قاتلان زنجيره اي
نويسنده:کي هيون (اندي )کيم(1)
مقايسه طبيعت و تربيت بشر
چکيده :
دسترسي به تلويزيون بسيار آسان است . هر کسي مي تواند تلويزيون را روشن کرده و به سراغ کانال دلخواه خود برود و حتي مي تواند کانالي را انتخاب کند که شامل برنامه هاي سکسي و خشونت آميز مي شود . ما به عنوان بيننده مجموعه اي مختلفي از برنامه هاي خشونت بار و سکسي ،به شدت غرق در صفحات تلويزيون شده ايم .ساعتي که برنامه هاي مورد علاقه مان شروع مي شود را به خاطر مي سپاريم و اين مسأله تا جايي پيش مي رود که کارهاي مدرسه و يا حتي زندگي اجتماعي خود را حول اين زمان ها تنظيم مي کنيم .مهم ترين مسأله اي که براي ما ببيندگان رخ داده است ، اين واقعيت است که امروزه مي توانيم مجموعه اي مورد علاقه خود را بر روي DVDنگه داري کنيم .امروزه من مي توانم مجموعه House M.Dرا به صورت DVDاز کتابخانه دانشگاهم قرض بگيرم و عملاً ديگر نيازي به برنامه ريزي براي مشاهده تلويزيون ندارم . در بسياري از قمست هاي هر دو فيلم Law and order و House M.D،همواره تلاش مي شود به بينندگان و يا حتي شخصيت هاي هر دو فيلم ، دريافتي اخلاقي از حيات و مرگ القا شود . قاتلان مطرح شده در فيلم Law and order،به ارائه يک يا چندين انگيزه و مشکل رواني براي اقدامات خود تمايل دارند . در يک قسمت از مجموعه House M.Dقاتلي به تصوير کشيده مي شود که دوره اي از قتل هاي جديد خود را آغاز کرده و اين درحالي است که توموري در مغز خود دارد . اين صحنه ها به اين فکر منجر شد تا من درباره قاتلان زنجيره اي (که به طور متوالي به قتل افراد دست مي زنند ) به فکر روم که چرا برخي ،بدون اينکه احساس پشيماني کنند ، عده اي از انسان ها را به قتل مي رسانند ؟ آيا يک دليل پزشکي براي اقدامات اين افراد وجود دارد يا اينکه آنها به طور ذاتي قاتل به دنيا آمده اند ؟
در عالم جنايي ،نظريه هاي گوناگوني در رابطه با علل اين کار قاتلان زنجيره اي وجود دارد .همه اين نظريات حول مفاهيم اساسي و اوليه «طبيعت » انسان در مقايسه با «تربيت » او مي چرخد . آيا اين افراد از ابتدا به عنوان قاتلان چنين قتل هايي متولد شده اند يا اين که ايشان تحت شرايطي خاص به اين چنين قاتلاني تبديل شده اند ؟ با اين وجود دانشمندان بايد درباره آنچه که به عنوان علت واقعي اين مسأله بدان معتقدند ،به اتفاق نظر برسند .بسياري معتقدند ،شايد آسيب مغزي در ناحيه قدامي مغز (قطعه پيشاني )و يا دستگاه ليمبيک (کناري )،علت واقعي قتل هاي پي در پي آنها باشد . پزشکان نيز مانند کارآگاهان (براي درک علت واقعي اين گونه رفتارها از سوي اين قاتلان ) زندگي آنها را مورد توجه قرار داده ،و اين گونه قتل ها را ناشي از آزار و اذيت ها و خشونت هاي جسمي و روحي اي تلقي مي کنند که در گذشته و درطول زندگي بر اين افراد رفته است .تمايز قائل شدن بين طبيعت و تربيت انسان ، کار خيلي سختي است و دليل اين مسأله بسيار ساده است :شرايط محيطي يک انسان ( تربيت ) مي تواند بر رفتار (طبيعت ) او تأثير گذار باشد . در واقع ،قاتل زنجيره اي به علت يکسري تغييرات محيطي ومتأثر از شرايط پيراموني خود ، تمايل به کشتن انسان ها دارد .به عنوان مثال ،يکي از اين قاتلان ، شخصي به اسم بابي جولانگ بود که نه تنها از سوي مادرش (که زني فاحشه
بود ) بلکه از سوي مشتريان مادرش نيز مورد آزار و اذيت قرار مي گرفت . وقتي او بيست ساله بود ، سانحه اي موتوري براي او رخ داد که اين سانحه منجر به آسيبل مغزي او شد . بعد از اين سانحه ، او پرخاشگر تر شده و شهوت جنسي اش نيز به مراتب بيشتر شد .
قبل از ادامه بحث پيرامون تئوري هاي مربوط به طبيعت و تربيت بشر ، بايد قاتل زنجيره اي تعريف شود . طبق تعريف دايرة المعارف «ويکي پديا » (قاتل زنجيره اي ) به کسي اطلاق مي شود که سه نفر يا بيشتر را به قتل مي رساند و اين قتل ها با وقفه اي که ناشي از نوعي «بي ميلي مقطعي »بين هر يکي از آنهاست صورت مي پذيرد (و تاحد زيادي نوعي ارضا و بهجت رواني را براي قاتل به همراه دارد .) فرهنگ لغت آکسفورد نيز در تعريف اين گونه قاتلان مي گويد: «قاتل زنجيره اي کسي است که چندين نفر را به شيوه اي مشابه ، يکي پس از ديگري به قتل مي رساند .» هر دو تعريف به ما مي فهماند که اين انسان ها براي قتل ديگران داراي «انگيزه » بوده و زمان و کيفيت قتل را نيز خود انتخاب مي کنند . واژه کليدي براي من اين است که همه اين قاتلان از نظر زمان و نحوه کشتن داراي نوعي «حق انتخاب » هستند ، و همين اختيار است که آنها را در نهايت به مجرمي جنايتکار بدل مي سازد .اما در ابتدا بايد به نظريات قابل توجهي که در عالم جرم شناسي براي بيان اقدامات اين گونه افراد مطرح شده است ،نگاهي بيندازيم .
در ابتدا به تئوري هايي که مربوط به طبيعت بشر است مي پردازيم ؛ حوزه اي که بسياري از پزشکان معتقدند ،آسيب هاي مغزي ،اختلالات ژنتيکي و ساير بيماري ها و اختلالات اين مشکل را پديد مي آورند . براي اينکه قسمت قدامي مغز (قطعه پيشاني )مسئوليت رفتار انسان را -که ما را با ثبات و قابل اعتماد ساخته و از روابط اجتماعي مطلوبي برخوردار مي سازد - برعهده بگيرد ،طراحي شده است .آسيبي که به سيستم ليمبيک (کناري ) مغز مي رسد نيز مي تواند يکي از دلايل «اقدامات غير عادي »قاتلان زنجيره اي باشد . سيستم ليمبيک ،احساسات و نيز قواي انگيزشي انسان را کنترل و تنظيم مي کند . تعدادي از اين قاتلان ،اين سيستم را در مغز خود از دست مي دهند .آسيب هايي که به اين سيستم در مغز انسان وارد مي شود ،ممکن است خود دليل پرخاشگري غير قابل کنترل اين افراد باشد . از ميان بسياري از اين قاتلان که از آسيب هاي مغزي رنج برده اند ،مي توان
لئونارد ليک ،ديويد برکويچ ،کنث بيانچي ، جان گيسي و کارل پانزارم که در دوران کودکي بعضي از انواع آسيب هاي مغزي را تجربه کرده اند اشاره کرد .
بسياي از اين قاتلان در خانه هاي خود بزرگ شده اند ،خانه هايي که در آن براي ساليان سال مورد آزار و اذيت جسمي و روحي بوده اند . عده اي از ايشان (در دوران کودکي ) يتيم شده و از اين خانه به خانه اي ديگر نقل مکان مي کردند ،و بعضي نيز از سوي يکي از خويشاوندان نزديک خود مورد آزار و اذيت و بدرفتاري قرار مي گرفتند .هنري لي لوکاس از اين قبيل افراد است که از سوي مادر فاحشه خود براي ساليان متمادي به وسيله جارو مورد ضرب و شتم قرار مي گرفت . مادرش او را مثل دخترها لباس مي پوشاند و به مدرسه مي فرستاد و به علاوه او را مجبور مي کرد تا شاهد عمل نامشروع مردان با او (مادرش ) باشد . اين آدم ها معمولاً انسان هايي خشن بودند و هنري لي لوکاس نيز درنهايت به انساني خشن و پرخاشگر تبديل شد . اکثر محققان بر اين باورند که محيط به تنهايي نمي تواند رفتار اين قاتلان را بازگو کند . در حالي که انسان هايي مانند اين نوع قاتلان وجود دارند که در دوران کودکي مورد بي مهري و بي توجهي قرار گرفته اند .اما با اين حال ، نه تنها انسان هايي قاتل بلکه شهرونداني قانون مدار از کار درآمده اند .(لذا شرايط محيطي بررفتار انسان ها تأثير گذار است .)
حال بايد به کدام سو رفت و کدام را بايد پذيرفت ؟آيا بپذيريم که اين مسأله مجموعه اي از عوامل را شامل مي شود که خروجي آن پديد آمدن يک چنين قاتلاني است ؟ يا اين که به تحقيق خود پيرامون اين خصلت (قتل هاي زنجيروار ) ادامه دهيم ؟ تلاش براي يافتن اثر طبيعت و ژنتيک بر رفتار انسان ،اندکي براي من مايه دردسر است .اگر دانشمندان احياناً درباره مشکل مغزي اين قاتلان به نتيجه اي برسند ؟ چه اتفاقي خواهد افتاد ؟آيا در آن صورت ،مغز همه انسان ها و نوزادان را براي شناخت اين خصلت و يا ژن منحصر به فرد بررسي مي کنيم ؟آيا اين افراد را که جزئي از اعضاي جامعه محسوب مي شوند ناديده مي گيريم ، يا اينکه آنها را به عنوان «تروريست »زير نظر مي گيريم و يا آن که ايشان را انسان هايي داراي «ژن کشتن » قلمداد مي کنيم ؟ اين گونه سؤالات اخلاق مي تواند براي هميشه وجود داشته باشد . شيرلي لين اسکات در نتيجه گيري خود مي نويسد : «...قاتلان زنجيره اي ضعف ها و عيوب ناپيداي بشرند ...» آنها بسيار معمولي و مانند ساير مردم بوده و از آنجايي که غير قابل رؤيتند ،ما را به وحشت مي اندازند ؛چرا که آنها منعکس کننده رفتار ما هستند » او در ادامه مي گويد : «قاتل زنجيره اي تجسم و مظهري از ناآگاهي ،شهوت و نيرو و انرژيي مي باشد که ما بايد آن را در درون خود فرو نشانده و از بين ببريم .» او کتاب خود را با يک سري آراء و انديشه هاي گيج کننده و معما گونه به پايان مي برد . اين آراء باعث شد تا از خود بپرسم :چه چيز ما را از سهيم شدن و شرکت کردن در اين گونه اقدامات وحشتناک باز مي دارد ؟ بسياري از اين قاتلان بسيار تحصيل کرده بوده و از دانش بيشتري نسبت به جهان از انسان هاي معمولي برخوردار بودند ، پس چه عاملي جلو ما را از اين گونه اقدامات مي گيرد ؟
اين پرسش ها براي هميشه ادامه خواهد داشت . پژوهش پيرامون قاتلان قتل هاي زنجيره اي در نهايت بايد به اتفاق نظري درباره علت اين مشکل ختم شود . شايد ما هرگز به جوابي براي چرايي آنچه از جانب اين قاتلان سر مي زند نرسيم ، اما هنوز هم مي توانيم نظريات جديد در جواب به علت اين گونه اقدامات ارائه کرده و يا به آن گوش سپاريم .
پی نوشت ها :
1-Kee،Hyun (Andy )Kimنويسنده و روان شناس.
www .termpaprsmonthly .com
/ن