مقدمه:
فرق «ابلیس» و «شیطان» این است که ابلیس نام خاصی برای موجود مشخص است، اما شیطان معنای عام دارد و بر هر موجود بد و شریر اطلاق میشود که مصادیق آن در طایفه انسان وجن پیدا میشود.در این مطلب برآنیم تا به سوالاتی در رابطه با شیطان و ابلیس پاسخ داده شود؟
چرا شیطان دشمن انسان هاست؟
چگونه اخطاری به همه فرزندان آدم شده است؟
مسأله لباس و پوشانیدن بدن و فرود آمدن لباس چیست؟
لباس در گذشته چگونه بوده است استفاده غیر متعارف از لباس در حال حاضر چگونه است
لباس در عهد پیامبر(ص) چگونه بود. چطور حضرت آدم از لباس بهشتى خارج شده است؟
چرا شیطان اینقدر آزادی دارد؟ و سه مکان حضور ایشان کجاست؟
آیا شیطان قابل رؤیت است؟ سرانجام سه گروه پیرو شیطان چیست؟
چرا ابلیس ولشکریان او همه در آتش دوزخ هستنمد؟
ایمان اضطرارى چه فایده ای دارد؟
مقصود شیطان از جهات چهارگانه چیست؟
مخلصین چگونه از کمین شیاطین در امانند؟
شیطان رانده شده و دشمن انسان ها
قرآن کریم می فرماید: «یا بَنی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ * یا بَنی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُون»؛(1)«اى فرزندان آدم! لباسى براى شما فرستادیم که اندام شما را مى پوشاند و مایه زینت شماست؛ اما لباس پرهیزگارى بهتر است! این ها (همه) از آیات خداست، تا متذکّر (نعمتهاى او) شوند! اى فرزندان آدم!
شیطان شما را نفریبد، آن گونه که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد، و لباسشان را از تنشان بیرون ساخت تا عورتشان را به آن ها نشان دهد! چه این که او و همکارانش شما را مى بینند از جایى که شما آن ها را نمى بینید؛ (امّا بدانید) ما شیاطین را اولیاى کسانى قرار دادیم که ایمان نمى آورند!»
اخطار به همه فرزندان آدم
سرگذشت آدم و درگیرى او با شیطان دورنمایى بود از زندگى همه انسان ها در روى زمین، به همین جهت، خداوند از در آیات یک سلسله دستورات و برنامه هاى سازنده، براى همه فرزندان آدم، بیان مى کند، که در حقیقت دنباله اى است از برنامه هاى آدم در بهشت.مسأله لباس و پوشانیدن بدن
نخست به همان مسأله لباس و پوشانیدن بدن که در سرگذشت آدم نقش مهمى داشت، اشاره کرده مى فرماید: «یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ»؛ «اى فرزندان آدم، ما لباسى بر شما فرو فرستادیم، که (اندام شما را مى پوشاند و) زشتی هاى بدنتان را پنهان مى سازد. »ولى فایده این لباس که براى شما فرستاده ایم، تنها پوشانیدن تن و مستور ساختن زشتی ها نیست، بلکه لباس تجمل و زینت که اندام شما را زیباتر از آن چه هست نشان مى دهد، براى شما نیز فرستاده ایم (وَ رِیشاً).
معنای ریش:
«ریش» در اصل واژه عربى، به معنى پرهاى پرندگان است و از آن جا که پرهاى پرندگان لباسى طبیعى در اندام آن ها است، به هر گونه لباس، نیز گفته مى شود،.
ولى چون پرهاى پرندگان غالباً به رنگ هاى مختلف و زیبا است، یک نوع مفهوم زینت در معنى کلمۀ «ریش» افتاده است، علاوه بر این به پارچه هایى که روى زین اسب و یا جهاز شتر مى اندازند «ریش» گفته مى شود.
بعضى از مفسران و اهل لغت نیز آن را به معنى وسیع ترى اطلاق کرده اند و آن هر گونه اثاث و وسائل مورد نیاز انسان است، اما مناسب تر در آیۀ فوق همان لباس هاى زینتى و جالب است.
به دنبال این جمله که درباره لباس ظاهرى سخن گفته است، قرآن بحث را به لباس معنوى کشانده و آن چنان که سیره قرآن در بسیارى از موارد است، هر دو جنبه را بهم مى آمیزد و مى گوید: «وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ»؛ «لباس پرهیزکارى و تقوا از آن هم بهتر است.»
تشبیه تقوى و پرهیزکارى به لباس، تشبیه بسیار رسا و گویایى است، زیرا همان طور که لباس هم بدن انسان را از سرما و گرما حفظ مى کند، و هم سپرى است در برابر بسیارى از خطرها، و هم عیوب جسمانى را مى پوشاند.
و هم زینتى است براى انسان، روح تقوى و پرهیزکارى نیز علاوه بر پوشانیدن بشر از زشتى گناهان و حفظ از بسیارى از خطرات فردى و اجتماعى، زینت بسیار بزرگى براى او محسوب مى شود. زینتى است چشمگیر که بر شخصیت او مى افزاید.
در این که منظور از لباس تقوى چیست در میان مفسران گفتگو بسیار شده است، بعضى آن را به معنى «عمل صالح» و بعضى «حیاء» و بعضى «لباس عبادت» و بعضى به معنى «لباس جنگ» مانند زره و خود و حتى سپر گرفته اند،.
زیرا تقوى از ماده «وقایة» به معنى نگاهدارى و حفظ است، و به همین معنى در قرآن مجید نیز آمده است چنان که در سوره نحل آیه 81 مى خوانیم: «وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِیلَ تَقِیکُمْ بَأْسَکُمْ...»؛
«و براى شما پیراهن هایى قرار داد که شما را از گرما حفظ مى کند و هم پیراهن هایى که شما را در میدان جنگ محفوظ مى دارد.»
ولى همان طور که بارها گفته ایم آیات قرآن غالباً معنى وسیعى دارد که مصداق هاى مختلف را در بر مى گیرد، در آیۀ مورد بحث نیز مى توان تمام این معانى را از آیه استفاده کرد.
و از آن جا که لباس تقوى در مقابل لباس جسمانى قرار گرفته، به نظر مى رسد که منظور از آن همان" روح تقوى و پرهیزکارى" است، که جان انسان را حفظ مى کند و معنى «حیاء» و «عمل صالح» و امثال آن در آن جمع است.
در پایان آیه مى فرماید: «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ»؛ «این لباس هایى که خدا براى شما قرار داده اعم از لباس مادى و معنوى، لباس جسمانى و لباس تقوى، همگى از آیات و نشانه هاى خدا است تا بندگان متذکر نعمت هاى پروردگار شوند. »
فرود آمدن لباس!
در آیات متعددى از قرآن مجید، به جملۀ «انزلنا» (فرو فرستادیم) برخورد مى کنیم که ظاهرا، با مفهوم فرستادن از طرف بالا به سمت پائین، سازش ندارد، مانند آیۀ مورد بحث، زیرا خداوند در این آیه مى فرماید:«لباسى براى شما فرو فرستادیم که اندام شما را مى پوشاند" در حالى که مى دانیم لباس یا از پشم حیوانات گرفته مى شود و یا از مواد گیاهى و مانند این ها که همه از زمین است.
در سوره زمر آیه 6 نیز مى خوانیم «وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ»؛ «براى شما هشت زوج از چهار پایان فرو فرستاد.» و در سوره حدید آیه 25 مى خوانیم «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ...»؛ «آهن را فرو فرستادیم»
بسیارى از مفسران، اصرار دارند که این گونه آیات را به معنى نزول مکانى، یعنى از طرف بالا به پائین، تفسیر کنند مثلاً بگویند چون آب باران از بالا به زمین نازل مى شود و گیاهان و حیوانات از آن سیراب مى گردند،.
بنا بر این مواد لباس ها به یک معنى از آسمان به زمین فرستاده شده است، در مورد آهن نیز سنگ هاى عظیم آسمانى که ترکیبات آهن در آن وجود داشته به سوى زمین جذب شده است.
ولى با توجه به این که نزول گاهى به معنى نزول مقامى آمده است، و دراستعمالات روزانه نیز زیاد به کار مى رود و مثلاً مى گویند از طرف مقام بالا چنین دستورى صادر شده و یا مى گوئیم رفعت شکواى الى القاضى (شکایتم را به سوى قاضى بالا بردم) هیچ لزومى ندارد که ما اصرار بر تفسیر این آیات به نزول مکانى داشته باشیم.
و از آن جا که نعمت هاى پروردگار از طرف مقام والاى ربوبیت به بندگان ارزانى شده تعبیر به نزول در آن، کاملاً مفهوم و قابل درک است.
نظیر این موضوع، در الفاظ اشاره به قریب و بعید نیز دیده مى شود که گاهى یک موضوع مهم که از نظر مکانى در دسترس ما است ولى از نظر مقامى بسیار بلندپایه است، با" اسم اشاره بعید" از آن تعبیر مى کنیم،
مثلاً در فارسى مى گوئیم به آن جناب چنین معروض مى دارم (با این که طرف نزدیک ما نشسته است) و در قرآن مجید مى خوانیم «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ»؛ «آن کتاب پر عظمت بلند پایه (یعنى قرآن) جاى شک و تردیدى ندارد.»
لباس در گذشته و حال
لباس در گذشته و حال تا آن جا که تاریخ نشان مى دهد همیشه انسان لباس مى پوشیده است، ولى البته در طول تاریخ و با گذشت زمان و با تفاوت امکنه، لباس ها فوق العاده متنوع و متفاوت بوده است،.در گذشته بیش تر لباس به عنوان حفظ از سرما و گرما و هم چنین زینت و تجمل مورد استفاده قرار مى گرفته است، و جنبه ایمنى و حفاظت آن در درجه بعد بوده، اما در زندگى صنعتى امروز، نقش ایمنى لباس و جنبه حفاظت آن در بسیارى از رشته ها در درجه اول اهمیت قرار دارد، فضانوردان، مأموران آتش نشانى، کارگران معادن، غواصان، و بسیارى دیگر، از لباس هاى مخصوص براى حفظ خود در برابر انواع خطرها استفاده مى کنند.
وسائل تولید لباس در عصر ما به قدرى متنوع شده و توسعه یافته است که با گذشته اصلا قابل مقایسه نیست.
نویسنده تفسیر «المنار» در جلد هشتم در ذیل آیۀ مورد بحث چنین مى نویسد:یکى از رؤساى کشور آلمان روزى از یک کارخانه پارچه بافى دیدن مى کرد، هنگام ورود در کارخانه گوسفندانى را به او نشان دادند در حالى که مشغول چیدن پشم از آن ها بودند، پس از بازدید به هنگامى که مى خواست از کارخانه خارج شود، پارچه اى به عنوان هدیه به او دادند و به او گفتند این پارچه از پشم همانگوسفندانى است که به هنگام ورود در برابر شما چیده شد، یعنى یکى دو ساعت بیش تر طول نکشید که پشم از بدن گوسفند فرود آمد و پارچه جالبى براى پوشش رئیس کشور شد!.
اما متأسفانه در عصر ما، جنبه هاى فرعى و حتى نامطلوب و زننده لباس به قدرى گسترش یافته که فلسفه اصلى لباس را دارد تحت الشعاع خود قرار مى دهد.
استفاده غیر متعارف از لباس
لباس عاملى شده براى انواع تجمل پرستى ها، توسعه فساد، تحریک شهوات، خودنمایى و تکبر و اسراف و تبذیر و امثال آن، حتى گاه لباس هایى در میان جمعى از مردم به خصوص" جوانان غرب زده" دیده مى شود که جنبه جنون آمیز آن بر جنبه عقلانیش برترى دارد .و به همه چیز شباهت دارد جز به لباس، اصولاً چنین به نظر مى رسد که کمبودهاى روانى عاملى براى به نمایش گذاردن این گونه انواع لباس هاى عجیب و غریب است،.
افرادى که نمى توانند با کار چشمگیرى خود را به جامعه نشان دهند، سعى دارند با لباس هاى نامانوس و غریب و عجیب وجود و حضور خود را در جامعه اثبات کنند، و به همین دلیل ملاحظه مى کنیم، افراد با شخصیت و آن ها که داراى عقده حقارتى نیستند، از پوشیدن این گونه لباس ها متنفرند.
به هر صورت ثروت هاى عظیمى که از طریق لباس هاى گوناگون و مدپرستی هاى مختلف و چشم هم چشمی ها در مسأله لباس، نابود مى شود، رقم بسیار مهمى را تشکیل مى دهد که اگر صرفه جویى مى شد بسیارى از مشکلات اجتماعى را حل مى کرد و مرهم هاى مؤثرى بر زخم هاى جانکاه جمعى از محرومان جامعه بشرى مى گذارد.
مسأله مدپرستى در لباس نه تنها ثروت هاى زیادى را به کام خود فرو مى کشد، بلکه قسمت مهمى از وقتها و نیروهاى انسانى را نیز بر باد مى دهد.
لباس در عهد پیامبر(ص)
از تاریخ زندگى پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و سایر پیشوایان بزرگ استفاده مى شود که آن ها با مسأله تجمل پرستى در لباس سخت مخالف بودند، تا آن جا که در روایتى مى خوانیم:هیئتى از مسیحیان نجران به خدمت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) رسیدند در حالى که لباس هاى ابریشمین بسیار زیبا که تا آن زمان در اندام عرب ها دیده نشده بود در تن داشتند، هنگامى که به خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسیدند و سلام کردند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) پاسخ سلام آن ها را نگفت حتى حاضر نشد یک کلمه با آن ها سخن گوید، .
از على(علیه السلام) در این باره چاره خواستند، و علت روى گردانى پیامبر(صلی الله علیه و آله) را از آن ها جویا شدند، على(علیه السلام) فرمود:.
من چنین فکر مى کنم که این ها باید این لباس هاى زیبا و انگشترهاى گران قیمت را از تن بیرون کنند، سپس خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) برسند آن ها چنین کردند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) سلام آن ها را پاسخ داد و با آن ها سخن گفت، سپس فرمود: «وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَقَدْ أَتَوْنِی الْمَرَّةَ الْأُولَى وَ إِنَّ إِبْلِیسَ لَمَعَهُم؛
سوگند به خدایى که مرا به حق فرستاده است، نخستین بار که این ها بر من وارد شدند، دیدم شیطان نیز به همراه آن ها است.»(2)
خارج شدن از لباس بهشتى
در آیۀ بعد خداوند به همۀ افراد بشر و فرزندان آدم، هشدار مى دهد که مراقب فریب کارى شیطان باشند، زیرا شیطان سابقه دشمنى خود را با پدر آن ها نشان داده، همان طور که لباس بهشتى را بر اثر وسوسه ها از اندام او بیرون کرد، ممکن است لباس تقوا را از اندام ایشان بیرون نماید،:لذا مى گوید: «یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما»؛ «اى فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد، آن چنان که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون ساخت و لباس آنان را از اندامشان بیرون کرد، تا عورت آن ها را به آن ها نشان دهد. »
در حقیقت چیزى که این آیه را با آیه قبل پیوند مى دهد این است که در آن جا سخن از لباس ظاهرى و معنوى انسان (لباس تقوا و پرهیزکارى) در میان آمده بود در این آیه هشدار مى دهد که مراقب باشید، این لباس تقوا را شیطان از تن شما بیرون نکند.
البته ظاهر عبارت «لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ» نهى کردن شیطان از این عمل است، ولى این گونه عبارت ها کنایه لطیفى براى نهى مخاطب محسوب مى شود، و به این مى ماند که به شخص مورد علاقه خود خطاب کنیم و بگوئیم نباید فلان دشمن به تو ضربه بزند، یعنى تو مراقب باش که ضربه نخورى!.
سپس تأکید مى کند که حساب شیطان و همکارانش از سایر دشمنان جدا است: «إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ»؛ «او و همکارانش شما را مى بینند در حالى که شما آن ها را مشاهده نمى کنید" و از چنین دشمنى باید سخت بر حذر بود! »
در حقیقت آن جا که تصوّر مى کنید تنها خودتان هستید و خودتان، ممکن است آن ها حضور داشته باشند، وبه راستى باید در برابر چنین دشمن ناپیدایى که لحظات حمله او را با دقت نمى توان پیش بینى کرد، همیشه آماده دفاع بود.
چرا شیطان اینقدر آزادی دارد؟
و در پایان آیه جمله اى بیان مى کند که در حقیقت پاسخى است به یک ایراد مهم و آن این که اگر کسى بگوید: چگونه خداوند دادگر و مهربان دشمنى را با این قدرت بر انسان مسلط ساخته، دشمنى که هیچگونه موازنه قوا با او ندارد، به هر کجا بخواهد مى رود، بدون این که کسى حضورش را احساس کند، حتى طبق بعضى از روایات در درون وجود انسان هم چون جریان خون در رگها حرکت مى کند! آیا این با عدالت پروردگار سازگار است؟!پاسخ سوال:
آیه در پاسخ این سؤال احتمالى مى گوید: «إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ»؛ «ما شیاطین را اولیاء و سرپرستان افراد بى ایمان قرار دادیم»
یعنى آن ها هرگز اجازه ورود به منطقه روح و قلب افرادى که آمادگى خود را براى پذیرش آنان اعلام نداشته اند ندارند، و به تعبیر دیگر گام هاى نخستین از طرف خود انسان برداشته مى شود و اجازه ورود به کشور تن از طرف او داده مى شود،.
و تنها پس از موافقت خود انسان است که شیطان مى تواند از مرزهاى روح او بگذرد، بنا بر این کسانى که دریچه هاى روح خود را به روى شیاطین ببندند، آن ها قدرت عبور از آن را نخواهند داشت.
آیات دیگر قرآن نیز شاهد این حقیقت است، در سوره نحل آیه 100 مى خوانیم «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ»؛
«تسلط شیطان بر آن ها است که به او عشق مى ورزند و او را سرپرست خود انتخاب کرده اند و کسانى که او را پرستش مى کنند»
و در آیه 42 سوره حجر مى خوانیم «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ»؛ «تو بر بندگان من تسلط نخواهى داشت، مگر بر گمراهانى که از تو پیروى مى کنند. »
به تعبیر دیگر: درست است که ما شیطان و همکارانش را نمى بینیم، ولى به اصطلاح ردپاى آن ها را مى توانیم مشاهده کنیم، هر جا مجلس گناه است، و در هر نقطه اى وسائل معصیت، آماده است.
و در هر موقع پاى زرق و برق دنیا و تجمل پرستى به میان مى آید، و به هنگام طغیان غرائز، و در موقع برافروخته شدن آتش خشم و غضب حضور شیطان قطعى است، و گویا در چنین مواردى، انسان صداى وسوسه او را با گوش دل مى شنود و ردپاى او را با چشم خود مى بیند.
حضور شیطان در سه مکان
در این زمینه حدیث جالبى از امام باقر(علیه السلام)نقل شده است که فرمود: لما دعا نوح ربه عزّ و جلّ على قومه اتاه ابلیس لعنه اللَّه فقال یا نوح ان لک عندى یدا! ارید ان اکافیک علیها فقال نوح انه لیبغض الى ان یکون لک عندى ید فما هى؟ قال بلى دعوت اللَّه على قومک فاغرقتهم فلم یبق احد اغویه فانا مستریح حتى ینسق قرن آخر و اغویهم، فقال له نوح ما الذى ترید ان تکافئنى به؟ قال اذکرنى فى ثلاث مواطن فانى اقرب ما اکون الى العبد، اذا کان فى احداهن.اذکرنى اذا غضبت؟و اذکرنى اذا حکمت بین اثنین! و اذکرنى اذا کنت مع امرأة خالیا لیس معکما احد؛(3)هنگامى که نوح به قوم خود نفرین کرد و هلاک آن ها را از خدا خواست (و طوفان همه را درهم کوبید) ابلیس نزد او آمد و گفت: تو حقى بر گردن من دارى که من مى خواهم آن را تلافى کنم!
نوح (در تعجب فرو رفت) گفت: بسیار بر من گران است که حقى بر تو داشته باشم، چه حقى؟! گفت: همان نفرینى که دربارۀ قومت کردى و آن ها را غرق نمودى، و احدى باقى نماند که من او را گمراه سازم، بنا بر این من تا مدتى راحتم، تا زمانى که نسل دیگرى بپاخیزند و من به گمراه ساختن آن ها مشغول شوم.
نوح (با این که حد اکثر کوشش را براى هدایت قوم خود کرده بود، در عین حال ناراحت شد و) به ابلیس گفت حالا چه جبرانى مى خواهى بکنى؟.
گفت: در سه موقع بیاد من باش! که من نزدیک ترین فاصله را به بندگان در این سه موقع دارم:
1- هنگامى که خشم تو را فرا مى گیرد به یاد من باش!
2- و هنگامى که میان دو نفر قضاوت مى کنى بیاد من باش!
3- و هنگامى که با زن بیگانه اى تنها هستى و هیچ کس در آن جا نیست باز به یاد من باش!»
آیا شیطان قابل رؤیت است؟
نکتۀ دیگرى که در این جا باید به آن توجه داشت این است که جمعى از مفسران از آیۀ فوق چنین استفاده کرده اند که شیطان براى انسان به هیچوجه قابل رؤیت نیست، در حالى که از پاره اى از روایات استفادهمى شود که چنین امرى احیانا ممکن است.ولى ظاهرا این دو با هم منافاتى ندارند، زیرا قاعده اصلى آن است که مشاهده نشود ولى این قاعده مانند بسیارى از قاعده هاى دیگر موارد استثنایى دارد.(4)
ابلیس ولشکریان او همه در آتش دوزخ
قرآن مجید می فرماید: «وَ بُرِّزَتِ الْجَحیمُ لِلْغاوینَ * وَ قیلَ لَهُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ * مِنْ دُونِ اللَّهِ هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ أَوْ یَنْتَصِرُونَ * فَکُبْکِبُوا فیها هُمْ وَ الْغاوُونَ * وَ جُنُودُ إِبْلیسَ أَجْمَعُونَ * قالُوا وَ هُمْ فیها یَخْتَصِمُونَ * تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفی ضَلالٍ مُبینٍ * إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ * وَ ما أَضَلَّنا إِلاَّ الْمُجْرِمُونَ * فَما لَنا مِنْ شافِعینَ * وَ لا صَدیقٍ حَمیمٍ»؛(4)«و دوزخ براى گمراهان آشکار مى گردد، و به آنان گفته مى شود: «کجا هستند معبودانى که آن ها را پرستش مى کردید... معبودهایى غیر از خدا؟! آیا آن ها شما را یارى مى کنند، یا کسى به یارى آن ها مى آید؟!»
در آن هنگام همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افکنده مى شوند؛ و هم چنین همگى لشکریان ابلیس! آنها در آن جا در حالى که به مخاصمه برخاسته اند مى گویند:
«به خدا سوگند که ما در گمراهى آشکارى بودیم، چون شما را با پروردگار عالمیان برابر مى شمردیم! امّا کسى جز مجرمان ما را گمراه نکرد! (افسوس که امروز) شفاعت کنندگانى براى ما وجود ندارد، و نه دوست گرم و پرمحبّتى! »
« وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ»؛ «و دوزخ براى گمراهان آشکار مى شود. » این در حقیقت قبل از ورود آن ها به بهشت و دوزخ است که هر یک از این دو گروه منظره جایگاه خود را از نزدیک مى بینند: مؤمنان مسرور و گمراهان وحشت زده مى شوند، و این نخستین برنامه هاى پاداش و کیفر آن ها است.
جالب این که نمى گوید: پرهیزگاران را به بهشت نزدیک مى کنند، بلکه مى گوید بهشت را به آن ها نزدیک مى سازند و این اشاره به مقام بسیار با عظمت و پرارزش آن ها است.
سرانجام سه گروه
در مورد سه گروه (بت ها، و پرستش کنندگان بت ها، و لشکریان شیطان ) این نکته نیز قابل دقت است: که تعبیر به «غاوین" (گمراهان) همان تعبیرى است که در داستان شیطان بعد از آن که از درگاه خدا رانده شد آمده است آن جا که خداوند مى فرماید:«إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَز؛« (6) «تو بر بندگان من سلطه اى نخواهى داشت مگر گمراهانى که پیروى تو مى کنند. «
سپس به گفتگوهاى سرزنش بار و عتاب آمیزى که در این هنگام با این گروه گمراه مى شود پرداخته چنین مى گوید: «وَ قِیلَ لَهُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ»؛ «و به آن ها گفته مى شود کجا هستند معبودهایى را که پیوسته عبادت مى کردید؟»
«مِنْ دُونِ اللَّهِ»؛ «معبودهایى که غیر از خدا بودند. » «هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ.»؛ «آیا آن ها در برابر این شدائد و سختی ها که اکنون با آن روبرو هستید شما را یارى مى کنند؟!»
«أَوْ یَنْتَصِرُونَ»؛(7) «یا مى توانند کسى را به یارى شما دعوت کنند، و یا حتى کسى به یارى خود آن ها مى آید؟ ولى آن ها جوابى در برابر این سؤال ندارند و کسى هم چنین انتظارى از آن ها ندارد. «فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ»؛ «در این هنگام همه معبودان را جمع کرده با عابدان گمراهشان به دوزخ مى افکنند. »
و به گفته بعضى از مفسران هر یکى بر روى دیگرى افکنده خواهد شد! «وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ»؛ «وهم چنین لشکریان ابلیس عموما. »
در حقیقت این سه گروه، بت ها، و پرستش کنندگان بت ها، و لشکریان شیطان که دلالان این گناه و انحراف بودند، همگى در دوزخ جمع مى شوند، اما به این صورت که آن ها را یکى پس از دیگرى به آن مى افکنند.
معنای کبکبوا
چون «کبکبوا» در اصل از ماده «کب» است، «کب» به معنى افکندن چیزى به صورت در گودال آمده است، و تکرار آن (کبکب)، تکرار این سقوط را مى رساند.
و این نشان مى دهد که آن ها به هنگام سقوط در دوزخ همانند سنگى مى باشند که از بالاى بلندى به دره اى پرتاب مى شود نخست به نقطه اى افتاده و از آن جا به نقطه دیگر تا در قعر دره قرار گیرد.(8)
ولى سخن به این جا پایان نمى گیرد، بلکه به دنبال آن صحنه اى از نزاع و جدال این سه گروه دوزخى را مجسم مى سازد:
«قالُوا وَ هُمْ فِیها یَخْتَصِمُونَ»؛ «آن ها در جهنم به مخاصمه و جدال پرداخته، مى گویند.» آرى عابدان گمراه مى گویند:
«تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»؛(9)«به خدا سوگند ما در گمراهى آشکارى بودیم. » «إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ»؛(10)«زیرا شما معبودان دروغین را با پروردگار عالمیان برابر مى پنداشتیم! »
«وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ»؛ «اما هیچ کس ما را گمراه نکرد مگر مجرمان» همان مجرمانى که رؤساى جامعه ما بودند و براى حفظ منافع خویش ما را به این راه کشاندند و بدبخت کردند.
این احتمال نیز دارد که منظور از مجرمان، شیاطین یا نیاکان گمراهشان باشند که آن ها را به این راه کشاندند. ولى افسوس که امروز «شفاعت کنندگانى براى ما وجود ندارد»
«فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ»«و نه دوست گرم و پر محبتى» که بتواند ما را یارى کند «وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ» خلاصه نه معبودان به شفاعت ما مى پردازند، آن چنان که ما در دنیا مى پنداشتیم، و نه دوستان قدرت یارى ما را دارند.
قابل توجه این که « شافعین« در آیۀ گذشته به صورت جمع «صدیق» به صورت مفرد آمده، این تفاوت ممکن است به خاطر آن باشد که این گروه از گمراهان با چشم خود مى بینند مؤمنانى که لغزش هایى داشته اند از شفاعت جمعى از شفاعت کنندگان هم چون انبیاء و اوصیاء و فرشتگان، و شفاعت بعضى از دوستان صالح برخوردار مى شوند، آن ها نیز آرزو مى کنند که اى کاش شفاعت کننده و دوستى داشتند.
به علاوه «صدیق» و «عدو» به طورى که بعضى از مفسران تصریح کرده اند هم بر مفرد اطلاق مى شود، هم بر جمع. اما به زودى متوجه این واقعیت مى شوند که نه تأسف در آن جا سودى دارد و نه آن جا دار عمل و جبران است، لذا آرزوى بازگشت به دنیا مى کنند و مى گویند:
ایمان اضطرارى
«فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»؛ «اگر بار دیگر به دنیا برگردیم از مؤمنان خواهیم بود! »درست است که آن ها در آن جا و در آن روز، ایمان پیدا کرده اند، ولى این یک نوع ایمان اضطرارى است، ایمانى مؤثر و سازنده است که اختیارى و در این جهان باشد، ایمانى که سرچشمه هدایت و اعمال صالح گردد.ولى به هر حال این آرزو نیز مشکلى را حل نمى کند، و سنت الهى اجازه بازگشت را به هیچ کس نمى دهد، و خود آن ها نیز این حقیقت را مى دانند و کلمۀ «لو» دلیل بر آن است (11)
سرانجام در پایان این بخش از سرگذشت ابراهیم، و گفتگوهایش با قوم گمراه و دعاهایش در پیشگاه خدا، و توصیفهایش از وضع روز قیامت، خداوند به عنوان یک نتیجه گیرى براى همه بندگان، همان دو آیه تکان دهنده را که در پایان داستان
موسى و فرعون آمده بود و در پایان داستان انبیاء دیگر نیز در همین سوره خواهد آمد، تکرار مى فرماید:«در این ماجرا نشانه بزرگى است بر عظمت و قدرت خدا و بر سرانجام دردناک گمراهان و پیروزى مؤمنان، اما اکثر آن ها مؤمن نبودند.»(12)
«قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ * ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرینَ»؛(13)
»گفت: اکنون که مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقیم تو، در برابر آن ها کمین مى کنم! سپس از پیش رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آن ها، به سراغشان مى روم؛ و بیش تر آن ها را شکرگزار نخواهى یافت! »
شیطان وهمکاران او در کمین همۀ انسان ها
»اغواء» به معناى انداختن در غوایت و گمراهى است، البته گمراهیى که توأم با هلاک و خسران باشد. و مفسرین گر چه جملۀ «اغویتنى» را بر حسب اختلاف نظریات و سلیقه هایى که داشته اند به همه این معانى یعنى «غوایت»، «ضلالت»، «هلاک» و «خسران» تفسیر کرده اند،.و لیکن از عبارتى که خداى تعالى در سورۀ «حجر» از ابلیس حکایت کرده و فرموده: «قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» استفاده مى شود که مراد او همان معنایى بوده که ما ذکر کردیم.
حرف «باء» در کلمۀ «بما» براى سببیت و یا مقابله است، از این جهت معناى آیه چنین است که: «من به سبب این که گمراهم کردى و یا در مقابل این که گمراهم ساختى....»
و این که بعضى ها گفته اند حرف مزبور براى قسم، و نظیر قسمى است که در آیۀ «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ»(14) است، اشتباه مى باشد.
و جملۀ «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ» به این معنا است که من بر سر راه راست تو که آنان را به درگاهت مى رساند و منتهى به سعادت آنان مى گردد مى نشینم. و «نشستن بر سر راه مستقیم" کنایه است از این که مراقب آنان هستم، هر که را در این راه ببینم آن قدر وسوسه مى کنم تا از راه تو خارج نمایم.
مقصود شیطان از جهات چهارگانه
مقصود از پیش رو، پشت سر، سمت راست و چپ، که شیطان گفته است از این چهار سو به سراغ بندگان خدا مى رود و جملۀ «ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ» بیان نقشه و کارهاى او است، مى گوید:ناگهان بندگان تو را از چهار طرف محاصره مى کنم تا از راهت بدربرم. و چون راه خدا امرى است معنوى ناگزیر مقصود از جهات چهارگانه نیز جهات معنوى خواهد بود نه جهات حسى.
از آیۀ «یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلَّا غُرُوراً»(15) و آیۀ «إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ»(16) و آیۀ «وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ»(17) و آیۀ «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ»(18).
جلو رویشان
نیز مى توان در این باره چیزهایى فهمید، و از آن استفاده کرد که مقصود از «مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ»؛ «جلو رویشان» حوادثى است که در زندگى براى آدمى پیش مى آید، حوادثى که خوشایند و مطابق آمال و آرزوهاى او یا ناگوار و مایه کدورت عیش او است، چون ابلیس در هر دو حال کار خود را مى کند.
پشت سرشان
و مراد از «خلف پشت سر» اولاد و اعقاب او است، چون انسان نسبت به آینده اولادش نیز آمال و آرزوها دارد، و دربارۀ آن ها از پاره اى مکاره مى اندیشد.
آرى، انسان بقا و سعادت اولاد را بقاء و سعادت خود مى داند، از خوشبختى آنان خوشنود و از ناراحتى شان مکدر و متالم مى شود. انسان هر چه از حلال و حرام دارد همه را براى اولاد خود مى خواهد و تا بتواند آتیه آنان را تامین نموده، و چه بسا خود را در این راه به هلاکت مى اندازد.
سمت راستشان
و مقصود از سمت راست که سمت مبارک و نیرومند آدمى است سعادت و دین او است. و «آمدن شیطان از دست راست» به این معنا است که وى آدمى را از راه دیندارى بى دین مى کند،.
و او را در بعضى از امور دینىوادار به افراط نموده به چیزهایى که خداوند از آدمى نخواسته تکلیف مى کند. و این همان ضلالتى است که خداوند آن را" اتباع خطوات الشیطان" نام نهاده است.
سمت چپشان
و منظور از «سمت چپ» بى دینى مى باشد، به این معنا که فحشا و منکرات را در نظر آدمى جلوه داده وى را به ارتکاب معاصى و آلودگى به گناهان و پیروى هواى نفس و شهوات وادار مى سازد.
مخلصین از کمین شیاطین در امانند
مراد از «مخلصین» و «شاکرین» که شیطان نمى تواند ایشان را بفریبد و اشاره به طریقه گمراه کردن شیطان:از این جا معلوم مى شود که مقصود از «شاکرین» در آیۀ مورد بحث همان «مخلصین» در سایر آیات است.«مخلصین»
دقت در معناى این دو کلمه نیز این معنا را تأیید مى کند، براى این که «مخلصین»- به فتح لام- کسانی اند که براى خدا خالص شده باشند، یعنى خداوند آنان را براى خود خالص کرده است و جز او کسى در آنان نصیبى ندارد،.
و آنان به غیر خدا به یاد کسى نیستند، از خدا گذشته هر چیز دیگرى را- حتى خودشان را- فراموش کرده اند. و معلوم است که چنین کسانى در دلهاى شان جز خداى تعالى چیز دیگرى نیست و چنان یاد خدا دلهاى شان را پر کرده که دیگر جاى خالى براى شیطان و وسوسه هایش نمانده است.
«شاکرین»
و اما «شاکرین»- آن ها هم کسانی اند که همیشه شکر نعمت هاى خدا کارشان است، یعنى به هیچ نعمتى از نعمت هاى پروردگار بر نمى خورند مگر این که شکرش را به جاى مى آورند.
به این معنا که در هر نعمتى طورى تصرف نموده و قولا و فعلا به نحوى رفتار مى کنند که نشان مى دهند این نعمت از ناحیه پروردگارشان است، و پر واضح است که چنین کسانى به هیچ چیزى از ناحیه خود و دیگران بر نمى خورند مگر این که قبل از برخوردشان به آن و در حال برخورد و بعد از برخوردشان به یاد خدایند و همین به یاد خدا بودن شان هر چیزى دیگرى را از یادشان برده، چون خداوند در جوف کسى دو قلب قرار نداده،
پس اگر حق معناى شکر را ادا کنیم برگشت معناى آن به همان مخلصین خواهد بود، و اگر ابلیس شاکرین و مخلصین را از اغواء واضلال خود استثنا کرده بیهوده و یا از راه ترحم بر آنان نبوده، و نخواسته بر آنان منت بگذارد، بلکه از این باب است که دسترسى به آنان نداشته و زورش به آنان نمى رسیده است.
گر چه ابلیس در کلام خود طریقه گمراه کردن ابناى بشر را ذکر نکرده و لیکن در کلامش اشاره به دو حقیقت هست، و آن دو حقیقت یکى این است که سبب اضلالش هم ضلالتى است که در نفس خود او جایگزین شده،
و مانند آتش که به هر چیز برخورد از حرارت خود در آن اثر مى گذارد او نیز هر کسى را که بخواهد گمراه کند با او تماس حاصل مى کند و به همین وسیله از گمراهى خود چیزى در نفس او باقى مى گذارد.
این معنا از آیۀ «احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ... وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ قالُوا إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ قالُوا بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ... فَأَغْوَیْناکُمْ إِنَّا کُنَّا غاوِینَ»(19) نیز استفاده مى شود.
.کسانى را که ستم کرده اند با قرین هایشان جمع نمایید... بعضى شان پرسش کنان به بعض دیگر رو کرده مى گویند: شما از جانب راست براى فریب ما مى آمدید، گویند(نه) شما اصلا مؤمن نبودید... ما شما را گمراه کردیم چون خودمان هم گمراه بودیم
دیگر این که آن چیزى که ابلیس خود را به آن تماس مى دهد شعور انسانى و تفکر حیوانى او است که مربوط به تصوّر اشیاء و تصدیق به سزاوار و غیر سزاوار آن ها است.(20)
پی نوشت:
1.اعراف/26و27.2.قمى، عباس، سفینة البحار، ج 2، ص: 504.
3.مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج11 ، ص: 318.
4.مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج 6، ص: 132
5.شعراء / 91 الی 101.
6. حجر / 42.
7.ینتصرون: ممکن است اشاره به کمک خواستن براى خویشتن یا براى دیگرى و یا هر دو باشد، زیرا در آیات بعد مى خوانیم که معبودان و عابدان هر دو به آتش دوزخ افکنده مى شوند.
8. در فارسى امروز" کبکبه" به گروهى از سواران یا صداى پاى ستوران و آدمیان به طور دسته جمعى گفته مى شود، و کنایه از جاه و جلال و شکوه و شوکت است(فرهنگ معین) بعید نیست :این تعبیر از" کبکوبة"(با ضم هر دو کاف) گرفته شده باشد که در عربى به معنى گروهى از انسان ها یا ستوران است، و گاهى آن را در فارسى با" دبدبه" همراه مى آورند که آن نیز به معنى صداى پاى جمعیت مردم و یا صداى ده ها است.
9.ان» در «ان کنا» مخففه از مثقله است و در اصل «انا کنا» بوده است.
10.اذ» در این جا ممکن است به معنى ظرفیه یا تعلیلیه بوده باشد.
11.لو» از حروف شرط است که معمولا در مواردى که شرط محال است به کار مى رود.
12.مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 15، ص: 269.
13. اعراف / 17.
14.ص /82.
15.شیطان وعده شان مى دهد و امیدوارشان مى سازد و لیکن وعده شان نمى دهد مگر به فریب.» (نساء / 120)
16.این تنها شیطان است که اولیا و دوستان خود را مى ترساند.» (آل عمران / 175)
17.و از گام هاى شیطان(و راه او) پیروى نکنید.» (بقره /168)
18.شیطان شما را وعده مى دهد به فقر و أمر به فحشاء مى کند.» (بقره /268)
19. صافات / 32
20.طباطبائی، محمدحسین، تفسیر المیزان، ج 8، ص: 36.