتخارات موهوم و افکار سخيف نيز متضاد و متخالف است.
بنابراين تقويت هويت تاريخي و ملي در محدوده ي ارزش هاي ديني و انساني که موجبات وحدت اقوام مختلف را در رويارويي با بيگانگان فراهم مي سازد و نوعي غرور، از سر آگاهي و استدلال در ميان افراد جامعه، با همه اختلاف ها و سليقه هايي که دارند به وجود مي آورد و زمينه را براي رشد و تعالي نسبت به آينده فراهم مي سازد، مد نظر و مورد تاييد است.
براي نمونه بخشي از سخنان استاد برجسته ي فرانسوي در رشته ي زبان شناسي، پروفسور «مانژنو دومينو» را شاهد مي آوريم که در مورد ايران و سوابق تاريخي آن گفته است:
«شما موقعي که يک، دو يا سه مشخصه تاريخي داشته باشيد قوي تر مي توانيد عمل کنيد. حافظه ي تاريخي، مي تواند شما را برگرداند به دوراني از تمدن کهن و بعد تمدني ديگر و خلاصه به انواعي از مشخصه هاي تاريخي که در آن قرار داشته ايد، اين خود قوت مهم و بزرگي است، زيرا اقوامي مثل آفريقايي ها که در قبايلي بسيار ابتدايي بوده اند اکنون در يک بحران به سر مي برند. آنها وقتي به حافظه ي تاريخي خود رجوع کنند چيزي ندارند در واقع آنها به استثناي قبايل ابتدايي محدود، تمدني نداشته اند که آن را به خاطر آورند. اما آنها تمدني چون تمدن ايران و يا ژاپن و يا چين نداشتند که يک فرصت بسيار بزرگ است براي کشوري مثل ايران که چنان ايام خوب و بزرگي داشته است».
فکر مي کنم گذشته هاي تاريخي اين کشور (ايران) مهم است، اين احساس من است علت هم اين است که مثلا کشوري چون فرانسه که در برابر فرهنگ آمريکايي ايستادگي بيشتري مي کند، به خاطر آن است که نقاط سنگين و اسف باري در تاريخ خود نداشته باشد، ولي تاريخ آلمان با تمام قدمتش داراي نقطه ننگين نازيسم است و به همين خاطر وقتي فرهنگ امريکايي در آلمان عرضه مي شود، پاسخي و عکس العملي نسبت به آن به وجود نمي آيد و به همين دليل اخيرا سياست هايي براي تشويق مردم در دفاع از فرهنگ آلمان صورت مي گيرد. اين انفعال از آن روست که مردم آلمان با نگاه به گذشته خود نازيسم را به ياد مي آورند، اما در فرانسه مردم در برابر فرهنگ هاي بيگانه مقاومت مي کنند اين به دليل آن است که فرانسوي ها يک تاريخ زنده و با نشاط داشته اند، ما با به خاطر آوردن گذشته خود نقطه تاريک و تاسف باري را مشاهده نمي کنيم و اين فرق بزرگي است که با آلمان ها داريم. ملاحظه مي کنيد که چقدر افسوس دارد که مردمي مثل مردم آلمان هر چيزي را مي پذيرند. اين به دليل آن است که آنها نسبت به گذشته خود احساس بيماري مي کنند. (8)
بايد هاي فرهنگي
1- امکانات و استعدادهاي ارزشمند خود را بشناسيم و براي رشد و بهره وري از گوهرهاي گرانبهاي مادي و معنوي خويش، با برنامه اي منطقي، بسترهاي فکري و فرهنگي مناسب فراهم آوريم. شرط اول در اين مرحله، خود آگاهي و خود باوري است.
2- فرهنگ و انديشه ديني را نهادينه کنيم و آن را در قالب نظام اجرايي و عملي ارائه نماييم تا اين فرهنگ عميق آسماني و اين انديشه ژرف انساني، در ميدان عمل به بار بنشيند و توانمندي هاي خود را هر چه بهتر و بيشتر به نمايش درآورد.
3- مي توان از راه ها و روش هاي مناسب بهره مند شد و در صحنه بين المللي حيثيت جهاني کسب کرد و سهم شايسته اي از رسالت فرهنگي را در عرصه بين المللي بر عهده گرفت. شک نيست که با توجه به پشتوانه هاي غني فرهنگي و تمدني موجود، اين انديشه کاملا شدني است.
4- رسالت فرهنگي اسلامي را در ديني کردن دنيا به نمايش بگذاريم. دنيايي که به تعبير مولاي متقيان حضرت علي عليه السلام «مهبط وحي الله» و «متجر اولياء الله» است. در اين مرحله بايد دنيا را در متن دين و دين را در متن دنيا قرار داده و اداره دنيا را به دست دين بسپاريم.
5- هويت فرهنگي و گذشته تاريخي و ملي خود را در صراط تعادل قرار بدهيم و از پشتوانه هاي تاريخي در تقويت هويت فرهنگي و ملي خويش، در برابر تهاجم فرهنگي دشمن بهره بگيريم.
6- عنصر ايمان، اعتقاد و غيرت را ارج نهيم و با تکيه بر عناصر مومن و معتقد و غيرتمند، دژ پولاديني را در برابر ناهنجاري ها و هنجار شکنان به وجود آوريم.
7- دشمن شناسي را سرلوحه کارها و تفکرات روزانه قرار دهيم و دشمن را با هر شکل و شعاري، و در هر مقر و سنگري و با هر سلاحي که ظاهر مي شود شناسايي کنيم و براي برخورد با توطئه هايش برنامه ريزي نماييم.
پي نوشت :
1- وسائل الشيعه، ج 27، ص 150.
2- ده گفتار، «مقاله احياء فکر ديني»، ص 10.
3- از مصاحبه وي با «لورينت اکسپرس» به نقل از مجله ي حوزه، شماره 20، ص 3.
4- ما و اقبال، ص 73.
5- منشور روحانيت و حوزويان، پيام تاريخي امام (ره) به حوزه هاي علميه.
6- همان.
7- بحارالانوار، ج 77، ص 179.
8- مجله ي فرهنگ و پژوهش، فصلنامه علمي و فرهنگي وزارت فرهنگ و آموزش عالي، سال اول، شماره اول، ص 49.
/س