بررسي سياست هاي مذهبي متوكل عباسي
چكيده
كليد واژه ها: سلسله عباسيان، متوكل، معتزله، شيعيان، اهل سنت، اهل ذمه.
مقدمه
همچنين دستگاه خلافت متوكل براي تضعيف اهل ذمه سياست هايي اتخاذ كرد و فرمانهاي عتاب آلودي براي تحقير آنها صادر كرد. در مورد اوضاع ديني نيز با وجود جريانها و وقايع مهم اين دوره بيشتر مورخاني كه آن دوره را درك كرده اند جز كلي گويي و اشاره هاي مختصر مطالب قابل توجهي ارائه نمي دهند. از اين روي به ناچار بايد براي بررسي اوضاع ديني به كتابهاي رجال و تراجم احوال كه بيشتر آنها در زمان هاي بعد نوشته شده اند مراجعه كرد و از بررسي زندگاني فقيهان و متكلمان مطالبي به دست آورد. دستگاه خلافت عباسيان با جلوس متوكل بر تخت خلافت وارد مرحله تازه اي شد كه با دوران خلفاي قبلي به ويژه سه خليفه قبل از او متفاوت بود. متوكل در دوره زمامداري اش در زمينه اي سياسي، ديني و مذهبي دست به فعاليتهايي زد كه برگرفته از شرايط زمان و نوعي واكنش به سياست هاي سه خليفه قبل از او بود اين اقدامها اتخاذ سياستها، خط مشي ها و نتايج آنها اهميت فراواني دارد و پرداختن به آنها و شناخت علل و عواملشان مسئله اصلي اين تحقيق است.
اوضاع ديني خلافت از مأمون تا متوكل
مأمون بعد از مرگ پدرش هارون، به فرمانروايي شرق امپراطور رسيد. مأمون خود را هواخواه شيعيان نشان داد و به منظور رسيدن به اهدافش علي بن موسي الرضا(ع) اما هشتم شيعيان را به مرو دعوت و او را وليعهد خود كرد.(6) اين كار او سبب مخالفت خاندان عباسي در بغداد با او شد و در نتيجه، عراق را آشوب فرا گرفت. او براي تثبيت خلافت به ناچار عازم عراق شد. در بين راه فضل بن سهل و علي بن موسي الرضا (ع) را ماهرانه از ميان برداشت و به اين طريق راه را براي همكاري دوباره با خاندان عباسي هموار كرد. او بعد از اين زمان نيز سياست طرفداري از علويان را ادامه داد و به همين دليل فدك را نيز به علويان باز گرداند.(7) و فرزند علي بن موسي الرضا(ع) محمد، معروف به جواد الائمه (ع) را به بغداد دعوت كرد و دختر خود را به ازدواج او درآورد وي از ابراز مخالفت علني عليه شيعيان ابا داشت؛ مگر با علوياني كه ضد او شورش مي كردند. بعد از مأمون جانشين او معتصم امام جواد (ع) را به سامرا احضار كرد و تحت نظر قرار داد و بعد از چندي مرموزانه او را به شهادت رساند اما در زمان او و جانشينش واثق به شيعيان و علويان اعمال فشار نشد و فدك همچنان تا زمان متوكل در دست آنها بود.(8) به طور ويژه علويان در زمان واثق وضعيت مساعدي داشتند و از دولت حقوق و مقرري مي گرفتند.(9)
چگونگي انتخاب متوكل براي خلافت
در زمان متوكل، چون سياست خليفه تضعيف قدرت تركان بود نمي خواست با دادن حكومت به آنها سبب ازدياد قدرت شان در سامرا و ايالتها شود اما انگيزه ديگر متوكل اين بود كه خلافت بني عباس در نسل او ادامه يابد. متوكل پس از چندي به خاطر علاقه به مادر معتز درصدد بر آمد تا منتصر را از ولايتعهدي خلع كند . معتز را جانشين او كند.(18) شايد اعتراض منتصر به اقدام متوكل در توهين آشكار به علي بن ابيطالب (ع) در اختلاف و دشمني بين آن دو و تصميم متوكل در خلع او بي تاثير نبود.(19) اما دشمني متوكل با سرداران ترك سبب نزديكي آنها به منتصر شد و آنها با جمع افرادي از بين دشمنان متوكل براي منتصر جبهه واحدي را ضد خليفه و يارانش به وجود آوردند.(20) اين كشاكش و دسته بندي ها در سالهاي آخر حكومت متوكل شديدتر شد؛ تا آنجا كه خليفه در سال 247 ق تصميم گرفت منتصر را با وصيف و بغا و ساير سرداران ترك به قتل برساند. تركان كه خطر را حس كرده بودند با پشتيباني منتصر در شبي كه متوكل مست بود بر سر او ريختند و او را با نديمش فتح بن خاقان به قتل رساندند.(21)
متوكل و معتزله
از ميان خلفاي عباسي متوكل به خاطر دشمني و ضديت با معتزله و اتخاذ تدابيري براي تضعيف آنها شهرت خاصي دارد. معتزله در زمان سه خليفه قبل از متوكل يعني مأمون و معتصم و واثق به قدرت نزديك شدند. آنها در اين دوره در اوج قدرت قرار داشتند و مناصب و مشاغل دولتي را به دست گرفتند و دستگاه خلافت عباسي در دوره حاكميت معتزله براي گسترش عقايد آنان و از بين بردن مخالفت فقيهان اهل حديث شدت عمل به كار گرفت و ايشان را تحت فشار گذاشت. آنها دادگاههاي تفتيش عقايد را امتحان و محاكمه كردند از جمله فقيهاني كه در اين دادگاهها محاكمه شدند مي توان افراد زير را نام برد:
احمد بن حنبل كه محاكمه و زنداني شد و سرانجام او را شلاق زدند؛ محمد بن نوح بن ميمون جندي شاپوري كه در زندان فوت كرد؛ ابويعقوب يوسف بن يحيي البويطي كه در مصر بود و او را جانشين شافعي دانسته اند و پس از زنداني شدن درسال 231 ق در زندان فوت كرد.(23) اما متوكل براي مبارزه با معتزله، نخست زمينه هاي تضعيف آنها را فراهم كرد و سپس قدرت آنها را در هم شكست. اولين اقدام او بستن باب مناظره در مورد كلام خداوند وساير عقايد ديني بود. او در سال 234ق فرماني صادر كرد مبني بر اينكه كساني كه در امور دين مناظره كنند مورد پيگيري حكومت قرار خواهند گرفت. سپس امتحان عقيدتي مردم را كه از زمان مأمون رايج بود برداشت و كساني را كه در گذشته به خاطر امتناع از پذيرش عقيده معتزله زنداني شده بودند، در همه شهرها آزاد و به آنها جوايزي اهدا كرد.(24) متوكل پس از اين اقدامات به مبارزه مستقيم با مذهب معتزله پرداخت و محدثان و فقيهان ضد معتزلي را دعوت و آنها را اكرام كرد و به آنها جايزه داد و از آنها خواست در مساجد بنشينند و احاديثي را در ردّ معتزله بيان كنند.
همچنين مردم را به تقليد و تسليم از آنها واداشت از جمله اين فقيهان مصعب زبيري است.(25) از ديگر كارهاي او عزل احمد بن ابي دؤاد معتزلي متعصب بود كه در ميان فقهاي اهل حديث دشمنان فراواني داشت. وي به خاطر فضل و ادب و اعتقاد به مذهب معتزله نزد مأمون اعتبار يافت و يكي از ياران نزديك او شد. ظاهراً به تحريك او بود كه مأمون عقيده را بر جامعه تحميل كرد.(26) عزل شخصيت هاي معتزلي مانند قاضي مصر ابي بكر محمد بن الليث از رؤساي فرقه جهيميه(27) از ناصب دولتي و مصادره اموال آنها اقدام ديگر متوكل براي تضعيف معتزله بود.
محمد بن ليث، به سبب اشتراك بعضي عقايد بين اين فرقه و معتزله، براي تحميل عقيده معتزله شدت عمل به كار بسته بود و گروهي از علماي شافعي را به خاطر عدم پذيرش مخلوقيت قرآن و ديگر اعتقادات معتزله گرفتار و به دربار واثق فرستاده بود و در سال 237ق به دستور متوكل عزل شد؛ براي تحقير او ريشش را تراشيدند و بر خري سوار كردند و در شهر گردانيدند و او را تازيانه زدند.(28)
در مجموع بيشتر فشارهاي متوكل بر معتزلياني بود كه در دستگاه خلفاي معتزلي مذهب (مأمون، معتصم، واثق) صاحب مناصب بودند و در امتحان عقيدتي مردم در آن دوره دست داشتند. همچنين متوكل با حمايت از افكار و عقايد فقيهان اهل حديث سني مذهب كه مخالف سر سخت معتزله بودند بستر مناسبي را براي تضعيف معتزله فراهم آورد و در واقع بيشترين ضرباتي كه بر معتزله وارد آمد، از سوي همين فقيهان بود.
متوكل و مذهب اهل سنت و جماعت
متوكل كه وجهه ديني و مردمي احمد بن حنبل را ديده بود در سال 237ق او و خانواده اش را از بغداد به سامرا دعوت كرد. اما چون احمد از نزديكي به متوكل ابا داشت به هدايا جوايز و مقرري كه دستگاه خلافت متوكل براي او مي فرستاد، بي اعتنا بود ولي متوكل به خاطر نفوذ و احترامي كه او بين مردم داشت همچنان خود را هواخواه او نشان مي داد و در بعضي از امور با او مشورت مي كرد. زماني كه متوكل از او درباره مخلوق بودن قرآن پرسش كرد او مكتوبي براي متوكل فرستاد و در آن احاديث صحابه را كه پسرش صالح جمع آوري كرده بود گنجاند.(30) احمد تا سال241ق در سامرا بود در اين سال از متوكل در خواست كرد به او اجازه رفتن به بغداد را بدهد كه خليفه قبول كرد و احمد به بغداد رفت و در همان سال درگذشت. دستگاه خلافت متوكل نيز براي تشريفات مراسم دفن او هنرمندانه عمل كرد مانند اينكه محمد بن طاهر والي جديد بغداد به نمايندگي از خليفه حاجب و غلامانش را با وسايل تدفين فرستاد تا در مراسم تشييع جنازه او حاضر شوند و خود محمد بر او نماز خواند و به دستور متوكل مساحت جايي را كه مردم بر احمد نماز خوانده بودند اندازه گرفتند تا تعداد نفرات نمازخوان را بدانند. تعداد كساني را كه در تشييع جنازه احمد حنبل شركت كردند تا يك ميليون و پانصد هزار نفر ذكر كرده اند البته اين تعداد مبالغه آميز است، ولي گسترش تجمع مردم را نشان مي دهد.(31)
پايين آوردن جنازه احمد بن نصر محدث و فقيه مشهور اهل سنت كه قصد شورش عليه واثق را داشت و جانش را از دست داده بود، از ديگر كارهاي متوكل براي نشان دادن هوادارياش از مذهب اهل سنت بود.(32) جنازه احمدبن نصر تا سال237ق بر دار بود. تا اينكه در اين سال متوكل دستور داد آن را پايين آورند و همراه سرش دفن كنند. در روز پايين آوردن جنازه او افراد زيادي تجمع و آن را تبرك كردند و چوبه دارش را مسح كردند.(33) همچنين وي مجازات هاي شديد را براي كساني كه به نوعي به افكار و اعتقادات مذهب اهل سنت و جماعت توهين مي كردند، تعيين كرد براي مثال در سال 241ق به او خبر دادند كه فردي به نام عيسي در بغداد به ابوبكر، عمر، عايشه و حفصه ناسزا گفته است. متوكل به حاكم آنجا محمد بن عبدالله طاهري دستور داد او را در جمع مردمان حد دشنام گويي بزند و سپس او را پانصد تازيانه بزند. اگر مُرد، جسد او را به كسانش ندهد بلكه آن را در دجله اندازد؛ زيرا اين كار موجب عبرت بي دينان و رونق دين خدا و احياي سنت است.(34)
در مورد مذهب متوكل و اينكه او به كدام يك از مذاهب چهارگانه اهل سنت گرايش داشت سيوطي مي گويد: «متوكل اولين خليفه اي بود كه مذهب شافعي را پذيرفت و بر مرگ محمد بن ادريس شافعي حسرت مي خورد و مي گفت دوست داشتم و در روزگارش بودم و او را مشاهده مي كردم و از او علم مي آموختم».(35)
حمايت و پشتيباني متوكل از فقيهان اهل سنت و هماهنگي او با افكار و عقايدشان سبب شد كه آنها هم در عصر خود او و هم در زمانهاي پس از آن او را به منزله فردي كه سنت پيامبر را زنده كرد و دين او را از بدعتها پاك كرد معرفي كنند اما به عياشي و هرزگي وي توجهي نداشتند. چنان كه ذهبي مي نويسد:
«مردم در ستايش و بزرگداشت متوكل غلو نموده و گناهانش را فراموش كردند.»(37)
متوكل و اهل ذمه
همچنين او دستورداد اهل ذمه بر اسب و يابو سوار نشوند؛ در هيچ يك از كارهاي دولتي از اهل ذمه كمك نخواهند؛ كليساها و معابد نوين آنها را ويران كنند و از عمارت ساختن ممنوع شوند؛ همچنين دستور داد قبور اهل ذمه مساوي زمين باشد تا از گورهاي مسلمانان تشخيص داده شوند.(39) درباره علت دشمني متوكل با اهل ذمه در منابع چيزي وجود ندارد. تنها جرجي زيدان در اين مورد مي گويد: «به خاطر همراهي مسيحيان حمص با مسلمانان براي شورش ضد حاكم آنجا، متوكل به اقدامات شديد عليه اهل ذمه دست زد.(40)
دانشمندان اهل ذمه در دستگاه خلافت متوكل
بختيشوع نزد متوكل مال و مكنت فراواني به دست آورد. جاه و مقام و ثروت بختيشوع چنان زياد بود كه متوكل از او خواست او را به مهماني دعوت كند و او قبول كرد. اما در روز مهماني چنان تجملي به كار برده بود كه متوكل و مهمانان در شگفت شدند و در نتيجه اين مهماني و زيادي ثروت براي او شومي به بار آورد؛ زيرا متوكل كه فردي حريص و آزمند بود، به ثروت او چشم دوخت و چند روز بعد از مهماني، اموالش را مصادره و خودش را به بحرين تبعيد كرد.(43)
متوكل و شيعيان و علويان
تعصب مذهبي متوكل در حمايت از مذهب اهل سنت كه سبب شده بود او در دوران زمامدارياش گروه هاي عقيدتي و فكري مخالف اين مذهب را سركوب كند، مي توانست يكي ديگر از دلايل ضديت متوكل با مذهب شيعه باشد. از جمله دانشمندان معروف شيعي كه در زمان متوكل به علت عقايدش مجازات شد، ابويوسف يعقوب بن دانشمند شيعي است.
يعقوب بن اسحاق معروف به ابن سكيت(به معناي سكوت؛ زيرا كثيرالسكوت بود) از دانشمندان شيعي مذهب نيمه اول قرن سوم بود. اصل او از خوزستان بود و در بغداد پرورش يافت و علم آموخت و در آنجا همراه پدرش به تعليم بچه ها اشتغال داشت.(48)
ظاهراً ابن سكيت براي اولين بار در زمان خلافت متوكل عهده دار آموزگاري فرزندان محمدبن عبدالله طاهري والي بغداد بود.(49) با توجه به اينكه محمد بن عبدالله طاهري در سال 237ق از خراسان به بغداد آمد و حكومت آنجا را به دست گرفت،(50) مي توان چنين نتيجه گرفت كه تا قبل از اين زمان ابن سكيت هنوز به بزرگان خلافت عباسي نپيوسته بود. بعد از چندي متوكل از او دعوت كرد كه در زمره نزديكان و نديمانش باشد. ابن سكيت در اين باره با چند نفر مشورت كرد و آنها او را از نزديكي به متوكل بر حذر داشتند(شايد به علت شيعه بودن ابن سكيت). اما او توصيه آنها را از روي حسادت دانست و به دستگاه متوكل پيوست(51) و جزو دانشمندان دربار وي شد. وي بعد از چندي آموزگاري فرزندان او (معتز و مؤيد) ر ابر عهده گرفت.(52) در مورد دانش او گفته اند كه در انواع علوم مانند: نحو، شعر، لغت، منطق وغيره مهارت داشت.
كتابهاي زيادي از او نام برده اند؛ مانند: المنطق، الامثال، القلب والابدان، والزبرج، البحث، الشجرو النبات، الايام والليالي، معاني الشعر الصغيرو غيره... .(53)
علت مرگ او را مسائل عقيدتي و مذهبي ذكر كرده اند؛ زيرا كه او بر مذهب تشيع بود و متوكل كه بغض و دشمني علي(ع) را داشت، در مورد مذهبش او را مؤاخذه كرد؛ ابن سكيت خشمگين شده و گفت قنبر غلام علي(ع) از تو و اولادت بهتر بودند. به همين دليل متوكل دستور داد زبانش را از پشت سرش بيرون بكشند و به اين ترتيب او را به قتل رساند. همچنين مي گويند متوكل با او شوخي مي كرد و سپس سخنش را جدي كرد و او را كشت.(54) از اينجا فهميده مي شود كه متوكل براي كشتن او دنبال بهانه بود. در جزئيات و تفصيل قضيه نوشته اند: «روزي ابن سكيت نزد متوكل بود فرزندان متوكل معتز و مؤيد نزد آنها آمدند. متوكل به ابن سكيت گفت كدام يك بهتر است: اين دو نفر يا حسن و حسين؟ ابن سكيت پاسخ داد قنبر (غلام علي) از اين دو برتر است. با چنين پاسخي متوكل بسيار خشمگين شد و دستور داد او را بكشند» (55) قتل او در سال 244ق يا 246ق بود و در آن موقع 58 سال داشت.(56)
فعاليتهاي متوكل براي تخريب و ويراني قبر حسين بن علي(ع) و ساير شهداي كربلا در سال 236ق بود در اين سال متوكل يكي از فرماندهانش به نام ديزج- تازه مسلماني كه از دين يهود به دين اسلام درآمده بود- را براي خرابي قبور و اماكن كربلا روانه كرد. ديزج طبق دستور او قبر حسين و ساير شهيدان و اطراف آن را تا حدود دويست جريب ويران كرد و جمعي از يهوديان را براي زراعت و كشت زمينهاي آنجا منتقل كرد و بدان دستور داد هر كسي را به زيارت آن قبر آمد دستگير كنند.(57) بي ترديد مي توان گفت دليل اصلي تعرضات متوكل به مزار شهيدان كربلا و محو آثار آنها جلوگيري از قدرت گرفتن علويان و شيعيان بود؛ زيرا مزار كربلا سبب تجمع و تقويت شيعيان مي شد. ايجاد حصار اقتصادي براي در تنگنا گذاشتن شيعيان و علويان سامرا را كه در زمان واثق برقرار بود قطع كرد و جمع آنها را از سامرا پراكنده كرد؛(58) مِلك فدك را كه از زمان مأمون به علويان پس داده شده بود از آنها گرفت.(59) متوكل به والي اش در مدينه دستور داد هر كسي را كه كوچكترين كمكي به علويان مي كند مورد آزار و اذيت قراردهد و از تماس مردم با آنها جلوگيري كند به سبب اين فشارها تنگدستي زنان علويه به حدي رسيد كه چند تن از آنها يك پيراهن داشتند كه به نوبت مي پوشيدند.(60) سخت گيري متوكل بر علويان مصر شديدتر بود چنانكه در سال 236ق به والي آنجا اسحاق بن يحيي دستور داد علويان آنجا را اخراج كند و به عراق بفرستد و در سال 245ق يزيد بن عبدالله به حكومت مصر فرستاده شد. او شيعيان آنجا را مورد تعقيب و پيگيري قرارداد و گروهي از بزرگان آنها را به زشت ترين صورت به عراق فرستاد.(61)
در زمان خلافت متوكل به رغم فشارها و سختي هايي كه علويان متحمل شدند قيام گسترده اي به وسيله آنها عليه حكومت متوكل روي نداد و هيچ درگيري نظامي بين علويان وسپاهيان خلافت به وجود نيامد. علت اين امر را مي توان تدابير امنيتي شديدي دانست كه متوكل براي مراقبت علويان و شيعيان تدارك ديده بود براي مثال ابوعبدالله محمد بن صالح يكي از فرزندان جوانمرد ابوطالب كه قصد خروج داشت زنداني شد(62) در دوره حكومت متوكل همچنين حسن بن زيد(63) به خاطر فشار حكومت به شمال ايران پناهنده شد و در طبرستان و نواحي ديلم مستقر گشت و محمد بن جعفر در ري بود و مردم را به بيعت با او دعوت مي كرد. اما در دوره متوكل نتوانستند قيام كنند.(64)يحيي بن عمر نيز از علوياني بود كه به علت سخت گيري هاي دستگاه خلافت متوكل بر او نتوانست دست به قيام بزند او حتي براي قيامش گروهي را فراهم آورده بود ولي گرفتار شد و مورد ضرب و شتم قرار گرفت.(65) يحيي پس از گذراندن دوره اي از زندان با كفالت افرادي از نزديكانش آزاد شد. اما همچنان سرگردان بود و در تنگنا به سر مي برد و او سرانجام در زمان مستعين در سال250 ق در كوفه قيام كرد و اين شهر را تصرف كرد. اما پس از چندي در نبردي خونين با سپاهيان محمد بن عبدالله طاهري والي بغداد كه مأمور سركوب او شده بود به شهادت رسيد و سر او را به بغداد بردند.(66)
متوكل و امام هادي(ع)
در اين سال والي مدينه عبدالله بن محمد به متوكل گزارش كرد كه علي بن محمد (امام هادي(ع))در مدينه موقعيت ويژه اي دارد و گروهي او را امام مي دانند و پول و اسلحه در خانه اش جمع آوري مي كند و احتمال قيام او عليه حكومت وجود دارد.(67) امام هادي(ع) كه از دشمني والي با خودش خبر داشت و از مضمون نامه اش آگاهي يافته بود نامه اي به او نوشت و ضمن آن از اعمال ضد حكومتي كه والي مدينه به او نسبت داده بود برائت جست و از كينه و دشمني والي شكايت كرد.(68) متوكل با ديدن نامه امام هادي(ع) در جواب او نامه اي نوشت كه مضمون آن احترام آميز بود ولي امام را به سامرا احضار كرد زماني كه امام وارد سامرا شد رفتار متوكل با او-جز در موارد محدود- با توهين، تحقير و دشمني همراه بود؛ براي مثال ايشان را نخست در محله نامناسبي در سامرا كه محل تردد افراد ناصالح بود اسكان داد واين نوعي بي احترامي به امام بود.(69)
نتيجه
با زمينه هايي كه دستگاه خلافت متوكل براي تضعيف معتزله فراهم آورده بود آنها روز به روز ضعيفتر شدند و در انزوا قرار گرفتند و پايگاه اجتماعي خود را ازدست دادند با نابودي معتزله جايگزيني افكار و عقايد محدثان و فقيهان اهل سنت و قدرت يافتن آنها در دستگاه خلافت مشكلات جديدتري براي آينده علمي در پي داشت. به طور كلي عامل و انگيزه هاي متوكل از اتخاذ سياست هاي ديني و مذهبي عبارتند از:
1. كسب مقبوليت از فقيهان؛ 2- ايجاد آرامش و ثبات اجتماعي؛ 3- ترس از قدرت فرقه هاي اسلامي مانند شيعيان، علويان، معتزله و اهل ذمه؛ 4- تعصب مذهبي متوكل.
اما برخورد جدي متوكل در سركوبي مخالفانش از يك سو و عزل منتصر از ولايتعهدي به خاطر اعتراض او به خليفه در اهانت به امام علي(ع) و نزديكي تركان به منتصر از سوي ديگر در نهايت سبب قتل وي شد.
پي نوشتها:
1. فيليپ حتي، تاريخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ص548.
2. همان، ص549.
3. عزالدين ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج6، ص423-427.
4.محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، ج5، ص189-194.
5.سيوطي، تاريخ الخلفا، ص361-371.
6. محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج13، ص5659/ سيوطي، همان،ص238.
7. احمد بن يحيي بلاذري، فتوح البلدان، ترجمه محمد توكل، ص49-50.
8. همان.
9. ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبين، ترجمه رسول محلاتي، ص549.
10. علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج2، ص459.
11. محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، ج14، ص5998.
12. همان، ج14،ص5999/جلال الدين سيوطي، تاريخ خلفا، ص272.
13. احمد بن واضح يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، ج2، ص514.
14. عزالدين ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج7، ص49-50.
15. محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، ج14، ص6025/مسعودي، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ج2، ص497.
16. احمد بن واضح يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص516/ محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، ج14، ص6025-6026.
17. يعقوبي، البلدان، ص34.
18. جلال الدين سيوطي، تاريخ خلفا، ص271.
19. عزالدين ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج7، ص55-56.
20. مسعودي، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ج2، ص528-529.
21. طبري، تاريخ طبري، ج14،ص6073، 6080-6081.
22. شهرستاني، المللو النحل، الجزالاول، ص61-62.
23. ابي اسحاق شيرازي، طبقات الفقها، ص189و 110-111.
24. يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص513/ مسعودي، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ج2، ص496/مسعودي، التنبيه الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ص346.
25. محدث و نسب شناس كه در سال 236ق در بغداد فوت كرد(ر.ك.: خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج13، ص114).
26. ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج1، ص81-84.
27. شهرستاني، المللو النحل، ج2، ص97-99، جهيمه پيروان جهم بن صفوان(م128ه(، در عقايدي مانند مخلوق بودن قرآن، عدم رؤيت خداوند در قيامت با فرقه معتزله هم عقيده هستند.
28. سيوطي، تاريخ الخلفا، ص269.
29. ابن كثير دمشقي، البدايه والنهايه، المجلد الخامس، الحز العاشر، ص365.
30. همان، ج10، ص351-354.
31. همان، ص356.
32. همان، ص318-319.
33. همان، ص329-330
34. طبري، تاريخ طبري، ج14، ص6050-6051.
35. سيوطي، تاريخ الخلفا، ص272.
36. شمس الدين ذهبي، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، در حوادث سالهاي 231-240، ص13.
37. عزالدين ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج7، ص56.
38. طبري، تاريخ طبري، ج14، ص6020-6023.
39. همان، ج14، ص6019.
40. جرجي زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه علي جواهر كلام، ص767.
41. قفطي، تاريخ الحكما، ص235.
42. طبري، تاريخ طبري، ج14، ص6112.
43. قفطي، تاريخ الحكما، ص236-237، طبري نيز به تبعيد بختيشوع اشاره مي كند. ر. ك: تاريخ طبري، ج14، ص6060.
44. طبري، تاريخ طبري، ج13، ص5659/سيوطي، تاريخ الخلفا، ص238.
45. احمد بن يحيي بلاذري، فتوح البلدان، ص49-50.
46. ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبين، ص550.
47. عزالدين ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج7، ص56.
48. ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج6، ص395-396،398و 401.
49. همان، ص398.
50. طبري، تاريخ طبري، ج14، ص6039.
51. ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج6، ص295.
52. ابن نديم، الفهرست، ص121.
53. همان، ص121-122.
54. ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج6، ص400-401.
55. سيوطي، تاريخ الخلفا، ص269.
56. ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج6، ص401.
57. . ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبين، ص551-552/طبري، تاريخ الامم الملوك، ج14، 6063/ مسعودي، مروج الذهب، ج21، ص541-542/ عزالدين ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج7، ص55-56/ابن كثير، البدايه والنهايه، ج5، ص328.
58. ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبين، ص549.
59. احمد بن يحيي بلاذري، فتوح البلدان، ص45-50.
60. . ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبين، ص552.
61. ابن تغري بردي، النجوم الزاهره، ج2، ص283-285و309.
62. . ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبين، ص553-554.
63. حسن بن زيد علوي به خاطر فشار دستگاه متوكل به شمال ايران پناهنده شده بود. او در آن منطقه كوهستاني به فعاليت مشغول شد تا اينكه در سال250ق اولين حكومت شيعي مذهب را در كوههاي طبرستان تاسيس كرد.
64. همان، ص572.
65. طبري، تاريخ طبري، ج14، ص6033.
66. همان ج14، ص6128-6134.
67. يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص513-514.
68. علي بن عيسي اربلي، كشف الغمه في معرفه الائمه، ج3، ص 172؛ در اين باره، مسعودي گزارش ديگري دارد كه گويا مربوط به دوره حضور امام هادي(ع) در سامرا است.
69. همان، ج3، ص173.