بهار را به خانه میبرم تا گلدان رنگ و رو رفتهی کنار پنجره، جان بگیرد.
در جیب پاییز، گُل میکارم تا به اندازهی تمام برگهایی که ریختهاند، روی شاخههایش پروانه بروید.
دلتنگی اتاقم را از پنجره بیرون میریزم و منتظر مینشینم که باد با قاصدکی در مشت، برایم خبرهای تازه بیاورد.
روزها را زیر و رو میکنم و شنبههای تقویم را به جمعه میرسانم.
اینها یعنی دلم بیقرار آمدن کسی است که قرار است همین روزها از راه برسد و به جای پاییزهای نیامدهی تقویم، بهار بیاورد.
منبع: مجله باران
در جیب پاییز، گُل میکارم تا به اندازهی تمام برگهایی که ریختهاند، روی شاخههایش پروانه بروید.
دلتنگی اتاقم را از پنجره بیرون میریزم و منتظر مینشینم که باد با قاصدکی در مشت، برایم خبرهای تازه بیاورد.
روزها را زیر و رو میکنم و شنبههای تقویم را به جمعه میرسانم.
اینها یعنی دلم بیقرار آمدن کسی است که قرار است همین روزها از راه برسد و به جای پاییزهای نیامدهی تقویم، بهار بیاورد.
منبع: مجله باران