برسد به دست مهربان ترین دوست

خدای خوبم! من دلم می‌خواهد هر روز سه بار برایت نامه بنویسم و با تو درد دل کنم. نامه ی من اما از جنس کاغذ و قلم نیست، حرف های من با تو، ذره های نور هستند. تو نامه ام را می‌خوانی و واژه به واژه حرف‌هایم را می‌فهمی. صدایم را از پشت کلمه‌ها می‌شنوی و در سریع ترین زمان ممکن پاسخم را می‌نویسی.
دوشنبه، 14 بهمن 1398
تخمین زمان مطالعه:
نویسنده : انسیه موسویان
تصویر گر : صبا صفا
موارد بیشتر برای شما
برسد به دست مهربان ترین دوست
هر روز دلم برای تو تنگ می‌شود، تو این جایی، آن جایی، همه جایی، کنار منی، دوری و نزدیک، رو به روی منی؛ اما چشم هایم هر لحظه به دنبال تو می‌گردند. پنجره را باز می‌کنم. خوب گوش می‌دهم: زمزمه ی رود، جیک جیک گنجشک ها، عطر شکوفه ها، سرود جویبار و آواز باران را می‌شنوم. انگار آن ها هم با تو حرف می‌زنند. آن ها هم ذکر تو را می‌گویند و به نیایش تو مشغول اند.

ناگهان دلم برایت تنگ می‌شود.

تو بهترین و مهربان ترین دوست منی که همیشه و هر لحظه برای شنیدن حرف ها و درد دل های من آماده ای. دوست ها وقتی از هم دورند چه می‌کنند؟ چگونه با هم گفت وگو می‌کنند؟

من دلم می‌خواهد برایت نامه بنویسم هر روز... روزی سه نوبت. همان وقت ها که تو با صدای آسمانی اذان مرا می‌خوانی و به آغوش گرم خودت دعوتم می‌کنی. صبح پیش از سلام خورشید، ظهر وقتی آفتاب وسط آسمان لبخند می‌زند و شب با نوازش نور ماه

برایت نامه می‌نویسم؛ نامه ی من اما از جنس کاغذ و قلم نیست، حرف های من با تو، ذره های نور هستند که بر بال ابرها سفر می‌کنند. از فراز کوه‌ها و دره‌ها و جنگل‌ها می‌گذرند. لبریز از عطر یاس و ریحان و مریم ... کاغذ نامه ام به نازکی پر پرنده‌ها و زیبایی بال پروانه‌هاست و کلماتم از جنس آیینه اند و به زلالی آب و آسمان. نامه ام با سرعت نور سفر می‌کند و به دست تو می‌رسد، به دست مهربان خود خودت! تو نامه ام را می‌خوانی و واژه به واژه حرف‌هایم را می‌فهمی. صدایم را از پشت کلمه‌ها می‌شنوی و در سریع ترین زمان ممکن پاسخم را می‌نویسی.

نامه‌های من و تو نه نیازی به صندوق پست دارند نه پستچی... نامه ی ما بر بال نور سفر می‌کند. فرستنده، دل اندوهگین و تنهای من است و گیرنده، دست‌های مهربان و پرسخاوت تو.

پنجره را باز می‌کنم. تو پاسخ نامه ام را نوشته ای... هرچه در مقابلم می‌بینم زیبایی و مهربانی است. نفس می‌کشم، همه جا بوی خاک باران خورده پیچیده. نگاه می‌کنم...از تاریکی نشانی نیست. از اندوه و غصه نشانی نیست. از نامهربانی نشانی نیست. هرچه هست خوبی و زیبایی است. چقدر سبک می‌شوم. بال درمی‌آورم، دیگر غمگین نیستم. دیگر تنها نیستم، تو حرف‌های مرا خوانده ای، تو درد دل‌های مرا شنیده ای و جواب نامه ام را داده ای...

ما باز هم برای تو نامه می‌نویسیم. من و باد و درخت و پرنده‌ها... من و جویبار و باران و جنگل...

درخت شعر سبزش را در نامه می‌نویسد، پرنده با آوازش تو را سپاس می‌گوید، رود در زمزمه ی جاری اش تو را تسبیح می‌کند و من با نمازم با تو سخن می‌گویم ای مهربان ترین دوست!

منبع: مجله باران


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.