مریم دستش را میزند زیر چانهاش و آنی در گرداب رویاها و خیالهایش پرت، و چشمهایش به غمگینترین پنجرههای جهان تبدیل میشود: «اگر پس انداز کرده بودم حالا یه عالمه پول داشتم.»
یادم میافتد خوشبختترین آدمهای جهان پولدارترینهای شان نیستند؛ بلکه آنهایی هستند که برای شادیهای کوچک خودشان تلاش میکنند و از اتفاقها و هدیههای کوچک لذت میبرند.
لُپهای مریم را میگیرم و میگویم: «مریم، مریم، مریم!»
ابر غم از چشمهای مریم غیب میشود و گونههایش آنقدر برجسته میشود که چشمهایش را تنگ میکند. به مریم نمیگویم که پول داشتن یا نداشتن، صاحب چیزهای گرانقیمت شدن یا نشدن مهم نیست، همین که او چشمهایی زیباتر از چشمهای سرندیپیتی دارد و وقت خندیدن، از چشمهایش رود باریکی از خوش حالی جاری میشود میتواند هزار هزار هزار بار خوشبختتر از کسی باشد که پول زیادی دارد.
میگویم: «میدانی همین که میتوانیم با چیزهای کوچک مثل پاکنهای عطری و دفتریادداشتهای فانتزی شاد شویم چه نعمت بزرگی داریم؟ مگر چند نفر در دنیا هستند که با داشتن چیزهای کوچک به وجد بیایند و خوشحال شوند؟ چند نفر را میشناسی که بتواند مدتها به خاطر داشتن یک شال جدید احساس خوشحالی کند؟»
برق کمرنگی در چشمهایش نمایان میشود. میگویم: «تو خوشبختی را ترجیح میدهی یا محروم بودن از خوشحالیهای کوچک و پولدار شدن را؟»
***
پرده را کنار میزنم و میگذارم آفتاب ده صبح اتاق را روشن و حالم را خوبتر کند. میدانم همین لذت بردن از تماشای آفتاب روز هم نعمت بزرگیست. چند نفر در دنیا برای خوب شدن حال شان یادشان میافتد که پردهها را کنار بزنند و از تماشای آفتاب و اتفاقات روزمره و تکراری جهان لذت ببرند؟
بعد با خودم فکر میکنم چه اتفاقی شادی امروز را تکمیل میکند؟ یادم میافتد روزها و ماههاست خودم را به بلعیدن بوی خوش کیک خانگی و چای و تماشای یک فیلم خوب دعوت نکردهام. شرط میبندم کیک پختن هم حال خودم را خوب کند هم حال مریم را.
کتاب قطور آشپزی مامان را میگذارم روی میز و میگویم: «کمک کن انتخاب کنم. تصمیم دارم امروز حال خودم را خوب کنم. تو هم میتوانی در شادی من شریک باشی.» و با کنایه میگویم: «البته اگر دلت میخواهد از فکر کردن به غصههای کوچکت دست برداری!» چشمهای مریم میخندند. مثل تمام وقتهایی که از چیزهای کوچک شاد میشود.
میگویم: «به نظرت چندنفر در دنیا برای شادی خودشان تلاش میکنند.؟»
مریم با خنده میگوید: «آمار دقیق که ندارم؛ اما از دو نفرشان مطمئنم.»
پیش به سوی یک روز عالی و پختن کیک هویج!
منبع: مجله باران
یادم میافتد خوشبختترین آدمهای جهان پولدارترینهای شان نیستند؛ بلکه آنهایی هستند که برای شادیهای کوچک خودشان تلاش میکنند و از اتفاقها و هدیههای کوچک لذت میبرند.
لُپهای مریم را میگیرم و میگویم: «مریم، مریم، مریم!»
ابر غم از چشمهای مریم غیب میشود و گونههایش آنقدر برجسته میشود که چشمهایش را تنگ میکند. به مریم نمیگویم که پول داشتن یا نداشتن، صاحب چیزهای گرانقیمت شدن یا نشدن مهم نیست، همین که او چشمهایی زیباتر از چشمهای سرندیپیتی دارد و وقت خندیدن، از چشمهایش رود باریکی از خوش حالی جاری میشود میتواند هزار هزار هزار بار خوشبختتر از کسی باشد که پول زیادی دارد.
میگویم: «میدانی همین که میتوانیم با چیزهای کوچک مثل پاکنهای عطری و دفتریادداشتهای فانتزی شاد شویم چه نعمت بزرگی داریم؟ مگر چند نفر در دنیا هستند که با داشتن چیزهای کوچک به وجد بیایند و خوشحال شوند؟ چند نفر را میشناسی که بتواند مدتها به خاطر داشتن یک شال جدید احساس خوشحالی کند؟»
برق کمرنگی در چشمهایش نمایان میشود. میگویم: «تو خوشبختی را ترجیح میدهی یا محروم بودن از خوشحالیهای کوچک و پولدار شدن را؟»
***
پرده را کنار میزنم و میگذارم آفتاب ده صبح اتاق را روشن و حالم را خوبتر کند. میدانم همین لذت بردن از تماشای آفتاب روز هم نعمت بزرگیست. چند نفر در دنیا برای خوب شدن حال شان یادشان میافتد که پردهها را کنار بزنند و از تماشای آفتاب و اتفاقات روزمره و تکراری جهان لذت ببرند؟
بعد با خودم فکر میکنم چه اتفاقی شادی امروز را تکمیل میکند؟ یادم میافتد روزها و ماههاست خودم را به بلعیدن بوی خوش کیک خانگی و چای و تماشای یک فیلم خوب دعوت نکردهام. شرط میبندم کیک پختن هم حال خودم را خوب کند هم حال مریم را.
کتاب قطور آشپزی مامان را میگذارم روی میز و میگویم: «کمک کن انتخاب کنم. تصمیم دارم امروز حال خودم را خوب کنم. تو هم میتوانی در شادی من شریک باشی.» و با کنایه میگویم: «البته اگر دلت میخواهد از فکر کردن به غصههای کوچکت دست برداری!» چشمهای مریم میخندند. مثل تمام وقتهایی که از چیزهای کوچک شاد میشود.
میگویم: «به نظرت چندنفر در دنیا برای شادی خودشان تلاش میکنند.؟»
مریم با خنده میگوید: «آمار دقیق که ندارم؛ اما از دو نفرشان مطمئنم.»
پیش به سوی یک روز عالی و پختن کیک هویج!
منبع: مجله باران