مشخصات کتاب
نام کتاب | هزار خورشید تابان |
نویسنده | خالد حسینی |
ناشر | مروارید |
سال چاپ | ۱۳۹۶/۰۱/۱۵ |
تعداد صفحه | ۴۱۶ صفحه |
رده سنی | بزرگسال |
ژانر | درام،جنگ |
کشور سازنده | افغانستان |
شخصیت اصلی | مریم، لیلا نمونه دختر ستم دیده |
خلاصه ای از داستان «هزار خورشید تابان»
داستان از جایی شروع می شود که مریم دختر کوچکی است که با مادرش در کلبه ای دور افتاده زندگی می کند، همه با او و مادرش بد هستند. جلیل پدر مریم مردی ثروتمند و هراتی است و سه زن دارد. جلیل روزی عاشق مادر مریم می شود . مادر مریم کارگر خانه جلیل بود. آن ها مخفیانه ازدواج می کنند و صاحب دختری به نام مریم می شوند. زن های دیگر جلیل که متوجه اوضاع می شوند مادر مریم و مریم را از خانه بیرون می کنند. جلیل تنها لطفی که می کند برای آن ها در روستایی دور افتاده خانه ای کثیف و کوچکی می سازد تا آن ها سر پناه داشته باشند و آن ها را به امان خدا رها می کند. مریم همیشه در آرزوی دیدن پدر است. اما با اولین دیدار پدرش او را نمی پذیرد. از طرفی در کابل دختری به نام لیلا همراه با خانواده ای فرهنگی و مدرن زندگی می کند که در جنگ خانواده اش را از دست می دهد. در میان داستان زندگی مریم و لیلا با هم یکی می شود. آن ها به صورت دو هوو در یک خانه با هم زندگی می کنند.خالد حسینی نام این کتاب را از شعری از صائب تبریزی گرفته است.
«خوشا عشرتسرای کابل و دامان کهساران که ناخن بر رگ گل میزند مژگان هر خارش
حساب مه جبینان لب بامش که میداند؟ دو صد «خورشیدرو» افتاد در هر پای دارش»
شخصیت های شاخاص در داستان
گاهی مریم و گاهی لیلا اول شخص داستان قرار می گیرند و در کشاکش جنگ افغانستان با مشکلات سخت می جنگند.مشخصات نویسنده
خالد حسینی، متولد ۴ مارس ۱۹۶۵ در کابل می باشد. ایشان پزشک و نویسنده برجسته ادبیات افغانستان است. ایشان به دلیل جنگ مجبور شد به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کند . بیشترین دلیل معروفیت او به دلیل اولین کتاب چاپ شده اش با نام بادبادک باز است . از آثار او می توان به : بادبادک باز، هزار خورشید تابان ، وکوهستان به طنین آمد، دعای دریا اشاره کرد. عموما داستان ها حول محور حمله طالبان و وضع موجود افغانستان می باشدکه می توان با خواندن این کتاب ها دیدتان را نسبت به این کشور عوض کند. خالد حسینی ازدواج کرده و دارای دو فرزند (یک پسر و یک دختر با نامهای حارث و فرح) است. خالد حسنی در کتاب هزار خورشید تابان این کتاب را به همسر و تمام زنان رنج کشیده افغان تقدیم کرد.نظرات و تجربه کاربران دربارۀ کتاب«آهزار خورشید تابان»
+هدف کتاب روایت دردهای مردم افغانستان به ویژه زنان در دوران جنگ از حمله کمونیست ها تا سقوط طالبان است. نویسنده داستان زندگی دو زن افغان و سختی ها و رنج هایی که کشیده اند را توصیف میکند. دو زن از دو جایگاه متفاوت که در جایی از داستان دچار سرنوشت یکسان می شوند. داستان خیلی پرکشش است و در طول آن بارها اشک شما جاری میشود. من خیلی دوست داشتم کتاب رو. به امید اینکه صلح در جهان برقرار شود و شاهد هیچ جنگی در هیچ جای دنیا نباشیم.+عالی و خوندنش رو به تمام ایرانیان که میزبانان مردمی جنگزده از افغانستان هستند ؛ توصیه میکنم.
+کتابی درمورد فرهنگ و شیوه زندگی مردم افغانستان.بسیار تلخ.
برش هایی از کتاب
+شبها لیلا در تخت خود دراز میکشید و چشم میدوخت به روشناییهای ناگهانی سفیدرنگی که از پنجرهاش معلوم میشد. گوش میسپرد به صدای رگبار مسلسلها و تعداد موشکهایی را میشمرد که زوزهکشان از روی خانهشان میگذشت و با موج خود گچهای سقف اتاق را روی سرش میپاشیدند. بعضی شبها نور آتش موشکها به قدری زیاد بود که میتوانستی با آن کتاب بخوانی و خواب هرگز به سراغت نمیآمد و اگر هم میآمد، رؤیاهای لیلا سراسر آتش و تکههای بدن هموطنان و ناله زخمیها بود. صبح هم آرامش نداشت. صدای اذان که بلند میشد، مجاهدین اسلحههایشان را کنار گذاشته، به سمت قبله ایستاده و نماز میخواندند. بعد دوباره جانمازها تا میشد و تفنگها پر میشد و از کوهها به سمت کابل آتش میشد... و کابل هم به کوهها آتش میکرد. لیلا و بقیه شهر، درست مانند سانتیاگو که شاهد تکهتکه شدن ماهی بزرگش توسط کوسهها بودند، فقط باید تماشاچی میبودند...+گاهی اوقات لیلا پارچهای را خیس میکرد و روی پیشانی او میگذاشت که کمی درد را تسکین میداد. قرصهای سفید کوچکی را که دکتر سعید به او داده بود کمی موّثر بود. اما بعضی شبها سردرد چنان او را فلج میکرد که فقط مینشست و سرش را میگرفت و ناله میکرد. چشمهایش کاسهی خون میشد و آب دماغش راه میافتاد. در چنین مواقعی لیلا کنارش مینشست، پشت گردنش را مالش میداد. دستهایش را دردست میگرفت و سردی حلقهی ازدواج طارق را در کف دست خود حس میکرد. همان روز که به موری رسیدند با هم ازدواج کردند. وقتی که طارق گفت که ازدواج میکنند. خیال سعید از این بابت آسوده شد. او دلش نمیخواست اقامت زوجی که با هم ازدواج نکردهاند در هتل او مشکل به وجود بیاورد. شکل و قیافهی سعید اصلاً آن طور که لیلا تجسم میکرد نبود. صورتی تپل و چشمهایی به اندازهی نخود و سبیلی جوگندمی داشت که نوک آنها را تاب میداد و تیزمی کرد. موهایی نیز خاکستری داشت که به عقب شانه میکرد. مردی با نزاکت، مهربان و باوقار بود که خیلی سنجیده سخن میگفت. سعید بود که طارق را به گوشهای کشید و مقداری پول به او داد. طارق قبول نمیکرد ولی سعید به زور به او داد. بعد طارق به بازار رفت و با دو تا حلقهی ازدواج نازک برگشت. سعید همچنین یکی از دوستانش و ملا را آن شب برای اجرای مراسم عقد آورد و بعد از آن که بچهها برای خواب رفتند، صیفه ی عقد جاری شد.