دل نوشته هايي درباره کتاب و کتاب خواني
مشکل کتاب خوان ها
اول اينکه: «کتاب شناس» نيستند. اجازه بدهيد من اول گليمم را پهن کنم؛ مطمئن باشيد پايم از اين درازتر نمي شود.
مي خواهم با شما راحت باشم! مي خواهم بگويم خيلي از اينهايي که هيمن طوري - بي خيال ،سرشان را پايين مي اندازند و در خيابان به دنبال کتاب، راه مي افتند، هيچ وقت نمي توانند گمشده خود را پيدا کنند. به نظر من، اينها بايد پيش از «کتابخانه»، به يک «کتاب نامه» سر بزنند؛ يعني «خانه کتاب».
به نظر من، همه بچه کتاب خوان ها، بايد به کتاب هاي «مادر» احترام بگذارند. باور کنيد که مراجع تقليد هم از کتاب هاي «مرجع» بي نياز نيستند!
من از دانشجوياني که با «پايان نامه» هايشان به «خط پايان» کتاب خواني مي رسند، زياد خوشم نمي آيد. البته من هم قبول دارم که بعضي از «فرهنگ»ها، خيلي «بي فرهنگ» هستند. برخي کتاب هاي «راهنما» آدم را «گمراه» مي کنند. بعضي آثار «تحقيقي» هنوز «تقليد» مي کنند. برخي «ديوان»ها، آدم را «ديوانه» مي سازد. بعضي «فصلنامه»ها به درد هيچ «فصلي» نمي خورد، و ... .
اما اين طور هم نيست که همه کتاب هاي «ادبي»، «بي ادب» وهمه «گزيده»ها، «گزنده» باشند.
قدم در حوالي روشها بايد زد
باور کنيد، دست آدمي که «روشمند» نيست، به هيچ جا، بند نيست و فقط روش تحقيق است که آدم را «صاحب نظر» مي کند؛ صاحب يک انديشه نقاد و ديدگاه عميق، مثل دريا!
من مطمئن هستم که آشنايي با روش ها، بالاخره - يک روز - کار خودش را مي کند؛ آن گاه تمام دانشگاه هاي ما دانشمند مي شوند و روشنفکر نماها، ديگر به دنبال «ارتجاع»، خودشان را خسته نخواهند کرد.
دست از کتاب خدا بر نداريم
بايد هيچ وقت،دست از دامان «کتاب» بر نداريم؛ کتاب انديشه، کتاب وجود، کتاب آفرينش و کتاب خدا!
دوست خاموش و گوياي بشر
دهانت را بسته اي و مدام، ذهن جهان را با کلمات آسمان، هوايي مي کني.
خاموش نشسته اي و گويا، مي نگري و ديگران را به انديشيدن دعوت مي کني.
ساکتي، اما در برگ برگ بي صدايي اوراقت، دنيايي از موسيقي حرکت، موج مي زند. يک جا آرام گرفته اي و بال رفتنت، همه جهان را سير مي کند.
از روي آب ها و خشکي ها مي گذري و به هر زبان سخن مي گويي و ساکن هر کوچه تاريخ مي شوي و در کوله تجارب سفرهايت، از هر گذري، روزنه اي داري که به ديگران بتابد. تو خيلي چيزها مي داني، دوست خاموش و گوياي بشر؛ کتاب.
با همه دانايي ات، فراموشت کرده ايم
تو مستأجر مبهوت قفسه ها شده اي؛ قفسه هايي چوبي، شيشه اي و فلزي . تو مهمان بي صدا و بي آزار هميشگي اتاق هايي! مثل وسيله اي که بايد باشد، اما هيچ وقت از آن استفاده نمي شود و مثل چراغي هستي که مي درخشد، اما پرده اي از غبار فراموشي، جلوي روشنايي اش را گرفته باشد. ما قدر تو را نشناخته ايم و براي همين، با تو احساس غربت مي کنيم و هر روز از تو دورتر مي شويم؛ آن قدر که حضورت، برايمان سنگين شده است. انگار همه دست به دست هم داده اند تا بينمان جدايي بيندازند، اما با اين حال، هر کس تو را بشناسد و بخواهد، مي تواند زماني را براي خلوت با تو ايجاد کند؛ هر کجا که باشد.
با تو مي شود سفر کرد
با تو مي شود در شهر ذهن ارسطو و افلاطون، خانه اي گرفت، مي شود کنار شب زنده داري هاي بوعلي نشست و به نغمه هاي غيبي لسان الغيب، دل داد.
مي شود پا به پاي ناصر خسرو، از اين ديار به آن ديار گذر کرد. مي شود با سهراب، به گلستانه رفت و از بوي علف، مست شد. مي شود به سرزمين هاي دور، هجرت کرد. مي شود کنار سجاده مرطوب سيد ساجدين، به لهجه ملکوتي فرشتگان عادت کرد.
مي شود کنار خندق، نظاره گر نبرد مقام حق در برابر باطل شد.
مي شود زير آفتاب سوزان شعب، کنار رسول صبور نشست و دانه دانه هاي تحمل را در سبوي تکامل ريخت.
مي شود چهل منزل، با دست خالي جنگيد؛ پس حالا که مي شود با تو، به همه جا سر زد، بايد چشم ها را باز کرد و انتخاب کرد. با تو به بهترين مکان ها سفر کرد.
پيام آور دانايي
مي گشايمت؛ چون پنجره اي که رو به آفتاب گشوده مي شود. با تو، در نور آگاهي و معرفت، تار و پود جانم را شست و شو مي دهم . تو مرا به دور دست آبي انديشه مي بري؛ به کوچه هاي مصفاي ادب و دانش؛ بي هيچ چشم داشت.
با تو، درخشان بينش، در وجودم ريشه مي دوانند.
سطر به سطرت، جاده اي است بي انتها؛ پيام آور دانايي.
خاموشي ات، چراغ لحظه هاي تنهايي ام را مي افروزد؛ آن گونه که مهتاب، تاريکي شب ها را.
فتح ارتفاعات روشن دانش، با کتاب
کتاب مي تواند به ارتفاعات روشن دانشمان برساند؛ اگر دوستي اش را پاس بداريم.
پيام هاي کوتاه
- با کتاب خواني، صفحه به صفحه، به مرور روشنايي مي نشينيم و در هواي پاکيزه پرسش گري و انديشه، نفس تازه مي کنيم.
به بعضي کتاب ها نبايد نگاه کرد
به همه کتاب ها نبايد به يک چشم نگاه کرد! برخي کتاب ها، به هر رنگي در مي آيند، تا آدم را رنگ کنند و هر چيزي که رنگ الهي نداشته باشد، زود رنگ مي بازد.
به بعضي کتاب ها اصلا نبايد نگاه کرد حتي اگر مصور باشند. بعضي کتاب ها آدم را بازي مي دهند؛ اين کتاب ها معمولا آدم را راضي نمي کنند. آدم بايد خودش قاضي باشد.
بعضي کتاب ها يک «دام» هستند و برخي ديگر«صد دام». کتاب هاي گمراه کننده، مثل غذاهاي مسموم هستند؛ با اين تفاوت که غذاهاي مسموم، فقط با «جسم» آدمي سر و کار دارند، اما کتاب هاي گمراه کننده، «روح» را فاسد مي کند.
با اينکه خاموش هستند
با بعضي کتاب هاي سرگرم کننده نبايد زياد گرم گرفت و حرف زد. به بعضي ديگر بايد احترام گزارد و دوست شد. از بعضي کتاب ها بايد ترسيد و فرار کرد؛ از بعضي ديگر بايد درس گرفت. بعضي کتاب ها را بايد خوب فهميد، هضم کرد و خوب تر بلعيد!
بعضي کتاب ها- با اينکه خاموش هستند - يک دنيا حرف براي گفتن دارند؛ به آنها بايد نزديک شد. بعضي کتاب ها هم از راه قيمت پشت جلد، به آدم، خنجر مي زنند، با کتاب هاي زورگو، نبايد کنار آمد!
آدم نبايد هيچ وقت با کتاب هاي «بد» خلوت کند؛ آنها فقط خلوت ما را غارت مي کنند!
بعضي کتاب ها مثل «سراب» هستند؛ آن ها هم فقط اوقات فراغت آدم را «خراب» مي کنند.
به نظر من، آدم - هميشه - خودش بايد دوست خودش را انتخاب کند و اين را بداند که فقط کتاب خوب مي تواند دوست خوبي برا ي او باشد ... آدم که به سراغ دوستان بد نمي رود!
حرف به حرف سخن مي گويي
حرف به حرف، سخن مي گويي؛ زير هر سنگ کلمه هايت، دنيايي است که تاريخي را در پي خويش مي کشد.
جمله هايت، دنيايي است که خاک و آبي ديگر دارد؛ آسمان و آفتابي ديگر و هر يکي شان فراخوان گستره هايي است گسترده از رمز و رازهاي به شکوه خلاقيت.
نقطه هايت پشته ها تجربه ژرف و شگرفت به پشت گرفته اند و حاصل عمرند؛ حاصل عمر که با هزار مرارت و سختي، گرد آمده است.
خواندن تو ثواب دارد
خواندن تو، ثواب دارد؛ به ديگري رساندن تو ثواب دارد. هر که بميرد و يادگاري اش، دفترهاي مرکب نوشته و قلم هاي کار کشته باشد، بهشتي خواهد شد.
آفرينش، کتاب خانه است
انسان ها، کتاب دارند و آفرينش، کتاب خانه بي کرانه معناست.
«توحيد مفضل»ها، در اين کتاب خانه نوشته شده است؛ «جابر بن حيان»ها، «خوارزمي»ها، «ابن هيثم»ها و «بيروني»ها، بزرگ شده هاي انجمن پژوهشي عشقند و شاگردان مکتب قرآن و دانشجويان دانشگاه اهل بيت که گفته اند: بينديشند و بياويزيد به دامن علم، تا گوهر حکمت بيابيد، «علم جو، علم اگر دانش و بينش خواهي».
پيام کوتاه
- کتاب خوب، معلم زندگي خوب است.
سوار بر بال سپيد کتاب
روزي که با تو به سر نشود، در صفحه هاي تقويم عمرم، جايي ندارد. لحظه هايم اگر از درک تو غافل باشند، بر باد رفته اند. تو را در دلتنگي هايم، هرگز ناديده نمي گيرم؛ که تو هميشه حرف هاي سبزي براي گفتن داري و من، شنيدن هستم . در تمام سال هاي شتابان عمر، اگر دستم در دست هاي راه گشاي تو نبود، غفلت ها و خطاهاي بي سرانجام، مرا به تباهي مي برد و از ذهن و انديشه ام، هيچ ردي بر جاي نمي ماند.
تو، مهرباني ناتمامي هستي که به هيچ عشقي شبيه نيست؛ دوست بي ادعايي که هرگز گلايه اي ندارد؛ معلم وفاداري که هيچ گاه درس هايش، پيراهن کهنگي به تن نمي کند... و پرنده مأنوسي که مرا به بال هاي سپيد و لطيفش مي نشاند و با خود به هر کجا مي برد.
کلمه ها که واژه واژه در قلب تو خانه دارند، آهنگ مقدس دانشند که با تو رونق دارند و تو از آنها معنا مي يابي... حرف هاي بسيار و ناتمام تو در سکوت سحر انگيزت مرا با خويش مي برد در طلسمي طلايي بي آنکه گزندي به من برسد. من با تو از تمام گزندها، از فتنه بطالت لحظه ها در امانم.
کتاب؛ اعجاز رسول آخرين
تمام دار و ندارم، از کتاب است. خداي بي همتا و هميشه حاضرم، ايمان به هر آنچه مقدس است و آرامش حيات و همين معرفت اندک خويش را، وام دار هم صحبتي با نفس هاي گرم کتاب هستم.
کتاب، اهل زمين است، اما ريشه در آسمان دارد. از آسمان به زمين مي رسد که انديشه را به پرواز مي برد و چنين است که اعجاز بي بديل رسول آخرين خداوند، «کتاب» است و تمام آنچه از ازل تا ابد هستي، آدميان را در آغوش دارد، در برگ برگ آن کتاب يگانه رقم خورده.
کتاب هاي خواندني
کتاب، آن هنگام که تو را از غفلت ها بيرون کشيد و به رازهاي شگرف هستي و حق و حقيقت تأکيد کرد، بهترين کتاب است.. .
اگر عشق، اگر ردپايي از تعقل، اگر نشاني از اشارات حقيقت در برگ هاي پر از واژه نباشد، کتابي نخواندني ست.
تو را بر چشم هايم مي گذارم.
بسيار دوستت دارم و هرگز تنهايت نمي گذارم .
تو، مونس شب هاي تار و در اين دنياي پر فتنه و آشوب، تنها غمگسارم هستي. (1) اي دوست با وفا! همه برگ و نوايم از توست . کاشکي مي توانستم آن گونه که هستي، تو را بسرايم . دلم با تو آرام مي گيرد و به گاه غربت و تنهايي، دور از تمام اندوه ها، در بستري از آرامش مي آسايد. تا تو در کنارم هستي ، غم و رنج، هرگز به سراغم نمي آيد. هماره در انتظارم تا پنجره ها زودتر خاموش شوند و شب و سکوت از راه برسند؛ آن گاه، تو را بر چشم هايم مي گذارم و در آغوشم مي فشارم!
بوستان دانشمندان
چقدر زلال و مهربان و باصفايي؛
چقدر به رنگ آسمان و دريايي!
اي ميراث جاودان! (2)
اي بهترين سخنگويان!(3)
اي بوستان دانشمندان! (4)
تو را بسيار دوست دارم و هرگز تنهايت نمي گذارم .
پي نوشتها:
1. روزگار پر آشوبي فرا مي رسد که در آن، مردم جز با کتاب هاي خويش، انس نمي گيرند . از گهر گفته هاي امام صادق عليه السلام: ر. ک: اصول کافي، ج 1، ص 52.
2. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: «هر کس بميرد و ميراثش دفتر و مداد باشد، بهشت بر او واجب مي شود.» ر.ک: ارشاد القلوب، ص 176.
3.امام علي عليه السلام فرمود: «نعم المحدث الکتاب؛ چه سخنگوي خوبي است کتاب.» ر.ک: غررالحکم و دررالکلم، ح 991.
4. و باز فرمود: «الکتب بساتين العلماء؛ کتاب ها، بوستان هاي دانشمندانند.» ر.ک: غررالحکم و دررالکلم، ح 991.
/خ