پوزیتیویسم منطقی و تحلیل (قسمت اول)

به لحاظ تأثیر پوزیتویسم منطقی بر نهضت تحلیلی چند نکته را باید درباره آن خاطر نشان کرد. برای توضیح این نکات آرای دو چهره پیشتاز یعنی لودویگ ویتگنشتاین و ا.جی.ایر، مطرح می شود.
يکشنبه، 13 بهمن 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پوزیتیویسم منطقی و تحلیل (قسمت اول)
پوزیتیویسم منطقی را گروهی از فیلسوفان، دانشمندان و ریاضی دانان اروپایی به وجود آوردند. در سال ۱۹۲۹ آنها خود را رسما «حلقه وین» نامیدند و انتشار نشریه ارکنتیس Erkenntis را آغاز کردند. اعضای حلقه عبارت بودند از موریتز اشلیک Moritz Schlick ، رادولف کارناپ Rudolph Carnap ، هربرت فیگل Herbert Feigl ، فلیکس کافمانه Felix Kaufmann و ا.جی.ایر A.J. Ayer کارهای برتراند راسل، به خصوص اصول ریاضیات و همچنین کارهای اولیه لودیگ ویتگنشتاین به ویژه philosophicus- Tractaus logico - تأثیراتی در این گروه بر جای گذاشت. شاید مهمترین ویژگی اعضای این گروه آن بود که مجذوب پیشرفت روش علمی جدید بخصوص نظریه نسبیت و «اصل تحقیق پذیری» گردیدند. مفهوم اصل تحقیق پذیری این است که هیچ گزاره ای نمی تواند با معنی تلقی شود مگر این که بتوان آن را با دلیل های صوری )یعنی منطق وریاضیات) یا با دلایل تجربی، یا با استفاده از داده های حسی، تحقیق کرد.
 
دلیل های صوری نشان دهنده دین آنها به ریاضیات جدید و منطق است و دلایل تجربی نشانگر دین آنها به علم تجربی جدید است. اما آنها چند سال بعد در مورد اصل تحقیق پذیری به مشکلاتی برخورد کردند، زیرا در اثر شور و حرارت، کاربرد زیانقش بسیار دقیق و جدی به این اصل داده بودند که مانع هرگونه توجهی به گزاره‌های غیر قابل تحقیق می شد. معلوم شد که برخی از فرض های اساسی علم در معنای دقیقی که پوزیتیویست‌های منطقی به کار می بردند، غیر قابل تحقیق است. همچنین، بهای زیادی که برای داده های حسی تجربی قایل شدند مشکلاتی را به وجود آورد، زیرا این داده ها به انسان‌هایی بستگی دارد که پدیده ای را مشاهده می کنند، و این بر عناصر ذهنی ادراک تأثیر می گذارد. آنچه انسان تجربه می کند، مشاهده شیء یا پدیده است نه واقعیت عینی خود شیء آن طور که کانت در کتاب « das Ding an sich» بیان می کند. بنابراین، همیشه این خطای احتمالی ذهنی گرایی وجود دارد، مخصوصا این که این مسأله دشوار، انشعابهای مختلفی را در پوریتویسم منطقی به وجود آورد. به این دلیل، در سال‌های اخیر افراد بسیار کمی به پوزیتویسم منطقی روی آورده اند، زیرا احتمالا فرضهای آن بسیار سطحی از آب درآمده و روش آن خیلی انعطاف ناپذیر بوده است. معهذا، نفوذ این مکتب باعث شده که از صحنه حذف نشود اگر چه به عنوان یک دیدگاه فلسفی عمر کوتاهی داشته است.
 
به لحاظ تأثیر پوزیتویسم منطقی بر نهضت تحلیلی چند نکته را باید درباره آن خاطر نشان کرد. برای توضیح این نکات آرای دو چهره پیشتاز یعنی لودویگ ویتگنشتاین و ا.جی.ایر، مطرح می شود.
 
ارتباط لودویگ ویتگنشتاتین (۱۸۸۹ - ۱۹۵۱ م) با پوزیتویسم منطقی از کارهای اولیه او بویژه - Tractatus logico Philosophicus سر چشمه می گیرد. در این کتاب، او نشان داده که علوم طبیعی اولین منابع گزاره های درست و اولین ابزارهای یافتن حقایق جدید است. فلسفه را نباید کشف حقیقت دانست، بلکه فعالیتی است برای حل معضلات، توضیح مسائل و روشن کردن عقایدی که از منابع دیگر به دست آمده است. یک گزاره درست را باید چیزی مانند یک «گزاره تجزیه ناپذیر» که ساختار ویژه و آرایش اشیاء و واقعیات را آشکار می سازد، دانست. فیلسوفان نباید به حقانیت اطلاعات بپردازند، بلکه باید با زبان و عباراتی که درباره آن اطلاعات ساخته شده، سر و کار داشته باشند. بنابراین بایستی مشخص کنیم چه چیزی می توان گفت و چه چیزی نمی توان گفت؛ یعنی باید مرزهای زبان را نشان دهیم.
 
ویتگنشتاین در اتریش متولد شد، و والدینی نسبتا سخت گیر که فقط ممتاز بودن را از فرزندان خود انتظار داشتند، او را بزرگ کردند. پدرش می خواست لودویک مهندس شود؛ از این رو، وی ابتدا در برلن و سپس در منچستر انگلستان، مهندسی خواند. در زمینه نیروی رانشی هواپیما تخصص یافت و در نتیجه، علاقه عمیقی به ریاضیات محض به عنوان پیامد کارش در او پیدا شد.

زمانی که در انگلستان بود، با منطق ریاضی راسل آشنا شد، و به زودی به کمبریج رفت و دانشجو و دوست خصوصی راسل گردید. مطالعات، تحقیقات فلسفی و ارتباط او با راسل در نتیجه جنگ اول جهانی قطع شد. به اتریش بازگشت، در ارتش آن جا خدمت کرد و در جبهه ایتالیا به اسارت در آمد. بخش اعظم کتاب Tractatus logico Philosophicus را به هنگام خدمت در ارتش تکمیل کرد. ضمنا طی همین مدت بود که ظاهرا به برخی تجربیات عرفانی پرداخت، زیرا بعد از جنگ به خانه بازگشت، ثروت قابل ملاحظه اش را بذل و بخشش کرد و معلم مدرسه ابتدائی شد.
 
ویتگنشتاین در کتاب Tractatus در تجربی بودن حتی خیلی جدی تر از راسل است و این ممکن است دلیل کشش او به پوزیتویسم منطقی بوده باشد. او عقیده داشت تنها کاربرد مهم زبان، تصویر کردن حقایق یا بیان این همانی هاست؛ به علاوه معتقد بود زبان بی معنی است. او در طی دهه ۱۹۲۰ دوباره با حلقه‌های فکری کمبریج ارتباط بر قرار کرد و در سال ۱۹۲۹ به بریتانیا رفت و تبعه آن جا شد. تجدید نظر در فلسفه اش را آغاز کرد و در اواسط دهه ۳۰ به دیدگاه دیگری رسید که بعدها تأثیراتی عمیق در فلسفه انگلیسی - آمریکایی بر جای گذاشت.
 
اگر چه او در کارهای بعدی خود برخی از دیدگاه‌های فوق را انکار یا اصلاح کرد، اما اعضای حلقه وین از دیدگاههای اولیه او چنین برداشت کردند که فلسفه باید پیش از هر چیز فعالیتی برای روشن کردن مفاهیم باشد. همچنین، آنها عقیده داشتند که فلسفه گزارهای تولید نمی کند، بلکه فقط مفهوم گزاره‌ها را روشن می سازد و نشان می دهد که بعضی علمی، برخی ریاضی و تعدادی از آنها بی معنی است. بنابراین، هر گزاره با معنی یا یک گزاره از منطق صوری ( شامل گزاره های ریاضی)، یا گزارهای علمی است. گزاره های دیگر ممکن است «جانبدارانه»، «عاطفی»، «تصویرنما» یا «ترغیب کننده باشد، اما شناختی نیست.
ادامه دارد..
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص 447-445، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.