مسيحيت اگزيستانسياليستي کيئرکگور (1)

سورن کيئركگور بنيان‌گذار اگزيستانسياليسم معاصر است و ابزارهاى مفهومى آن را پديد آورده است. از نظر او ، خدا خودش را به ‌عنوان شيئى كه ما آن را مطالعه نماييم مكشوف نمى‌سازد، بلكه او شخصى است كه با ما تماس...
يکشنبه، 2 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مسيحيت اگزيستانسياليستي کيئرکگور (1)
مسيحيت اگزيستانسياليستي کيئرکگور (1)
مسيحيت اگزيستانسياليستي کيئرکگور (1)

نويسنده:حميد بخشنده




اشاره

سورن کيئركگور بنيان‌گذار اگزيستانسياليسم معاصر است و ابزارهاى مفهومى آن را پديد آورده است. از نظر او ، خدا خودش را به ‌عنوان شيئى كه ما آن را مطالعه نماييم مكشوف نمى‌سازد، بلكه او شخصى است كه با ما تماس شخصى دارد. او واژة «اگزيستانس» را از آن جهت براى «انسان» به‌كار مى‌برد كه فردى آزاد، انتخابگر، دردمند، جداى از جمع، داراى شور و شوق و همواره در حال شدن است. از نظر کيئرکگور، در مراحل زندگي انسان ، فرد زيبايي‌طلب خود را متعهد و ملتزم به هيچ امري نمي‌داند. اما انسان اخلاقي در انديشه انجام دادن تکليف است؛ معمولاً ازدواج مي‌کند و داراي حرفه‌اي است؛ درستکار و پاکدامن است. انساني که در مرحله سوم يعني سپهر ديني زندگي مي‌کند ، مظهر ايمان است؛ خصوصيت بارز اين مرحله، محنت و سعي مدام براي مسيحي‌شدن يعني دست‌کشيدن از هرگونه مطلوب نسبي براي وصول به مطلق است. مقالة حاضر ابتدا ريشه‌ها و زمينه‌هاى انديشة کيئركگور را كه در آثار گوناگون وى نمود يافته است، تحليل مى‌كند؛ سپس درون مايه‌هاى تفكر او را بيان مى‌كند؛ و در پايان به بررسى و نقد انديشه او مى‌پردازد.
كليدواژه‌ها : کيئركگور ، خداشناسى وجودى ، تفرد ، هراس ، نااميدى، جهش ايمان.

مقدمه

اگزيستانسياليسم كه در فارسى از آن به «اصالت وجود» تعبير مى‌شود، جرياني فكرى است كه همة انديشمندان آن درصدد اثبات آزادى و اعتبار شخصيت انسان برآمده‌اند. فلسفة اگزيستانسياليسم که فلسفة غالب قرن بيستم بود، در واقع عكس‌العملى است عليه فلاسفه‌اى كه در مباحثات انتزاعى گرفتار شده‌اند و هر قدر در اين ساحت جلوتر مى‌روند از واقعيت بيگانه‌تر مى‌شوند. اگزيستانسياليسم ناظر به «نحوه هستى انسان» در جهان است (نوالى، 1374: 22) و بر اين باور است كه انسان كاملاً آزاد و كاملاً مسئول اعمال خود است و اين مسئوليت خاستگاه دلهره‌اى است كه او را احاطه کرده است (ملكيان، 1385: 175). مضامينى مانند انسان و اصالت وجود او، آزادى، اختيار، مسئوليت، يأس، تناهى، مرگ و بحران‌هاى انسان در دنياى مدرن و مانند آن، از واژه‌ها و مفاهيم پرتكرار در آثار اين فيلسوفان هستند (بيات و ديگران، 1381: 25).
اگزيستانسياليسم را مى‌توان به سه دسته تقسيم كرد: 1. اگزيستانسياليسم مذهبى كه کيئركگور، مارسل و برديايف از نمايندگان برجستة آن بودند. 2. اگزيستانسياليسم ضدمذهبى كه سارتر و كامو مبلّغ و شارح آن بودند. 3. اگزيستانسياليسم خنثى كه هايدگر و ياسپرس معرّف آن هستند (نوالى، 1374: 57؛ نصرى، 1382: 53). دليل ذكر جداگانة دو شخصيت اخير آن است كه هايدگر خود را اگزيستانسياليست ملحد نمى‌داند و از اينكه فيلسوفى ملحد شناخته شود ، ناخرسند است. ياسپرس نيز به چيزى اعتقاد دارد كه آن را «ايمان فلسفى» مى‌نامد (ياسپرس ، 1379: 161). مفهوم امر متعالى ياسپرس نه خداباورانه است نه وحدت وجودى ، و ايمان فلسفى او به تعالى، جانشينى ناتوان براى ايمان مسيحى به خداوند رستگاركننده است (بلاكهام، 1368: 96 و 98).
وجه مشترك هواداران اگزيستانسياليسم مذهبى اين باور است که براى دست يافتن به حقيقت دين ابتدا بايد سازمان دين يا دين تشكيلاتى را رها كرد و مستقيماً، با كوشش شخصى خود ، به احوال دينى دست يافت. از طريق احوال دينى مى‌توان مستقيماً با خدا پيوند يافت و اضطراب ناشى از شرايط اگزيستانس را تسكين داد (صانعى دره‌بيدى، 1384: 251). چهره‌هاى مذهبى اگزيستانسياليسم براى نجات انسان از پوچى و بيهودگى و يافتن مسئوليت انسانى، از مفهوم خدا و آموزه‌هاى الاهى بهره گرفته‌اند.
کيئركگور برجسته‌ترين نويسندة تاريخ ادبيات دانمارك و يكى از فيلسوفان مذهبى پيشرو در قرن نوزدهم بود كه انديشه‌هاى ابداعى او در سرتاسر قرن بيستم تأثير فراوانى بر جاى گذاشت. انتقاد او از مسيحيت معاصر مشتمل بر رد بنيادين فلسفة هگلى بود. کيئركگور ابزارهاى مفهومى را براى اگزيستانسياليسم جديد فراهم ساخت (Walsh, 2001 :195) و ‌كوشيد هم‌عصرانش را بدين نكته آگاه سازد كه فردى وجودى بودن به چه معنا است و مسيحى شدن به چه معنا است (بلاكهام، 1368: 10). در نوشتار حاضر ابتدا به تحليل ريشه‌ها و زمينه‌هاى خانوادگى و اجتماعى انديشة کيئركگور كه در آثار گوناگون وى نمايان است مي‌پردازيم، سپس درون‌مايه‌هاى تفكر او را عرضه مي‌کنيم و در پايان، انديشة وى را مورد بررسى و نقد قرار مي‌دهيم.

ريشه‌ها و زمينه‌هاى انديشة کيئركگور

سورن اُبو کيئركگور (1813-1855) در 5 ماه مه 1813 در كپنهاگ دانمارك به دنيا آمد. از منظر بيرونى، زندگى کيئركگور يك زندگى تقريباً بى‌حادثه بود؛ جز چهار سفر به برلين، سفر كوتاهى به سوئد و سفرى زيارتى به منطقة روستايىِ محل تولد پدرش، همة زندگى كوتاه 42 ساله‌اش را در كپنهاگ گذراند. اما زندگى درونى او بس پرغوغا بود (اندرسون، 1385: 13-14).

ريشه‌ها :

سال‌هاى شكل‌دهندة زندگى کيئركگور بر محور دو فرد است: پدرش ، ميكال پدرسن کيئركگور و نامزدش، رگينه اُلسون . فهم زندگى کيئركگور را بايد از پدرش آغاز كنيم كه در شکل‌گيري شخصيت او تأثير و نقشي اساسي داشت. پدرِ سورن در کودکي چوپانى گوسفندان يك كشيش فئودال را برعهده داشت (استراترن، 1378: 19) و در ميان دهقانان تهي‌دست يوتلند پرورش يافته بود. سپس به شهر آمد و به قماش‌فروشى پرداخت و به‌تدريج به مردى ثروتمند تبديل شد. زمانى كه سورن به دنيا آمد، او بازرگانى بود كامروا. ميکال پدرسن کيئرکگور نه فقط بازرگانى موفق که خوانندة هوشمند كتاب‌هاى الاهيات نيز بود (هابن، 1376: 19 و 20).
پدر سورن آموزش خشك و سختى را در مورد او معمول مى‌داشت (ورنو و وال، 1387: 83)؛ افزون بر اين، او فردى عميقاً مذهبى اما مملو از احساس‌گناه بود كه احساس اندوه و دل‌نگرانى خود را به ديگر اعضاى خانواده نيز انتقال مى‌داد (Craig 1998: 5 /236) هم افسردگى پدر و هم تربيت خشك پارسايى‌گرايانة او در منزل تأثيرى عميق بر کيئركگور جوان گذاشت (Dupre, 2003: 8 /167) و به همين دليل شش‌دانگ فضاى خاطر او در سايه قيد تكليف و هول گناه قرار داشت.
عامل تعيين‌كنندة ديگر، آشنايى او با رگينه اُلسون، دختر خانواده‌اى صاحب‌نام ، بود. اين آشنايى به دل‌بستگى عميق کيئركگور به او انجاميد و آن دو رسماً نامزد شدند. يك سال بعد، اين نامزدى كوتاه به هم خورد و کيئركگور پس از آن هيچ‌گاه ازدواج نكرد. کيئركگور در يادداشت‌ها براى اين تغيير غيرمنتظره و جدا شدن از رگينه دو دليل ذكر كرد: اولاً او ميان شخصيت درون‌نگر و معذّب خود و رگينة بى‌گناه و بى‌تجربه شكافى پرنشدنى مشاهده مى‌كرد و مايل نبود رگينه را در افسردگى شديدى وارد سازد كه عملا كل خانواده‌اش را رنج مى‌داد؛ ثانياً کيئركگور بر اين عقيده بود كه رسالت دينى‌اش مانع از ازدواج و زندگى خانوادگى مى‌شود و به گمان خودش نمى‌توانست هم‌زمان هم نويسنده‌اى دينى و هم يك شوهر باشد (Marino, 2004: 3). بخشى از آثار کيئركگور تحت تأثير اين رابطة كوتاه مدت به نگارش درآمده‌اند.

زمينه‌ها :

زمينه‌هاى اجتماعى شكل‌گيرى انديشه و آثار او عبارت بودند از: فلسفة هگل و عملكرد كليساى رسمى دانمارك. کيئركگور در سال 1830، در سن هفده سالگى ، در رشتة الاهيات در دانشگاه كپنهاگ ثبت نام كرد؛ اما اندكى پس از گذراندن امتحانات اوليه، به طرز فزاينده‌اى مجذوب حوزه‌هاى فكرى ديگر به‌ويژه فلسفه و ادبيات معاصر شد (Craig, 1998: 5 /236). او شيفتة فلسفة هگل شد و هنگام تحصيل در دانشگاه به‌خوبى آن را فرا گرفت؛ اما از 1841 به بعد تدريجاً از فلسفة هگل روى گردانيد. او به گسترش تأثير نظام فكرى هگل بر روى انديشمندان كليساى لوترى دانمارك معترض بود و به همين دليل از حملات شلينگ بر ضد هگل استقبال كرد؛ اما تحت تأثير تفكر او در زمينة تفكر تحصلى قرار نگرفت (تايچمن و وايت، 1386: 77 و 76). کيئرکگور بر آن شد كه خود به رويارويى با فلسفة هگل بپردازد و افكارش را در رد انديشة هگل به نگارش درآورد. او با فلسفة هگل مبارزه مى‌كرد تا از مسيحيت دفاع كند. بايد اذعان كرد كه تعاليم وى شامل نوعى نظام فكرى است كه علي‌رغم وجود عوامل غيرمعقول در آن، اعتبارى كمتر از نظام فكرى هگل ندارد (براون، 1375: 127 و 121).
از طرف ديگر، كليسا كه بايد اعضاى خود را از تفرعن دور سازد، به مؤسسه‌اى راكد تبديل شده بود كه دولت بر آن حكم مى‌راند (هابن، 1376: 34). کيئرکگور از تلاش كليسا براى تبيين عقلى الاهيات مسيحى بر اساس فلسفة هگل و نيز دنيوى‌شدن كليساى لوترى دانمارك به خود مى‌لرزيد؛ از این رو ، کيئركگور بى‌پروا در چند كتاب خود ، كليساى دانمارك را به باد حمله گرفت و از روحانيان خواست كه در مطابقت دقيق با اخلاقيات مسيحى زندگى كنند و شكوه مى‌كرد كه با تبيين هگلىِ الاهيات مسيحى ، روح انسان به فراموشى سپرده مى‌شود (ويل و آريل دورانت، 1369: 404).

آثار کيئركگور :

اگرچه نام کيئركگور با نوشتارهايى در زمينة موضوعات فلسفى پيوند خورده است، آثار وى دربردارندة طيف گسترده‌اى است كه شامل نوشته‌هايى در نقد ادبى ، گفتارهايى دربارة عناوين مذهبى خاص ، و مقاله‌هايى شديداللحن دربارة سبك روزنامه‌نگارى جنجالى نيز است. او از اوايل دهة 1840 تا زمان مرگش در 1855، سيل‌وار به نگارش آثارى شگفت‌انگيز پرداخت. عمدة آثار کيئركگور را مى‌توان در چهار مقولة اصلى دسته‌بندى كرد:

1. آثار وى با نام مستعار :

بين 1841 تا 1850، کيئركگور بخشي از آثارش را با نام‌هاى مستعار مختلف به نگارش درآورد. اين نوشته‌ها معروف‌ترين آثار او هستند: يا اين يا آن (1843)، تكرار (1843)، ترس و لرز (1843)، قطعات فلسفى (1844)، مفهوم هراس (1844)، مراحل راه زندگى (1845)، تعليقه غيرعلمى نهايى (1846)، بحران در زندگى يك زن هنرپيشه و مقالات ديگر در باب هنر نمايش (1848)، بيمارى تا مرگ (1849)، آموزش در مسيحيت (1850).

2. گفتارهاى تهذيب‌كننده :

عادت کيئركگور اين بود كه همراه با هر يك از آثارش كه با نام مستعار چاپ مى‌شد، يك يا چند اثر مذهبى را با نام خود منتشر كند. گفتارهاى تهذيب‌كنندة وى شامل دو دسته آثارند: گفتارهاى اخلاقى و گفتارهاى مسيحى. در حالى كه گفتارهاى اخلاقى پيوسته به رد مقولات مسيحى مى‌پردازند، گفتارهاى مسيحى به بررسى زندگى دينى از منظر ايمان مسيحى مى‌پردازند. مهم‌ترين گفتارهاى مسيحى عبارت‌اند از: معجزه عشق (1847)، گفتارهاى مسيحى (1848)، سوسن‌هاى دشت و پرندگان آسمان (1849)، براى خود ـ بازبينى (1851)، و قاضى خود (1851-1852).

3. رساله‌هاى جنجالى :

کيئركگور، آن‌گونه كه در دانمارك آن زمان رسم بود، نظرات خود را دربارة مسائل فكرى و اجتماعى جارى جامعه ارائه مى‌كرد. مهم‌ترين نوشتارهاى بحث‌انگيز کيئركگور از طريق روزنامة سرزمين پدرى و نشرية (ادوارى) خود وى، لحظه، نشر مى‌يافت. وى با سلسله مقالات خود در اين دو نشريه، مسيحيت رسمى دانمارك را به باد انتقاد مى‌گرفت. او در سرزمين پدرى از كليساى دانمارك مى‌خواست كه اعتراف كند همان مسيحيت عهد جديد نيست و در سلسله مقالات لحظه خواستار جدايى كامل كليسا از دولت بود.

4. يادداشت‌ها و نوشته‌ها :

کيئركگور در سراسر زندگى خود داراى يادداشتى تفصيلى بود كه مى‌دانست بعد از مرگش چاپ خواهد شد. اين يادداشت‌ها كه بالغ بر بيست جلد مى‌شوند ، حاوى اطلاعات بسيار ارزشمندى دربارة شخصيت و نوشتارهاى کيئركگور و نظرات او دربارة فيلسوفان و متكلمان ديگر است .
آثار کيئركگور گرچه در دورة حياتش عمدتاً مورد توجه قرار نگرفت، اما در دهه‌هاى نخستين قرن بيستم به نيروى غالب در الاهيات، فلسفه، روان‌شناسى و ادبيات مبدل شد. تأثير کيئركگور بر نوارتدوكسى پروتستان مشهود است. كارل بارت و رودلف بولتمان به شرح و بسط بسيارى از درون‌مايه‌هايى پرداختند كه کيئركگور مشخص كرده بود. تأثير کيئركگور از طريق تفكر مارتين بوبر، به حوزة الاهيات يهودى نيز گسترش يافته است. بيشتر فيلسوفان قاره‌اى مانند مارتين هايدگر، كارل ياسپرس و ژان پل سارتر نيز از مفاهيم اساسى انديشه‌هاى کيئركگور استفاده كرده‌اند. نكتة مهم ديگر تأكيد او بر اين است كه فرد انسان در بن خود، وابسته به خداست .

درون‌مايه‌هاى انديشه کيئركگور

بسيارى کيئركگور را بنيان‌گذار اگزيستانسياليسم مى‌دانند و خود عنوان اگزيستانسياليسم را نيز نخستين بار کيئركگور ابداع كرد (استراترن، 1378: 60 و 61). تحليل خاص او از اگزيستانس يا «وجود» (existence) محور اصلى مكتب اصالت وجود شد. کيئركگور از مفهوم حيرت و اضطراب پاسكال و بازيابى دكارت از خويشتن خويش سود جست و مفاهيم چندى همچون گناه، اضطراب، آگاهى، حقيقت و... را تنظيم و تدوين كرد. او احساس مى‌كرد هستى در خور انسان، هستى‌اي است كه هر اندازه هم از روى درماندگى آغاز شده باشد، بتوان آن را با اختيار و مسئوليت راهبرى کرد و شكل داد (ويل و آريل دورانت، 1369: 408).
اگر بخواهيم آراى کيئركگور را رده‌بندى معرفتى كنيم، بايد گفت او در درجة اول متكلم، در درجة دوم فيلسوف و در درجة سوم عارف است (ملكيان، 1377: 4/106). موضوع اصلى بحثِ او وجود فرد انسانى است. از نظر کيئركگور، اين وجودِ كاملاً سوبژكتيوْ فراتر از دسترس عقل، نظام‌هاى فلسفى، الاهيات و حتى ادعاهاى روان‌شناسى است. همين اصرار کيئركگور بر سوبژكتيويته مهم‌ترين سهم او در فلسفه است. وجود سوبژكتيو، همان كه شايد وجه مشترك و ترديدناپذير همة انسان‌هاست، مورد بى‌مهرى فيلسوفان قرار گرفت (استراترن، 1378: 9، 11 و 14).
درون مايه‌هاى اصلى تفكر کيئركگور به قرار زير است:

1. خداشناسى وجودى :

کيئركگور واژة اگزيستانس را براى خدا به‌كار مى‌برد، از آن جهت كه خدا چنان آشكار و حاضر است كه حتى دليل آوردن براى اثبات او گناه و ناسزاست. وى واژة اگزيستانس را براى انسان هم به‌كار مى‌برد؛ چراکه انسانْ فرد، يكه، آزاد، انتخابگر و دردمند است. اين انسان ترس و اميد دارد و همواره خود را مى‌سازد و در حال شدن است (حسن‌زاده، 1387: 392). از نظر کيئركگور، معنى وجود داشتن اين است كه هر كس خودِ راستين خود را برگزيند؛ وجودْ چيزى است كه بايد آن را ربود يا به‌دست آورد. از اين رو مى‌توان وجود را «فرآيند شدن» خواند كه توسط فرد دريافت مى‌شود (كاپلستون، 1361: 199).
در نظر کيئركگور، خداوند آن «ديگر مطلق» است. ما نمى‌توانيم «ديگر مطلق» را دريابيم؛ اما از طرفى هم نمى‌توانيم فكر خود را از او منصرف كنيم. «ديگر مطلق» به علم اكتسابى معلوم نمى‌شود يعنى نمى‌توان با او رابطة معرفت‌آميز داشت. بنابراين، «ديگر مطلق» را به معنى دقيق كلمه نمى‌توان توصيف كرد. بهترين نامى كه مطابق با روح مسيحيت شايستة اوست، عشق است و اين عشقْ ازلى و ابدى و تغييرناپذير است. «ديگر مطلق» کيئركگور از هر موجود ديگري موجودتر است و علت آنهاست، و با قدرت مى‌توانيم بگوييم كه هست؛ اما نمى‌توانيم بگوييم چگونه هست (حسن‌زاده، 1387: 414-415).
خدا ما را با محبت بيكران به حضور مى‌پذيرد؛ اما در عين حال ذاتاً از جنسي ديگر است و لذا ممكن نيست افراد انسانى و جهان با او يگانه شوند. کيئركگور با اين تبيين از خدا، به وحدت وجود اسپينوزا و هگل اعتراض مى‌كند. فرد انسانى وجودى انتخابگر و مسئول و در عين حال زوال‌پذير و زمان‌مند است؛ اما خدا امر متعالى، جاويد، ازلى و غيرزمان‌مند است (حسن‌زاده، 1387: 417).
كانون فلسفة کيئركگور، خدا و فرد انسان است. رابطة خدا و فرد در داستان ابراهيم، با ترك همة تعلقات نمودار مى‌شود. خدا موجودى نامتناهى و نامتعين است و انسان موجودى متناهى و متعين، و ايمان رابطة اين دو در هيبت و دلهرة هولناك. در اينجاست كه ما با دو ايدة اصلى اگزيستانسياليسم روبه‌رو مى‌شويم: اگزيستانس و امر متعالى، يعنى من و تو، روبه‌روشدن با خدا يا فراتر رفتن از خود و رسيدن به خدا. خدا براى فرد است و فردْ روبه‌روى خدا، به شرط يقين داشتن غيرفلسفى به اين امر. اگزيستانسِ فرد ارتباط اوست با امرى در وراى خود (حسن‌زاده، 1387: 416-417).
با توجه به اصطلاحات مارتين بوبر مى‌توان گفت که کيئركگور توجه ما را به دو نوع رابطه جلب كرده است: 1. رابطة «من و آن»: اين رابطه راه معرفت عينى دربارة چيزى است كه در خارج از ما هست. در اين نوع معرفت، شناسنده و موضوع شناخته‌شده از هم جدا هستند و ميان آن دو ارتباطى موجود نيست. بهترين نمونة معرفت «من و آن» دانشمندى است كه به آزمايش‌هاى علمى مى‌پردازد. 2. رابطة «من و تو»: در اين نوع معرفت، طرف مقابل ديگر «آن» يا يك شىء نيست بلكه براى ما «تو» است. در اين حالت، او به ما اطلاعاتى دربارة خودش نمى‌دهد بلكه خود را مكشوف مى‌سازد. بدين ترتيب، ارتباطى برقرار مى‌گردد كه در آن، ديگر يكى فقط تماشاگرى نيست كه مى‌خواهد صرفاً به اطلاعات خود اضافه نمايد بلكه كاملاً دگرگون مى‌شود زيرا طرف را مى‌شناسد و خود را به او تسليم مى‌نمايد. بهترين نمونة اين رابطة شخصى در مورد شناختن خداست (هوردرن، 1368: 101).
هيچ‌وقت نمى‌توان خدا را مانند اشيا مطالعه کرد؛ خدا يك موجود زنده است كه انسان را به تصميم‌گيرى تشويق مى‌نمايد. به همين طريق، اگر در مورد انسان‌ها مانند اشيا فكر كنيم، به انسانيت توهين كرده‌ايم. بايد انسان را وجودي داراى اراده، فكر، آرزو و احساسات بدانيم؛ انسان يك وجود است نه يك شىء (هوردرن، 1368: 96). «روبه‌روى خدا بودن يعنى خود را متفاوت با خدا حس كردن، خود را گناهكار حس كردن، ميان خود و او يك ورطة جدايى حس كردن». «هرچه بيشتر خود را روبه‌روى خدا حس كنم، بيشتر من خواهم بود و هر چه بيشتر من شوم، بيشتر خود را روبه‌روى خدا حس خواهم كرد». بنابراين، بايد «با شوق فراوان بكوشيم تا در حالى كه از خود گذر مى‌كنيم، از خود به در شويم و اين كار از دست خود ما ساخته نيست مگر آنكه خود را در اختيار آن ارادة بزرگ‌تر و "ديگر مطلق" قرار دهيم» (وال، 1348: 12، 16 و 50).

2. تفرد :

به عقيدة کيئركگور، يگانه وجودِ مهم «فرد زنده» است. ارزشْ مربوط به فرد است و اين به عهدة فرد است كه براى خودش معين كند چه چيزى ارزش آن را دارد كه به خاطرش زندگى كند و بميرد. از نظر او، فقط افراد خاصي وجود دارند كه نيازمند يافتن سمت و سويى در زندگى فردى‌شان هستند (اندرسون، 1385: 70، 75 و 79).
منظور از تفرد اين است كه فرد بايد به صرافت طبع خود عمل كند و نبايد ببيند عضو كدامين مجموعه است تا چنان عمل كند كه ساير اعضاى آن مجموعه عمل مى‌كنند. تفرد را مى‌توان به پنج گزارة مهم منحل كرد: 1. خودت باش؛ چنان رفتار كن كه باطن تو با ظاهرت وفاق داشته باشد. اگر دوست نداشته باشى و اظهار دوستى كنى، اين مصداق خود نبودن است. 2. خودت را باش؛ يعنى نگران سرنوشت خود باش. البته اين امر بدين معنا نيست كه نسبت به جامعه بى‌تفاوت باش، بلكه در عين سود رساندن به خود، به فكر جامعه هم باش. 3. خودت را بشناس؛ سعى كن تصويرى كه از خود دارى هر چه بيشتر با واقع مطابق باشد. 4. وضع مطلوب خود را بشناس. 5. هميشه از وضع موجود به وضع مطلوب در سير باش (ملكيان، 1377: 4/ 68، 107-108).
کيئركگور به طور جدى با همرنگ شدن با جماعت مخالف است. وى مى‌گويد: در هر قرنى نوعى خلاف اخلاق رواج دارد. خلاف اخلاق رايج در قرن ما ظاهراً خوشگذرانى و شهوترانى نيست، بلكه بيشتر تحقير و پست شمردن فرد انسانى است. امروزه مردم مى‌خواهند در جمع ذوب و منحل شوند و چون لياقت اين را ندارند كه خود «كسى» بشوند، اميدوارند كه در زير لواى كثرت، «چيزى» گردند (ورنو و وال، 1387: 121 و 122). اما واقعيت آن است كه در اين وضعيت، صرفاً عنان اختيار خود را از دست مى‌دهند. همرنگى با جماعت و ديگران را داور اعمال و رفتار خود قرار دادن نشانة بى‌هويتى و بى‌شخصيتى انسان است. انسان با پيوستن به كل ــ چه اين كل دولت باشد يا طبقة اجتماعى ــ اصالت خود را از دست خواهد داد (نصرى، 1376: 331).

3. حقيقت :

از نظر کيئركگور دو نوع حقيقت داريم: 1. حقيقت ابژكتيو ؛ مثل حقايق تاريخى و حقايق علمى كه مربوط به عالم خارج هستند. اينها را مى‌تون با معيارهاى بيرونى تأييد كرد. 2. حقيقت سوبژكتيو؛ حقيقت سوبژكتيو کيئركگور، به مفهوم صميميت نزديك است و دربردارندة يك تعهد درونى توأم با شوق است. برخلاف حقيقت ابژكتيو، براى ارزيابى حقيقت سوبژكتيو هيچ معيار خارج از ذهنى وجود ندارد؛ مثلاً دو فرد در حال نيايش را در نظر بگيريد: اولى خطاب به الوهيت حقيقى دعا مى‌كند ولى در اين نيايش صداقت ندارد؛ فرد دوم، مشركى است كه با بت بدوى خود نيايش مى‌كند در حالى كه قلبش عميقاً متوجه حقيقت لايتناهى است. به نظر کيئركگور، نيايش فرد دوم بهرة بيشترى از حقيقت سوبژكتيو دارد. حقيقت سوبژكتيو با بنياد ارزش‌هاى ما مربوط است؛ يعنى نه با درست بودن يا نبودن آنها، بلكه با سرشت تعهد درونى ما به آنها (استراترن، 1378: 42-43).
کيئركگور مى‌گويد: تأكيد بر اينكه هر كسى چه باورى دارد، خطاست؛ چون برخلاف انتظار فيلسوفان، محال است بتوان خطا يا درست بودن باور را به صورت يقيني معين كرد و مهم‌تر از آن، باور افراد دليلى براى چگونه زيستن به دست نمى‌دهد. بنابراين به جاى پرسش از درست يا خطا بودن باور فرد، بايد بپرسيم آيا ذهن او رابطة درستى با باورهايش دارد؟ آيا اين رابطه، «حقيقتى» دارد؟ آيا شخص با همة وجود، دل‌سپردة آن باور است؟ اين يعنى گذر از حقيقت عينى به حقيقت ذهنى. اگر با همه وجودم به چيزى دلسپرده باشم، اگر زندگى‌ام را بر سر آن گذاشته باشم، پس آن چيز براى من حقيقت دارد. بر اين اساس، حتى اگر آنچه بدان باور دارم از لحاظ عيني كاذب باشد، باز مى‌تواند از لحاظ ذهنى صادق و حقيقى باشد. ما بايد بپذيريم كه حقيقتْ ذهنيت است و بايد تصميم بگيريم و به چيزى يا هدفى دل بسپاريم (اندرسون، 1385: 80-82 و 86).
حقيقت با مفاهيم انتزاعى و عقلى نه دريافت مى‌شود و نه قابل انتقال به ديگران است. حقيقت را نمى‌توان از طريق دلايل عينى كشف كرد. حقيقت با وجود انسان رابطه‌اي نزديك دارد و براى درك آن بايد از روش درون‌نگرى استفاده کرد. بحث‌هاى منطقى مبتنى بر مقدماتى هستند كه همة آنها را نمى‌توان از طريق استدلال اثبات كرد، بنابراين قهراً جريان به انتخاب فرد موكول مى‌شود. اين انتخاب مربوط به كل وجود انسان است و به جنبة عقلانى محدود نمى‌شود. در كشف حقيقت، فرد نقش خود را درك مى‌كند و مسئلة انتخاب براى او مطرح مى‌گردد. انتخاب حالتى است كه هر فرد آن را در خود حس مى‌كند (شريعتمدارى، 1364: 346). بنابراين، کيئركگور با عينيت‌گرايى مخالف است و از سوبژكتيويته طرفدارى مى‌كند؛ زيرا در سوبژكتيويته است كه مسئلة تصميم مطرح مى‌شود. در اين سير باطنى است كه شور و حال مطرح مى‌شود و فرد نگران سعادت ابدى خود است. در شور و حال باطنى است كه انسان حقيقت را واجد مى‌شود (نصرى، 1376: 335).
ادامه دارد ...
منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب




مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط