شناسنامه کتاب
نام کتاب | آن بیست و سه نفر(خاطرات خود نوشت) |
نویسنده | احمد یوسف زاده |
ناشر | سوره مهر |
سال چاپ | 1393 |
تعداد صفحه | 408 |
رده سنی | نوجوان |
ژانر | دفاع مقدس |
کشور سازنده | ایران |
شخصیت | 13 اسیر نوجوان جنگ 8سال دفاع مقدس |
جوایز | تحسین شده از طرف رهبر معظم انقلاب |
خلاصه ای از داستان
23 نوجوان ایرانی که اکثراً از تیپ ثارالله کرمان بودند به خواسته خود به جبهه می روند و در سال 1361 اسیر می شوند. دولت عراق این 23 نفر راکه در سنین 13 تا 17 سال بودند از دیگر اسیران که بزرگسال بودند جدا می کنند و به اردوگاهی دیگر می برند.علت جدا کردن این نوجوانان از دیگر اسیران به این دلیل بود که صدام حسین تازه از عملیات فتح خرمشهر شکست خورده بود.او به بهانه کودک بودن این آن 23 نفر و تبلیغ علیه دولت ایران ،آن ها را جدا کرد و به کاخ خود برد.صدام در این ضیافت ، خود را بسیار ناراحت جلوه داد که چرا دولت ایران کودکان را به زور وارد عرصه جنگ کرده است.او به دختر کوچکش «حلا» میگوید که شاخه گلهایی را به آنها بدهد و بعد با آنها عکس یادگاری میگیرد و میگوید که به زودی با موافقت کمیته بینالمللی صلیب سرخ آنها را به ایران برمیگرداند.اما برخلاف گفته صدام حسین آن23 نفرتا 26 مرداد 1369 در اسارت میمانند.
اسیر ایرانی دیگری به نام ملاصالح قاری مترجم صدام در این دیدار بود که بعدها پس از آزادی به جرم خیانت به ایران از طرف وزارت اطلاعات ایران زندانی و بازجویی شد و نهایتاً با نامه سید علیاکبر ابوترابیفرد روحانی آزاد شده از اسارت بی گناهی وی اثبات شده و از وی رفع اتهام میشود.
بعد از چاپ این کتاب و استقبال زیاد مردم از او، فیلم آن 23 نفر هم منتشر شد که در هنگام فیلم برداری سردار سلیمانی هم از عوامل پشت صحنه دیدار کردند.
نثر این کتاب بسیار ساده و شیرین و تاثیر گذار است.در این کتاب از روحیات، احساسات و ترس های نوجوانانی می گوید که در یکی از بدترین لحظات که می تواند برای هر کشوری بیفتد، تنها افتاده اند و به دست دشمن اسیر شده اند.
شخصیت های شاخاص در داستان
۱- علیرضا شیخ حسینی۲- محمد ساردویی
۳- ابوالفضل محمدی
۴- حمید تقیزاده
۵- منصور محمودآبادی
۶ - عباس پورخسروانی
۷- سید عباس سعادت
۸- یحیی دادی نسب (قشمی)
۹ - حسن مستشرق
۱۰- احمدعلی حسینی
۱۱- محمد باباخانی
۱۲- یحیی کسایی نجفی
۱۳- رضاامام قلیزاده
۱۴- حمیدرضا مستقیمی
۱۵- حسین قاضیزاده
۱۶- مجید ضیغمی نژاد
۱۷- جواد خداجویی
۱۸- محمود رعیت نژاد
۱۹- سید علی نورالدینی
۲۰- محمد صالحی
۲۱- حسین بهزادی
۲۲- احمد یوسفزاده مولایی
۲۳- سلمان زادخوش
چند نکته:
به جز سید عباس سعادت و محمد صالحی که فوت کردهاند، سایر افراد این گروه، یعنی ۲۱ نفر دیگر تا به امروز زنده هستند. آنها در یکی از قسمتهای برنامه تاک شوی ماه عسل ۱۳۹۴ مهمان احسان علیخانی بودند.
مشخصات نویسنده
آقای احمد یوسف زاده متولد 1344/06/05 در کرمان هستند. ایشان به همراه دو برادر دیگرش محسن و یوسف عازم جبهه می شوند.آقای یوسف زاده در عملیات بیت المقدس به اسارت دشمن بعثی درمی آید.ایشان به مدت 8 سال و 3 ماه در اسارت حکومت عراق می مانند . بعد از بازگشت به ایران به دانشگاه رفتند و در رشته زبان انگلیسی کارشناسی و کارشناسی ارشد را با رشته حقوق به پایان رسانند.ایشان هم اکنون مدیر امور فرهنگی دانشگاه شهید باهنر کرمان هستند. احمد یوسفزاده در سال 1398 به عنوان چهرهی هنر انقلاب اسلامی انتخاب شدند.نظرات و تجربه کاربران دربارۀ کتاب«آن 23 نفر»
+ هرچند شرح فداکاری وایستادگی رزمندگان افتخارآفرین دفاع مقدس هشت ساله ما درقالب کاغذ و کتاب نمیگنجد ولیکن این کتاب توانسته است تا حدود قابل قبولی بخش هایی ازروحیه استقامت, پایداری ,شجاعت وشهادت طلبی درنسل مقارن با سالهای دفاع مقدس را ترسیم کند به همه شهدا , جانبازان وآزادگان دلاور و خانوادههای معززشان درود و سلام می فرستیم.+خواندن این کتاب تاثیرگذار رو به همه نوجوانان وطنم توصیه میکنم تا بدانند که این بزرگ مردان به ظاهر کوچک چه حماسههای آفریدهاند.
+خواندن این گونه کتاب ها درسِ زندگی به آدم میده، ارزش ها و اهداف نسل های گذشته رو یادآوری می کنه و نمی گذاره هویت و فرهنگ و گذشته مان را فراموش کنیم... عالی بود..
+کتاب خوبی بود گاهی طنز گاهی تلخ نامه ای که برای صدام نوشته بود هم جالب بود عکس ها هم آخر کتاب بود جذاب به نظر میرسید.
+این کتاب خیلی عالی بود، لحظههای طنز همراه با لحظههای غمانگیز با قهرمانهای کوچیکی که خیلی راحت می شد باهاشون ارتباط برقرار کرد. همین که ببینی چند تا نوجوون که خیلی متفاوت از ما نیستن می تونن اینقدر بزرگ بشن و به همه ثابت کنن که پای کشورشون ایستادن خیلی ارزش داره
برش هایی از کتاب
+«شب جمعه بود. صالح تا نیمهشب زیر پتو ماند و به اخبار و برنامههای رادیوی ایران گوش داد. حیاط زندان خلوت شده بود. بهجز نگهبان ورودی همه خواب بودند. از زندان کناری هم هیچ صدایی نمیآمد. ما همچنان بیدار مانده بودیم که صالح از زیر پتو بیرون بیاید و بگوید از رادیو چه شنیده است. سرانجام صالح گوشهی پتو را بالا زد. وقتی مطمئن شد نگهبانهای عراقی خوابند، از ما خواست بیسروصدا فقط کمی به او نزدیک بشویم. شدیم. صالح، صدای رادیو را اندکی بیشتر کرد. میخواست ما هم بشنویم آنچه خودش داشت میشنید. صدای حزینی از رادیو شنیده میشد. پخش مستقیم دعای کمیل بود از مهدیهی تهران. دعاخوان که رسیده بود به آخرین فراز دعای کمیل، شروع کرد به دعا کردن تا رسید به اینجا که «خدایا بهحق زندانی بغداد، امام موسی کاظم، الساعه وسیلهی استخلاص همهی زندانیان اسلام را، مخصوصا آن عزیزانی که در زندانهای بغدادند فراهم بفرما!» مردم در مهدیهی تهران آمین گفتند و در زندان بغداد اشک در چشمان ما حلقه زد...»+دیدن دشمن از نزدیک حس غریبی دارد. استشمام بوی ادکلنی که زده است، نحوۀ لباس پوشیدنش، طرز نگاه و رنگ پوستش، تن صدا و زبان گفتوگویش، همه و همه به تو میگویند که دشمن در یک قدمی توست؛ دشمنی که همیشه به او فکر کردهای، دشمنی که تا آن لحظه فقط انفجار توپ و خمپارهاش را دیدهای حالا تفنگش را از فاصلۀ دو متری به طرف تو گرفته است و از تو میخواهد دستهایت را بالا ببری و تسلیم او بشوی.
سرباز عراقی تفنگش را به سمت من و حسن، که اکبر را با خود میبردیم، گرفت. دستور داد اکبر را روی زمین بنشانیم. نشاندیم. سرباز خیره شده بود به من و داشت قد و قامتم را نگاه میکرد. از نگاهش معلوم بود دیدن من برایش غیر منتظره است. لابد او از ایرانیها تصویر دیگری در ذهن داشت و دیدن من، که نوجوانی بودم لاغر و استخوانی، با تصویر خیالی او همخوانی نداشت. نزدیکتر شد. چشمش افتاد به سربند سبز «یا زهرا» که بسته بودم روی کلاه آهنیام. غیظش گرفت. به تلخی خواست بازش کنم، کردم. سرباز نزدیکتر شد. نگاهش پر بود از ترحم. داشت به عربی چیزهایی میگفت. فقط معنای «طفل صغیر» را از همهی حرفهایش فهمیدم. او دلش به حال من سوخته بود. به همین دلیل نزدیک آمد و صورتم را بوسید و گفت: «الله کریم!» این لفظ امیدوارکننده را سرباز عراقی درست همانجایی به من گفت که شب قبل من به اسیر عراقی گفته بودم «لا تخف» و او به زنده ماندن امیدوار شده بود. روزگار چقدر زود کار من را جبران کرده بود!