راههای تأمین سلامت روانی دانشآموزان
نويسنده:منصوره بیطرفان
دوران تحصیل، که سالهای بین ۶ تا ۱۸ سال عمر دانشآموز را به خود اختصاص میدهد دوران سرنوشتساز و شخصیتساز اوست.
دانشآموز در این سالها تجارب مختلفی کسب میکند، واکنشهای گوناگونی را از معلمان در مدرسه و از والدین در خانه دریافت میکند و در مقابل قضاوتهای مختلف دیگران نسبت به خود و برداشتهای خود از واکنشهای خود از دیگران به تصور ثابتی درباره خودش میرسد.
در نهایت، دانشآموز با تشکیل یک مفهوم خود مثبت یا منفی، به صورت فردی با اطمینان، دارای عزت نفس بالا، مصمم و بردبار، یا به صورت فردی نامطمئن، نامصمم دارای اعتماد نفس پایین، مضطرب و بیتحمل در میآید.
همه این ویژگیهای شخصیتی که شالوده سلامت روانی یا بیماری روانی فرد را میریزند در سالهای تحصیل در مدرسه شکل میگیرند، هرچند مطالعات انجام شده در این باره فراوان نیست، اما پژوهش دیگر که درباره تأثیر نمرههای معلمان بر مفهوم خود تحصیلی و سلامت روانی دانشآموزان انجام گرفته شواهد تأیید کننده بیشتری به دست آمده است.
بنابراین، برای ایجاد احساس شایستگی در دانشآموزان و کمک به آنان در تشکیل یک مفهوم مثبت از خود باید فعالیتها و برنامههای آموزشگاه را به گونهای ترتیب داد که بیشتر به موفقیت دانشآموزان بینجامد نه به شکست آنان. یکی از وظایف مهم معلم و سایر مسئولان آموزشگاه واکنش مناسب آنان به موفقیت و شکست دانشآموزان است.
آنان باید موفقیتهای دانشآموزان را پاداش دهند و تشویق کنند ولی در مقابل شکستهایشان بیصبری و واکنشی خشن از خود بروز ندهند، زیرا هر نشانه منفی از سوی معلم و دیگر مسئولان آموزشگاه به توسط دانشآموز به عنوان علامتی برای ناشایستگیاش تعبیر خواهد شد.
باید توجه داشت که موفقیت یا شکست واقعی منجر به احساس شایستگی یا نا شایستگی در دانشآموز نمیشود. آنچه مهم است تصور دانشآموز از شایـستــگی یا نا شایستگی او در انجام فعالیتهای یادگیری است و این تصور به طور عمده از برخورد معلم نسبت کار دانشآموز حاصل میشود. به قول «فونتانا»:
شکست در مدرسه بیشتر یک نگرش ذهنی است تا واقعیت عینی، دانشآموزانی که به خاطر نمرههای ضعیفی که از سوی معلم میگیرند و سرزنشهایی که در حضور جمع از معلم دریافت میکنند به این نگرش منفی میرسند، سرانجام از کوشش باز میایستند و انگیزه برای یادگیری را از دست میدهند، حتی اگر توانایی کسب موفقیت را هم دارا باشند.
اگر محیط مدرسه برای دانشآموز شواهدی که حاکی از شایستگی و لیاقت او در کار مدرسه باشد، در طی چندین سال، خصوصاً در سالهای نخست تحصیل فراهم آورد و این تجارب موفقیتآمیز در چهار، پنج سال بعد تکرار شود، برای مدت نامحدودی در فرد نوعی مصونیت در برابر بیماریهای روانی ایجاد میشود.
چنین فردی قادر خواهد بود تا بدون تحمل رنج و عذاب بر بحرانها و فشارهای شدید زندگی غلبه کند، احساس او از شایستگی و مهارتهای شخصی و فنیاش که بعضی از آنها را در مدرسه آموخته است وی را قادر خواهد کرد تا در مقابله با موقعیتهای بحرانی زندگی، روشهای واقعبینانهای را به کار برد.
البته این تأمین سلامت روانی حاصل از موفقیتهای چشمگیر در فعالیتهای در مدرسه برای همه شاگردان پیشرو کلاس یک قانون کلی نیست.
دانشآموزانی که زیر فشار والدین و در رقابت شدید با سایر همکلاسیهای خود در گرفتن نمرههای بالا توفیق مییابند غالباً شخصیتی نامتعادل، وسواسی و مضطرب دارند.
«ایمس» در پژوهشی که درباره تأثیر رقابت بر موفقیت انجام داده، گزارش کرده است که در موقعیتهای آموزشی که در آن، میان دانشآموزان رقابت حاکم بوده، حتی دانشآموزان دارای مفهوم سطح بالا نیز با شکست مواجه شدهاند، و به دنبال آن انتقاد از خود افزایش یافته و تصورات فرد نسبت به تواناییهای شخصیاش کاهش یافته است.
از سوی دیگر دانشآموزانی که طی ۱۰ تا ۱۲ سال تحصیل با شواهد مستمر مبنی بر نا شایستگی خود در مدرسه روبهرو میشوند به ندرت مورد تأیید معلمان و والدین قرار میگیرند.
روحیه اینگونه دانشآموزان با مشکلات عاطفی ناشی از کمبود احساس نا شایستگی در انجام فعالیتهای آموزشگاهی، ممکن است به محیط خارج از مدرسه تعمیم یابد و این اعتقاد را در فرد ایجاد کند که چنانکه در کارهای مدرسه ناموفق بوده است در کارهای خارج از مدرسه هم توفیقی نصیب او نخواهد شد.
یعنی مشکل، زمانی کاملاً جدی است که مفهوم خود تحصیلی منفی به مفهوم خود کلی منفی تبدیل شود.
اما اگر دانشآموز بتواند شواهدی که حاکی از شایستگی او در موقعیتهای خارج از مدرسه است، کسب کند، خطر تا حدودی رفع شده، احتمال دارد که دانشآموز شکست خورده در تحصیلات رسمی بتواند در زندگی غیرتحصیلی خود کسب موفقیت کند و تعادل روانی لازم را برای زندگی غیرتحصیلی خودبیابد و تعادل روانی لازم را برای زندگی اجتماعی بدست آورد. بعضی از این افراد که با موفقیتهای پیدرپی خارج از آموزشگاه برخورد میکنند، این موفقیتها را به سرعت به صورت نشانههای توانایی خود تفسیر میکنند، و همین امر موجب بالا رفتن حس اعتماد به نفس در آنان و افزایش موفقیتهای بعدی میشود.
به همین سبب است که گاه دیده میشود دانشآموزانی که در موفقیتهای تحصیلی توفیقی نصیبشان نمیشود، و بعضاً برچسب کم هوشی به آنان زده میشود، مدت زمانی پس از آنکه تحصیلات رسمی را رها کردند و به یک فعالیت غیررسمی اشتغال ورزیدند، سریعاً به موفقیت میرسند و خیلی از نزدیکان و آشنایانشان را به حیرت وا میدارند.
این نیز نتیجه همان تأثیر متقابل پیش گفته است؛ یعنی کسب موفقیت، افزایش اعتماد به نفس، بالا رفتن پشتکار و جدیت ، افزایش موفقیت ، افزایش سطح اعتماد به نفس ... الی آخر.
کوتاه سخن اینکه، معلم، مشاور، مدیر، پدر و مادر و سایر مسئولان تربیتی کودک، از همان روزهای ورود به مدرسه، باید مواظب اعمال و رفتار او و واکنشهای خود نسبت به وی باشند.
موفقیتهای او را ارج بگذارند و شکستهایش را به سوی موفقیت هدایت کنند، مانند کودک خردسالی که به تازگی تمرین راه رفتن را آغاز کرده است، هر گام درست او را با آغوش گرم پذیرا باشند و هر قدم کج وی را با مهربانی اصلاح کنند. اگر معلوم شود دانشآموز در یکی از زمینههای تحصیلی یا موضوعهای درسی خیلی قوی نیست، در زمینههای دیگری که به خوبی پیش میرود بر علائم شایستگی او تأکید بورزند. از رقابت و چشم هم چشمی و مقایسه دانشآموزان با یکدیگر جداً پرهیز کنند و نگذارند دانشآموزان موفقیت در تحصیل را به بهای گزاف از دست دادن تعادل روانی به دست آورند.
منابع تحقیق :
۱- هیلگارد، ارنست؛ باور، گوردون (۱۹۷۵) نظریههای یادگیری، ترجمه محمدتقی براهنی. تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۶.
۲-سیف، علیاکبر (۱۳۷۰). روانشناسی پرورشی. (روانشناسی یادگیری و آموزشی). تهران: انتشارات آگاه.
۳- بلوم، بنجامین(۱۹۷۲). ویژگیهای آدمی و یادگیری آموزشگاهی. ترجمه علیاکبر سیف. تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۳.
4- فور، ای. (۱۹۷۲) آموختن برای زیستن. ترجمه محمد قاضی. تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۴۵.
منبع: www.ettelaat.com
/خ
دانشآموز در این سالها تجارب مختلفی کسب میکند، واکنشهای گوناگونی را از معلمان در مدرسه و از والدین در خانه دریافت میکند و در مقابل قضاوتهای مختلف دیگران نسبت به خود و برداشتهای خود از واکنشهای خود از دیگران به تصور ثابتی درباره خودش میرسد.
در نهایت، دانشآموز با تشکیل یک مفهوم خود مثبت یا منفی، به صورت فردی با اطمینان، دارای عزت نفس بالا، مصمم و بردبار، یا به صورت فردی نامطمئن، نامصمم دارای اعتماد نفس پایین، مضطرب و بیتحمل در میآید.
همه این ویژگیهای شخصیتی که شالوده سلامت روانی یا بیماری روانی فرد را میریزند در سالهای تحصیل در مدرسه شکل میگیرند، هرچند مطالعات انجام شده در این باره فراوان نیست، اما پژوهش دیگر که درباره تأثیر نمرههای معلمان بر مفهوم خود تحصیلی و سلامت روانی دانشآموزان انجام گرفته شواهد تأیید کننده بیشتری به دست آمده است.
بنابراین، برای ایجاد احساس شایستگی در دانشآموزان و کمک به آنان در تشکیل یک مفهوم مثبت از خود باید فعالیتها و برنامههای آموزشگاه را به گونهای ترتیب داد که بیشتر به موفقیت دانشآموزان بینجامد نه به شکست آنان. یکی از وظایف مهم معلم و سایر مسئولان آموزشگاه واکنش مناسب آنان به موفقیت و شکست دانشآموزان است.
آنان باید موفقیتهای دانشآموزان را پاداش دهند و تشویق کنند ولی در مقابل شکستهایشان بیصبری و واکنشی خشن از خود بروز ندهند، زیرا هر نشانه منفی از سوی معلم و دیگر مسئولان آموزشگاه به توسط دانشآموز به عنوان علامتی برای ناشایستگیاش تعبیر خواهد شد.
باید توجه داشت که موفقیت یا شکست واقعی منجر به احساس شایستگی یا نا شایستگی در دانشآموز نمیشود. آنچه مهم است تصور دانشآموز از شایـستــگی یا نا شایستگی او در انجام فعالیتهای یادگیری است و این تصور به طور عمده از برخورد معلم نسبت کار دانشآموز حاصل میشود. به قول «فونتانا»:
شکست در مدرسه بیشتر یک نگرش ذهنی است تا واقعیت عینی، دانشآموزانی که به خاطر نمرههای ضعیفی که از سوی معلم میگیرند و سرزنشهایی که در حضور جمع از معلم دریافت میکنند به این نگرش منفی میرسند، سرانجام از کوشش باز میایستند و انگیزه برای یادگیری را از دست میدهند، حتی اگر توانایی کسب موفقیت را هم دارا باشند.
اگر محیط مدرسه برای دانشآموز شواهدی که حاکی از شایستگی و لیاقت او در کار مدرسه باشد، در طی چندین سال، خصوصاً در سالهای نخست تحصیل فراهم آورد و این تجارب موفقیتآمیز در چهار، پنج سال بعد تکرار شود، برای مدت نامحدودی در فرد نوعی مصونیت در برابر بیماریهای روانی ایجاد میشود.
چنین فردی قادر خواهد بود تا بدون تحمل رنج و عذاب بر بحرانها و فشارهای شدید زندگی غلبه کند، احساس او از شایستگی و مهارتهای شخصی و فنیاش که بعضی از آنها را در مدرسه آموخته است وی را قادر خواهد کرد تا در مقابله با موقعیتهای بحرانی زندگی، روشهای واقعبینانهای را به کار برد.
البته این تأمین سلامت روانی حاصل از موفقیتهای چشمگیر در فعالیتهای در مدرسه برای همه شاگردان پیشرو کلاس یک قانون کلی نیست.
دانشآموزانی که زیر فشار والدین و در رقابت شدید با سایر همکلاسیهای خود در گرفتن نمرههای بالا توفیق مییابند غالباً شخصیتی نامتعادل، وسواسی و مضطرب دارند.
«ایمس» در پژوهشی که درباره تأثیر رقابت بر موفقیت انجام داده، گزارش کرده است که در موقعیتهای آموزشی که در آن، میان دانشآموزان رقابت حاکم بوده، حتی دانشآموزان دارای مفهوم سطح بالا نیز با شکست مواجه شدهاند، و به دنبال آن انتقاد از خود افزایش یافته و تصورات فرد نسبت به تواناییهای شخصیاش کاهش یافته است.
از سوی دیگر دانشآموزانی که طی ۱۰ تا ۱۲ سال تحصیل با شواهد مستمر مبنی بر نا شایستگی خود در مدرسه روبهرو میشوند به ندرت مورد تأیید معلمان و والدین قرار میگیرند.
روحیه اینگونه دانشآموزان با مشکلات عاطفی ناشی از کمبود احساس نا شایستگی در انجام فعالیتهای آموزشگاهی، ممکن است به محیط خارج از مدرسه تعمیم یابد و این اعتقاد را در فرد ایجاد کند که چنانکه در کارهای مدرسه ناموفق بوده است در کارهای خارج از مدرسه هم توفیقی نصیب او نخواهد شد.
یعنی مشکل، زمانی کاملاً جدی است که مفهوم خود تحصیلی منفی به مفهوم خود کلی منفی تبدیل شود.
اما اگر دانشآموز بتواند شواهدی که حاکی از شایستگی او در موقعیتهای خارج از مدرسه است، کسب کند، خطر تا حدودی رفع شده، احتمال دارد که دانشآموز شکست خورده در تحصیلات رسمی بتواند در زندگی غیرتحصیلی خود کسب موفقیت کند و تعادل روانی لازم را برای زندگی غیرتحصیلی خودبیابد و تعادل روانی لازم را برای زندگی اجتماعی بدست آورد. بعضی از این افراد که با موفقیتهای پیدرپی خارج از آموزشگاه برخورد میکنند، این موفقیتها را به سرعت به صورت نشانههای توانایی خود تفسیر میکنند، و همین امر موجب بالا رفتن حس اعتماد به نفس در آنان و افزایش موفقیتهای بعدی میشود.
به همین سبب است که گاه دیده میشود دانشآموزانی که در موفقیتهای تحصیلی توفیقی نصیبشان نمیشود، و بعضاً برچسب کم هوشی به آنان زده میشود، مدت زمانی پس از آنکه تحصیلات رسمی را رها کردند و به یک فعالیت غیررسمی اشتغال ورزیدند، سریعاً به موفقیت میرسند و خیلی از نزدیکان و آشنایانشان را به حیرت وا میدارند.
این نیز نتیجه همان تأثیر متقابل پیش گفته است؛ یعنی کسب موفقیت، افزایش اعتماد به نفس، بالا رفتن پشتکار و جدیت ، افزایش موفقیت ، افزایش سطح اعتماد به نفس ... الی آخر.
کوتاه سخن اینکه، معلم، مشاور، مدیر، پدر و مادر و سایر مسئولان تربیتی کودک، از همان روزهای ورود به مدرسه، باید مواظب اعمال و رفتار او و واکنشهای خود نسبت به وی باشند.
موفقیتهای او را ارج بگذارند و شکستهایش را به سوی موفقیت هدایت کنند، مانند کودک خردسالی که به تازگی تمرین راه رفتن را آغاز کرده است، هر گام درست او را با آغوش گرم پذیرا باشند و هر قدم کج وی را با مهربانی اصلاح کنند. اگر معلوم شود دانشآموز در یکی از زمینههای تحصیلی یا موضوعهای درسی خیلی قوی نیست، در زمینههای دیگری که به خوبی پیش میرود بر علائم شایستگی او تأکید بورزند. از رقابت و چشم هم چشمی و مقایسه دانشآموزان با یکدیگر جداً پرهیز کنند و نگذارند دانشآموزان موفقیت در تحصیل را به بهای گزاف از دست دادن تعادل روانی به دست آورند.
منابع تحقیق :
۱- هیلگارد، ارنست؛ باور، گوردون (۱۹۷۵) نظریههای یادگیری، ترجمه محمدتقی براهنی. تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۶.
۲-سیف، علیاکبر (۱۳۷۰). روانشناسی پرورشی. (روانشناسی یادگیری و آموزشی). تهران: انتشارات آگاه.
۳- بلوم، بنجامین(۱۹۷۲). ویژگیهای آدمی و یادگیری آموزشگاهی. ترجمه علیاکبر سیف. تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۳.
4- فور، ای. (۱۹۷۲) آموختن برای زیستن. ترجمه محمد قاضی. تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۴۵.
منبع: www.ettelaat.com
/خ